نویدنو:21/06/1390  

 

 نویدنو  21/06/1390

 

 مطلب دریافتی

امپرياليسم رهايي‌بخش!

حشمت جوانمرد

آهاي چرا ماتت برده است؟ چرا تعجب كرده‌اي؟ نكند تو هم جزو آنهايي هستي كه به تغيير باور ندارند و مثل عقب‌ افتاده‌ها و قديمي‌ها در مقابل واقعياتي كه همه جاي دنيا دارد اتفاق مي‌افتد و ممكن است براي خانۀ خودت هم اتفاق بيفتد، سري تكان مي‌دهي و مي‌گويي توبۀ گرگ مرگ است! واقعاً كه تو مغزت از سنگ ساخته شده است وگرنه از هراكليتي كه چندهزار سال پيش زندگي مي‌كرد و هيچ چيز علمي در اختيار نداشت جز رودخانه‌اي كه از كنار خانه‌اش مي‌‌گذشت و بنابراين هر روز و هر لحظه به روشني مي‌ديد كه همه چيز در حال تغيير است نيز عقب نمي‌افتادي.  

آقا باور كن دنيا تغيير كرده است. ديگر سنگ روي سنگ بند نيست. امپرياليسم مال زمان آن گوربه‌گوري شوروي و اذنابش بود. آن‌قدر به مخالفانش گفت امپرياليست كه آنها هم براي آن‌كه خود را از تك و تا نيندازند كارهاي زشتي كردند كه همه‌اش تأسف مي‌خورند و پشت سر هم معذرت مي‌خواهند. از زماني كه كلك شوروي كنده شد و امپراتوريش  تكه پاره شد و از هضم رابع گذشت و  ديگر كسي نبود كه به كسي بگويد امپرياليست و او را تحريك كند، اوضاع به كلي تغيير كرده است. كافي است چشمت را باز كني و دور و برت را نگاهي بيندازي. اصلاً بايد همه چيز را از نو تعريف كني.

مثلاً همين ليبي را در نظر بگير كه 42 سال يك ديكتاتور متفرعن بر آن حاكم بود با آن قيافۀ انكرالتصوير و چشمان‌ چپش. دم رؤساي قبايل را ديده بود و نفت مردم ليبي را به حساب خودش مي‌ريخت و اين تخم لق امپرياليسم را هم هي تكرار مي‌كرد و چنان تكرار مي‌كرد كه انگار به سگي بگويي چخه. بعد هم براي اين‌كه لج طرف را درآورد هي به فلسطيني‌ها پول مي‌داد و به اين اميران عرب فحش. خب. اين‌ كارها بي‌مكافات مي‌ماند؟ آنهم در اين عصر؟ شوروي كه زمين خورد، طرف هم حساب كار خودش را كرد و آرام آرام اشتباه خود را فهميد و بچۀ آدم شد. اما احتمالاً توي دلش يا براي نزديكانش اين لفظ زشت امپرياليست را به عنوان فحش تكرار كرده بود. مگر نه اين‌كه هنوز با اين فيدل دوستي مي‌كرد. آدم نشده بود. اما مگر مي‌تواني هر كاري بكني و بعد هم بگويي اشتباه كردم. عواقب دارد. عواقبش همين است كه مي‌بيني. حالا مثل صدام بدو سوراخ موش پيدا كن پنهان بشو. بالاخره پيدايت مي‌كنند. طي يك برنامۀ تلويزيوني زنده هم كه مانند بن لادن از تلويزيون اتاق خواب اوباما پخش مي‌شود، مي‌كشندت يا دستگيرت مي‌كنند و بعد دادگاه و مانند صدام خلاص. آخر چقدر مردم ليبي زجر بكشند ديكتاتورِ لامصب؟!

اگر هنوز نفهميده‌اي بفهم كه امروز عصر دمكراسي است و اين دمكراسي هم مانند همان آش كشك خاله است. نمي‌خواهم و يك‌جور ديگرش را مي‌خواهم و خودم مي‌خواهم به آن برسم، نداريم. خيلي بايد پر رو باشي كه بعد از اين‌همه زحمت، تازه شرط و شروط هم بگذاري. شوخي كه نيست. آن خلبان ناتويي از جان عزيزش گذشته كه دارد روي ليبي بمب مي‌ريزد. آن سرباز انگليسي از لندن و منچستر آمده است به اين بر بيابان و دارد توپ در مي‌كند. همه‌اش هم به خاطر تو ليبيايي يك‌لاقباي صحرانشين عقب‌مانده. براي آن‌كه تو نيز در اين قرن بيست‌ويكمي از دمكراسي بي‌نصيب نماني. حالا اگر قذافي ديوانه به جاي صحرا در شهرها قصر ساخته است كه نمي‌توان از او گذشت. خب، اگر جاده و ساختمان و تأسيسات خراب شد، فداي سرت. حتي اگر هر چه قذافي ساخته بود هم ويران شد، جاي نگراني نيست. برات مي‌سازند. خيلي بهترش را. مگر چاه‌هاي نفتت ته كشيده كه نگراني. پيمانكار را از بهشت برمي‌دارند مي‌آورند به جهنم صحراي تو. توسعه‌ات مي‌دهند اين هوا.

اصلا اين قذافي دروغ مي‌گفت آدم شده و با جهان آزاد كنار آمده. اصلا جنسش خرده شيشه دارد. اگر تو واقعا طرفدار مردم ليبي بودي و نمي‌خواستي آزار ببينند مگر مريضي مي‌روي تو اين شهرهاي شلوغ كه پر است از مردم. بمب هم كه شعور ندارد بيايد فقط كنار تو و سيف‌الاسلام منفجر شود. خلبان هم آدم است، دستش ممكن است بلرزد و بمب را يك كم آن‌طرف‌تر بيندازد. خب يك عده زن و بچه و عابر نيز كشته مي‌شوند. حالا مي‌گويند 20هزار نفر كشته شده‌اند. خب اصلا زندگي كنار اين ديكتاتور زندگي است؟ برويد در سايۀ دمكراسي بچه درست كنيد به جاي آن 20هزار نفر، 100 هزار نفر. از دمكراسي لذت ببريد.  

چي شده؟ گيج شده‌اي؟ واقعا گيج شدن هم دارد. بايد دنيا را يك‌جور ديگر ببيني عزيزم. بايد آن الفاظ زشت امپرياليسم و نظاير آن را به دور بريزي. بگو ببينم، صدام خوب بود؟ قذافي خوب بود؟ مبارك و بن‌علي خوب بودند؟ احمدي‌نژاد و خامنه‌اي خوبند؟ يا دمكراسي خوب است؟ از اين سؤال واضح‌تر مگر شنيده بودي؟ پس چرا در جواب دادن مانده‌اي؟ ببين اين‌همه نشريات وزين كه همه كار براي آگاهي تو، خوانندۀ گيج، مي‌كنند،  اصلا در جواب دادن به اين سئوال ترديد ندارند. اصلا مگر جاي ترديد است. يعني تو فكر مي‌كني اگر جاي ترديد بود، اين ابراهيم نبوي نكته‌سنج كه حتي كوچك‌ترين پيوند ميان خانم شقايق و آقاي گودرزي را مانند موي سفيدي كه در ماست افتاده باشد، تجزيه و تحليل مي‌كند و بيرون مي‌كشد، در اين مسئله در مي‌ماند و چيزي نمي‌گفت كه تو بگويي ببين اين طنزپرداز باذوق هم يك چيزي ديده، پس چرا من ترديد نداشته باشم و كاسه‌اي زير اين نيم‌كاسه نبينم. آخر امپرياليسم كه رهايي‌بخش نمي‌شود، گرگ كه چوپان نمي‌شود؟ يعني اين "روز‌"گردان‌ها كه آمده‌اند شب فكر امثال ما روشن كنند، اين‌همه آدم كه از صبح تا شب براي بالا رفتن فهم ما قلمفرسايي مي‌كنند و به "گويا" و جاهاي ديگر مي‌فرستند نمي‌گفتند بابا يك‌جاي اين كار مي‌لنگد؟

نه، تو درست نمي‌شوي. هنوز مانند عقب‌افتاده‌ها به من زل زده‌اي و يك بلۀ درست و حسابي از دهانت بيرون نمي‌آيد. اگر جلويت را نگيرند هم نمي‌گويي بابا اين نبوي و آن اسدي كه جايزۀ غصه خوردن براي آزادي گرفته يا بهنود كه در بي‌بي‌سي آروغ دمكراسي مي‌زند و همۀ آنهاي ديگر كه در اين نشريات الكترونيكي كي‌بورد مي‌زنند، همه تو فكرند اين مشكل را چطوري براي خودشان حل كنند و مثلا يك‌باره فتوا بدهند كه آقا بياييد اين قذافي‌هاي ما را هم بيرون كنيد، هر قدر مي‌خواهيد بكشيد و خراب كنيد، فقط به ما دمكراسي بدهيد، ديگر دق كرديم.

نه، با  اين مغز خشكي كه تو داري، مي‌روي سراغ اين بهانه كه بابا اينها پولشان را ناتو مي‌دهد( "روز" را دولت هلند و بي‌بي‌سي را هم جنتلمن‌هاي انگليسي) و اينها رويشان نمي‌شود كه حرفي بزنند كه احياناً دل اين امپرياليست‌هاي رهايي‌بخش بشكند.

و تازه اين حرف‌هايي است كه تو روي من مي‌زني. معلوم نيست تو دلت يا با دوست‌هاي عقب‌مانده‌ات چطوري دق‌دلت را خالي مي‌كني و قصد و غرضت را بيرون مي‌ريزي.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter