نویدنو:05/03/1390 |
نویدنو 05/03/1390
کاپيتاليسم و دموکراسي پروفسور دکتر فرانک دپه [2]-برگردان ميم حجري
در
اوايل سال هاي 1990 اقتصاد بازار (و سيستم آزادي فردي) غرب غلبه بر سيستم
اقتصاد دولتي (و کلکتيويسم) شرق را جشن
گرفت.
فصل اول - مالکيت و سياست
هر کجا فرم هاي آغازين نظام اقتصادي کاپيتاليستي توسعه يافتند و غالب آمدند
ـ به عبارت دقيق
تر در انگلستان در قرن هفدهم ـ همانجا هم به دنبال «انقلاب به اصطلاح
شکوهمند» (1688) دموکراسي نمايندگي بمثابه فرمي از سازمان دولتي توسعه
يافت.
ميلتون فريدمن[6]
ـ يکي از متفکرين نئوليبراليسم ـ در «کاپيتاليسم سازمان يافته مبتني بر
رقابت، سيسستمي از آزادي اقتصادي و سياسي را مي بيند و آن را شرط ضرور براي
آزادي سياسي تلقي مي کند.» (ميلتون فريدمن «کاپيتاليسم و آزادي» 1976) 1- درخواست دموکراسي راديکال ازپائين بمثابه پيش شرط خودفرمائي خلق. 2- تشکيل قدرت دولتي بطور دموکراتيک مشروع گشته، که از قدرتش براي از بين بردن نابرابري هاي اجتماعي و قدرت طلبي هاي ثروتمندان استفاده کند.
از همان آغاز معلوم بود که آزادي گره خورده به مالکيت خصوصي خادم منافع
خصوصي اقليتي خواهد بود، در حاليکه «اراده عمومي» بطور دموکراتيک مشروع
گشته قانون همواره قدرت لازم براي محدود کردن منافع خصوصي اقليت ثروتمند را
به عنوان پيش شرط دارد.
I - آزادي
1- به معني خودفرمائي سياسي طبقه بورژوا در مقابل سلطنت استبدادي است. 2- به معني امکان پذير ساختن تحرک آزاد نيروي کار در «بازار کار» است. 3- به معني پايان دادن به سيستم ارباب ـ رعيتي است. 4- به معني ممنوعيت کار بردگي است.
II - برا بري
1 - آزادي (به انضمام آزادي فردي) تنها بشرط برابري اقتصادي و تأمين اجتماعي مي تواند وجود داشته باشد. 2 - حقوق مربوط به آزادي و حقوق شهروندي (که با اعلاميه حقوق بشر اعلام مي شود) بايد واقعا اعتبار عام داشته باشد. 3 - در جامعه بايد بر ضد قانون رقابت اينديويدوئاليستي در بازار، روابط مبتني بر همبستگي و تأمين اجتماعي برقرار شوند.
به نظر قرآن تربورن[10]
برسميت شناسي مالکيت خصوصي و بازار مي بايستي با تضمين کلکتيف مزدبگيران
بوسيله قانون، قراردادهاي کار و دولت رفاه مدرن (به انضمام «کار تمام وقت»)
در رابطه باشد.اين «صيغه موقت دموکراسي با ليبراليسم» (به قول قرآن تربورن)
در روزگار معروف به «عصر طلائي» کاپيتاليسم فورديستي پسا جنگ خوانده
شد.تحقق اين توافق همواره در نتيجه مبارزه طبقاتي ميان طبقات و تناسب قواي
طبقاتي تاريخا مشخص مبتني بر آن بوده است.
I
- انتگراسيون (هم پيوندي) اجتماعي 1- کاهش فاصله طبقاتي 2- برجسته کردن بخشي از سيستم اقتصادي کاپيتاليستي و بازار کار مربوطه که فرم کالائي نداشته باشد.
3-
انتگراسيون اجتماعي به معني سياسي کردن و سازماندهي جامعه مدني نيز است.
حقيقت امر اما از قراري ديگر است:
تضاد اول-رابطه تشنج آميز ميان آزادي (فردي) و خودمختاري (دولتي)
تضاد دوم - تضاد بر سر فرم مشخص دموکراسي 1- تضاد ميان دموکراسي نمايندگي و دموکراسي توده اي. 2- تضاد ميان حاکميت نخبگان بطور دموکراتيک مشروع گشته و «خودفرمائي» به معناي دموکراسي پايه اي، آن سان که در اوايل قرن بيستم در سيستم شورائي طرح ريزي شده است (دميروويچ الکس، «هماهنگي و دولت. تنظيم کاپيتاليستي به مثابه پروژه و پروسه» 2009، ص 181) و عناصري از آن در قانون اساسي آلمان (در قوانين اساسي نواحي، قوانين کارخانه اي) مؤثرند و گشتاورهاي اوتوريته اي ـ کورپوراتيستي.[12] جنبش هاي اجتماعي نوين در سال هاي 1970 مجرائي براي ورود عناصر توده اي به قوانين اساسي و قانونگذاري انتخاباتي از طريق رأي گيري عمومي باز کردند.در چالش بر سر «قانون اساسي کذائي اروپا» (قرارداد قانون اساسي، قرارداد ليسابون) مطالبه اي مطرح شده تا با درج عناصر توده اي در نظام حقوقي اتحاديه اروپا نواقص دموکراسي در اتحاديه اروپا کاهش داده شود. فصل چهارم - بحران و دموکراسي
بحران دموکراسي که امروزه ورد زبان ها ست، در وهله اول، در رابطه است با
واپس راندن و واپس ستاندن عناصري از دموکراسي که به برکت اجتماع
گرائي دولتي در واپسين ربع قرن بيستم مشروعيت يافته بودند. 1- تضمين آزادي فردي 2- تضمين دولتمندي مبتني بر حق و قانون 3- دارا بودن روش هاي دموکراتيک لازم براي تقسيم قواي سه گانه 4- دارا بودن برنامه ضمانت هاي سوسياليستي لازم در زمنيه از بين بردن نابرابري هاي اجتماعي 5- دارا بودن عناصري از خودفرمائي دموکراتيک جامعه کولين کروچ البته توجه خود را بيشتر به پديده هاي سياسي «پسا دموکراسي» زيرين معطوف مي سازد: 1- بر زوال قدرت جنبش رفرميستي کارگري 2- برانحلال «توافق هاي طبقاتي» فورديستي. 3- برمؤسسه بندي کورپوراتيستي «توافق هاي طبقاتي»
کولين کروچ حمله مستقيم نخبگان اقتصادي (لوبي ئيست ها، وکلا، آژانس هاي
تبليغتي، ژورناليست هاي مزدور، علما و سياست) را «فئوداليزاسيون مجدد» نام
مي دهد.«فئوداليزاسيون مجدد» نه فقط نتيجه فروپاشي توافقات کورپوراتيستي،
بلکه پيامد برسميت شناسي تقدم اقتصاد، يعني قدرت رقابت و تثبيت محل اصلي
توليد (جلوگيري از فرار محل کار. مترجم) بوسيله سياست نيز است.رابطه گذار
بحرانمند از فورديسم به کاپيتاليسم بازار مالي و تحول دموکراسي بدليل تعيين
مستقيم تصميمگيري هاي سياسي و قوانين از سوي کنسرن ها و مراکز اقتصادي هنوز
به اندازه کافي حلاجي نشده و توضيح داده نشده است. (مراجعه کنيد به آدامک
ساشا و کيم اوتو، «دولت خريده شده» 2008 ) پير بوردو [14]ـ جامعه شناس فرانسوي ـ به انتقاد از حاکميت بازارهاي مالي پرداخت و کارگران اعتصابي فرانسه را به دفاع از دستاوردهاي دولت رفاه مدرن فراخواند. هانس تيت ماير ـ رئيس سابق بانک فدرال آلمان ـ در واکنش به فراخوان پير بوردو، از خدمات «خيرخواهانه» بازارهاي مالي سخن گفت: بازارهاي مالي مي توانند يکشبه (از طريق فرار سرمايه) «به تصحيح تصميم گيري هاي نادرست» قانونگذار ملي نايل آيند.اين گرايش بدان وسيله تقويت مي شود که دولت هاي ملي به سبب بين المللي کردن فونکسيون هاي دولتي از طريق سازمان هائي از قبيل «صندوق بين المللي ارز»، «بانک جهاني»، «اتحاديه اروپا» و «بانک مرکزي اروپا» بويژه در عرصه سياست اقتصادي و سياست ارزي فونکسيون هائي را از دست داده اند که کنترل دموکراتيک آنها در سطح بين المللي بسيار ضعيف است.
فصل پنجم - گرايش به کاپيتاليسم خودکامه (اوتوريتر) I - با تکميل همه جانبه دولت امنيتي براي اين کار اقدامات زير صورت مي گيرند:
1-
از طريق تکميل و وسعت بخشيدن به اختيارات ارگان هاي قوه مجريه: 2- بازگذاشتن دست ارگان هاي ياد شده در تفتيش حوزه زندگي خصوصي شهروندان
3-
بازگذاشتن دست آنها در پايمال کردن حقوق و آزادي شهروندان.
II
- حفظ کماکان مؤسسات دموکراتيک
به عبارت ديگر، نوع «بناپارتيستي»[15]
حکومت از طريق نخبگان اقتصادي و نخبگان قدرت (از قبيل هيتلر، موسوليني،
فرانکو و غيره) در حال حاضر بطور جدي در نظر گرفته نمي شود.نمونه مسخره
فرومايه اي به نام برلسکوني در ايتاليا بيشتر مايه شرمندگي است تا فخر و
مباهات. اگرچه فروپاشي احزاب سابق از سال 1990، بحران چپ سياسي و سنديکائي، قدرت رسانه اي برلسکوني، روابط مافيائي او، مبارزه او بر ضد قوه قضائيه همه عناصر ماهوي تخريب دموکراسي در ايتاليا محسوب مي شوند. اما چپ سياسي و اجتماعي هرچند ضعيف، کماکان سدي در راه هوا و هوس ديکتاتوري فراکسيون هاي بلوک حاکمه است که دموکراسي، پارلمانتاريسم، افکار عمومي منتقد، قدرت انجمن هاي اجتماعي ـ مدني را براي نجات دارائي خويش از سوئي و براي پيشبرد منافع خويش در بازار جهاني و در سياست جهاني با سرمشق قرار دادن جورج بوش و ديک چيني با سياست مشت آهنين ناسازگار مي دانند. انواع تاکنوني «بناپارتيسم» هميشه تلاش کرده اند که بکمک ايدئولوژي هاي ناسيوناليستي و راسيستي افراطي نفوذ توده اي کسب کنند، اگرچه با تمام ارضي گشتن (گلوباليزاسيون) کاپيتاليسم، طبقه حاکمه نيز انترناسيوناليزه (بين المللي) شده است. ايدئولوژي هاي شووينيستي از اين رو، به سبب زيانباري اقتصادي احتمالي شان با «ايدئولوژي هاي جنگ صليبي يونيورسال» جايگزين مي شوند که نه فقط ستم بر کشورهاي خارج را مشروعيت مي بخشند، بلکه همان طور که جان گري در مثال ايالات متحده آمريکا تحت رياست جمهوري جورج بوش نشان مي دهد، با «وسعت بخشيدن به اختيارات قوه مجريه» ستم بر مردم خودي نيز مشروعيت کسب مي کند: «فرم دولت در ايالات متحده آمريکا چنان تغيير کرده که اکنون ميان دولت قانون تاکنون عمدتا رايج و نوعي دموکراسي ليبرال نوسان مي کند.»(مراجعه کنيد به اثر جان گري تحت عنوان «مذهبي که جهان را دچار بحران مي سازد» (2009) ص 259) گذار به «کاپيتاليسم خودکامه» بوسيله «نئوليبراليسم منضبط ساز» تحميل مي شود. بدين وسيله، افراد، مؤسسات و سازمان هاي سياسي هرچه بيشتر در معرض جبريات بازار قرار مي گيرند. «شرکت ها و کارخانه هاي داراي نيروي کار» کارگران را به خودتطبيقي وامي دارند، به خودمنضبط سازي ئي که به صدور اوتوريتر فرمان «از بالا» و خط و نشان کشيدن مدام ديگر نيازي باقي نمي ماند.مراجعه کنيد به به اثر يوآخيم هيرش[16]، تحت عنوان «تئوري ماترياليستي دولت ـ روندهاي تحول سيستم دولتي کاپيتاليستي (2005) ص 202» بيکاري توده اي، هراس از بيکاري و سقوط اجتماعي ناشي از آن، دچار گشتن به پريکاريته و عدم تأمين اجتماعي در حاشيه بازار کار به اين معنا بمثابه فشار منضبط ساز مدام عمل مي کنند. اشتفان گيل رقصيدن سياست به ساز بازار و به عبارت دقيقتر به ساز گردش سرمايه و توليد سود را «کونونسيوناليسم نوين» مي نامد. (مراجعه کنيد به به اثر اشتفان گيل تحت عنوان «مباني نظري تحليل نئوگرامشيانه انتگراسيون اروپا» 2000، ص 43) (پريکاريته در بازار کار به تأمين اجتماعي کاهش يافته کارگران از طريق مناسبات اشتغال ساده، و کوتاه مدت اطلاق مي شود. کارگر در اين جور مواقع در مورد شرايط کار حرفي براي گفتن ندارد، فقط از حقوق کاري نافص برخوردار است در خطر فقر مادي، از دست دادن پيوندهاي اجتماعي بسر مي برد و نگرش پسيميستي نسبت به آينده کسب مي کند. صرفنظر از پيامدهاي پريکاريته براي کارگران، مجموعه جامعه و شعور توده اي در اثر آن وارد مرحله نامناسبي مي گردد. زيرا در نتيجه آن شبکه اجتماعي تضعيف و نامطمئن مي شود و معضلات جامعه از طريق اخراج هاي توده اي افزايش مي يابند. پريکاريته براي صاحبان سرمايه، مائده اي زميني است و بهترين وسيله براي زير فشار دادن کارگران شاغل، پائين آوردن ميزان دستمزدها و تحميل شرايط کاري دلخواه خويش است. مترجم) (کونونسيوناليسم به فرمي از جامعه اطلاق مي شود که حقوق و تکاليف دولت و شاه و شهروندان در قانون اساسي تقرير مي يابد. مترجم) نکات يادشده «امکان تحکيم و تقرير فرم دولتي نئوليبرال محدود، ولي همچنان نيرومند را پديد مي آورد که از کنترل خلقي و دموکراتيک سر باز مي زند. » تفتيش مردم از سوي دستگاه اجرائي دولتي فقط به خاطر مقابله با خطرات احتمالي و يا واقعي تروريسم نيست، بلکه براي حفظ دستگاه دولتي از طريق کنترل جامعه رقابت حتي الامکان اينديويدوئاليستي است که آبستن مدام بحران و بي ثباتي است. «کوموديفيکاسيون نئوليبرالي روبنا » از طريق قدرت غول آساگشته کنسرن هاي فرامليتي امکان ارائه «تصاوير کليشه اي در مقياس جهاني» از سياست و جنگ را پديد مي آورد و ابلاغ جهانواره هائي از «زندگي بهتر» را نيز امکان پذير مي سازد. (کوموديفيکاسيون به تجاري کردن و «کالا واره کردن» چيزها، روابط و انسان ها، به «خصوصي کردن» ذخاير و منابع طبيعي و عرضه کالا واره نيروي کار انساني اطلاق مي شود. مترجم ) بحران بزرگ از سال 2007 و پيامدهاي اجتماعي و سياسي آن فشار منضبط ساز يادشده را تشديد خواهد کرد. اکنون فشار بر اقشاري از طبقه کارگر افزايش مي يابد که براي مثال در رشته توليد و حمل و نقل اوتومبيل تاکنون جزو «برندگان» گلوباليزاسيون محسوب مي شدند. با توجه به «بازگشت دولت» براي سر و سامان دادن به بحران و پيامدهاي ناشي از آن، «مسئله دموکراسي» امروز فقط در رابطه با دفاع در مقابل حملات دولت بر حقوق شهروندي تعيين نمي شود، بلکه به چالش در زمينه پاسخ به بحران نيز اختصاص مي يابد که تعمير کاپيتاليسم مالي را بر همه چيز مقدم مي داند و نتيجتا به تثبيت شرايطي مبادرت مي ورزد که منطق دروني زنجير بحران هاي مالي را از سال هاي 1980 و بويژه از سال 2007 تعيين کرده اند.دامنه و سمت و سوي مداخله دولت به ميدان مبارزه ميان نيروهاي اجتماعي و سياسي بدل مي شود. اگر سياستي دست بالا داشته باشد که ترميم و تعمير بخش مالي را و راه اندازي صادرات را به مهمترين آماج هاي خود بدل سازد، آنگاه عناصر گذار به کاپيتاليسم خودکامه (اوتوريتر) نيز تقويت خواهند يافت: زيرا در اين صورت، همزمان تضادهاي اجتماعي شعله ور تر خواهند گشت و فرم هاي اعتراض اجتماعي و سياسي افزايش خواهند يافت.
براي مبارزه در راه آلترناتيوي بر اين سياست و بر ضد ترکيب حاکميتي که اين
سياست را عملي مي سازد، اقدامات زير ضرورت خواهند داشت: 2-ايجاد بخش گسترده مالکيت عمومي به انضمام اجتماعي کردن مالکيت بانک ها 3-کنترل سختگيرانه بازارهاي سرمايه 4-وسعت بخشيدن به بخش خدمات اجتماعي 5-وسعت بخشيدن به انفراساختار اجتماعي 6-وسعت بخشيدن به دموکراسي اقتصادي
7-سياست بين المللي جلوگيري از شعله ور گشتن تضادها اين مبارزه براي فراموش نکردن پيوند بحران مند کاپيتاليسم با دموکراسي بايد بالضروره دورنماي تحول کاپيتاليسم را در بر داشته باشد.اين تحول به نوبه خود شرط شکوفائي خودفرمائي خلق و واپس گرداندن دولت به دامن جامعه خواهد بود.
سرچشمه : http://www.linksnet.de 16ژانويه سال 2009
پانوشت ها [1] -سخن راني به مناسبت افتتاح کالج دکتري «دموکراسي و سوسياليسم» انجمن خيريه روزا لوکزمبورگ در دانشگاه سيگن [2] - پروفسور دکتر فرانک دپه (متولد 1941)
(از علماي علم سياست و اقتصاد ملي و از اعضاي حزب چپ از سران
مبارزه به خاطر دموکراسي و خلع سلاح [3] -کارل اشميت (1888ـ 1985) حقوقدان دولتي و فيلسوف سياسي آلماني فردي ماوراي ارتجاعي از کارگزاران رايش سوم زمينه ساز روحي براي ناسيونال ـ سوسياليسم مؤلف آثار بيشمار [4] -توماس هوبس (1588 ـ 1679) رياضي دان، تئوريسن دولتي و فيلسوف انگليسي درعصر جديد آغازين کتاب معروف او «هيولا» نام دارد. [5] -جان لاک (1632 ـ 1704) فيلسوف انگليسي نماينده اصلي امپيريسم از شخصيت هاي برجسته روشنگري انگليس از تئوريسين هاي قرارداد اجتماعي اعلاميه استقلال آمريکا، قانون اساسي آمريکا و انقلاب فرانسه تحت تأثير فلسفه سياسي او بوده اند. [6] -ميلتون فريدمن (1912 ـ 2006) اقتصاد دان آمريکائي (ماکر و ميکرو اقتصاد، تاريخ اقتصاد، آمار) پروفسور دانشگاه شيکاگو برنده جايزه نوبل براي علوم اقتصادي در عرصه تحليل مصرف، تاريخ و تئوري پول، نمايش بغرنجي سياست ثبات بعد از کينز، متنفذترين اقتصاد دادن محسوب مي شود. کتاب پر فروش او: کاپيتاليسم و آزادي (1962)
[7]
-جيمز
هرينگتون (1611 ـ 1677) [8] -آرتور روزنبرگ (1889 ـ 1943) مورخ تاريخ باستان و سياستمدار مارکسيست آلماني الاصل از اعضاي حزب کمونيست آلمان (1918 و 1920) تبعيد سوئيس (1933)تبعيد انگلستان (1934)پروفسور تاريخ باستان در دانشگاه ليورپولتبعيد آمريکا (1937) پروفسور تاريخ باستان در دانشگاه برووکلين آمريکاآثار:دموکراسي و مبارزه طبقاتي در جهان باستان (1921) تاريخ بلشويسم (از مارکس تا کنون) (1932) فاشيسم و جنبش توده اي ـ ترقي و تلاشي آن (1934) دموکراسي و سوسياليسم (1938) دموکراسي و مبارزه طبقاتي (193)
[9]
-
کارل پولاني (1886 ـ 1964)مورخ اقتصادي مجارستاني ـ اطريشي [10] - قرآن تربورن (1941) جامعه شناس معروف جهان از سوئد پروفسوري دانشگاه هاي بيشماري در همه قاره هاي جهانآثار:انتقاد از مکتب فرانکفورت (1970) علم ـ طبقه ـ جامعه (1976) طبقه حاکم چه خواهد کرد، اگر من حاکم شوم؟ (1980)آسيا و اروپا در گلوباليزاسيون (2005) نابرابري در جهان (2006) از مارکسيسم تا پسامارکسيسم (2009) جهان ـ راهنمائي براي مبتديان (2010)
[11]
-
ولفگانگ ابندروت (1906 ـ 1985)پوليتولوگ و حقوقدان سوسياليست
آلماني از اعضاي جنبش پرولتري جوانان عضو سازمان جوانان حزب
کمونيست آلمان عضو حزب کمونيست آلمان از اعضاي مدد سرخ از اعضاي
مقاومت آلماني از فعالين جنبش صلح
12]
-
(اوتوريتاريسم به سيستمي اطلاق مي شود که با توتاليتاريسم و
دموکراسي فرق دارد.مشخصات اوتوريتاريسم به شرح زيرند:پلوراليسم
محدود، فقدان ايدئولوژي فرمول بندي شده ، فقدان بسيج داخلي و
خارجي. مترجم) [13] - کولين کروچ مؤلف کتاب موسوم به پسا دموکراسي [14] - پیر بوردو (1930 ـ 2002)جامعه شناس فرانسوی مؤلف آثار بیشمار
(15) -(بناپارتيسم به فرم اجتماعي ئي اطلاق مي شود که هم متضاد با رژيم آنشي بود و هم متضاد با پارلمانتاريسم بورژوائي بود. بناپارتيست ها از رژيم ناپلئون اول و موروثي بودن سلطنت در خانواده او مدافعه کردند و ناپلئون سوم را روي کار آوردند. پس از سرنگوني او هم همچنان صاحب نفوذ بودند.تنها پس از سال 1880 نفوذشان از بين رفت. ظاهرا اين فرم حکومت زماني از سوي بورژوازي به خدمت گرفته مي شود که تناسب قوا ميان بورژوازي و پرولتاريا به نفع هيچکدام سنگيني نکند، پات باشد. مراجعه کنيد به بناپارتيسم مترجم)
[16]
-
پروفسور دکتر يوآخيم هيرش (1938)
ٰپروفسور
علوم سياسي در دانشگاه گوته فرانکفورت
ٰٰ
تخصص: تئوري هژموني گرامشي تئوري دولت تئوري تنظيم
ٰ
منتقد اين نظريه که با سياست رفرم دولتي مي توان تغييرات
ايمانسيپاتوريکي در جامعه پديد آورد.ٰ
منتقد موفقيت سبزها که «توهم رفرميستي دولت» را اشاعه دادند و
انتقاد ماترياليستي دولت را از رده خارج ساختند. بنظر او در
گلوباليزاسيون، دولت ملي اهميت خود را از دست نمي دهد، فقط ساختار
ان عوض مي شود: وزارتخانه هائي از قبيل وزارت ماليه نسبت به بقيه
اهميت بيشتر کسب مي کند.ٰ
اين امر به تغيير رابطه دولت با جامعه مي انجامد و به زيان توده
هاي تحت استثمار و ستم تمام مي شود. رژيم ها قربانيان
گلوباليزاسيون اقتصادي نيستند، بلکه با سياست عدم تنظيم خود اين
روند را به پيش مي رانند، بي آنکه پيامدهاي آن را بتوانند کنترل
کنند.
|
|