نویدنو:28/05/1390  

 

 نویدنو  28/05/1390

 

 

سابقه کمونیسم ستیزی در دوان امپریالیسم

رضا خسروی

 

جنگ اول جهانی، ۱۹۱۴ ۱۹۱۸ میلادی، بازتاب تضادهای « نا » مرئی سرمایه و سرمایه داری در دوران انحصارات بود. با برآمد اقتصادی نسبتا نیرومند آلمان و حضور تمام عیار انحصارات آلمانی، مالی و صنعتی، در بازار بین المللی بستگی تام داشت. این جنگ امپریالیستی، سرقت مسلحانه، نتیجه رقابت گروههای امپریالیستی و نیمه امپریالیستی اروپا، انگلیس و فرانسه و روسیه تزاری و از سوئی، آلمان و اطریش و امپراتوری عثمانی از جانب دیگر برسر بازار فروش، برسر کنترل انحصاری منابع مواد خام انرژی و برسر تقسیم جغرافیای جهان بود. که از حدود توافقات پشت پرده سارقان فراتر رفت و با پیروزی « نا » منتظر انقلاب سوسیالیستی اکتبر در روسیه بسال ۱۹۱۷ میلادی، به « بیراهه » غلتید و « نیمه کاره » رها شد.

تزاریسم، این جرثومه فساد و تباهی، رقیب و همدست امپریالیسم انگلیس و فرانسه در جنگ اول جهانی، بدلائلی کاملا قابل فهم، اقتصادی و اجتماعی، در بحبوحه همین جنگ بود که با انقلابی همگانی در سرزمین پایگاه روبرو گشت و در فوریه سال ۱۹۱۷ میلادی، در جنگی تن به تن با کارگران و دهقانان خودی از پا درآمد، بکلی از گردونه تاریخ خارج شد. دولت سوسیال دمکرات کرنسکی، دلال و کارچاق کن و بزدل، فاقد شعور لازم برای درک موضوع انقلابی بود که تزاریسم را ساقط کرد. کاری با نیازهای فوری مردم نداشت. اهمیتی به منافع استراتژیک بازیگران تاریخی این انقلاب ( کارگران و دهقانان ) نداد. اصلا لزوم تغییرات ساختاری در جغرافیای سیاسی روسیه را نمی فهمید. نمی خواست به ترکیب مالکیت متداول، شیوه مرسوم تولید و دستی بزند و نزد. برعکس، دوام مناسبات اقتصادی و اجتماعی دوران تزار را در مد نظر داشت. آگاهانه، جانب جنگ امپریالیستی را گرفت و با میراث خواران استعمار کهن کنار آمد.

انقراض « کتبی» امپراتوری عثمانی، متحد امپریالیسم تازه نفس آلمان در جنگ اول جهانی، بسال ۱۹۱۸ میلادی بازمیگردد. این امپراتوری گل و گشاد و کثیرالمله، بازمانده مناسبات « اسلامی – ذوالفقاری »! از درون پوسیده و با کلی مشکلات اقتصادی و اجتماعی در دوران معاصر روبرو بود. بلحاظ تولیدی، فنی و نظامی و از قافله دوران عقب مانده و از بالکان تا خاورمیانه و سواحل دریای مدیترانه، با عصیان و شورش نوبتی فرودستان، با موجی از استقلال خواهی ملل تابع، واقعی و هم ساختگی، در مناطق دور از مرکز خلافت روبرو بود. تا اینکه سرنوشت خود را با منافع کارتلهای آلمانی گره زد. وارد جنگی امپریالیستی شد و بکلی از هم پاشید. بعدها معلوم شد که انگلیس و فرانسه و روسیه تزاری، پیش از جنگ اول جهانی، برسر غنائم این جنگ انجام نشده، یعنی تجزیه و تقسیم امپراتوری عثمانی و محرمانه بتوافق رسیده بودند. پس جنگ اول جهانی، هدفی معلوم و قبلی داشت. بنظر من، ناشی از الزامات سرمایه و سرمایه داری در دوران انحصارات بود. براساس منافع استراتژیک انحصارات اروپائی سازمان داده شد. در این ارتباط، هشدار جناب ژر کلمانسو، همان کودتاچی معروف، نخست وزیر وقت فرانسه به نمایندگان پارلمانی بناپارتیسم، اصلا گنگ و مبهم نبود – مبنی براینکه « جنگ در وضعیت موجود خرجش خیلی کمتر صلح جاری است »! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. اینکه امپراتوری عثمانی خیلی اشکال داشت، عقب مانده بود، ارتجاعی و اسلامی و مساله دیگری است. پیمان ورسای، یکسال بعد از ترک مخاصمه، میان دول امپریالیستی غالب و مغلوب به امضا رسید. آلمان مغلوب، پرداخت غرامت جنگ را « قبول » کرد. به حفظ نوعی استقلال سیاسی و اقتصادی رضایت داد و ارثیه گل و گشاد عثمانی اسلامی در حوزه خلیج فارس، در بالکان و خاورمیانه تا سواحل دریای مدیترانه را به انگلیس و فرانسه واگذار کرد. تجربه نشان داد که این پیمان امپریالیستی، با تنزل آلمان به یک نیروی درجه دوم در بازار بین المللی، جنگ دیگری را زمینه چینی کرده بود. امپریالیسم آلمان، غرور « ملی » خود را فرو بلعید و به درون خزید. ولی از روی غریزه طبقاتی، با دول امپریالیستی غالب، انگلیس و فرانسه و علیه روسیه انقلابی پیمان بست – پیمانی استراتژیک.

پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر. بعد از سقوط تزاریسم در روسیه، بدلائلی که شرح آن رفت، سیادت سوسیال دمکراسی چندان نپائید. به یمن حضور نسبتا نیرومند، حضور سازمانیافته بلشویکها در مبارزات ضد استبدادی مردم و در جنبش کارگری روسیه بطریق اولی، طولی نکشید که ورق برگشت. در سطح ملی، آرایش نیروها بسود جنبش کارگری و بلشویسم تغییر کرد و بر پیشگوئی لنین، مبنی بر امکان پیروزی انقلاب سوسیالیستی در یک کشور واحد در دوران امپریالیسم، مهر تائید زد. رفته رفته سوسیال دمکراسی رسوا و منزوی شد. شرایط عینی و ذهنی برای یک انقلاب دیگر، تحول ساختاری بسود نیروی کار فرآهم آمد. حزب بلشویک، از طرف کارگران سربازان انتخاب شد تا این جنبش اجتماعی برسر قدرت سیاسی، برسر مدیریت جامعه را سازمان دهد و سازمان داد. طبقه کارگر روسیه، برهبری حزب بلشویک، با بورژوآزی خودی تسویه حساب کرد. مارکسیسم، برای اولین مرتبه، در یک جغرافیای معلوم سیاسی حکومتگر شد. مارکسیسم حکومتگر، اصلا خواهان ادامه جنگ جاری و امپریالیستی نبود. ارتش تزاری را بکلی منحل کرد. روسیه را از جنگ بیرون کشید و به تمام طرفهای درگیر، دول امپریالیستی اروپا، پیشنهاد صلح داد. در عین حال، دست به انتشار اسناد محرمانه جنگ زد. توافقات پشت پرده را افشا کرد. راهزنان انگلیسی و فرانسوی و را به کارگران و بینوایان، به خلقهای جهان لو داد. از روی ماهیت طبقاتی جنگ پرده برداشت. داستان ساختگی « میهن پرستی » بورژوازی، افسانه جفنگ « بشر دوستی » امپریالیستها را به لجن کشید. همزمان، اهرم قدرت سیاسی را بکار گرفت تا مقدمات لازم برای در آوردن گام به گام تمام وسائل تولید از چنگ بورژوآزی، از چنگ مالک و ارباب داخلی، محافل مالی و امپریالیستی را فرآهم کند و کرد. در این راستا بود که دارائی و املاک گروههای ممتاز، طبقات طفیلی، تزار و شرکاء، نجبا و اشراف، بانکها و صنایع بزرگ و بسود نیروی کار، صنعتی و کشاورزی، بسود فرودستان شهری و روستائی مصادره شد. حق مالکیت خصوصی بر وسائل تولید اجتماعی ملغی، استثمار فرد از فرد بکلی ممنوع گردید. کار موظف همگانی و این همه « ماجراجوئی »! اصلا به مذاق نجبا و اشراف، مالکان و اربابان و سرمایه دارران، بومی و بین المللی، خوش نیامد. چون برآمد بلشویسم، مارکسیسم حکومتگر، بدلیل ساخت و پاخت قبلی رهبران انترناسیونال دوم، سوسیال دمکراسی با بورژوآزی خودی، حتی بعنوان یک احتمال خیلی « ضعیف »! در هیچیک از محاسبات جنابان پیش بینی نشده بود. تصور یک پیروزی برق آسا در قبال مارکسیسم حکومتگر، بورژوآزی را دچار آنچنان سرگیجه ای کرده بود که نمی توانست سیر احتمالی حوادث را دریابد. برای نخستین بار بردگان « بی » فرهنگ و نا آزموده، بمراتب بهتر از برده داران « متمدن » و آزموده سیر واقعی رویدادها را درک کرده و سرانجام نیز بر اوضاع مسلط شدند. از شما چه پنهان که پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر بسال ۱۹۱۷ میلادی و استقرار بعدی دیکتاتوری پرولتاریا در بزرگترین و یکی از پرجمعیت ترین کشورهای آن روزگار، مالکان و اربابان جهان، بورژوآزی خودی و غیر خودی، کارتلهای مالی و صنعتی، محافل امپریالیستی را به سختی گزید. جنگ « نیمه کاره » رها شد تا صلح انقلابی مارکسیسم حکومتکر در میان کارگران اروپا و در میان خلقهای شرق اشاعه نیابد – علت سرهم بندی کنفرانس پاریس بسال ۱۹۱۸ میلادی.

دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه، منظور تسلط صوری کار زنده و متفکر بر کار مرده و متراکم است، خیلی هوشیارتر از کمون بود. بمراتب بیشتر از کمون اندوخته سیاسی، پشتوانه تئوریک داشت. بیاری مارکسیسم، خطاهای استراتژیک کمون را در مد نظر قرار داد و « جوانمردی » کارگران پاریس در قبال بورژوآزی را تکرار نکرد. آگاهانه بپای قطع روابط دور و نزدیک بورژوآزی با ابزار کار، با وسائل تولید اجتماعی رفت. بیرحمانه، کمینگاههای آشکار و نهان سرمایه داری را مورد تعرض قرار داد. حذف عامل غیر اقتصادی « حق » مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و را هدف گرفت. اقتصاد با نقشه، ساختمان سوسیالیسم را در دستور کار گذاشت تا تسلط واقعی کار بر سرمایه مستقر گردد. در این راستا بود که صنایع سنگین را سازمان داد. با تقویت اتحاد کارگران و دهقانان فقیر و میانه حال، مبارزه طبقاتی را از شهر به روستاهای دور و نزدیک کشید و با کولاکها، بورژوآزی روستا نشین، تسویه حساب کرد. موفق شد تا در فاصله ۱۹۲۵ ۱۹۳۵ میلادی، حجم تولیدات در صنایع سنگین را تا ۱۴ برابر افزلیش دهد. میزان سرمایه گذاری های صنعتی را، در فاصله سالهای ۱۹۲۸ ۱۹۳۶، از ۴/۵ میلیارد روبل به ۳۲ میلیارد روبل ارتقاء دهد. حجم تولید ذغال سنگ مصرفی صنایع را، از ۲ به تقریبا ۸ میلیون تن افزایش دهد. صنعت ذوب قلزات را، به رشدی دو برابر و تولید فولاد را، به رشدی ۵/۲ برابر برساند. ده کارخانه محلی تولید برق، با ظرفیتی معادل ۲۵۳۰۰۰ کیلووات را، در فاصله سالهای ۱۹۲۰ ۱۹۳۵ میلادی، به ۹۵ کارخانه عظیم سراسری، با ظرفیتی معادل ۰۰۰/۵۴۳/۴ کیلووات متحول نماید. یعنی مقام سوم جهان را پس از آمریکا و آلمان بدست آورد. با تولید ۰۰۰/۵۰ ۲ تراکتور مقام اول جهان در این عرصه را از آن خود کند. با سازماندهی کلخوز، مزارع اشتراکی و ضمن رفع کمبود غله، مقام اول جهان در تولید شکر را نصیب خود کرد. تعداد کارگران صنعتی را، در مقایسه با سال ۱۹۱۳ میلادی، از ۵/۲ تا ۳ میلیون، به ۶/۹، ۱۱ و ۲۳ میلیون در سال ۱۹۳۸ میلادی افزایش دهد. زمانی که حجم تولیدات صنعتی انگلیس رکودی ۳ تا ۴ درصد، آمریکا ۲۵ درصد و فرانسه بیش از ۳۰ درصد را نشان میداد، به رشدی ۲۵۰ درصد دست یابد و

برآمد مارکسیسم حکومتگر از سوئی و موفقیت آزار دهنده دیکتاتوری پرولتاریا در عرصه اقتصادی و اجتماعی بطریق اولی: گسترش تولید با ایجاد دهها و صدها واحد تولیدی و خدمات فنی کوچک و بزرگ، افزایش نیروی مولد، صنعتی و کشاورزی براساس احتیاجات مصرفی، نیازهای مادی و معنوی نیروی کار، برمبنای احتیاجات فوری و معیشتی مردم، خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و ایجاد هزاران شهر و شهرک در جوار گارگاهها، در کنار کارخانه ها، هزاران شیرخوارگاه و مهد کودک، مراکز علمی و فنی، فرهنگی و هنری، آموزشی و امدادی، درمانی و بهداشتی، مدرسه و کتابخانه، دانشگاه و ورزشگاه و اینها همه موجب شد تا سوسیالیسم، دیکتاتوری پرولتاریا در فاصله دو جنگ اول و دوم جهانی، شخصیت حقوقی قابل احترامی در جهان پیدا کند. در مقابل، دنیای « آزاد »! دیکتاتوری بورژوآزی تابع الزامات انحصارات، در خدمت محافل امپریالیستی بود. برای جبران ضایعات جنگ، جیب مردم را خالی میکرد. ببیش از پیش، کارگران را می دوشید، خلقهای خودی و غیر خودی را می چاپید و بهر وسیله ای متوسل شد – از ادغام هرچه بیشتر بنگاهها مالی و صنعتی گرفته تا بستن واحدهای تولیدی و بازرگانی « غیر » سود آور، اخراج جمعی کارگران، کاهش مزد، تشدید استثمار، تقلیل خدمات اجتماعی، تعطیل مراکز آموزشی و فرهنگی و هنری و تا ارزش کار را کاهش دهد. تا جلوی تنزل نرخ سود و نرخ انباشت سرمایه را بگیرد. این هیولای منحط، چطور می توانست محبوب باشد؟ در میان کارگران و خلقها، در میان روشنفکران بی غل و غش، وجهه و اعتبار کسب کند؟ درست برعکس، بیش از پیش، وجهه و اعتبار خود را از دست داد. با خاتمه جنگ اول جهانی، که فوقا شرح آن رفت، وزن مخصوص اقتصادی و سیاسی اروپای سرمایه داری، اروپای امپریالیستی، در مقایسه با آمریکای شمالی، سیری نزولی پیدا کرد. با پیدایش « فوردیسم » در آمریکای شمالی و شکوفائی موقت آن در عرصه صنایع مدرن، این توهم در سوسیال دمکراسی بوجود آمد که گویا سرمایه داری « راه » خود را بازیافته و میرود تا با تمام « قدرت » اعتبار روز افزون دیکتاتوری پرولتاریا را درهم شکند. همین امید واهی باعث شد که رهبران سوسیال دمکراسی، بیش از « حد »! خود را آلوده ول خرجیهای حساب شده دول امپریالیستی کردند. با وقاحت و بیشرمی تمام، خواهان سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا شدند. تا اینکه افتضاح ۱۹۲۹ میلادی رویداد. شرکت سهامی « وال استریت » ورشکست شد. بدنبال آن بانکها، بنگاههای صاحب نام، کمپانیهای غول پیکر، واحدهای تولیدی و بازرگانی ریز و درشت، یکی پس از دیگری از پا درآمدند. اقتصاد بازار، مکانیسم « تولید برای فروش »! بکلی مختل گشت. بحران بالا گرفت و شکوفائی فوردیسم هم متوقف شد. بیکاری و فقر و خانه بدوشی افزایش پیدا کرد. قدرت خرید مردم، کاهش یافت. دهها و صدها هزار خرده پای آمریکائی و اروپائی، ورشکست شدند. مایوس و سرخورده، بضرب تبلیغات مسموم بورژوآزی و امپریالیسم، توجیهات خررنگ کن « تئوریک »! با حمایت رهبران سوسیال دمکراسی، با هدایت آشکار و نهان این « مارکسیسم » مزدور و ارتجاعی، بسمت احزاب ذخیره بورژوآزی و انحصار، بسمت فاشیسم و نازیسم و هجوم آوردند تا روزی موقعیت از دست رفته خویش را بازیابند. رویکردی که سرمایه داری و در اوج بحران، نیاز مبرمی به آن داشت. معذالک، رهبران سوسیال دمکراسی به هیهچ قیمتی سوسیالیسم، دیکتاتوری پرولتاریا را نمی پسندید. دلار ورشکسته و « رئوف »! آمریکائی را به « خشونت »! مولد و زندگی ساز کمونیسم « روسی »! ترجیح میدادند. هم چنان آشتی ناپذیر، تا قبول ضمنی فاشیسم و هیتلریسم و نازیسم پیشرفته و علیه دیکتاتوری پرولتاریا، علیه کمونیسم « روسی »! جنگیدند. بیخود نیست که بعضی رهبران امروزی سوسیال دمکراسی باختری، کاشفان دیرخاسته « مارکسیسم – لنینیسم »! نوع آلمانی آن بخصوص، چیز زیادی از گذشته حزبی خود بزبان نمی آورند. البته، خاطرات فراموش نشدنی از « جنایات استالین »! خیلی دارند. اما در باره مواضع رسمی حزب خود در گذشته، خاصه در فاصله دو جنگ اول و دوم جهانی، خفقان مرگ گرفته اند. نمی گویند که چرا این حزب لعنتی، با تائید « سیاست خارجی هیتلر »! در رایشتاگ، در پارلمان آلمان بسال ۱۹۳۳ میلادی، بپای نازیسم افتاد؟ با این موضع آشکار هیتلری، چه هدف معلومی را در آن زمان دنبال میکرد؟ در این ارتباط، خاطرات آقای میتران، رئیس جمهور سابق فرانسه، از حزب « سوسیالیست »! برادر حزب سوسیال دمکرات آلمان، باندازه لازم گویاست. او میان کمونیسم « روسی »! و پتن ایسم، همان نوع فرنگی نازیسم، چون دلباخته فرانسه بود آگاهانه پتن ایسم را انتخاب کرد و همدست حکومت ویشی شد.

جنگ دوم جهانی، مثل جنگ اول جهانی، جنگی که « نیمه کاره » رها شد تا صلح پیشهادی مارکسیسم حکومتگر، کمونیسم « روسی »! در میان کارگران غرب و هم در میان خلقهای شرق اشاعه نیابد  بازتاب تضادهای مرئی و « نا » مرئی دنیای سرمایه و سرمایه داری بود. این ماجراجوئی نظامی و جهانی هم، سرقت مسلحانه دول امپریالیستی اروپا در مناطق غیر خودی از قضا با برآمد اقتصادی مجدد آلمان، مدیون حمایت آشکار و نهان رقبای غالب، انگلیسی و فرانسوی + سرمایه گذاری های کلان آمریکا، خاصه در صنایع شیمیائی و تسلیحاتی رقیب مغلوب، بستگی تام داشت – که « تصادفا »! بعد از اتفاق محرمانه حضرات با هیتلر و شرکاء برسر جهت جغرافیائی جنگ ( موضوع کنفرانس مونیخ بسال ۱۹۳۸ میلادی ) و با هجوم « نا » گهانی نازی ها به لهستان شروع شد از سبتامبر سال ۱۹۳۹ تا ماه مه سال ۱۹۴۵ میلادی، بیش از چهار سال متوالی بدرازا کشید. با کلی ضایعات انسانی، اقتصادی و اجتماعی. ظرف چهار سال و اندی، نتیجه تلاش مستمر، دستاوردهای مادی و معنوی نیروی کار فدای منافع مشتی مالک و ارباب و سرمایه دار الدنگ، محافل مالی و امپریالیستی شد. بیش از ۶۰ میلیون بخاک افتادند، ویرانی و فقر + میلیونها معلول و آواره

هیتلر و شرکاء در « انتخاباتی آزاد »! بقدرت راه یافتند. گرچه پیش از آن – با جنجال و آشوب های نوبتی، خارجی ستیزی، آتش سوزی در رایشتاگ، کودتای آبجو فروشی و افکار عمومی را مرعوب کرده بودند. بدیهی است که این اقدامات حساب شده هیتلر و شرکاء، بدون حمایت محافل پشت پرده، بدون همکاری آشکار و نهان پلیس بومی مقدور نمی شد. بگذریم. نازی ها کار رسمی خود را با توقیف غیر قانونی و تیرباران دهها نماینده منتخب، نمایندگان پارلمانی کارگران، همه اعضای حزب کمونیست آلمان، آغاز کردند. معذالک، دنیای « آزاد »! اصلا بروی مبارک نیاورد. بالائیها، مالکان و اربابان و سرمایه داران پشت پرده، میراث خواران استعمار کهن، پدرخوانده های مرئی و « نا » مرئی فاشیسم و نازیسم نیش شان تا بناگوش باز شد. خرده پای حریص و ابله، سفارشی ها، نمک پرورده های بورژوآزی و امپریالیسم، رهبران سوسیال دمکراسی و آتش بیار این معرکه بودند. سیاست فروشان، دولتمردان نوبتی – انگلیسی و فرانسوی و هلندی و سوئیسی و بلژیکی و ارتش کارمندان عالی رتبه، لشگر مدیران اداری و اقتصادی و دانشگاهی، هنر فروشان دوره گرد، وکیل و سناتور شاغل و از کار افتاده، اکثریت قریب به اتفاق مسئولان خبری و مطبوعاتی غرب و اینها همه خفقان مرگ گرفتند. هر یک بطریقی بر اختناق جنبش کارگری، بر شکار و کشتار کمونیستها در ملا عام مهر تائید زدند. آشکار و نهان با فاشیسم و نازیسم همراه گشته و در مسئولیت قتل عام تهوع آور کارگران و بینوایان جهان، در کشتار سازمانیافته خلقهای خودی و غیر خودی، ترور زنان و مردان جوان و سالمند، کودکان خردسال، بچه های قد و نیم قد، اغلب گرسنه و بیمار و ناتوان شریک شدند. اینها همه باید تحت تعقیب قرار می گرفتند. دستگیر و محاکمه می شدند. باید تمام املاک و دارائی شان، ویلاهای مسکونی شان برای اسکان کارگران و بینوایان، برای اسکان میلیونها آواره مصادره می شد. دادگاه نمایشی نورنبرگ چند مهره سوخته و باطل بورژوآزی را کنار گذاشت تا ریشه فساد و تباهی از میان نرود. تا مالکیت خصوصی، شیوه سرمایه داری تولید در امان بماند. بیخود نبود که در مذاکرات مربوط به چگونگی خلع سلاح آلمان، از قضا پیشنهاد استالین « جنایتکار »! مبنی بر مصادره دارائی و املاک، سرمایه حامیان شناخته شده نازیسم بسود قربانیان جنگ مورد قبول امپریالیستهای » متمدن »! آمریکائی و اروپائی، قرار نگرفت. آی آدمها

بزعم تئوری فروشان « آزاد اندیش و مستقل »! هواداران « بی » غرض و مرض دمکراسی ناب افلاطونی، گویا برآمد فاشیسم و نازیسم تدارک جنگ دوم جهانی فاقد محرک اقتصادی و اجتماعی بود. ربطی با مالکیت خصوصی، تقیسم کار امپریالیستی و شیوه سرمایه داری تولید – هیچ ربطی با اقتصاد بازار، رقابت کارتلهای مالی و صنعتی، سلاطین بورس و تسلیحات و مستغلات و برسر کنترل انحصاری تولید و بازرگانی جهان نداشت! اصلا این جنگ ناشی از « جنون » هیتلر بود! اراجیف خررنگ کن از این دست. مهملاتی فریبنده و ارزان در ردیف افسانه جفنگ « هابیل و قابیل »! حال آنکه جنگ، مثل سایر مقولات مشابه، ریشه در مناسبات تولیدی جامعه دارد. در ورای رژیم های اقتصادی و اجتماعی متداول در این یا آن دوره معلوم تاریخی، اصلا قابل توضیح نیست. داستان ساختگی و احمقانه « جنون هیتلر »! پیشکش کولاک زاده های « مظلوم »! ولی سابقه این « مجنون »! با مالکان و اربابان و سرمایه داران پشت پرده، با سلاطین صنعتی و تسلیحاتی، با محافل مالی و امپریالیستی – با دویچه بانک و کروپ و زیمنس و کلکنر و در فاصله دو جنگ اول و دوم جهانی کلی جای حرف دارد. در این ارتباط، نگاه کنید به کتاب « تحرک اقصاد آلمان، از ۱۸۰۰ تا ۱۹۴۶ میلادی، یکی از تالیفات یورگن کوزینسکی »، و یا کتاب « دولت بانکهای بزرگ و مونوپل های صنعتی، ۱۹۳۲ ۱۹۱۴ میلادی، تالیف کورت گس وایلر ». البته، این کتابها بزبان آلمانی نوشته شده اند. برگردان انگلیسی و فرانسوی هم دارند. شاید، برگردان فارسی هم داشته باشند. من خبر ندارم.

Die Bewegung der deutschen Wirtschaft, von 1800 bis 1946 – Kuczynski.

Grossbanken Industriemonopole Staat, 1914 – ۱۹۳۲, Kurt Gossweiler.

کمونیسم ستیزی – یعنی نفرت هیستریک نسبت به یک جهان بینی مادی و متحرک و پویا، فضول و انقلابی و آزار دهنده، یعنی خصومت غلیظ کلیسائی با نگرش علمی مارکسیسم – لنینیسم در باره چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسانها، با دورنمای اقتصادی و اجتماعی نیروی کار حکایت از ورشکستگی نظام کار – مزدی دارد. نشان می دهد که دنیای « آزاد »! اصلا بسامان نیست. بورژوآزی، بدلیل گرفتاری های اقتصادی و اجتماعی، رشد معکوس تولید و مصرف، درد بی درمان تنزل نرخ سود و پا در هواست. سرمایه داری نمی تواند تداوم مبادله کار و سرمایه برای ایجاد اضافه ارزش را تضمین کند. هیچ پاسخ روشنی برای نیازهای مادی و معنوی نیروی کار ندارد. پس کمونیسم ستیزی، مکتبی و حرفه ای، این بازی ریاکارانه، رویکرد « اسرار آمیز!»   نمی تواند با مکانیسم ارزش آفرینی متداول، شیوه مرسوم تولید و توزیع، مبادله و مصرف در بستر مالکیت خصوصی، با تقابل کار و سرمایه، مبارزه سازمان یافته طبقه کارگر در قبال بورژوآزی و امپریالیسم برسر مدیریت جامعه در دوران سرمایه سالاری بیگانه باشد و نیست. شگرد بورژوآزی است برای جمع کردن « متوسط ها » ! گروههای نسبتا مرفه، شهری و روستائی، برای بسیج خرده پای مایوس و سرخورده در قبال جنبش کارگری است.

کمونیسم ستیزی « مکتبی! » با انگ و اتهامات تهوع آور به مارکس – مارکس « بد خلق و خشن، دزد ادبی، مامور آلمان، جاسوس بیسمارک و… »! در دوران رقابت آزاد براه افتاد تا تناقضات نظام کار – مزدی، تضادهای اقتصادی و اجتماعی، رشد معکوس تولید و مصرف، گرایش نزولی نرخ سود و را ماستمالی کند. مبارزه خلع ید شدگان در قبال خلع ید کنندگان را به بیراهه بکشاند. مبارزه سازمان یافته ظبقه کارگر در قبال بورژوآزی برسر قدرت سیاسی، برسر مدیریت جامعه را مانع گردد. بعدها، در دوران رقابت انحصاری، بدنبال پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر بسال ۱۹۱۷ میلادی در روسیه و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در این بزرگترین و یکی از پرجمعیت ترین کشورهای جهان آن روزگار بود که این ارتش « چپ »! از هول حلیم بورژوآزی و امپریالیسم در دیگ افتاد، پرچم دار دمکراسی ناب افلاطونی شد و به روی لنین « دیوانه و شیاد، مزدور آلمان و  »! به روی استالین « بد خلق و خشن و جنایتکار و  »! نیز شمشیر کشید.

کمونیسم ستیزی « حرفه ای »! از کجا آب می خورد؟ این شغل نان و آبدار، زاده سرمایه تنزیلی است. برای رفاه اشرافیت کارگری، نمک پرورده های بورژوآزی، سفارشی های محافل مالی و امپریالیستی – فیلسوف و اقتصاددان و جامعه شناس و برای آسایش رهبران سوسیال دمکراسی تراشیده شد. براساس نیاز فوری میراث خواران استعمار کهن، منافع استراتژیک کارتلهای مالی و صنعتی و ارتشی از « کار کشته های چپ »! سازمان داده شد تا بنام « مارکس و مارکسیسم »! با بلشویسم « ماجراجو »! با کمونیسم « روسی! » تسویه حساب کند.  به سود مالکان و اربابان و سرمایه داران پشت پرده، به سود بورژوآزی و امپریالیسم، انقلاب سوسیالیستی اکتبر، دیکتاتوری پرولتاریا را به لجن بکشد.  مامور تجزیه جنبش کارگری، خلع سلاح ایدئولوژیک نیروی کار در سطح ملی و بین المللی شد. از شما چه پنهان که دوام مالکیت خصوصی، تقسم کار امپریالیستی و شیوه سرمایه داری تولید و توزیع و را دنبال کرده و می کند.

سرچشمه : مجله هفته www.hafteh.de

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter