ارثیه
مارکسیسم مانع توسعه سیاسی لیبرال در ایران
صادق زیباکلام
روزنامه «روزگار»
سخنی به گزاف نرفته اگر گفته شود همانطور که حزب توده به عنوان واردکننده
مارکسیسم بانی و معمار فضای گفتمان سیاسی مدرن در ایران است، از نظر شیوه و
نحوه پاسخگویی سیاسی به مخالفان و منتقدان هم مارکسیستها همان نقش را
برعهده دارد. حزب توده در دهه
۱۳۲۰
نهتنها یک امکان جدید در اندیشه و نگاه سیاسی و تاریخی در ایران به وجود
آورد (نگاهی که همچنان مبنا و اساس نگرش اصولگرایان به عرصه بینالمللی را
تشکیل میدهد)، بلکه در عرصه پاسخگویی و مقابله با مخالفان سیاسی هم یک
تحول جدید و یک راه و روش و دنیای جدید به وجود آورد.
تا قبل از مارکسیسم، یا به هر حال مارکسیسم با روایت و قرائتی که حزب توده
در ایران از آن به وجود آورد، پاسخ و جواب دادن به مخالفان و منتقدان
سیاسی، خلاصه میشد در پرداختن به موضوعات و مطالب مطرح شده. فیالمثل اگر
صاحبنظری معتقد بود حکومت بر اساس تفکر مشروطه، اندیشه و نظری درست نیست، و
یک مشروطهخواه میخواست به وی پاسخ دهد، به تعبیر امروزه دیالوگشان عمدتاً
محدود میشد به موضوع حکومت و جایگاه آن از نظر مشروطهخواهان و مسائلی از
این دست. یا اگر یک فعال سیاسی عمل و اندیشه سیاسی رقیبش را میخواست مورد
مخالفت یا انتقاد قرار دهد به عملکرد وی و ویژگیهای اندیشهاش میپرداخت. به
بیان دیگر، محل نزاع کنش و اندیشه سیاسی مخالف، منتقد، معترض یا رقیب بود.
اما حزب توده این قاعده کلی را برهم زد.
مارکسیستها سنت و روش جدیدی ابداع کردند.
در شیوهای که آنها پایهگذاری کردند، به جای پرداختن و محاجه با اندیشه،
صاحب اندیشه بود که هدف قرار میگرفت. اگر کسی با حزب توده، با مارکسیسم،
با اتحاد شوروی و در یک کلام با آرا و اندیشههای چپ به مخالفت میپرداخت
یا انتقادی میکرد، مارکسیستها به جای پرداختن به انتقاد و دیدگاههای فرد
معترض، منتقد یا مخالف، به خود وی میپرداختند. بدون اینکه اشارهای به
مطالب و موضوعات فکری و نظری داشته باشند، یکراست میرفتند به سروقت گوینده
یا نویسنده و به زعم خودشان نشان میدادند گوینده فردی «وابسته»، «مرتجع»،
«خائن»، «مزدور»،
«عامل
بیگانه»، «پادوی سفارت انگلستان»، «حقوقبگیر شرکت نفت»، «مامور سازمان
سیا»، «فراماسون»، «امریکایی» و «غربزده» است.
به جای پاسخ به انتقادات و دلایل مخالفت فرد معترض، تودهایها به خود فرد
میپرداختند و سعی میکردند با بیاعتبار کردن شخصیت وی، تکلیف حرفهایش را
هم روشن کنند. کمترین و محترمانهترین واکنش و پاسخ حزب توده به مخالفش، آن
هم مخالفتی که تا حدودی برای وی احترام قائل بود، آن بود که وی تحت تاثیر
تبلیغات امپریالیستها، استعمارگران، مرتجعان و دشمنان زحمتکشان و رنجبران
قرار گرفته. به بیان دیگر، او حقوقبگیر سفارت انگلستان یا «عامل سازمان
سیا و پادوی سفارت امریکا» نیست اما در عین حال تحتتاثیر القائات و
تبلیغات دشمن یا غربیها و مدافعان سرمایهداری قرار گرفته است.
بالطبع کسی هم که تحت تاثیر القائات و تبلیغات سرمایهداری و رسانههای
غربی قرار گرفته بود، تکلیف حرفها و مطالبش روشن بود. اینکه آن مطالب جدی
گرفته شوند و رهبران حزب توده به آنها پاسخ دهند، ارزشی نداشت.
مارکسیستها خود را مقید به پاسخ دادن، بحث کردن و محاجه با مزدوران و
وابستگان امریکا و انگلستان نمیدانستند. فقط کافی بود ماهیت مخالفان و
منتقدان را برای مردم، طرفدارانشان، اقشار و لایههای مترقی، میهنپرستان و
خلاصه مردم شریف و آزاده ایران و در راس آنان زحمتکشان و طبقه کارگر، نجیب
و شجاع کشور برملا کنند.
مارکسیستها در ایجاد این فرهنگ کم و بیش موفق میشوند و آن را عملا در
پایان دهه
۱۳۲۰
در کشور برقرار کرده بودند. حزب توده و مارکسیستها سمبل شجاعت اخلاقی،
درستی، پاکی، فداکاری، میهنپرستی، عدالتطلبی و همه صفات اخلاقی و آرمانی
بشریت بودند و در مقابل مخالفان آنان مرتجع، وابسته، عوامل استکبار جهانی،
مزدوران قدرتهای بیگانه، غربزده، وطنفروش، نوکر استعمار، حقوقبگیر سفارت
انگلستان، انگلوفیل (و بعدها عوامل امریکا و امریکایی)، ترسو،
بیگانهپرست، طرفداران اشراف و مالکین و همه صفات منفی و رذیلانه بشری
بوده. تودهای بودن و مارکسیست بودن افتخار بود، چون تودهایها مدافع
منافع کارگران، تودههای زحمتکش و خلقهای ستمدیده، روشنفکر، مترقی،
تحصیلکرده و انقلابی بودند و در مقابل مخالفان آنان در خدمت ارتجاع،
فاشیسم، بورژوازی و امپریالیسم امریکا بودند.
حزب توده از اواخر دهه
۱۳۲۰
و ظهور مرحوم دکتر مصدق، جبهه ملی و نهضت ملی شدن بخشی از آن جذابیت و
تلالو فوقالعادهاش را از دست داد. بعد از کودتای
۲۸
مرداد سال
۱۳۳۲مارکسیستها
بیشترین تلفات را دادند. رژیم کودتا دهها تن از رهبران حزب توده و سازمان
نظامی حزب را اعدام و به حبسهای طویلالمدت محکوم کرد. بسیاری از رهبران
حزب توده مجبور به فرار از کشور و پناه بردن به اتحاد شوروی، آلمان شرقی و
آذربایجان (شوروی) شدند. اما نکته اینجا بود که گفتمان یا درستتر گفته
باشیم شیوه و رویکردی که حزب توده در بیش از یک دهه عمر خود در پارادایم
سیاسی کشور ایجاد کرده بود نهتنها باقی ماند که به مرور زمان رشد و گسترش
بیشتری هم یافت.
همان تقسیمبندی که مارکسیستها میان خودشان و مخالفانشان کرده بودند عیناً
میان مخالفان رژیم شاه با آن رژیم برقرار شد. به این معنا که مخالفان رژیم
شاه (ابتدا ملیون و طرفداران دکتر مصدق در سالهای نخست بعد از کودتا، و سپس
نهضت آزادی و سایر مخالفان اسلامگرای رژیم شاه) خود را کامل، آزاده،
فداکار، مستقل، میهنپرست، شجاع، مترقی، مبارز و در مقابل رژیم شاه را
نوکر، مزدور، سرسپرده به اجانب، نوکر انگلستان، غلام امریکا، وطنفروش،
بیدین، خائن، مرتجع، رو به زوال و ظالم میدانستند. هر فکر و اندیشهای که
مخالفان رژیم شاه (اعم از ملیگرا یا اسلامگرا یا مارکسیستها) داشتند
مثبت و در جهت ترقی، عمران، آبادانی و پیشرفت مملکت بود و متقابلا هر اقدام
و حرکت رژیم شاه در جهت وابستگی بیشتر، خدمت به اربابان امریکایی و
اروپاییاش و استکبار بود.
اما نکته مهمی که بیشتر مورد نظر ماست همان رویکردی است که مارکسیستها
در قالب حزب توده نسبت به مخالفان و منتقدانشان در پیش گرفتند. آن رویکرد
که به جای پرداختن به انتقاد و دلیل مخالفت، به خود منتقد و مخالف
میپرداخت تا نشان دهد او از اساس بیاعتبار و فاسد است، بعدها همچون ارث
و میراثی گرانبها به سایر گروههای مبارز و ترقیخواه رسید. مارکسیستهای
بعد از حزب توده به کنار (چریکهای فدایی خلق و جریانات مشابهی که در دهه
۱۳۴۰
و اوایل دهه
۱۳۵۰
تا دوران انقالب ظهور کردند)، این شیوه به طور کامل و بیکم وکاست به
جریانات اسلامگرای رادیکال مخالف رژیم شاه هم انتقال یافت. از جمله این
خلق و خو را به بهترین و کاملترین وجه در سازمان مجاهدین خلق میتوان
مشاهده کرد. دقیقاً عین مارکسیستهای حزب توده، مجاهدین هم به جای پاسخ دادن
و بررسی موضوع انتقاد و مخالفت یکراست به سروقت خود منتقد و مخالف رفته و
او را متهم میکردند به «مرتجع بودن»،
«وابستگی»،
«داشتن روحیات خردهبورژوازی»، «سازشکاری»، «فرصتطلبی» (یا در اصطلاح
مجاهدین اپورتونیسم)، «خستگی و بریدن از مبارزه»، «عافیتطلبی» و در موارد
جدیتر به «همکاری و ارتباط با امریکاییها».
این میراث از مجاهدین به گروههای رادیکال و چپ اسلامی که در دهه
۱۳۶۰
قدرت را در دست داشتند، رسید و از آنها هم نهایتاً به اصولگرایان. به
همان سهولت، سادگی و شگفتی که مارکسیستهای دهه
۱۳۲۰
مخالفان و منتقدان خود را مزدور، وابسته، عامل سفارت انگلیس و... خطاب
میکردند، اصولگرایان بالاخص جریانات تندروتر و به اصطلاح انقلابیتر آنان
هم
۶۰
سال بعد از حزب توده، مخالفان و منتقدان خود را به همان سهولت و سادگی
متصل امریکا، صهیونیسم، جورج سوروس و انگلستان میکنند.
ممکن است برخی از مخاطبان ملول و دلسرد شوند که پس چه امیدی به پیشرفت،
ترقی و توسعه سیاسی در ایران میتوان داشت وقتی همان گفتمان و شیوههای
سیاسی
۶۰
سال پیش در ایران امروز رایج است؟
در پاسخ باید گفت اتفافاً امید زیادی باید داشت چرا که تغییرات و تحوالت
مهمی ظرف این نیم قرن در پارادایم سیاسی ایران معاصر رخ داده است. از جمله
و مهمترین آن این است که در گذشتهها، در دوران حزب توده، یا حتی در دهه
۱۳۵۰
و دوران انقلاب که دوران شکوه و عظمت مجاهدین بود، یا حتی در دهه
۱۳۶۰
که چپ اسلامی جلودار و سرمشق و الگو بود، بالطبع آنان شاخصه انقلابی بودن،
پیشرو و مترقی بودن بودند. بنابراین دیگران مجبور بودند در برابر مخالفتها
و موضعگیریهای آنان از خود دفاع و ثابت کنند که «لیبرال»
نیستند، «وابسته» نیستند، «امریکایی» نیستند، «مرعوب غرب نشدهاند»، «مدافع
سرمایهداری و مرفهین بیدرد و بیدردهای مرفه نیستند» و سایر اتهاماتی که
حزب توده در دهههای
۱۳۲۰ – ۱۳۳۰،
مجاهدین در دهههای
۱۳۴۰ – ۱۳۵۰
و چپ اسلامی، دفتر تحکیم وحدت و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در دهه
۱۳۶۰
به مخالفانشان وارد میکردند، به آنها وارد نیست اما آن ارث و میراث که از
دهه
۱۳۸۰
به اصولگرایان رسید، از بخت بد آنان مصادف با زمانی شد که خیلی از معیارها
تغییر کرده بود.
روزگاری بود که حزب توده ستاره و الگو بود بنابراین به هر که داغ وابستگی و
مزدوری را میزد، فرد داغشده بود که باید ثابت میکرد وابسته نیست،
امریکایی نیست، انگلیسی نیست و از شرکت نفت انگلیس حقوق نمیگیرد. روزگاری
بود که مجاهدین مظهر اسلامیگری بودند بنابراین به هر که میگفتند «مرتجع»
و «خردهبورژوا» باید از خود به دفاع برمیخاست. زمانی بود که دانشجویان
مسلمان پیرو خط امام با متوسط سن بیست و اندی سال شخصیتی مثل مرحوم مهندس
بازرگان را که نزدیک به
۷۰
سال داشت و به اندازه وزن آنان مبارزه کرده بود، زندان رفته بود، قرآن و
تاریخ مطالعه کرده و کتاب نوشته بود مثل آب خوردن متهم به امریکایی بودن
میکردند و ملت هم به پیروی از آنان «مرگ بر لیبرال» و «مرگ بر امریکا»
میگفتند. اما در دهههای
۱۳۸۰
و
۱۳۹۰
دیگر اینگونه نیست. در حالی که اصولگرایان همچون مارکسیستها، مجاهدین یا
دفتر تحکیم وحدت دهه
۱۳۶۰
مخالفان، معترضان و منتقدان خود را به امریکا، انگلیس، صهیونیسم، وابستگی،
مزدوری و غیره نسبت میدهند، مخالفان دیگر مجبور نیستند ثابت کنند آن
اتهامات به آنان وارد نیست. مجبور نیستند ثابت کنند مزدور، عامل بیگانه،
نوکر امریکا و غالم سفارت انگلستان نیستند.
فیالواقع تحول مهمی که از
۱۳۲۰
تا
۱۳۹۰
به وقوع پیوسته آن است که اساساً نه طرفدار غرب و امریکا بودن ننگ و عار
است و متهم باید در قبال این اتهامات از خود به دفاع برخیزد و نه مهمتر از
آن ضدامریکایی بودن، ضدغربی بودن، ضدانگلیسی بودن مثل دوران حزب توده،
مجاهدین یا دانشجویان خط امام و دفتر تحکیم وحدت طیفی دیگر در سطح جامعه از
پرستیژ، اعتبار و افتخار برخوردار است. برعکس ارزشهایی که مارکسیستها،
مجاهدین و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و اعضای دفتر تحکیم وحدت سعی
کردند آنها را زیر پا گذاشته و له کنند همچون آزادی، آزادی بیان، آزادی
اندیشه و دموکراسی است که هر روز بیش از پیش از اعتبار بیشتری در جامعه
ایران برخوردار میشد
مطلب
را به بالاترین بفرستید: