نویدنو:19/03/1390  

 

 نویدنو  19/03/1390

 

 

سوسیال ـ دموکراتیسم و کمونیسم
پروفسور هانس هاینتس هولتس- برگردان میم حجری


وقتی ما امروز از سوسیال ـ دموکراسی سخن می گوئیم، به یاد احزابی می افتیم که در سال 1914 شعور طبقاتی بین المللی خود را منکر شدند و در جبهه های ملی جنگ جهانی امپریالیستی اول صف آرائی کردند.
در آلمان به یاد حزب نوسکه می افتیم که فرمان گلوله باران کارگران را صادر کرد.  به یاد حزب شوماخر می افتیم که در جنگ سرد به جانب داری از امپریالیسم امریکا بر ضد اتحاد شوروی موضع گرفت. به یاد حزب ویلی براندت می افتیم که کمونیست ها را از حق کار محروم ساخت.
و از خود می پرسیم که آخر و عاقبت حزب سوسیال ـ دموکرات که با نام انگلس و ببل گره خورده و قربانی «قانون سوسیالیست های بیسمارک» بوده، از چه قرار است؟
این که کمونیست ها حساب خود را از سوسیال ـ دموکرات ها جدا می کنند وبه تشکیل بین الملل سوم می پردازند، نه به معنی انشعاب و تفرقه طبقه کارگر، بلکه نتیجه نهائی منطقی و سیاسی ضرور در وفاداری بر معارف مارکس و انگلس بوده است.

1-   ماتریالیسم تاریخی
من می گویم:معارف مارکس و انگلس! و نمی گویم نقطه نظرهای مارکس و انگلس! زیرا اینجا سخن از نقطه نظر نیست که کسی بپذیرد و یا رد کند. زیرا ماتریالیسم تاریخی و دیالک تیک ماتریالیستی تاریخ را در ساختارهای تعیین کننده آن بر بنیان واقعیات امور تضمین شده توضیح می دهند.
انسان ـ به قول مارکس ـ موجودی طبیعی است که نیازمندی هایش را در «جذب و دفع با طبیعت» برآورده می سازد.انسان فقط هر آنچه را که در طبیعت می یابد، مورد مصرف قرار نمی دهد، بلکه علاوه بر آن، مواد مورد نیاز خود را تولید می کند و وسایل لازم برای این تولید را نیز تولید می کند .  (تولید وسایل تولید. مترجم)
در روند تمایز و تکمیل تولید، سیستم نیازمندی ها و سازمان اجتماعی آن رفته رفته بغرنج تر می شود. استفاده از نیروهای مولده، تشکیل وسایل و نظام مناسبات تولیدی پایه مادی حیات اجتماعی انسان ها را تشکیل می دهند.
بازتاب این روند در تصورات فرهنگی و ایدئولوژیکی از آن سرچشمه می گیرد و انعکاس دورنمائی است که در آن، پایه مادی تجربه می شود.نقش تعیین کننده در رابطه میان نیروهای مولده و مناسبات تولیدی به عهده وسایل تولید است.از این رو، مالکیت بر وسایل تولید به معنی حاکمیت بر جامعه است. فرم های مالکیت با طبقات اجتماعی انطباق دارند. در کاپیتالیسم که مالکیت تابع مناسبات سرمایه است، تنها دو طبقه اصلی باقی می مانند:

2-   1- مالکان وسایل تولید، یعنی سرمایه داران

3-   1-  کارگران مزدبگیر که غیر از نیروی کار خود چیزی برای عرضه در بازار ندارند، یعنی پرولتاریا

از همین رو، پایان دادن به مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و پایان دادن به جامعه طبقاتی تنها به برکت روندی انقلابی از سوی کسانی می تواند انجام یابد که فاقد وسایل تولید اند.
2
- ماتریالیسم تاریخی ضد ایدئالیسم اخلاقی ساز

 الگوی توضیحی ماتریالیسم تاریخی بیان چکیده کلام و لب مطلب است. تبیینی که بلحاظ منطقی استقراء پذیر و به لحاظ تاریخی اثبات پذیر است.
در سطح دوم تئوری، آنجا که انسان ها بدنبال معنی هستی خویش اند، مناسبات تولیدی از لحاظ عادلانه و ظالمانه بودن موقعیت فردی و طبقاتی، فقر و ثروت، برابری و نابرابری تقسیم رفاه اجتماعی فراهم گشته مورد قضاوت قرار می گیرد.  حوزه تولید حوزه ای انتزاعی است.  تفاوت ها در تقسیم رفاه اجتماعی اما محسوس اند و برای آحاد مردم، قابل شناخت . علل فکری رفرمیسم سوسیال ـ دموکراسی در همین جا لانه دارند.
البته رفرمیسم علل دیگری نیز دارد: رفرمیسم علل سوسیولوژیکی، سیاسی، پسیکولوژیکی و غیره نیز دارد.

فریدریش البرت لانگه فیلسوف و نگارنده تاریخ ماتریالیسم ـ به مثابه یکی از پدران معنوی سوسیال ـ دموکراسی ـ به طرفداری از تقسیم عادلانه رفاه اجتماعی می پردازد، بی آنکه به مناسبات مالکیت دست بزند.
در کتاب او تحت عنوان «مسئله کارگر» (1865) که در آن زمان اثری مترقی بود، جمله خائنانه زیر را می توان یافت:
 «
چقدر آسان و سهل و ساده خواهد شد، همه چیز، اگر حق مالکیت دست نخورده بماند، همانطور که هست، بماند:
 
اگر ما به مثابه یک کمپرومیس (توافق) میان عقل و حرص غارتگری حیوانی انسان بپذیریم که نکبت های بی نهایت بزرگ با نکبت های کوچکتری جایگزین شوند و به مثابه پایه و اساس قانونگذاری عام بتوانند مناسب ترین وضع جامعه را برای مطالبه ای بزرگ ـ شاید هم فقط از دور ایده ال ـ تحقق بخشیم، تا هم آزادی آحاد مردم به جای خود بماند و هم آزادی همه مردم.» (ص 261)
لانگه برای توجیه این جمله در فصل آخر کتاب دیگرش تحت عنوان «تاریخ ماتریالیسم» (1866) می نویسد:
 «
آدم عادت می کند، به اصل ایده خلاق درخود ـ انطباق با شناخت مبتنی بر تاریخ و علوم طبیعی و بدون تحریف آنها ـ ارزشی بالاتر از آنچه که تاکنون داشته، قائل شود.  آدم عادت می کند، جهان ایده ها را به مثابه جانشین تصویری تمامت حقیقت، به مثابه چیزی بی چون و چرا برای پیشرفت انسانی تلقی کند، همان طور که معارف فهم را با منشاء اتیکی و استه تیکی قائل شدن به معنی کم و بیش هر ایده تلقی می می کند.  برای اینکه ماهیت درونی حقیقی ایمان از زمان پاولی تا امروز، چیزی جز مسخر شدن بوسیله ایده نبوده است.» (ص 445 و 552)
لانگه در چاپ دوم این کتاب، همین اندیشه را به مثابه «نقطه نظری ایده ال» به خورد مردم می دهد.
 
فقط باید تصورش را کرد که لانگه این مطالب را بیست سال پس از انتشار «مانیفست حزب کمونیستی» مارکس و انگلس و تقریبا همزمان با نگارش «کاپیتال» از سوی کارل مارکس می نویسد.
اینجا در واقع، ماتریالیسم فلسفی بر ایده الیسم فلسفی ملبس به تبیین ماتریالیستی نما برخورد می کند. اثبات تاریخ و جامعه بنا بر شرایط مادی، بنا بر سیستم نیازمندی ها و بنا بر کار، پیشاپیش در «فلسفه حقوقی» هگل انجام یافته است. مارکس و انگلس و لنین همان را تا انتقاد از اقتصاد سیاسی توسعه و تکامل می بخشند. دعوت به اخلاق، دعوت به ایمان آوردن به ایده خلاق، دعوت به موضع گیری ایده ال منشاء خود را در فلسفه کانت دارد.
آموزگار اکتبر سرخ از این حقیقت امر بی خبر نیست. بیهوده نیست که او به مبارزه ای شورانگیز بر ضد کانتیانیسم رایج در میان مارکسیست ها برمی خیزد و فلاسفه جوان اتحاد شوروی را به مطالعه دقیق آثار هگل فرا می خواند.
اگر به زبان آدورنو بگویئم، اینجا تفاوت از جزء است تا کل: اینجا هدف تغییر مناسبات است، تا انسان ها شرایط زندگی بهتری داشته باشند و در نتیجه شرایط بهتر زیست به رفتار بهتر قادر باشند.
آنجا هدف این است که انسان ها امر به معروف، نهی از منکر و اصلاح شوند، تا مناسبات موجود را تحمل پذیر سازند.
 
پایان دادن به مناسبات مبتنی بر بهره کشی و بیداد، بردگی و بربریت را انقلاب می گویند.
اصلاح انسان ها و «همکاری اجتماعی» (میان طبقاتی اجتماعی) به جای استثمار تا زمانی که قوانین انباشت سرمایه افزایش بی وقفه سود را تضمین می کنند، آرزوی صوری دلکشی است.
به قول برتولت برشت:

ما هم دوست داریم، خوب باشیم، تا خشن

مناسبات اما خشن اند، تا خوب


3
- مسئله اساسی فلسفه

در این تضاد، آنچه که انگلس «مسئله اساسی فلسفه» نامش داده، عرض اندام می کند: ماتریالیست کسی است که شرایط رئال را، یعنی شرایط اقتصادی بازتولید حیات را آغازگاه حرکت خویش قرار می دهد.ایده الیست کسی است که نیات را، خصوصیات اخلاقی ماورای تجربی را، فسانه طبیعت اخلاقی خوب انسانی را آغازگاه حرکت خویش قرار می دهد.
 (
واژه «آغازگاه» را از خدامراد فولادی آموخته ایم. مترجم)
تصمیم گیری در این زمینه نه به میل و اراده این و آن بسته است و بر خلاف پندار فریدریش آلبرت لانگه، نه به «سلیقه شخصی» این و آن.  زیرا بر اساس پاسخ ماتریالیستی و یا ایده الیستی به مسئله اساسی فلسفه، استراتژی های سیاسی تدوین می شوند.
کسی که حاضر به تغییر مناسبات مالکیت نیست، کسی که فقط سودای رام کردن اگوئیسم و حرص ثروت اندوزی انسان ها را بر سر دارد، به حفظ وضع موجود تن در می دهد. چنین کسی به سرهم بندی کردن رفرم ها کمر می بندد و قول و قرارهای طبقات حاکمه را به عنوان پیروزی جشن می گیرد. چنین کسی به قول هگل، از جبهه «مبارزه حیاتی ـ مماتی» که بر بنیان دیالک تیک «ارباب و نوکر» استوار است، فرار می کند.  راه سوسیال ـ دموکراسی از این قرار است!

 اگر امروز سوسیال ـ دموکراتی به نام گرهارد شرودر به نمایندگی آشکار از سیاست مبتنی بر منافع امپریالیست ها می پردازد و از سوی سردمداران اقتصادی به همین دلیل مورد تحسین و تمجید قرار می گیرد، از ایستگاه نهائی حزبی پرده برمی دارد که روزی روزگاری برای دفاع از منافع طبقه کارگر تشکیل شده بود. حزب سوسیال ـ دموکرات برای جامعه بورژوائی نه آلترناتیوی می شناسد و نه آلترناتیوی می خواهد.افراد منفردی از این حزب می توانند دلایلی از قبیل نومیدی، همرنگ سازی و ابتلا به فساد داشته باشند. ولی سوسیال ـ دموکراسی به مثابه سازمان توده ای با ترک طرح های برنامه ای تاریخی، اقتصادی و اجتماعی که تعیین کننده پیدایش و تشکیل آن بوده اند و بر پرچم مبارزاتی ان نقش بسته بودند، هویت سیاسی خود را از دست داده است. این هویت سیاسی اما در جنبش کمونیستی حفظ شده است.
جنبش کمونیستی نیز همچنان و هنوز در معرض خطر اوپورتونیسم و ناپیگیری و زبونی قرار دارد. جنبش کمونیستی نیز باید در جامعه بورژوائی از تل آتش بگذرد و پا بر جا بماند تا روزی گذار به سوسیالیسم را از طریق براندازی انقلابی جامه عمل بپوشاند. از این رو ست که وقوف تئوریکی روشن به تضادهای لاینحل کاپیتالیسم، به تضاد کار مزدوری و سرمایه، به تضاد نهفته در درون انباشت سرمایه، به توان های تخریبی مبارزات رقابت آمیز و غیره ضرورت مبرم دارد.
اختلاف نظر تئوریکی نیست که قوه مبارزاتی سازمان های کمونیستی را تحلیل می برد. اختلاف نظر تئوریکی باید هم وجود داشته باشد، اگر قرار بر این باشد که شناخت شرایط میسر شود، اگر قرار بر این باشد که معرفت و شناخت پیشرفت کند. آنچه که سازمان های کمونیستی را تحلیل می برد، خلأ تئوریکی است که منبع خطر سقوط به منجلاب سوسیال ـ دموکراتیسم است!

4-   یا با خرده ریزه ها ور رفتن ...

تضاد اصلی میان سوسیال ـ دموکرات ها و کمونیست ها بی تردید تضاد سیاسی ـ استراتژیکی است: تضاد میان خلاصه کردن کار در رفرم صرف با پذیرش انجام رفرم ها ضمن حفظ آماج انقلابی است.
درنگ طولانی تغییرات انقلابی که کمونیست ها را به پراتیک اصلاح طلبانه روزمره وامی دارد ـ بویژه آنجا که بسان ایتالیا، حزب کمونیست در پارلمان حضور چشمگیر دارد ـ ناگزیربه پیدایش فرم های سوسیال ـ دموکراتیسم در درون احزاب کمونیست منجر می شود. آنگاه آماج انقلابی در ذهن می ماند، ولی تصمیم گیری های روزمره در میدان چالش های کوچک موجب رشد و نمو پراگماتیسم رفتاری در کمونیست ها می شود.  آنگاه برنامه انقلابی از روح سلحشور خود تهی می شود و به درجه مواعظ مذهبی تنزل می یابد.  جاده گذار از یکی به دیگری، جاده ای لغزان است .
 
از این رو ـ همان طور که لنین بدرستی تشخیص می دهد ـ بازتاب تئوریکی گرایشات نیروهای تاریخی ـ عمدتا ـ بخش صرفنظرناپذیر مبارزه طبقاتی را تشکیل می دهد.
بدون شعور طبقاتی، مبارزه طبقاتی امکان ناپذیر است و بدون تحلیل درست دوران، شعور طبقاتی نمی تواند وجود داشته باشد. این حکم اکنون بویژه معتبر است. بویژه اکنون که در جهان فنی بسرعت تغییر یابنده، تصویر ظاهری و سیمای طبقات خطوط جدیدی کسب می کند و مناسبات مبتنی بر استثمار مدام را پرده پوشی می کند.
تصادفی نیست که صدر اعظم سوسیال ـ دموکرات آلمان ـ هلموت اشمیت ـ «راسیونالیسم انتقادی» کارل پوپر و مکتب او را به مثابه قبله نمائی برای سمتگیری توصیه می کند. ایدئولوژی «مهندسی خرده ـ ریزه ها»، یعنی سیاست مبتنی بر تعمیر قطعاتی از سیستم با تاکتیک سوسیال ـ دموکراسی انطباق دقیق دارد.
این ایدئولوژی سیستم را در کلیتش زیر علامت سؤال نمی برد، ولی اینجا و آنجا با جار و جنجال به تصحیح نواقص و عیوب سیستم کمر می بندد.
مفهوم «تعقل» (راسیونالیته) پوپریست ها نیز برای این خط مشی جان می دهد: رعایت رابطه محدود وسیله و آماج (ضمن پرده پوشی تأثیرات متقابل درونی در جامعه و تصادم و تقاطع آنها)، صرفنظر از ابزار کنترل مبتنی بر تئوری و روی آوردن به شیوه تکذیب. این است متد ور رفتن با خرده ـ ریزه ها و پرسه زدن در حواشی وضع موجود.

5- و یا پیشاهنگ آینده گشتن

بدون دورنمای فلسفی ـ تاریخی (بدون دورنمای مبتنی بر فلسفه تاریخ) هرگز نمی توان به تدوین و توسعه طرح و برنامه درازمدتی نایل آمد: برای تدوین و توسعه طرح و برنامه درازمدت به مفهوم پیشرفت نیاز مبرم هست که هم بلحاظ آنتروپولوژیکی (در رابطه با تکوین انسان) و هم بلحاظ اقتصادی ـ سیاسی (از نقطه نظر اقتصاد سیاسی) اثبات شده است.
تاریخ نوعی انسان ها ـ نه فقط امکانات گذشته، بلکه همچنین امکانات آتی ـ باید در پیوند با قوانین حفظ و توسعه طبیعت همبستر شود. برای این کار باید پیوندهائی که از حد دانش علوم مثبته فراتر می روند، بکمک متد خرد دیالک تیکی برقرار و مدل بندی شوند.
انگلس این حقیقت امر را با عبارت «دیالک تیک علم پیوند کلی است بطور برنامه ای بیان کرده است.
موضوعات متافیزیک کلاسیک در سطح نوینی به مثابه موضوعات داربست دیالک تیکی دوباره مطرح می شوند.چند و چون واقعی آنها اما هنوز ناروشن است و برای کشف آنها به پژوهش انتقادی و به بحث پر کلنجار نیاز هست.اگر سوسیال ـ دموکراسی بر آن بود که اقتصاد و جامعه شناسی (به انضمام اقتصاد و جامعه شناسی بورژوائی) به مثابه علوم راهنما کافی اند، اکنون شاهد تولد نوین فلسفه از بطن پراتیک سیاسی هستیم. این حقیقت امر را می توانستیم پیشاپیش از لنین و گرامشی بیاموزیم. این کار محققین مارکسیستی است که ابزار لازمه در این زمینه را فراهم آورند.
تا زمانی که کمونیست ها ـ بمثابه حزب رزمنده و سازش ناپذیر مبارزه طبقاتی ـ نقش خود را در جامعه با توان سوبژکتیف این دانش و اراده پر می کنند، موتور تاریخ خواهند بود و فرق نمی کند که تعداد آنها در دوره معینی از چه قرار باشد!

جانمایه و جا و مقام مقوله فلسفی ـ تاریخی از این قرا ر است: کمونیست ها پیشاهنگ طبقه کارگر اند!

سرچشمه:
www.comunista.at

 

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter