نویدنو:07/05/1390  

 

 نویدنو  07/05/1390

 

 

مرغ توفان

سیاوش کسرایی

 

بحر خاموش است ساحل بینوا
آسمان آبی است آرام است باد
روز بیکار است بیمار است روز
نیست در سیمای ماتش رنگ شاد
موج خوابیده است و دریا بی تلاش
برد از یاد آن همه آهنگ ها
بته های خشک ساحل بی تکان
سایه ها پنهان به زیر سنگها
بر فراز صخره ساحل نشین
مرغ دریا ها درنگ آورده باز
چشم بر دریا و سر در زیر بال
نغمه آشفتگی ها کرده ساز
مرغ توفانم نگاهم سالها است
می پرد بر سینه این آب ها
در امید دیدن توفان و موج
دیده چشمان امیدم خوابها
چشمم از سو می رود تا موجکی
قد برآرد شاخه افشاند شبی
بال هایم می پلاسد روی هم
تا که دریا را برافروزد تبی
گردشی بر شعله های سبز موج
آرزوی کهنه این بالها است
لیک این دریای بی جنبش هنوز
تنبلی دارد به تن وین سالها است
بامدادان روی پلکهای نور
دیدگانم شست و شویی می کند
هر شب مهتاب با فانوس ماه
روی دریا جست و جویی می کند
شامگاهان در نشیب آفتاب
مرغ جانم می گشاید بال و پر
می پرد تا دامن آب کبود
شاید آنجا موج را گیرد خبر
باز هم چون روزهای دورتر
بر سر سنگی به ساحل مانده ام
پیک های آرزو را از نگاه
تا افقهای خیالی رانده ام
دیدگان را بسته ام بر راه موج
در غبار این سکوت سخت جان
روی این گسترده صحرای مذاب
روی چشم انداز محو بی کران
آتشی افکنده بر جان و دلم
طرح توفانهای دریاهای مست
یاد آن خشم آفریده موج ها
و آن تلاطم های پر بالا و پست
لکه ابری روی چشم شامگاه
چتر می گسترد و می پوشید رنگ
تیره می گردید و دامن می کشید
راه را بر آسمان می کرد تنگ
ابرهای نیمه رنگ از راه دور
می رسیدند از پی هم با شتاب
بال می افراشتند از آسمان
هم چو مرغان رها بر روی آب
در هیاهوی هجوم ابرها
باد ره گم کرده ای هم می وزید
نا شکیبا سرکش وشوریده رنگ
روی بال ابر عاصی می خزید
ساحل سیمینه تن را گردباد
تیره می گرداند و تار و نیلفام
می گرایید آب دریا رو به خشم
از کشکش های باد بی لگام
آسمان را خیل هودجهای ابر
می نوردیدند با یغماگری
باد می شویرد در گیسوی موج
موج می توفید با جنگاوری
باز می شد غنچه گردابها
در کفی ژولیده و تاریک فام
وز درون شعله های سرد باز
بال می زد ناله هایی ناتمام
بال می افشاند باد دور تاز
بر سر گردونه خیزابها
در میان درههای موج شوق
رنگ می زد روی پیچ و تابها
می شکست از هر طرف دریای تند
چون سیه ایینههای سایه ریز
در تلاش شاد تن می شست باز
موج بازیگر به گاه جست و خیز
از نهاد شب سروشی سهمگین
نعره در شیپور تندر می دمید
پرده آرامش شب می گسیخت
موکب توفان شتابان می رسید
می شکفتم زیر چشم آشنا
لرزشی در بالهایم می تپید
می گشودم بال و با آغوش باز
جان من در جان توفان می دوید
شیفته همراه مرغان دگر
بالها در بال توفان می زدیم
جامه امواج خشم آلوده را
چک از پا تا گریبان می زدیم
یاد باد آن سهمگین پروازها
یاد باد آن نغمه و آهنگ ها
موج توفان بیم عشق و زندگی
یاد باد آن پرده ها و رنگ ها
گرچه توفان در دیار ما بخفت
همدم این آب و این دریا منم
تا برانگیزیم غیار از روی بحر
در سکوتش بالهایی می زنم
شب شکسته بر جدار سنگ ها
ریخته در جام دریای کبود
سایه ای بر صخره های دور دست
در سکوت ساحلی دارد نمود

مرداد ماه 1333

از مجموعه خون سیاوش

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter