نویدنو:11/05/1390  

 

 نویدنو  11/05/1390

 

 

سوسیالیسم قرن بیست و یکمی

بحثی هنوز در میانهٔ راه

نوشتهٔ : احمد سپیداری

1

مقدمه:

بسیاری از اندیشمندان پیرو سوسیالیسم علمی و بیش از همه کمونیست ها، در طی دو دهه گذشته – بویژه پس از فروپاشی اتحاد شوروی و اردوگاه کشورهای سوسیالیستی - با هدف به روز کردن تفکر چپ نسبت به یک جامعهٔ آرمانی سوسیالیستی و هم چنین شیوه های مبارزه برای دستیابی به آن، نقطه نظرهایی را مطرح کرده اند که هم مورد استقبال قرار گرفته و هم به طور طبیعی با نقد های جدی روبرو بوده است.

با انتشار نقطه نظرهای سام وب، صدر حزب کمونیست آمریکا، در مطلبی با نام : «یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکمی: چه سیمایی دارد، چه می گوید، و چه می کند»[i] در همین زمینه، مجموعه نقد ها و بحث های قابل توجهی در داخل و پیرامون حزب کمونیست آمریکا و دیگر احزاب کمونیست شکل گرفت و انتشار یافت که از مهم ترین آن ها، می توان به بیانیه حزب کمونیست یونان[ii] و مکزیک[iii] وپا نوشت ها بر مقاله سام وب [iv]اشاره کرد. (جالب اینکه ترجمه بیانیهٔ حزب کمونیست یونان پیرامون این سند قبل از انتشار ترجمهٔ خود مطلب به زبان فارسی، منتشر شد.)

با گذشت ماه ها از انتشار این اسناد بسیار مهم و قابل بحث در کشور ما که می توان و باید بسیار از آن ها آموخت، هنوز هم هیچ بحث مستندی پیرامون «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» و یا به عبارت دیگر ضرورت ارتقای دانش سیاسی موجود با اتکاء به آخرین دستاوردهای علمی برای تحلیل درست و دقیق تغییرات در سطح جهان و تدوین راهبردها (استراتژی) و راهکار( تاکتیک)  های مناسب برای ایجاد یک جامعه سوسیالیستی در قرن بیست و یکم انتشار نیافته، اگرچه می توان شاهد بود که بحث های بسیاری بر انگیخته شده است.

البته می توان با اتکا به احکام ارتداد[v] صادر شده برای سام وب موضوع را خاتمه یافته قلمداد کرد و از این بحث، درست مثل بخشی از دوستان ، با شادمانی از طرد یکی دیگر از شکاکان از بارگاه مقدس این مبارزهٔ سرنوشت ساز گذشت و کار را پایان یافته دانست ( متاسفانه در فرهنگ ما کوچک ترین ابراز همدردی با یک «مرتد» خود عواقب دردناکی داشته و شهامت زیادی را می طلبد)، اما سیر رویدادها حاکی از آن است که بدون درک عمیق مباحثات طرح شده و شناخت چالش های پیش روی چپ، راه عبوری ازاین گردنهٔ سهمگین با اتکا به نوعی پراگماتیزم هشیارانه نیست، و اگر امروز چشم ببندیم، فردا راه مان را خواهد بست.

به همین دلیل در صدد بر آمدم مجموعه بحث های بسیار گسترده ولی فشرده این اسناد را باز کنم، نقطه نظرهای متفاوت دو طرف را توضیح بدهم، دیدگاه های سومی را هر آنجا که به نظرم می رسد، بازگو کنم و در نهایت سئوال ها و چالش هایی را برای تفکر بیشتر مطرح سازم تا انگیزه ای باشد برای تاثیرگذاری هرچه بیشتر بر سیر رویدادها و تحولات تاریخ ساز پیش رو. این تلاش ، البته هم چنین دعوتی است از اندیشمندان ومتفکران انقلابی به بحث در موضوع ، تا هرچه بیشتربر زوایای تاریک ومبهم آن نور دانش افشانده شود.

 

ورود به بحث:

نقطه نظرات سام وب و هر یک از نقدهای ارائه شده نسبت به آن، سرفصل بندی های خاص خود را دارند. به همین دلیل، متاسفانه چارچوب مشترکی وجود ندارد که در همان راستا بحث ها را پی بگیرم و ناچار شده ام سرفصل بندی تازه ای را برگزینم و به کمک آن و مرحله به مرحله به پیش بروم.

و اما سرفصل بندی مورد نظرم چنین است:

-      متدولوژی ورود به بحث : دیالکتیک سنت و نوآوری

-      بحثی پیرامون نگاه علمی؟

-      نقد فضا سازی های صورت گرفته پیرامون نقطه نظرات سام وب

-      هدف اعلام شده برای ارائه سند «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی ...»

-      « جهانی سازی» و تحلیل جهان از دیدگاه سام وب و نیز منتقدان او

-      سوسیالیسم قرن بیست و یکمی و تفاوت آن با سوسیالیسم قرن بیستمی

-      گذار به سوسیالیسم از دید سام وب و نقدها پیرامون آن

-      تاکتیک های پیشنهادی سام وب

-      درباره ایدئولوژی دورانساز مارکسیسم لنینیسم

-      درباره استالینیسم

-      سازماندهی تشکیلاتی حزب و «سانترالیسم دمکراتیک»

-      مبارزه در فضای مجازی و شبکه های دیجیتال، و نوآوری های مورد لزوم در این زمینه

-      و در نهایت: سوسیالیسم قرن بیست و یکمی، بحثی هنوز در میانهٔ راه

 

2

متدولوژی ورود به بحث : دیالکتیک سنت و نوآوری

بهترین کار برای ورود به نقد نوآوری های مطرح شده توسط سام وب را (البته مخالفان آن را حرف های کهنه و تکراری تلقی کرده اند) در آن دیدم که با روشن کردن اسلوب کار و درکی که از دیالکتیک سنت و نو آوری دارم آغاز کنم:

« نوآوران همیشه از شناخت عمیق فرایندهای اجتماعی و ساز و کار سنت ها در آن آغاز کرده، امکان های فرا رو برای سنت آفرینی های تازه را در علم، هنر ، تفکر و در بطن جامعه و دستاوردهای سنت ستیزان خلاق آن تشخیص داده و بکارگرفته و آنگاه به آفرینشی نو دست یازیده اند. نو، در اغلب موارد، در مبارزه ی خستگی ناپذیر با سنت ستیزی و سنت گرایی پا به عرصه ی وجود گذاشته و هستی می یابد. این گزاره که سنت اساسا چیزی فاقد ارزش است و سنت ستایان و سنت گرایان دشمنان بشریت و جامعه اند، نتیجه بی حوصله گی و شتابزدگی کسانی ست که اغلب شاید ترجیح می دهند بخش هایی از واقعیت را به سود سوداهای بی سرانجام خود قلب کنند.»
«نوآوری خلق الساعه نیست وبه یکباره حادث نمی شود. نو در ستیزی طولانی و سرنوشت سازش با سنت است که بر می بالد و تکامل می یابد. نو باید به درجه ی معینی از کفایت برسد تا بتواند وظایف کارکردی سنتی را که بر زمین می افکند و تا گور مشایعت می کند، بدوش بگیرد و این ستیز گاه سخت طولانی و مرگبار است و سنت بانان سخت بی رحم. تاریخ گورستان بزرگی از گزینه های نو ونوآورانه در حافظه دارد که در این نبرد مرگ و زندگی نابود شده اند. از سوی دیگر، کم نبوده اند نوآوران سیاسی – اجتماعی بی مسئولیتی که بدون درک عقلانی و عاطفی لازم و بدون تجربه اندوزی از سیر مبارزات در بزنگاه های تاریخی، سنت های ارزنده ی مبارزاتی مردم را به بازی گرفته و به تخریب هایی دست زده اند که گاه جبران ناپذیر بوده است.
..... نقد، تنها نقد نو به کهنه نیست. در واقع امر، هم نو به نقد کهنه می پردازد و هم کهنه به نقد نو. به دلایل عینی ناشی از روند پدیده ها ،عموما نقد نو به کهنه را ارج می گذارند، اما نقد کهنه به نوهمیشه از چنین وجاهتی برخوردار نیست. ، وعموما با صبغه" ارتجاعی بودن" پس رانده می شود. درواقع با این نوع بر خورد، شناخت دیالکتیک تحول دراین زمینه مسکوت می ماند و نتایج سودمندی که از این رهگذر می توان بدان نایل شد مورد انکار قرار می گیرد. نقد کهنه به نو اما ارزشی ویژه دارد که نو آوران باید آن را باز شناخته و ارزشگذاری نمایند.» (سنت و نو آوری – احمد سپیداری)[vi]

«این امروز است که تارهای ظریف واقعیت های گذشته را در هر لحظه و به هر شکل ممکن به هم می بافد تا طرح فردا را در درون خویش بیافریند، اما، هر گونه حرکت به سوی آینده ناچار با مقاومت دیروز هایی مواجه است که دائما به روز می شوند، و این چالش را راه گریزی نیست. گذشته تنها رخداد های تاریخی قابل تاویل نیست. گذشته انباشته از روش ها و باورهایی ست که دیگر کارایی آن زمانی خود را در شکل سابقشان ندارند. در گرد این طرح های کهنه شده برای آینده، فضای تقدسی ساخته می شود که هرگونه نقدشان قابل تکفیر و سنگسار است. »


«روشنگران، هنرمندان و جریان های اجتماعی ترقی خواه در طول تاریخ همیشه در مقابل نیروهای واپسگرایی قرار داشته اند که گاه محصول خود آنان بوده اند و کارهای گذشته ی آن ها را برای بی اعتبار اعلام کردن نظرات خلاقانه ی امروزینشان با تاکیدی تمام بکار گرفته اند. به عبارت دیگر، این گذشته گرایی و دفاع از "ارزش ها" و "اصول" (گذشته) تنها مخصوص امروز نیست، و تاریخی طولانی دارد.
این مطمئنا به این معنا نیست که هر نویی به خودی خود ارزشمند است یا هر کهنه و گذشته ای بی ارزش و سزاوار جایگزینی، اما می توان و باید به گذشته گرایی هایی که از اینرسی بازداری حرکت های اجتماعی تراقیخواهانه برخوردارند و به شکلی کور سعی در منکوب کردن هرگونه نوآوری دارند، حساس بود و ماهیت آن ها را در پشت شعارهای گاه آتشینشان شناخت و آشکار کرد. و این کاری ست همیشه سخت و دشوار و گاه به پیش رفتن در " گل های چسبناک" ماننده است.»

 
«نو آوران گاه بسیار مخرب بوده اند. در این شکی نیست، ولی راه دیگری جز مخاطرات مشابه با پیشقراولانی تازه نیست. این کاری ارزنده است که به آینده حساس باشیم و آن را در هر شکل و محتوایی نپذیریم، اما همه ی تلاش ما می تواند در جهت پالودن و توانمندی آن برای گره گشایی امروز باشد – امروزی که تنها حقیقت بین دو دنیای مجازی گذشته و آینده است.» (سه چهره داشتیم دیروز امروز فردا – احمد سپیداری)[vii]

 

هدفم از طرح این بازگویی ها جز این نیست تا به باور خود، خوانندگان نوشته ام را به شیوهٔ درست و صحیحی از نقد هدایت کنم تا با دیدن گزاره ها، اسلوب ها، روش برخوردها و نگرش های گاه متفاوت با دانسته ها و باورهایشان در سند منتشره توسط سام وب، پرده ای از نفی جلوی چشم آن ها را نگیرد. باید متوجه بود نقد دیالکتیکی است که ما را به نتیجه گیری های درست و پر ثمر رهنمون می شود و چنین نقدی چپ و راست نمی شناسد و در صدد است عصاره ارزشمند هر یک از مطلب ها را برای امر مبارزه استخراج کند و به کار گیرد. و همه می دانیم که مارکسیسم نیز در اساس از نقد دیالکتیکی کار سترگ اندیشمندان راست و چپ شکل گرفته و بربالیده است. در این زمینه، همین امروز جملاتی را در کتاب باز انتشار یافتهٔ «الفبای مبارزه» خواندم که مرا بی نیاز از توضیحات بیشتری می کند :

 

«اصول اساسی مارکسیسم- لنینیسم را کارل مارکس و فردریش انگلس و ولادیمیر ایلیچ لنین تنظیم کرده اند. مارکس با استفاده از سه منبع، یعنی اندیشه های اقتصادیون انگلیسی (مانند آدام اسمیت و ریکاردو) و قلاسفهٔ آلمانی (مانند هگل و فویرباخ) و سوسیالیست های تخیلی فرانسوی ( مانند سن سیمون و فوریه) نظرات خود را ترتیب داده است. البته نظریات مارکس و انگلس تنها مجموع نظریات افراد پیش گفته نیست، بلکه خود آن، آموزش هماهنگ و بزرگ مستقلی است که انقلابی در طرز فکر بشر ایجاد کرده است و نکات مبهم و تاریک بسیاری را روشن کرده و زحمتکشان را به چراغ پر نوری که راه مبارزه را بر آنان روشن می کند مجهز ساخته است.

مارکس و انگلس در دوران سرمایه داری قبل از انحصار زندگی و فعالیت می کرده اند و نظریات خود را در آن دوران که دوران رشد مناسبات سرمایه داری و دوران رقابت آزاد بود، بیان داشتند. لنین در دوران سرمایه داری انحصاری زندگی و فعالیت می کرد و مارکسیسم را بر دوران رشد فاجعه آمیز سرمایه داری، دوران جنگ ها و انقلاب ها انطباق داد.

پس از لنین، مارکسیسم به کمک احزاب انقلابی مارکسیست لنینیست، در درجهٔ اول حزب کمونیست اتحاد شوروی ، بیش از پیش گسترش یافت.» (الفبای مبارزه – احسان طبری- باز انتشار به مناسبت هفتاد سالگی حزب توده ایران) [viii]

 

پرسیده می شود که چرا ما باید احساس کنیم به نوآوری های تازه ای در زمینهٔ سوسیالیسم علمی نیازمندیم که گوش به سخنان باورستیزانه ای امثال سام وب بدهیم؟ 

پاسخ چنین پرسشی را می توان از همین جملات بالا آغاز کرد. بدین معنا که دانش مستند موجود ما در زمینه سوسیالیسم علمی دستاورد دوران و نحوهٔ نگرشی است که با یک شکست دردناک تاریخی فروپاشیده است. ما با فروپاشی اردوگاه قدرتمند سوسیالیستی واقعا موجود، جهان دو قطبی را پشت سر گذاشته و به ناچار وارد دوران تازه ای شده ایم که عصر جهانی سازی نام گرفته است. بازنگری ضرور در روش های تئوریک و پراتیک گذشته - حداقل به علت شکست عملی آن ها- و بویژه و از آن مهم تر- تغییرات شگرف جهانی حاصل از چیرگی اردوگاه استثمار و سرکوب سرمایه در یکی دو دههٔ گذشته است که ما را به چنین کاوش هایی وا می دارد و به آن ملزم می کند.

البته پاسخ های مختلفی به این چالش داده شده است. یکی از پاسخ های منسجم اما گذشته گرا و تا حد زیادی نفی کنندهٔ تغییرات وسیع جهانی، بازگشت به اندیشه های لنین و تحلیل او از امپریالیسم و انقلاب سوسیالیستی ست ، که نقد های صورت گرفته به اندیشه های سام وب، به نظر من ،در برخی از زمینه ها متاثر از آن دیدگاه است. باید متوجه بود که خود این بازگشت به نوعی بازنگری و نوآوری در زمینهٔ مورد بحث تلقی می شود و ادعای رد ضرورت هرگونه نوآوری را در عمل منتفی می سازد و این واقعیت متاسفانه همان چیزی ست که ترجیح داده می شود پنهان باقی نگه داشته شود . به باور من، تنها امری که ما را از خطاهای هر ازگاه راست روانه و یا چپ روانه حفظ می کند، درک صحیح از علم و علمی بودن بینش سوسیالیستی مان دارد.

3

بحثی پیرامون نگاه علمی؟

مارکسیسم لنینیسم فلسفه ای ست مبتنی بر نگاه علمی و تلاش داشته ساختمان جامعهٔ سوسیالیستی را به روشی علمی تحلیل کند، راهکارهای لازم برای برپایی آن را بیابد، آن را بسط دهد و در پراتیک اجتماعی بکار گیرد. علمی بودن یک ویژگی توصیفی به معنای «همیشه درست»، «بر حق»، یا «خوب و عالی» نیست. علمی بودن یک ویژگی ممتاز است که قانون مندی های مشخصی را هم با این اندیشه همراه می کند. انحراف از اندیشه علمی – هر آنجا که رخ دهد - ما را به خواست اندیشی یا دگماتیزم دچار می کند. دگماتیزم بی تردید یکی از بزرگ ترین آفت های سوسیالیسم علمی در طول تاریخ پیدایش و تکامل آن بوده است.

«برداشت دگماتیست ها از علمی بودن مارکسیسم آن است که خلق اندیشه ی ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیک توسط مارکس در مقطعی از تاریخ، و تکمیل آن اندیشه، توسط رهبر بزرگ کارگران جهان لنین و ارتقاء آن اندیشه به مارکسیسم لنینیسم، اندیشه ی سوسیالیستی را به احکامی جزمی برای همیشه ی تاریخ تبدیل نموده است. آن ها تا کنون، هرگونه ادعای ارتقاء علمی این اندیشه یا حتی بکارگیری خلاقانه تر آن به کمک دانش های معاصر را اپورتونیسمی شناخته اند که باید با آن برخوردی آشتی ناپذیر داشت. دگماتیست ها به جای آنکه بخواهند برای سمت گیری های سیاسی هدفمند، موثر و قابل اجرا در راستای منافع نیروهای کار، به تحلیل مشخص از اوضاع مشخص جهان و کشور بپردازند و راهکارهای علمی ارائه دهند، به دنبال تطبیق این شرایط با الگوهای شناخته شده ی خود در آن آثار کلاسیک بوده اند. برای مثال بسیاری از بحث های آن ها بر این دور چرخیده که مشخص کنند موقعیت سیاسی پیش روی ما مشابه سال های 1905 روسیه است یا 1917، چرا که با تطبیق شرایط بر هر یک از این زمان ها، مجموعه ای از نسخه های آماده شده برای تعیین استراتژی و تاکتیک را در اختیار خود می بینند. آن ها سالی را بعنوان سال 2009 یا 2010 با ویژگی های بارز و متفاوتش باز نمی شناسند.» (دگماتیزم و فلسفهٔ علمی – احمد جواهریان) [ix]

آنچه ما بعنوان اصول یا بنیان های «مارکسیسم لنینیسم» می شناسیم، محصول دانش و پراتیک سیاسی دورانی حدوداً هفتاد ساله از ۱۸۵۰ تا ۱۹۲۳ است. مانیفست در سال ۱۸۴۸ نوشته شده، کاپیتال مارکس  در سال ۱۸۶۷ . مارکس در سال ۱۸۸۳ فوت می کند و انگلس که همکاری با او را تا لحظهٔ مرگ دنبال می کرد، این کار را تا ۱۸۹۵ ادامه می دهد. لنین برجسته ترین آثار خود را از ۱۹۰۰ تا سال آخر عمر ۱۹۲۳ به رشتهٔ تحریر درآورده است.

در مقایسه با سایر علوم مثلا فیزیک، باید دانست که پایه های اندیشه مارکسیسم مبتنی بر علومی ست که هنوز نیوتنی هستند. برای مثال تازه در سال۱۹۱۹ نظریهٔ نسبیت عام که در سال ۱۹۱۵ انتشار یافته بود، مطرح می شود و مورد استقبال قرار می گیرد و در سال ۱۹۲۶ است که اصل عدم قطعیت هایزنبرگ فورمول بندی می شود. فیزیک مدرنی که امروز خود با نظریه ها و تجربه های تازه به چالش کشیده می شود، مربوط به دورانی اساسا متاخر است. اگر به لیست دانشمندان فیزیکی که از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۲۰ جایزهٔ نوبل برده اند و تحقیقات آن ها در موتورهای جستجوی اینترنتی نگاهی بیندازم... تصویر علوم آن سال ها پیش چشم مان خواهد آمد. برای مثال تازه در سال  ۱۹۳۸ اولین کامپیوتر دو دویی قابل برنامه ریزی ساخته شده است. می توان هم چنین برای داشتن تصویری سریع از روزگاه مورد بحث، عکس هایی از شهر های بزرگ، کارخانجات صنعتی مکانیکی، و تجهیزات و کالاهای آن دوران را نیز در موتورهای جستجو گذاشت و از پیش چشم گذراند. گویا برخی از ما نیاز داریم تا دوباره نگاهی به آن دوران و سطح آگاهی ها بیندازیم و ببینیم تا این جهان مدرن و بسیار پیچیده چه راه درازی را به پیش آمده ایم و سطح علوم بشری در این دوران تا چه اندازه نسبت به آن دوران گسترده تر و متنوع تر شده است.

البته نمی توان از چنین چشم اندازی این نتیجه را گرفت که یافته های نیوتنی در فیزیک کهنه شده و مثلا دیگر کارایی ندارد. دانش نیوتنی هنوز هم مبنای تمام محاسبات مهندسی ما برای ساختن پل ها، سدها، برج های سر به فلک کشیده، کشتی های غول پیکر و ایستگاه های فضایی است، اگر چه دریافته ایم که در جهان بسیار بزرگ و بسیار کوچک کلا کارایی ندارد و برای مثال نمی توان رفتارهای یک الکترون یا یک کهکشان را به کمک آن توضیح داد. همچنین  روشن است که بکارگیری قوانین نیوتنی در بسیاری زمینه ها بدون کمک علوم متاخر و از جمله ریاضیات مدرن، ناکافی و ناممکن است. در عین حال، این که نیوتن همزمان با کشف این قانون مندی ها و در تمام طول عمرش در صدد یافتن روز پایان جهان بر اساس روایت های انجیل بوده، ما را به نفی قوانینی راغب نمی کند که او کشف کرده است.

می توان و باید پرسید: با توجه به انقلاب علمی – فنی عظیم در چند دهه ی گذشته و اثر حیرت انگیز آن در نیروهای مولده ی تولید و به تبع آن نیروی کار و مناسبات اجتماعی بر آمده از آن، چه رشد یا ارتقائی در سوسیالیسم علمی ما پدید آمده است. به عبارت دیگر کدام بهره برداری از کدام علوم در کدام زمینه ها نگرش سوسیالیستی ما و ایدئولوژی مارکسیستی لنینیستی ما را علمی نگه داشته و ارتقاء داده و پیشرو بودنش را در تغییرات عظیم جهانی معاصر در یک سمت گیری سوسیالیستی تضمین می کند؟
چه علومی امروز برای گسترش کاربرد مارکسیسم لنینیسم بعنوان بینش محوری در سوسیالیسم علمی، قابل بهره گیری اند و ما نتایج چنین تلفیق و بروز شدنی را کجا شاهد هستیم و آثار کدام اندیشمندان مارکسیست و غیر مارکسیستی را مد نظر قرار می دهیم؟ آیا ما نیازمند ارتقای این دانش بزرگ بشری بر اساس آخرین یافته های علوم معاصر برای بررسی پدیده های به غایت پیچیدهٔ جهان امروز نیستیم؟ آیا عمیقا آمادگی روبرو شدن با نوآوری های لازم در این زمینه را داریم و به غایت جستجوگر آنیم؟ آیا وقتی تجربه های سوسیالیسم برپا شده توسط کشورهای مختلف به طرزی تلخ و دردناک در سراسر جهان با شکست مواجه می شود و بقایای آن به زعم بخش بزرگی از ما منحرف می شوند، این ضرورت جدی تر نیست. البته در حاکم بودن سنت مارکسیستی در کشورهای سوسیالیستی – علیرغم اشتباهات جدی و گاه فاحشی که امروز متوجه آن می شویم -  تردیدی روا نیست، اما آیا امروز نیز چنین تلاش و توانی را شاهدیم؟ 

در جریان مطالعه منطق به تازگی فرمول بندی شده ی سال های اخیر، یعنی «منطق فازی» (منطق سیال)،  متوجه شدم که کم تر از یک ماه بعد از انتشار مقاله تاریخی دکتر لطفی زاده، مطلبی در یکی از مجله های ریاضیات وابسته به آکادمی علوم بلغارستان (هنوز در آن زمان سوسیالیستی بود) درج شده بود که هدف آن معرفی و کنکاش پیرامون به کارگیری این منطق بوده است. این شاید اولین مقاله ای است که به بحث پیرامون نقطه نظرات لطفی زاده می پردازد.(آکادمی های علوم در کشورهای سوسیالیستی سابق با چنین سرعتی نسبت به مطالب علمی جهان واکنش نشان می دادند). امروز پس از سه دهه از آن تاریخ، نه تنها چنین ویژگی هایی به شدت کاهش یافته، بلکه مطرح کردن این علوم و بررسی امکان بهره گیری از آن ها در دانش سیاسی ما با عکس العمل های گاه غیر قابل قبولی مواجه می شود. براستی چرا؟

به نظر من، اینکه لنینیسم را به خطا از مارکسیسم جدا می کنیم و به مارکس باز می گردیم تا از انگ دگماتیزم رهایی یابیم، یا مارکسیسم-لنینیسم را يکي از اندیشه های سیاسي مي خوانيم که سازمان ما از آن بهره می برد، و یا راه را بر بحث در اطراف یک سوسیالیسم قرن بیست ویکمی می بندیم و به لنینیسم تاریخی و تجربه واقعا موجود ساختمان سوسیالیسم در اردوگاه شرق باز می گردیم، در واقع می تواند از جمله بازتاب ها و  پی آمد های عقب افتادگی ها و ناکارایی های ما در این به روز شدن باشد...

4

نقد فضا سازی های صورت گرفته پیرامون نقطه نظرات سام وب

 

ادامه ...

 

 

 

                                                         


 

[ii] - http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-577-90-39-900130.htm  و http://www.edalat.org/sys/content/view/5965/47/  

[iii] - http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-584-90-91-900228.htm

[iv] - http://www.politicalaffairs.net/a-party-of-socialism-in-the-21st-century-what-it-looks-like-what-it-says-and-what-it-does/

[v] برگردان بیشتر این مقالات را می توان در تار نگاشت عدالت به نشانی زیر مشاهده کرد: http://www.edalat.org/sys/content/view/5969/45/  

[vi] - http://www.rahman-hatefi.net/sonnat%20va%20no%20avari-didgah-375-870208.htm  ونیز مراجعه کنید به در شکوه لحظه ها مجموعه مقالات احمد سپیداری یه آدرس : http://www.rahman-hatefi.net/sepidari%20works-531-890630.pdf

[vii] - http://www.rahman-hatefi.net/gozashte%20dar%20moghabele%20Ayande-didgah-460-880303.htm لطفا موقع خواندن صفحه را سلکت کنید .

[viii] - http://tudehpartyiran.org/Alefba-M.pdf

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter