نویدنو:21/02/1390  

 

 نویدنو  21/02/1390

 

 

یادداشت ناشر(پلتیکال افیرز): مقاله زیر صرفا دیدگاه های نویسنده آن را منعکس می کند. مقاله الزاما بازتاب دیدگاه رسمی هیچ سازمان یا جمعی نیست .

یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکمی:

چه سیمایی دارد، چه می گوید، و چه می کند؟

نوشتهٔ: سام وب - برگردان: مینا آگاه 

 مارتین لوترکینگ می گفت: وقتی ناقوس آزادی به صدا درآید، وقتی ناقوس آزادی از هر روستا و قصبه ای، و از هر ایالت و شهری به صدا درآید، می توانیم به آمدن روزی نزدیک شویم که در آن تمام فرزندان خداوند، سیاهپوست و سفیدپوست، یهودی و غیر یهودی، و پروتستان و کاتولیک دست در دست یکدیگر آن سرود مذهبی قدیمی سیاهان را بخوانند:« بالاخره آزاد شدیم، بالاخره آزاد شدیم! شکر، خدای بزرگ، بالاخره همه ی ما آزاد شدیم.»

«عالیجناب، سال ها قبل با آگاهی از خویشاوندی خود به تمام موجودات زنده، به این نتیجه رسیدم که چیزی بهتر از بدترین موجودان عالم نیستم.  پس گفتم و اکنون نیز می گویم تا زمانی که طبقه ی فرودست تری هست، من به آن تعلق دارم، و تا موقعی که عامل جنایتی است، از آن من است، و تا زمانی که روحی در زندان است، من آزاد نیستم.»

«من مخالف آن نظم اجتماعی ام که در آن این امکان برای فرد وجود دارد که مطلقا هیچ کاری نکند و فقط صدها میلیون دلار پول روی هم بگذارد، در حالی که میلیون ها نفر زن و مرد که تمام مدت روز در سراسر عمر خود کار می کنند، حتی برای ادامه یک زندگی بخور و نمیر هم تامین نداشته باشند» یوجن دبز[1][1]

«لحظه ای که شروع کنیم به ترسیدن از عقاید دیگران، و از بیان واقعیت هایی که در خود داریم، پرهیز کنیم و در آن زمان به واسطه ی انگیزه های سیاسی به جای گفتن ساکت بمانیم، دیگر جریان نور و زندگی در روح ما جاری نخواهد شد.» الیزابت دی ستانتون[2][2]

«دوران یورش های غیر منتظره، یعنی انقلاب هایی که با اقلیتی آگاه در پیشاپیش توده ای ناآگاه صورت می گرفت، گذشته است. زمانی که موضوع انتقال کامل سازمان اجتماعی است، توده های مردم نیز باید در آن حضور داشته باشند. آن ها باید روحا و جسما بدانند که موضوع بر سر چیست، و برای به دست آوردن چه چیز تلاش می کنند، و نیز اینکه ...نیاز به کاری طولانی و مستمر وجود دارد.»

«حتی در فرانسه، که بیش از یک صد سال انقلاب پشت انقلاب را ناظر بوده، و جایی که شرایط برای قیام و شورش بسیار بهتر از آلمان است نیز سوسیالیست ها بطورفزاینده ای درک می کنند که بدون جذب اکثریت مردم، پیروزی پایدار برای آن ها ممکن نیست ... کار تبلیغاتی طولانی و فعالیت پارلمانی این جا نیز اولین وظیفه ی حزب تشخیص داده شده است.» فردریک انگلس

مقدمه

زمانه زمان تلاش و تغییر است. هیچ کس از فردا خبر ندارد. سئوال آن است که چه اقداماتی باید بکنیم تا حزب کمونیست و بطور کلی چپ مبارز و کاراتری برای عدالت اجتماعی و سوسیالیسم داشته باشیم؟

پیش از این که بخواهم به این سئوال جواب دهم، زندگی نامه ای از خودم ارائه می دهم. من از دیدگاه کسی صحبت می کنم که چهار دهه عضوی از جنبش کمونیستی بوده است. در تمام طی این دوران، مشکلی هم از نظر سیاسی یا ایدئولوژیک نداشتم. "تفاوت چندانی" هم حس نمی کردم. و بیشتر اوقات، در این یا آن جایگاه رهبری قرارداشته ام. من در مبارزات درون حزبی در سال 1991 جانبداری کردم، هرچند که اکنون با نگاهی دیگر به آن تجربه نگاه می کنم.

بنابراین من یک مخالف نبودم. اما زمانی که در سال 1989 دیوار برلین فروریخت و دو سال بعد اولین تکه از سرزمین سوسیالیستی از دست رفت، در ذهن من شک و تردید و سئوال هایی پدید آمد. و آنقدر بود که نگاهی تازه به تفکر و پراتیک سیاسی مان بیاندازم.

به بازخوانی کارهای مارکس و انگلس (به خصوص مقدمه ی وی بر مبارزه ی طبقاتی در فرانسه و نامه های آخر وی)، لنین (به خصوص دو تاکتیک سوسیال دمکراسی، کمونیسم جناح چپ، بهرهٔ مالکانه، سخنرانی ها برای انترناسیونال کمونیستی، و مقاله های آخر)، کمونیست ایتالیایی آنتونیو گرامشی (برای اولین بار نامه های زندان گرامیشی را خواندم)ِ، جورج دیمیتروف (جبهه ی واحد علیه جنگ و فاشیسم)، رزا لوکزامبورگ، پالمیرو تاگلی آتی، و دیگران. در ضمن شروع به خواندن کار بسیاری از نویسندگان معاصر (که برای نام بردن بسیار زیادند)، درباره ی سنت مارکسیسم و سایر موارد کردم. و با آغاز این کار شروع کردم که تئوری، متدولوژی، سیاست، پراتیک، تاریخ، و آینده ی خودمان را در طیف و رنگی جدید ببینم.

 اگر از من نتایج مطالعاتم را بپرسند، خواهم گفت که: ساختار تئوریک ما، یعنی مارکسیسم- لنینیسم بسیار جامد و فرمولوار، تحلیل های ما سرشار از فرضیات سئوال برانگیز، متدولوژی ما شدیدا غیردیالکتیکی ، ساختار تشکیلاتی ما به شدت متمرکز، و سیاست هامان فاصله معناداری با واقعیت های سیاسی داشت.

من حتی یک لحظه هم از کارهای درخشان رفقای خود که در این یا آن زمان باعث افتخارحزب ما شدند، و حتی گاهی یک تنه، در کوبیدن مهر کمونیست ها، در تئوری و پراتیک ما در قرن بیستم مشارکت داشتند غافل نشدم.  

ماجرای بچه های اسکاتزبرو[3][3]، اعتصاب نشست بزرگ[4][4]، اعتصاب لیتل استیل[5][5]، تشکل سی آی او[6][6]، بریگارد لینکلن،[7][7] جنگ علیه هیتلر و فاشیسم، مقاومت در مقابل مک کارتیسم، جنبش حقوق مدنی، جنبش ضدجنگ در دهه ی 1960، و مبارزه علیه جناح راست افراطی که از انتخاب ریگان در 1980 تا کنون ادامه دارد- در تمام این مبارزات و دیگر مبارزات کمونیست ها مشارکت داشتند، و گاهی هم  تاریخساز بودند. در چپ هیچ سازمانی نمی تواند مدعی چنین استحکامی در نظریه و عمل، در مقابله با سرکوب وحشیانه و هیستریک ضد کمونیستی، (جمله ای وام گرفته از مارتین لوترکینگ) بشود.

اما من این را هم تشخیص می دادم که آینده ی حزب ما نه در گذشته، که در دنیای قرن بیست و یکم است، دنیایی که چالش های منحصر بفرد خود را برای آینده ی بشر دارد. بنابراین ساکن باقی ماندن در این نقطه انتخاب قابل دوام و رشدیابنده ای نیست. و بر همین اعتبار از یک دهه ی گذشته تغییر را برگزیدم و در ادامه این مقاله فرایند این جستجو و تطبیق را ادامه می دهم. 

بیشتر چیزهایی که می نویسم حاصل کنکاش های من است. به عبارت دیگر، این کاری در حال پیشرفت است و نسخه ای ناتمام. به همین دلیل خوانندگان بطور حتم متوجه ی عدم یکدستی، تناقض ها، ایده های مسکوت باقی مانده و ناتمام می شوند.

چنین نارسایی هایی می توانست شهامت نشر این مقاله را از من بگیرند، اما دو چیز به تعلل من پایان می دهد: اول اینکه، هیچکس جواب کامل برای چالش های ترسناک کنونی و آینده ندارد. و دوم اینکه: هرکدام از ما برای مشارکت در نوسازی چپ که حزب کمونیست هم بخشی از آن است، چیزی برای اضافه کردن داریم.

پس بر اساس چنین سابقه است که افکارم را ارائه می کنم.
1.      یک حزب سوسیالیسم قرن بیست و یکمی تئوری ها و پراتیک خود را  در دنیایی به کار می بندد که چنین تعریف می شود:

·         به نظر می رسد سیستم اجتماعی موجود بازتولید شرایط برای استثمار نیروی کار و طبیعت را به اعلا درجه خود می رساند.

·         انتقال سلطه گرایانهٔ قدرت در دنیایی پر جمعیت و به شدت رقابتی، هرچند در مراحل اولیه ی خود، به آسانی می تواند دنیا را به رقابت های خشن داخلی، جنگ های عمومی و آشوب بکشاند.

·         گروهی از فرایندها مانند گرمایش کرهٔ زمین، تکثیر سلاح های هسته ای و جنگ، فقر جهانی، بیماری های فراگیر، فشار جمعیتی، و نابودی منابع طبیعی در حال گسترش اند که می تواند عواقب مصیبت باری داشته باشند و موجودیت بیشتر گونه های زنده را تهدید می کند.

·         ظهور ناگهانی و گسترش فن آوری جدید (بویژه وسایل ارتباط جمعی) که به تدریج ساختار اقتصاد، اشتغال، طبقه، نژاد، و جنسیتی، روش تولید، عادت های مصرفی، سیاست های طبقاتی و دمکراتیک، اشکال تعامل اجتماعی و زمان استراحت، قدرت ابزار کشتار جمعی و ماهیت جنگ، و مفهوم زمان و فضا را تغییر شکل می دهد.

واقعیت آن است که باید برای این چالش ها قبل از آنکه سوسیالیسم جهانی شود، راه حلی اندیشید. اگر تا آن زمان صبر کنیم، هم سوسیالیسم و هم بشریت محکوم به نابودی می شوند. شرایط به قدری اضطراری است که چشم بستن بر «این لحظات» هزینه ی گزافی خواهد داشت.

اما این جا پارادوکسی وجود دارد: از یک طرف یک شرایط اضطراری وجوددارد و از سوی دیگر چه کشور و چه در سطح جهانی، جنبش مردمی دارای چنان چشم انداز و توانائی نیست که حاکی از حل و مهارکردن این چالش های مرتبط با یکدیگر باشد.

2.      یک حزب سوسیالیسم در قرن بیست و یکمی از مارکسیسم بعنوان سنتی گسترده که حتی فراتر از جنبش کمونیستی مطرح است با آغوش باز استقبال می کند، اما همزمان، میراث رادیکال و دمکراتیک آمریکائی و دیدگاه سایر سنت های سیاسی و روشنفکرانه را در خود جذب می کند. واژه "مارکسیسم- لنینیسم"، باید به نفع واژه ی ساده ی "مارکسیسم" کنار گذاشته شود. چرا که، این واژه انعکاسی منفی در بین عموم آمریکایی ها، حتی بین چپ ها و نیروهای مترقی دارد و بسته به این که مخاطب شما کیست، به نظر یا خارجی یا دگماتیک یا غیردمکراتیک می آید و یا همه ی آن ها با هم.

همچنین، مارکسیسم – لنینیسم مشابه مارکسیسم کلاسیک نیست. ایده های مارکس و انگلس و لنین و سایر مارکسیست های اولیه، اگر مورد بررسی قرارمی گرفتند و به طور خلاقانه ای در مورد واقعیت های جاری بکارگرفته می شدند، قدرت تجزیه و تحلیل بی نظیری را داشت.

اما چنین چیزی را نمی توان در مورد مارکسیسم- لنینیسم گفت. مارکسیسم- لنینیسم طی دوران استالین که محققین شوروی، تحت رهنمودهای استالین، نوشته های اولیه ی مارکسیست ها را سیستماتیک و ساده کردند- لازم به ذکرنیست که آن را مطابق نیازهای کشور شوروی و حزب درآوردند- شکل رسمی به خود گرفت.

ساده کردن مارکسیسم، که با حفاظت از سیستم تک حزبی در جایگاه "مفسر رسمی" مارکسیسم همخوانی داشت، هزینه ای دربرداشت و از نظر تئوری و عملی حزب ما را احاطه کرد و تاثیر منفی ای بر عملکرد حزب ما گذاشت.

این مجادله تا سال ها ادامه خواهد یافت، اما یک چیز مشخص است: مارکسیسم، اگر می خواهد تئوری ای قدرتمند انتقال سوسیالیستی باشد، باید از منظر تاریخی، بوم شناسی، دیالکتیکی درک شود و بطور همه جانبه و مستقل بکاربسته شود- بدون میانبر، ساده سازی یا محدودیت های رسمی. مارکسیسم نمی تواند شالوده ی امتیاز یک حزب یا مکتب ویا سنت باشد.

نقطه حرکت آن نیاز، مبارزه، و منافع واقعی طبقه ی کارگر و مردم یعنی جنبش واقعی است. تمرکز آن بر فرایند های اجتماعی (به خصوص طبقات)، روابط، تناقض ها، جابجائی ها، نفی ها و گسیختگی هاست، نه تعاریف شسته رفته و فرمول های منظم و مرتب.

مارکسیسم هیچگاه شعار و روحیهٔ مبارزاتی را (که هردو ضروری اند) با تحلیل اشتباه نمی گیرد. مارکسیسم به انتزاعی کردن اصول و عامیت بخشیدن به آن دست می زند ( دولت چیزی به جز ابزار سیاسی طبقه ی حاکم نیست. دو حزب اصلی احزاب سرمایه داری هستند و غیره) و آن را بکار می برد، اما همچنین بر نشان دادن هر مسئله ای مشخص اصرار دارد. و این درکی است بسیار هوشیارانه از اجتناب ناپذیری (سوسیالیسم)، بلاانقطاع (رادیکال شدن مدام طبقه ی کارگر و تشدید بحران ها) و برگشت ناپذیری ( فرایند انقلابی جهان).

مارکسیسم هم از نظر تئوری و هم از نظر عملی انقلابی است، اما "تدریجی" و "رفرم" را لغاتی کثیف نمی داند و باور به آن ندارد که هر لحظه ی سیاسی در واقعیت مشخص عملا یا بالقوه رادیکال و انقلابی است. وضعیت گاه پدیده ای تکرار پذیر و سمج است که نیاز به تشریح دارد. تغییرات اجتماعی بر خواست سیاسی متکی نیست (هر دژی را می توان مورد هجوم قرارداد) و از زمانبندی هیچ جدولی تبعیت نمی کند.

خلاصه اینکه، مارکسیسم روش تحلیلی ای مبتنی برعلم، بر محور مبارزهٔ برحق (و ضروری) ست، که در جنبش طبقه ی کارگر و مردم جاری است.

من اگر بخواهم تلاش های تحلیلگرانه ی حزب مان طی دهه ها را درجه بندی کنم، می گویم که چشم نقادانهٔ ما در برخی زمان ها بسته بوده است. برخی موضوع ها دچار محدودیت هایی شده (سیاست خارجی و توسعه شوروی)َ؛ برخی جاها خالی (روابط جنسیتی و جنسی) بوده، و در مواردی با ساده سازی های بسیار روبرو بوده است (مسیر اقتصادی بدون رونق و همراه با سقوط و انقباض)، ادعاهای وسیع براساس شواهد روایتی (رادیکالیزه شدن مستمر طبقه ی کارگر و در دسترس بودن حزبی با صدها هزار نفر عضو). گرایش به نفی سایر مارکسیست ها، جریان های رادیکال و دمکراتیک اجتماعی بارها و بارها در بحث های ما اتفاق افتاده بود. 

اما همه ی موضوع ها را به همین ها خلاصه کردن از انصاف به دور و یک طرفه است. تحلیل های ما از مسئله ی ملی آمریکائی های آفریقائی الاصل و مکزیکی الاصل (چیکانو)، مبارزه علیه نژادپرستی و نقش خاص کارگران سفیدپوست، تاریخ آمریکائی های آفریقائی الاصل، و سرمایه داری انحصاری و نقش دولت، ماهیت امپریالیستی جنگ، اقتصاد سرمایه داری، "نسیم تازه" در جنبش کارگری، نقش طبقه ی کارگر و متحدان راهبردی آن، نقش دمکراسی و مبارزات دمکراتیک، رشد جناح راست افراطی، اکولوژی مارکسیستی، امکان انتقالی صلحجویانه، سند حقوق سوسیالیسم[8][8]  و نظایر آن همه و همه قابل توجه است.

3.      یک حزب سوسیالیسم در قرن بیست و یکم - و برای بلند مدت – ریشه  درخاک بحران اقتصادی دارد. 

اقتصاد دنیا و بویژه اقتصاد سه گانه ی آمریکا و اتحادیه ی اروپا و ژاپن برای توسعه ی سرمایه داری و ساختار حکومت اقتصادی که رشد اقتصادی پایدار و تقریبا اشتغال کامل ایجاد کند، هنوز راهی پیدا نکرده اند.

این بدان معنا نیست که اقتصاد وارد یک " حالت سکون" شده است. بلکه بیشتر این معنی را می دهد که  برای آینده ی قابل پیش بینی، اقتصاد حول سطح پائینی از رشد و سطح بالائی از بیکاری نوسان می کند.

از آنجائی که سود شرکت ها به حد بی سابقه ای رسیده، دیگر افزایش مناسبی در نرخ رشد و نرخ اشتغال وجود ندارد. در واقع، چیزی که ما مشاهده می کنیم تفکیک منافع شرکت ها از رشد اقتصادی و به خصوص اشتغال است.

در کوتاه مدت، دلایل اندکی برای خوش بینی وجوددارد. و در بلندمدت موانع اقتصادی و اکولوژیکی مانع فرایند انباشت سرمایه شده، و رشد اقتصادی و رشد اشتغال سخت و دشوار می شود. با نبود نیودیل سبز[9][9] جدید در سطح دنیا، مشاهده ی این که دینامیسم لازم برای چرخش رو به بهبودی پایدار، حداقل برای یک دورهٔ رونق، از کجا باید ایجاد شود، کار دشواری ست.

هنوز ابعاد این بحران به تمامی آشکار نشده، اما مشخص است که بحران به تنظیمات و مدل نولیبرالی محدود نمی شود. شک نیست آزادسازی، همراه با سیاست های نولیبرالی، چرخ سرمایه های مالی را برای صعود در سه دهه ی گذشته، رشد بی سابقه ی نابرابری، انفجار بدهی ها، ترکیدن حباب ها، فراانباشت سرمایه (سرمایه ی بسیار زیاد و محل های محدود برای سرمایه گذاری)، و بالاخره عمومی کردن بحران در دو ساله گذشته را که هنوز چشم اندازی برپایان آن نیست را روغنکاری کرده است.  

عدم توجه به این واقعیت ها و هشدارها از مالی سازی، وزن لازم ندادن به نقش نولیبرالیسم، و مشخص کردن  بحران جاری به عنوان  بحران مازاد تولید، همه ی این ها حاکی از نادیده گرفتن چیزی عمیقا مهم در تغییرات صورت گرفته و جهت حرکت اقتصاد آمریکا و جهان در عرض سه دهه ی گذشته است. 

هم اکنون طبقه ی سرمایه دار، و به خصوص بخشی که در نوک قله قراردارد، برروی انبوهی از مازاد سرمایه نشسته است.بعلاوه، عجله ای برای انجام کار دیگری هم نیست. فشار اصلی آن ایجاد بهترین شرایط برای استثمار نیروی کار از نظر اقتصادی و متلاشی کردن آن از منظر سیاسی است.

4.      یک حزب سوسیالیسم قرن بیست و یکمی برای منافع کل ملت مبارزه می کند. از دهه ی 1980، ما شاهد زوال زیرساخت ها، تخریب شبکه ی امنیت اجتماعی، عدم اهمیت به نظام آموزشی ابتدایی و متوسطهٔ دولتی، تخریب انجمن های شهری و روستایی، خصوصی سازی اموال عمومی، رشد فقر و نابرابری، کوچک شدن کارخانه ها و شهرها، پائین آمدن حقوق کارکنان، و اقتصاد ملی لرزان- و هم اکنون راکد- بوده ایم.

به معنی واقعی، بخش بزرگی از طبقه ی سرمایه دار در شرکت های فراملیتی مردم، اقتصاد و کشور آمریکا را رها کرده اند. حوزه ی عملی راهبردی آنان اکنون بسیار فراتر از مرزهای ما و در سراسر دنیا است. الزامات تکامل، تغییر و تحول و سود سرمایه در دهه های اخیر اقتصاد جهان را مبدل به واحد اصلی برای این طبقه در آمریکا کرده است.

به عبارت دیگر، دامنهٔ بازار، عرضهٔ نیروی کار قابل استثمار، و راهبردهای سرمایه گذاری شرکت های فراملیتی آمریکایی به سراسر جهان گسترش یافته است. سایت های تولیدی آن ها، به واسطه ی فن‌آوری جدید و نیروی کار در دسترس، در سراسر مناطق جغرافیایی پخش شده است.

بستگی دفتر مرکزی شرکت های فراملیتی بزرگ جهان در آمریکا، به اقتصاد ملی کمتر و کمتر می شود و این بدان معنا نیست که این روش برای سایت های تولیدی، بازارهای مصرف، و نیروی کار داخلی عواقبی به دنبال نداشته باشد. بدین ترتیب، تعهد بخش های اصلی نخبه گان شرکت های فراملیتی به بخش عمومی طرفدار مردم، اقتصاد داخلی پر تلاش و جامعه ی مدرن کاسته شده است. در واقع یک اقلیت دولت را تبدیل به ماشین پول دهی و نیروی نظامی مخرب شخصی خود برای اعمال خواسته هایش در داخل و خارج کرده است. این غلو نیست اگر گفته شود که این گروه اجتماعی انگلی شیرهٔ زندگی دولت، اقتصاد و جامعه ی ما رامی مکد، در حالی که در دنیایی لوکس، نژادپرست و همراه با امتیازات ویژهٔ طبقاتی زندگی می کند. این واقعیت های تازه تاثیرات شومی بر آینده ی مردم آمریکا دارد. این راهبرد ضرورت شکست جناح راست افراطی را تغییر نمی دهد که برنامه اش کسب دوباره ی کنترل کامل دولت در سال 2012 برای فروکردن واقعیت های جدید به حلقوم مردم است. کاری که می شود کرد گسترش زمینه برای گسترده و عمیق تر کردن مبارزه ی مردم برای آینده ی کشور است.

5.      یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکمی در هر مرحله از مبارزه  راهبرد سیاسی معینی را به کار می بندد. گذشته از این، نه هیچ مسیر مستقیم  یا اجتناب ناپذیری به سوی سوسیالیسم وجوددارد، و نه این که طبقه ی کارگر به راحتی در زمانی تعیین شده «برمی خیزد» و برای عدالت اجتماعی به مبارزه می پردازد. مبارزه برای سوسیالیسم از مراحل و فرایندهایی می گذرد که احتمالا بیش از چیزهایی ست که ما در برنامه ها و یا نوشته های خود مدنظر قرار داده ایم.

پایهٔ سیاست های راهبردی ما بر ارزیابی از توازن نیروهای سیاسی و اجتماعی در هر مرحله از مبارزه در طول راه سوسیالیسم قرار دارد. بر این اساس، یک راهبرد و تاکتیک خاص  سیاسی بوجود می آید که صف طبقه و نیروهای اجتماعی در حال مبارزه، وظایف طبقاتی و دمکراتیک اصلی در هر لحظه و سازمان دادن ائتلاف های سیاسی مورد نیاز برای هدایت تعادل موجود به سمت و سویی ترقیخواهانه را روشن می سازد.

در چشم انداز تاریخی کشور ما دوره هایی به چشم می خورد که طی آن ها این تغییر و تحول صورت گرفته است: 1765-1790, 1840-1876, 1890-1915, 1932-1948, 1954-1965

در هر یک از این دوره ها نیروهای درگیر و ماهیت مبارزه از نظر محتوا متفاوت بود. اما در هر مورد، مرزهای دمکراسی کیفیتا گسترده تر شد، تعادل جدیدی از نیروها شکل گرفت، و وظایف جدید دمکراتیکی پا به عرصهٔ وجود گذاشت.

پیروزی در انتخابات 2008 در دیگری را برای " انفجار آزادی" گشود.

اما اکنون جناح راست افراطی – گروه سیاسی ای که اکثریت را در حزب جمهوریخواه دارد و برای ارتجاعی ترین بخش های طبقه ی سرمایه دار فراملیتی تلاش می کند، مانع مبدل کردن این امکان به واقعیت شده است.

این تنها مانع منحصر به فرد برای تغییر اجتماعی و دگرگونی نیست، ولی عمده ترین مانع آن است و تنها اتحاد گسترده ی مردم آن توانایی را دارد تا قدرت عمیقا ریشه دار جناح راست افراطی را بطور قطعی شکست دهد. چنین شکستی، به نوبه ی خود، طبقه ی سرمایه داران شرکتی و  بلوک متحد آن را به کلی تضعیف می کند. 

حمله به کل سرمایه داری اگر ضروری نباشد، بی معناست. همچنین، شتاب دادن تصنعی به فرایند سیاسی، زمانی که اتخاذ چنین انتخابی احتمالا منجر به شکست می شود، ابلهانه به نظر می رسد. 

6.      یک حزب سوسیالیستی باید درک کند که در گستره ی هر ائتلاف برای تغییر اجتماعی، تقابل نقطه نظرات اجتناب ناپذیر است. وظیفهٔ چپ بیان خالصانه نظراتش به روشی ست که گسترهٔ وحدت را بعنوان نیاز اولیه ی پیشرفت اجتماعی هرچه بیشتر گسترش دهد و نه اینکه متلاشی کند.

نیروهای اجتماعی اصلی در این ائتلاف، همانطور که شاهد هستیم، طبقه ی کارگر، رنگین پوستان، زنان، جوانان و سالمندان اند. و چالش فراگیر روبروی ما انتقال این مجموعه از نیروهای اجتماعی  با درجات متفاوتی از اتحاد، ظرفیت سازماندهی، تحرک، روابط درونی ائتلاف، و عمق و استحکام چشم انداز سیاسی، به جنبش اجتماعی ( نوعی از مبارزه) است. (در این کار به تجزیه و تحلیل نیروهایی نیاز است که منافع آن ها مشروط به جایگاهشان در ساختار اجتماعی ست).

ما مهیج ترین نمایش انتقال این نیروهای اجتماعی به جنبش اجتماعی در انتخابات 2008 را شاهد بودیم. متاسفانه، " جنبش" این نیروی اجتماعی گسترده در انتخابات میاندوره ای برجا باقی نماند.

7.      یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکم مواردی را برای نقطهٔ شروع بر می گزیند که توده های مردم (بطور نسبی) آمادهٔ مبارزه برای آن هستند.

به نظر می رسد که این واضح تر از آن است که احتیاج به تفکر داشته باشد، اما هنوز فشار بر این مسئله پابرجاست که خواسته های چپ یا آنچه اصلاحات ضد رفرمیستی نامیده می شود (اصطلاحی که این روزها زیاد تکرار می شود) باید موضوع وحدت در ابعاد گسترده باشد.  بسیاری از چپ ها هنوز فکر می کنند که نقش چپ این است که ریسک را بالا ببرد، شرط را دوبرابر کند، و خواسته های خود را در برابر خواسته های جنبش گسترده تر مطرح کند.

کسی شک ندارد که خواسته های چپ در مبارزه ی مردم و طبقه ی کارگر جایگاهی دارد؛ فقط یک احمق غیراز این فکر می کند. اما این خواسته ها نه نقطه ی جهش برای عمل مشترک اند ، و نه تنها چیزی که چپ برای مبارزه ی توده ای ارمغان می آورد.

آنچه مهم ترست شیوهٔ برخورد، مهارت در ایجاد ظرفیت، ارائهٔ بدیلی در شیوهٔ تجزیه و تحلیل، نگرش و ارزش ها، و تعهدی پایدار برای متحد کردن جنبش گسترده مردمی است. 

8.      یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکمی خود را از هر تضاد کاذبی بین خواسته های جزئی و پیشرفته، بین تغییرات ناگهانی و تدریجی، بین عمل انتخاباتی و عمل مستقیم، بین حرکت توده ای و نافرمانی مدنی عاری از خشونت، بین وطن پرستی و مبارزهٔ ضدامپریالیستی، بین مبارزه علیه دولت و مبارزه در داخل دولت، بین ضدسرمایه داری و حساسیت به شکاف بین طبقه ی سرمایه دار، و بین عمومی (مثلا شغل) و خواسته های خاص (مثلا اقدامات تصدیق آمیز) دور نگه می دارد.

می توانم ادامه دهم، اما فکر می کنم مقصودم را رسانده باشم: یک حزب سوسیالیستی در قرن بیست و یکم باید از این که این مقوله های مخالف را در هم بیامیزد و به نحو احسن بکار بندد تا مبارزات طبقاتی و دمکراتیک را ارتقا دهد، استقبال کند.

9.      یک حزب سوسیالیستی در قرن بیست و یکم – نباید لیبرالها، حامیان سیاست های هویت طلبانه، جنبش های تک موضوعی، رهبران مترقی و میانه رو سازمان های اجتماعی بزرگ، سوسیال دمکرات ها، جوامع غیرانتفاعی، ان جی او ها، متحدان نامطمئن، و "مردم" (طبق نظر برخی، دسته ای بی طبقه که طبقه را پنهان می کند)، سرکوب شدگان نژادی، و جنیستی را به دشمن مبدل کند.

یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکمی از مشارکت در نهادهای دمکراتیک سرمایه داری سرباز نمی زند. بجای مشارکت بدون علاقه و یک درمیان و بجای کم ارزش دیدن وظیفهٔ مشارکت ، جایگاه مبارزهٔ انتخاباتی و سیاسی را ارتقاء می دهد و برای آن اولویت قائل می شود؛ این حزب چنین مشارکتی را برای هر مرحله از مبارزه کاملا اساسی می بیند.

مبارزه در داخل دولت کم اهمیت تر از مبارزه علیه دولت نیست.  این دو بطور دیالکتیکی به هم ارتباط دارند، اما در لحظات مختلف، یک طرف دیالکتیک ممکن است بر طرف دیگر اولویت بیابد.

10.  یک حزب سوسیالیستی در قرن بیست و یکم در مفهوم طبقه و مبارزه ی طبقاتی تعمق می کند. برجسته ترین هدف ما جامعه ای است که در آن اختلاف طبقاتی در طول زمان محو شود. گذشته از هر چیز، تفاوت های طبقاتی در هسته ی سرمایه داری، و روابط تولیدی، سیاست، و فرهنگ سرمایه داری قراردارد.

این واقعیت های ملموس توضیح می دهد که چرا طبقه ی سرمایه دار و دارو و دسته ی وسیع ایدئولوژیک آن تلاش می کنند تقسیم طبقاتی را پنهان کنند. البته، تقسیمات دیگری هم به گوش می خورد که اقتصاد سیاسی، سیاست، و فرهنگ سرمایه داری را تا این درجه یا آن درجه، شکل دهی و بازشکل دهی می کند. اما برای مشاهده ی کمترین اشاره ای به اختلاف طبقاتی و آشتی ناپذیری طبقاتی و مبارزه ی طبقاتی (شدیدا ممنوع است)، به جستجویی دشوار و طولانی نیاز است. 

از این گذشته در پاک کردن طبقه و مبارزه ی طبقاتی از گفتگوهای عمومی، از سوی برخی چپ ها، ترقیخواهان، و دانشگاهیان که به امر ساییدن و کوچک کردن مسئله ای به نام طبقه مشغول اند، کمک رسانی می شود. این عمل از سویی به نام مقاومت در مقابل تقلیل گرایی به طبقه و  جبرباوری اقتصادی، و مجوز برای چند جانبه گرایی از سوی دیگر انجام می گیرد.

این درست است که ما باید از تقلیل همهٔ مسائل به طبقه، جبرباوری اقتصاد، و ساده کردن توضیح فرایند تاریخی دوری گزینیم،  اما کنار گذاشتن ماتریالیسم تاریخی و تحلیلگرایی و مقولات مبارزه ی طبقاتی ما را به واقعیت نزدیک تر نمی کند.

در واقع، همزمان با مطرح شدن طبقه ی کارگر به عنوان رهبر جنبش وسیع تری (که اکنون دارد صورت می گیرد)، و مسئلهٔ قدرت بسیار بیش از سابق مطرح می شود، دیدن جنبشی برای بازگشت به مفهوم طبقه و ماتریالیسم تاریخی تعجبی ندارد. لازم به ذکر نیست که گرایش جدیدی به مطالعهٔ نظریات و زندگی نامهٔ سیاسی لنین شکل می گیرد، چرا که نه در این قرن و نه در قرن گذشته هیچکس نمی تواند حجم کار خود را با او در در زمینهٔ مسائل مربوط به طبقه، دمکراسی، متحدان سیاسی، ملیت، قدرت، و انقلاب سوسیالیستی مقایسه کند.

باید اشاره کرد که هر تفکری برای رسیدن به آمریکای سوسیالیستی، بدون در نظر گرفتن طبقهٔ کارگری فعال، متحد، با آگاهی طبقاتی، و از نظر تعداد در اکثریت به عنوان پایه و اساس یک رهبری ائتلافی بزرگ، تنها یک رویای محض است.

بنابراین وظیفه ی اول یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکمی تمرکز بر طبقه ی کارگر و موضوعاتی است که این طبقه روزانه با آن روبروست. از سال 1930 تا کنون هیچگاه طبقه ی کارگر با چنین شرایط ترسناک و مهیبی روبرو نبوده و چنین احساس ناامنی نکرده است. حقوق های متوقف شده، اخراج های توده ای، فروپاشی مراقبت های بهداشتی و بازنشستگی، رقابت های شغلی در معیارهایی بی سابقه، و سایر عوامل که با فشار، سطح زندگی و شرایط کار را وخیم تر می کند. و این در حالی ست که برای دو حقوق بگیر در خانواده، اضافه کار، شغل دوم و حتی سوم، و بدهی هایی با ارقام نجومی، طبقه ی کارگر حتی در شرایط بسیار بدتری هم قرار می گیرد.

هدف اصلی ما در طبقه ی کارگر بخش سازمان یافتهٔ آن - جنبش کارگری- است. این بخش، با درک سیاسی، تجربه، تشکل، دانش عملی، تدابیر تاکتیکی، و منابع خود ستون فقرات احیای دوباره ی طبقه ی کارگر و ائتلاف مردمی است.

اما مشکلی در این جا وجود دارد. قدرت سازمانی طبقه ی کارگر( قدرتی که از سازمان های اتحادیه ای و احزاب سیاسی کسب می شود) به میزان زیادی کاهش یافته است؛ به سختی 12 درصد طبقه ی کارگر در اتحادیه ها متشکل اند. همزمان با کاهش شتابنده صنایع تولیدی انبوه قرن بیستمی  (و در ارتباط با آن) ساختار قدرت کارگران بعنوان اهرمی در راستای منافع ‍(قدرت راهبردی که از جایگاه کارگر در ستون فقرات بخش های راهبردی اقتصادی حاصل می شود) نیز به حد زیادی تضعیف شده است.

چگونگی تغییر این شرایط، و بالا بردن قدرت چانه زنی در محل کار و توانمند کردن قدرت اجتماعی طبقهٔ کارگر در جامعه و کشور، و همچنین چگونگی ایجاد ظرفیت سازمانگری و سیاسی این نیرو چالش هایی است در مقابل آن. تا زمانی که تعداد کارگران متشکل عددی یک رقمی باشد، تاثیر آن گذشته از این که چقدر خلاقانه عمل کند، محدود است. 

بنابراین یک وظیفه ی راهبردی بسیار مهم نیروی کار، و هر سازمان و فردی که دمکراتیک فکر می کند و به آن اهمیت می دهد، گسترش بخش سازماندهی شده ی طبقه ی کارگر است و آینده ی کشور به آن مرتبط است.

دو چیز شدیدا به این امر کمک می کند: اول شکست جناح راست افراطی، با ایجاد امکان محیطی مناسب تر برای تشکل کارگران، و دوم ادامه ارتقاء نیروی کار به یک جنبش اجتماعی، بعنوان پیشرو و سخنگوی جنبش گسترده تر مردمی.

11.  یک حزب سوسیالیستی در قرن بیست و یکم چشم بر اهمیت بسیار بالای مبارزات دمکراتیک (رفرم) برای  حق اشتغال، بیمهٔ بهداشتی، مسکن، عدالت، آموزش، هوای تمیز، صلح، حق رای، آزادی بیان، و غیره نمی بندد. آن ها عواملی حیاتی در مبارزه برای ارتقاء طبقه، پیشرفت اجتماعی و سوسیالیسم هستند.

هرکسی که اهمیت مبارزه برای دمکراسی را دست کم بگیرد، مستقیما علیه موجودیت و تجربه ی جنبش اصلاحات بزرگ و رهبران آن (تام پین[10][10]، فردریک دوگلاس[11][11]، سوزان بی. آنتونی[12][12]، دیگن دبس[13][13]، دبلیو، ای، بی دو بویس[14][14]، فانی لو هامر[15][15]، مارتین لوترکینگ، سزار چاوز[16][16]) عمل کرده است که برای گسترش حقوق / رفرم و هر سانتیمتر  فضای دمکراتیک – مهم نیست چقدر اندک - جنگیدند.

این که این مبارزات از بخش های دمکراتیک سرمایه داری آغاز شده، اهمیتشان را کم نمی کند. در واقع رهبران نامبرده در هرلحظه از فضای موجود و حقوق قابل دسترس برای سازماندهی موارد مورد نظر، استفاده کرده اند. یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکم باید همان کار را بکند.

در واقع، مبارزه برای دمکراسی/ رفرم در قرن بیست و یکم، هرچند کم دامنه، همانقدر اهمیت دارد که در قرن بیستم داشت. این مبارزه، هم وسیله است و هم هدف. این مبارزات، مردم و از طریق مردم، دمکراسی را قدرتمند می کند. این مبارزه نه تنها ستم و بهره کشی سرمایه داری را اندکی کم می کند، بلکه مسیر اصلی برای تغییرات رادیکال تر را هموار می سازد.

در حقیقت، تصور چگونگی متحد کردن نیروهای ضرور در هر صحنه ی مبارزه، از جمله مرحله ی سوسیالیستی، بدون درگیر شدن جنبش طبقه ی کارگر و مردم در مبارزات اصلاحی و دمکراتیک (در درجه ی اول و بیشتر از هر چیز حق اشتغال با دستمزدی قابل قبول و سایر حقوق اقتصادی) دشوار است.

با گفتن این، ممکن است اینطور مجادله شود که آیا من مبارزه ی دمکراتیک را ارجح بر مبارزه ی طبقاتی قرار نداده ام؟ نه، به هیچ وجه. بسته این که کدام طبقه و متحدانش از منظر سیاسی و ایدئولوژیکی در هر لحظه دست بالا را دارند، تغییر در تعادل قدرت طبقات می تواند به چشم اندازی برای به دگرگونی های دمکراتیک و سوسیالیستی فراروید یا راه را بر پیشرفت آن تنگ و تنگ تر کند.

من بر این باور پافشاری کرده و می کنم که در هر شرایطی در نهایت همه چیز به طبقه و مبارزه ی طبقاتی وابسته است.

چه از نظر تحلیلی و چه پراتیک، من قویا بر این باور هستم که رابطه بین – طبقه و دمکراسی- دیالکتیکی است. هرکدام دیگری را تفسیر می کند و بر آن اثرگذار است. هیچکدام را نمی توان کاملا از آن دیگری جداکرد و هردو در زمینه ی  مرحله ی اجتماعی انباشت سرمایه تاثیر متقابل دارند.
12.  یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکمی هیچگاه نیروهای اجتماعی، سازمان ها و نیز شخصیت های سیاسی را در دسته بندی های اجتماعی شدیدا بسته و محدود، که فضائی برای تغییر تحت تاثیر مسائل، حوادث و تغییر روابط قدرت باقی نمی گذارد، آن هم به شکلی بازگشت ناپذیر، قفل نمی کند.

برای مثال یک مشاهده گر عزیز نوشته:

«با توجه به آنچه تا کنون گذشته، برای برخی چپ ها راحت تر آن است که پدیده ی اوباما را افسانه و توهمی  از همان ابتدا  قلمداد کنند. به آن برچسب نولیبرالیسم بزنند، و وی  را همواره "یک محافظه کار" و "طرفدار وال استریت" ببینند. این طور برچسب زدن و کلیشه سازی یک نفر در چارچوب سیاسی ای بسته برخلاف بسیاری از تجربیات تاریخی است. جنبش ها و جریانات و حوادث می توانند دید و عملکرد مردم را تغییر دهد. با درنظرگرفتن چنین نکاتی، شک نیست که اوباما خود را طرف آمریکائی های مبارز بداند- و شکست وی و "پس گرفتن کشور" اولین هدف دار و دسته های نوفاشیست است». و این به نظر من دیدی پخته است. 

13.  یک حزب سوسیالیسم قرن بیست و یکمی به روشنفکران خوش آمد گفته و دست به سوی آن ها دراز می کند، و باید تعصبات ضد روشنفکری را از فرهنگ سیاسی خود بیرون براند. حزبی که آرزوی دگرگونی در دنیای بسیار پیچیده ی امروز را دارد، به رشد گروه روشنفکران مارکسیست نیازمند است.

به همین ترتیب، روشنفکران مارکسیست محیط های دانشگاهی از ارتباط با جنبش های کارگری و سایر جنبش های مردمی بسیار فرامی گیرند. آن ها، در موارد بسیار زیادی، از نظر راهبردی و تاکتیکی چیز زیادی برای ارائه ندارند.

14.  یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی شکاف و ترک خوردگی میان طبقه ی حاکم و سایر نیروهای اجتماعی را جستجوی می کند و در استفاده از آن تردید روا نمی دارد. مبارزهٔ موفق علیه طبقه ی حاکم یکدست کاری بسیار دشوار است.

15.  یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکمی هر امتیاز ممکن از طرف مقابل را مال خود می کند، اما زمانی که تعادل نیروها رسیدن به توافق را دیکته می کند، برروی آن چشم نمی بندد؛ شاید توافق تنها یک سانتیمتر ما را به پیش ببرد، اما معمولا بخش بزرگی از مردم در آن یک سانتیمتر زندگی می کنند.  

پیروزی های کوچک، بطور حتم، می تواند فوریت تغییر را کاهش دهد و ایجاد توهم کند، اما آن ها همچنین می توانند امید و انتظارات را برانگیزند، و به درک و اتحاد عمق ببخشند، و صحنه رابرای مبارزه ای با خواست های بیشتر آماده کنند. پیروزی حداقلی مردم درس های بیشتری به آن ها می دهد تا بهترین سخنرانی ها توسط بهترین ما.

16    . یک حزب سوسیالیستی در قرن بیست و یکم باور به آن دارد که جنبش های سیاسی اکثریت گرا قابله ی دگرگونی های اصلاحی، رادیکال و اکو- سوسیالیستی اند. اقلیت های مبارز دربرگیرنده ی نیروهای مترقی و چپ تفاوت بزرگی ایجاد می کنند، ولی آن ها نمی توانند و نباید تلاش کنند جانشینی برای طیف گستره ای از توده ی مردم باشند. خواست آنان ممکن است درست باشد و برانگیزاننده، اما تغییر تنها زمانی صورت می گیرد که سخنان برحق با نیروی مادی همراه شود.

17    . وظیفه ی یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی ایجاد رهبری به جنبش بطور کلی است، و این حزب باید نیرویی باشد برای اتحاد گسترده ی  طبقه ی کارگر و مردم، برای برقراری همپیوندی بین خواسته های عام و خاص جنبش اجتماعی چند لایه، تا بتواند بیانگر دید و ارزش های سوسیالیستی باشد- و در این میان چالش امری حتمی ست.

ما نه تنها این توهم را نداریم که به تنهائی می توانیم تمام این ها را انجام دهیم، بلکه فکر می کنیم هیچ سازمان و جنبش اجتماعی دیگر چپ هم نمی تواند این کار را بکند. بزرگراه دمکراسی رادیکال و سوسیالیسم منوط به وجود چپی بسیار بزرگتر، گسترده تر، و پخته تر از چپ موجود است.

در عین حال، ما قویا عقیده داریم که حزب کمونیست آمریکا فضای منحصر بفرد ضروری ای را در فضای به هم پیوستهٔ جنبش رادیکال از آن خود کرده است.

تجربه ی ما، استنباط وسیع و قابل انعطاف راهبردی و تاکتیکی ما از مبارزه، استقبال عمیق ما از ضرورت اتحاد گسترده، چشم انداز و ریشه های ما در طبقه ی کارگر، شیوهٔ برخورد بین المللی و دیالکتیکی ما، علاقمندی ما به پذیرش شکل های جدید سازمانی، ارتباط گیری، و عمل متحد، و نگرش ما به ما اجازه می دهد که یک همکاری حیاتی برای پروژه ی چپ و برای مبارزه برای رهایی انسان ایجاد کنیم.

18. یک حزب سوسیالیستی قرن بیست و یکمی اهمیت خاصی به مبارزات در راه برابری نژادی و جنسیتی می دهد.
در دهه های اخیر دگرگونی وسیع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جمعیتی صورت گرفته است. با این وجود، مبارزه برای برابری کامل نژادی و جنسیتی اهمیت بسیار زیاد خود را هم از منظر موضوعی و هم از منظر راهبردی حفظ کرده است

هرکسی که مبارزه در راه برابری نژادی و جنسیتی را کم ارزش بداند (در یک رابطه ی درونی و ارگانیک با یکدیگر بهتر درک می شوند تا چند گروهبندی؛ همین امر در مورد طبقه و رابطه ی آن با نژاد و جنسیت نیز صادق است) در بهترین حالت راه رسیدن به پیروزی را با تنگناهایی همرا می کند؛ و در بدترین حالت برای استیلای سیاسی و ایدئولوژیکی عقب مانده ترین بخش طبقهٔ حاکم و حوزه های انتخاباتی آن راه باز می کند. در واقع، برای سه دهه گرایشات  نژادپرستانه، زن ستیزانه و تنفر از دگرباشی جنسی در خدمت تقدیم قدرت به راست های افراطی بوده است.

این موج کثیف شاهد هیچ افتی تا انتخاب اوباما در دو سال پیش نبود. و درست از همان زمان، ضد حملهٔ ایدئولوژیک از طرف جناح راست عملا اوج گرفته است.

دفع سرسختانهٔ این ضد حمله الزامی است، و وظیفه ی خاصی بر دوش سفیدپوستان و کارگران در این رابطه گذاشته است. همانطور که برخی می گویند، نه نژادپرستی و نه نابرابری جنسیتی محصول خاص جنبش طبقه ی کارگر نیست، اما گفتن این بدین معنا نیست که طبقه ی کارگر در بازتولید هرنوع نابرابری و ستمی اصلا دست نداشته. اینطور فکرکردن خامی است.

اگر فکر کنیم که کارگران سفید و مرد توجهی به مبارزه برای برابری نژادی و جنسیتی و علیه نژاد پرستی و مرد سالاری ندارند، مرتکب خامی بیشتری شده ایم. اینکه آن ها به این مسئله اهمیت می دهند هم اخلاقی و هم مهم است. نژادپرستی و برتری جنسیتی از منظر معنوی غیر انسانی است و از منظر مادی کل طبقه ی کارگر را نابود می کند.

علیرغم جایگیری عمیق روابط نابرابر در ساختار و اقتصاد سیاسی سرمایه داری، و به خصوص تبلیغات بلاانقطاع جناح راست افراطی، مبارزه علیه نژادپرستی و برتری جنسیتی تنها براساس جنبشی طبقاتی، گسترده، متحد، و چند فرهنگی پیروزمند خواهد بود. هرچیزی کمتر از این در شرایط امروزی کوچکترین شانس پیروزی ندارد، و به نوبه ی خود مانع پیشرفت نیروهای مترقی و سوسیالیست می شود. 

19. یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی با بومی گرایی و بیگانه ترسی شدیداً مبارزه می کند.

مهاجرین فرهنگ، نیروی کار، و سنت مبارزاتی خود را به کشور ما می آورند. کسی نیست که در مبارزات اخیر وارد شده باشد  و به نقش کارگران مهاجر در مبارزه برای دمکراسی، حقوق کارگران، آموزش مناسب، توانمندی اجتماعات، میراث فرهنگی، و قوانین مهاجرت انسانی و عادلانه بی اعتنا بماند و به اهمیت آن اذعان نکند. مهاجران دارای روحیه ای مبارز و ضد سرمایه داری اند.

جای تعجب ندارد که جناح راست آن ها را هیولا جلوه دهد. سرکوب مهاجران و انکار حقوق آن ها همراه با نژادپرستی و سایر ایدئولوژی های ارتجاعی با هدف نفاق انداختن در میان جنبش رو به گسترش مردم سازمان داده می شود. یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی این مبارزات را ارتقاء خواهدداد و با این تجاوز در سراسر جوامع مهاجرین به مبارزه خواهد پرداخت.

20. یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی به مبارزات برای حقوق دگرباشان جنسی اهمیت سیاسی مناسب خواهد داد، و این کاری ست که در گذشته نکرده است.

جامعه ی سوسیالیستی نباید برای  یک نوع تنظیم روابط جنسی ارجحیتی نسبت به سایر موارد قائل شود، و به جای آن باید دگرباشی جنسی و رسوم مختلف ازدواج را گرامی بدارد. علایق سکسی فرد موضوعی کاملا خصوصی است و شریک عشق یا ازدواج نباید موضوع مورد بحث دولت باشد.

جنبش برای حقوق دگرباشان جنسی، دوجنس گرایان و تغییرجنسیت داده ها طی چهار دهه ی اخیر تبدیل به یک جنبش قدرتمند اجتماعی شده و جایگاه مهمی در جنبش مردمی کسب کرده است. تلاشهای این جنبش باعث کسب پیروزی هایی شد و حساسیت جامعه هم نسبت به این مسئله تغییرکرد.

با این وجود، جناح راست افراطی به ستیز علیه این جنبش و مشروعیت و اهدافش ادامه داده و به تحقیرکردن و غیراخلاقی خواندن این گروه ادامه می دهد. تعصب علیه دگرباشان جنسی بجامانده در این گروه عقب ماندهٔ سیاسی موضوعی است که برای به جنبش در آوردن حوزه های انتخاباتی از آن استفاده می شود. به هرحال، افراطیون جناح راست برنده ی این مبارزه نیستند، و اگرچه کارهای زیادی برای انجام باقی مانده، دلیلی ندارد که فکر کنیم تغییری در این وضعیت رخ خواهد داد.

21. یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی برای عمل سیاسی مستقل و تشکیل حزبی بدون وابستگی به سرمایه های شرکتی اولویت بسیار بالایی قائل می شود.

دو گرایش متناقض قابل مشاهده است. از یک سوی، میلیون ها نفر برای رای دادن به عنوان فردی مستقل (بدون هواداری از احزاب موجود) ثبت نام می کنند؛ تعداد بیشتری از فرایند سیاسی روی بر می گردانند؛ و همچنین احزاب و تشکل های مستقل غیرمنتظرهٔ جدیدی در سطحی محلی ظاهر می شوند.

از سوی دیگر، نیروها و سازمان های اجتماعی بزرگ طرفدار استقلال سیاسی و همچنین پایگاه ضروری برای یک حزب مستقل سیاسی به کار با حزب دمکرات ادامه می دهند.

اما در این پیچ وتاب: آن ها در استقلال از ساختارهای سازمانی آن حزب عمل می کنند. و به نظر می رسد که این عمل ادامه دارد. در واقع، آن ها با افزایش نارضایتی ها تلاش می کنند صدا و قدرت خود را بلندتر و بیشتر کنند.  

به عبارتی دیگر، نیروهای اصلی و ضروری برای یک حزب مستقل سیاسی پیش از خروج، احتمالا تمام تلاش خود را برای اصلاح حزب دمکرات، و از جمله غالب شدن در آن به کار خواهند بست. تاکتیک های ما باید این را مد نظر داشته باشد.

نکتهٔ نهایی اینکه: به نظر ما نیز نیروهای مستقل بدون شک شانسی برای غالب شدن در حزب دمکرات ندارند. اما با این وجود اشتباه است در این نقطه برای آن ها حکم صادر کنیم.    

22. یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی نگرش و پراتیک بین المللی دارد و خواهد داشت.

اگرچه ما هنوز یک دهه بیشتر در قرن بیست و یکم نبوده ایم، اما دید روشنی نسبت به ده سال آینده داریم. زچیزی که بیش از همه قابل توجه است ضرورت فزایندهٔ استناد به مسائل جهانی نظیر: گرمایش جهانی و تخریب محیط زیست، ساخت سلاح های هسته ای و تکثیر آن ها، جنگ های بلاانقطاع، رودررویی بر سر منابع، فقر گسترده، توسعه ی نامتوازن، امراض همه گیر و غیره، و تلاش برای حل به موقع آن هاست.

اگر جلوی این ها گرفته نشود، جهان غیرقابل زندگی می شود.

در این تاریکی نور امیدی اندکی نیز هست: صدها میلیون نفر در سراسر دنیا از این موقعیت وحشتناک آگاه می شوند و به این نتیجه می رسند که باید کاری کرد. منافع شخصی و بین المللی دارند در یکدیگر ادغام می شوند، ولی آیا از سرعت کافی برخوردارند؟

مانع اصلی در این میان، امپریالیسم آمریکاست، که راه را برای داشتن سیاره ای صلح آمیز، قابل زندگی، و پایدار می بندد. هردو جناح طبقه ی حاکم، اگرچه با روش های مختلف، مصمم اند برتری آمریکا در سیستم جهانی را حفظ کنند- یکی با زور و دیگری با ترکیبی از دیپلماسی، چندجانبه گرایی، نرم قدرت و نرم نیرو ، که به شکلی آرام تر به پیش برده شده است.

اگرچه تفاوت بین این و آن روش مهم است و نباید از نظر دورداشت، اما اشتیاق شدید به داشتن جایگاه اول در سطح جهانی ، بدون ارتباط به این که پیشبرنده ی سیاست خارجی آمریکا چه کسی و کدام یک از دو حزب اصلی ست، وجود دارد.

به همین دلیل، تنها یک جنبش توده ای و مردمی در داخل و خارج است که امپریالیسم آمریکا را وادار به عقب نشینی راهبردی در هرگوشه ی جهان، از آسیای مرکزی و خاورمیانه گرفته تا پایان دادن به اشغال افغانستان، خروج کامل نظامی از عراق، پایان بخشیدن به درگیری های طولانی مدت بین فلسطین و دولت اسرائیل، لغو تحریم ها علیه ایران وسایر کشورها، خاتمه بخشیدن به محاصره کوبا، کاهش و محو سلاح های هسته ای، برچیدن پایگاه های نظامی در سراسر دنیا و منحل کردن ناتو، و غیره خواهد کرد.

 این چالش بزرگ و موفقیت بسیار مهم در جلب مردم آمریکا به چنین جنبشی با تجدید نظر در نقش آمریکا در جامعه ی جهانی قابل دست یابی ست.

مسئله برای دولت آمریکا این نیست که به سادگی در پوسته ی ملی اش بخزد، بلکه حضور در مسائل جهانی برپایه ی همکاری، صلح، برابری، و منافع دوجانبه است. تا زمانی که اصطلاحاتی همچون "مانیفست سرنوشت"[17][17] و" ملت ضرور"[18][18] دوام داشته باشد، مبارزه برای سیاست خارجی نوین دمکراتیک بی اندازه سخت خواهد بود.

پیامد چنین وضعی آن است که یک حزب سوسیالیست در قرن بیست و یکم وظیفه دارد به این فرایند کمک کند. و این بدان معنی ست که مبارزه برای وحدت بین المللی و صلح، و علیه امپریالیسم کشور خودی، و ایجاد دیدی بدیل از جایگاه آمریکا در جامعه ی جهانی بر دوش آن است.

23. یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی به دستاوردهای عظیم جوامع سوسیالیستی توجه می کند و درس هایی را از آن فرا می گیرد. مشکلات اجتماعی (مانند بیکاری و نارسایی در مراقبت از کودکان) که در جوامع سرمایه داری وجود دارد، در بسیاری از کشورهای سوسیالیستی، اگر نه به تمامی، تا میزان زیادی، حل شده بود. ما نه می توانیم همبستگی اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی را با کشورهایی که با شبکه ی استعماری و نواستعماری به مبارزه می پرداختند، فراموش کنیم و نه نقش تعیین کننده ی ارتش سرخ در شکست آلمان نازی، و نه نقش اتحاد شوروی در مخالفت با جنگ هسته ای.

با این وجود، یک حزب سوسیالیست باید از استالین و طرفدارانش بطور شفافی تبری بجوید، نه برای این که دشمنان سوسیالیسم را خوشحال کند و یا سوسیالیسم را به نقد بکشد، بلکه به میلیون ها نفر آگاهی دهد که اجبار و خشونت در اشتراکی کردن کشاورزی ، پاکسازی و اعدام صدهاهزارنفر از کمونیست ها و وطن پرستان، راه اندازی اردوگاه های کار که در آن افراد را زندانی و استثمار می کردند و تعداد نامعلومی از مردم اتحاد شوروی را تا زمان نزدیک به مرگ به آنجا فرستادند، و جابجا کردن تمامی یک گروه از مردم از سرزمین های مادری شان را نمی توان به بهانه ی ضرورت تاریخی یا به نام دفاع از سوسیالیسم، مورد تصدیق قرار داد. آن ها جنایاتی علیه بشریت بودند.

این قساوت ها را اشتباه خواندن، خود یک اشتباه است- جنایت: بله، بدون شک جنایتی وحشتناک، بله، داغ ننگی وحشتناک بر ارزش ها و ایده های سوسیالیسم. 

و بدتر این که، پراتیک رژیم استالینی تصورات تئوریک، ساختار و روابط حکومتی، قوانین اقتصاد سوسیالیستی، توجیهاتی برای قدرت متمرکز، و سندرم رهبر بزرگ را مطرح کرد و بکار گرفت که در پایان منجر به تضعیف سوسیالیسم در اتحاد جماهیرشوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی شد.

من از طرف احزاب دیگر نمی توانم صحبت کنم، و علاقه ای هم به این کار ندارم، اما حزب ما باید در محکومیت رژیم استالین شفاف عمل کند.

24. یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی به خوبی آگاه است که انتقال به سوسیالیسم پیچیده است و مشروط به بسیاری از عوامل خواسته و ناخواسته، پیدا و پنهان، و نیز عمل آگاهانه ی نیروهای درگیر و تاثیر نیروهایی شدیدا خارج از کنترل ما (مانند جنگ های امپریالیستی، بحران اقتصادی، گرمایش جهانی، جنگ بر سر منابع، مصایب طبیعی، اعمال تروریستی، و غیره) است.

خیزش ها و توقف هایی در این راه وجود دارد. رشد تدریجی تغییرات راه را برای گسست در بافت جامعه باز می کند؛ موقعیت هایی در دولت، اقتصاد و جامعهٔ مدنی کسب می شود، اما شکست و عقب نشینی در لحظاتی نیز روبروی ما خواهد بود. باید آماده بود تا بارها و بارها این اتفاقات بیفتد. 

تغییر در روش تفکر با تغییر در اقدام وجوه مشترکی دارد. بسیار بیش از دگرگونی های اجتماعی در گذشته، دگرگونی سوسیالیستی بر تغییر ریشه ای در ارزش ها و تفکر تکیه دارد؛ زحمتکشان چه به صورت فکری و چه به صورت روحی عمیقا در آن فرورفته اند.

برخلاف درک مرسوم ما که رویدادی همراه با گسست و شورش بزرگ مرحلهٔ انتقالی را معین می کند، آنطور که من متوجه می شوم، یک سری نقاط چرخش، آن هم در دوره ای طولانی نقشهٔ انتقال را ترسیم می کند. به عبارتی دیگر، بیش از یک لحظه ی تعیین کننده، دوره ی انتقال به سوسیالیسم را شکل می دهد و در کلیت خود شرایط را برای یک جامعه ی سوسیالیستی بالنده بوجود می آورد. 

این هنوز تنها یک بخش، اگرچه بخشی ضرور و مساعدت کننده، درست به اهمیت کنترل بر دمکراتیزه کردن کشور، برای انتقال بزرگتر و آن فرایند های تعاملی ست که قدرت مردم را غیرمتمرکز و پخش می کند.

به عبارت دیگر دولت نه تنها نهاد، که یکی از نهادهایی است که توسط نیروهای داخل و خارج آن تغییر شکل می دهد.

کدام اول اتفاق می افتد- تغییر دولت یا جامعه ی مدنی- سئوالی است که به دنبال خود نتایج تحلیلی چندانی ندارد. رابطه ی بین این دو دیالکتیکی است و بنابراین هردو در کنش و واکنش دائمی و شیوه هایی پیچیده اند.

فرض مقدم بر این مسائل، گسترش و تعمیق آگاهی های سوسیالیستی، افزایش ظرفیت سیاسی و سازمانی طبقه ی کارگر و متحدانش، و تحرکات پایدار در سطحی بی سابقه، و توانائی مقاومت و متوقف کردن تلاش هایی است که بطور مستمر و غیرقانونی و خلاف قانون اساسی، حقوق دمکراتیک بدست آمده را از بین می برند. 

چنین امری در عین حال به یک رهبری سازمانیافته، انعطاف پذیر، آگاه از نظر راهبردی، متحد، و آزمون پس داده (از احزاب و جنبش ها) تکیه خواهد داشت که برای گسترش متحدان می ستیزد، از کوچکترین تفاوت بین دشمنانش بهره می گیرد، و مهمتر از همه، برای اتحاد گسترده و پایدار و اقدامات توده ای، مبارزه کند.

در سال های اخیر، دگرگونی شدید اجتماعی در فضائی تقریبا صلحجویانه ( صلحجویانه به معنی منفعلانه نیست) در آمریکای لاتین به وقوع پیوست. یک اکثریت از نیروهای کار فعال و سازماندهی شده تحت رهبری ائتلاف چپ (کمونیست ها بخشی از آن اند) بوجود آمده است. و این در حالی ست که متحدانشان در کسب جایگاه  سیاسی در ساختارهای دولتی بطور دمکراتیک به پیروزی رسیده اند. و از این پیروزی برای منزوی کردن صاحبان امتیازات اجتماعی بهره برداری کردند، دولت نولیبرال را بیرون راندند، و زمینه را برای دگرگونی های دمکراتیک، اجتماعی و سوسیالیستی آماده کردند.
یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی باید از نزدیک این فرایند را مورد بررسی و مطالعه قراردهد. من باور دارم که انتقال به سوسیالیسم در آمریکا، علیرغم تفاوت ها، چنین مسیری را طی می کند. 

تصور سنتی از فرایندهای انقلابی- فروپاشی اقتصادی، خیزش، قدرت دوگانه، خشونت و خونریزی، متلاشی شدن کشور، و حاکم کردن سریع سوسیالیسم – چشم انداز قابل حصولی را در بر ندارد. در واقع، به باور من، این یک تحلیل بدون پشتوانه است؛ این تحلیل سادگی را به پیچیدگی ترجیح می دهد؛ باورهای سوسیالیستی را کسالت آور و بی معنی می کند، و آن را از نظر راهبردی و تاکتیکی از کار می اندازد.

در آنچه گفته شد نکته ای وجود دارد. دولت یک ابزار صرف طبقه ی حاکم - یعنی اسلحه و بلوک طبقه ای شدیدا یک پارچه ی و یک دست نیست. در حالی که طبقه ی سرمایه دار مسلط است، کشور سرشار از تناقضات داخلی است و دولت مکانی برای مبارزات طبقاتی و دمکراتیک است- و نه تنها مکانی مثل دیگر مکان ها، بلکه مکانی بسیار مهم و تعیین کننده.

بنابراین ماهیت مبارزه مردم علیه دولت به شکلی ساده نیست، بلکه مردم با کسب سمت هایی در دولت، بر دولت تاثیر می گذارند و از آن برای تغییرات (در داخل و خارج دولت) در یک محیط سیاسی شدیدا رقابتی با رویارویی های سخت، با نتایج نامعلوم، و مردمی درگیر در جریان امور، استفاده می کنند.  

ممکن است برخی بگویند این بعید است و رویایی به نظر می رسد. باید پرسید: آیا گرفتن قدرت و به سرعت منحل کردن دولت موجود به امید «سر برآوردن دولت سوسیالیستی از خاکستر» رویایی تر نیست؟ چنین مدلی نزدیک به یک قرن است که در راس نگرش ما قرار داشته و در کشورهای پیشرفتهٔ سرمایه داری هنوز هم سوسیالیسم به صورت یک آرزو در دل کمونیست ها باقی مانده است.

البته دلایل بسیاری برای این مسئله وجود دارد، اما من باورندارم که مدل شورش انقلابی راه را ساده تر می کند و یا دیدی واقع بینانه تر به آینده دارد.

25. برای یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی، نگرش به سوسیالیسم کاری رو به رشد و ترقی است. و جنبه ها و ویژگی های متمایزی خواهد داشت که از تاریخ و تجربه خود ما می جوشد. وظایف ناتمام دمکراتیک به جامانده از سرمایه داری را،  به اتمام می رساند، در حالی که آزادی های دمکراتیک موجود را حفظ کرده و به آن عمق می بخشد و از حاکم شدن قانون حمایت می کند. این حزب به پاخواستن مردم وهمچنین حمایت از سیستم حکومتی چند حزبی و تغییر احزاب در قدرت بنابرتصمیم مردم  را به رسمیت می شناسد. 

سوسیالیسم ما به استثمار کارگران، البته در طول زمان و نه یکباره، پایان می دهد. سوسیالیسم ما حقوق جمعی و دمکراتیک را گسترش می دهد، در عین حال که همزمان به استغناء انسانی و خلاقیت جایگاه مناسبی را می بخشد. یک حزب قرن بیست و یکمی در مقابل اشتراک گرایی بوروکراتیک و اقتصاد دستوری که مردم را تا حد چرخه دنده پایین می آورد، روابط اجتماعی را به اشیاء کاهش می دهد ، و فرهنگ را به یک خاکستری کسل کننده مبدل می سازد خواهد ایستاد.

سوسیالیسم ما همه چیز خواهد بود به غیراز کسالت بار. این سوسیالیسم از دنیا برداشتی مدرن و پراز تحرک دارد. این سوسیالیسم در نبض مردم ما، با تنوع فرهنگی و با ریتم های بسیار زیاد می رقصد. بهترین سنت های ملت ما را جشن می گیرد و "عشق به وطن" را محتوایی دمکراتیکی می دهد.

سوسیالیسم ما همراه بر غالب شدن بر تقسیم طبقاتی، جنسیتی و نژادی، عادات و رسوم انسانی و سیستم ارزشی جدیدی را ارائه می دهد. جامعه ای سرشار از اهمیت دادن به دیگران، نیکی، برابری، که در آن همبستگی به واقعیت های غالب زندگی روزانه بدل می شوند.

سوسیالیسم ما مشارکت مردم در همهٔ عرصه های زندگی را تشویق می کند. برای این کار، کارروزانه و کار هفتگی کاهش خواهد یافت و حقوق اجتماعی قانونی می شود. اما چنین معیارهایی برای حداقل نصف جمعیت ما ناکافی ست. همزمان با حضور زنان به محل های کار و ضروریات مدرن زندگی روزانه (برای مثال افزایش امید به زندگی برای سالمندان) ، فشار کار بر زنان طی دهه های اخیر افزایش یافته و الزامات زندگی بطور نامناسبی بردوش آن ها افکنده شده و می شود. 

زنان مجبورند کار با مزد و کار بی مزد در خانه را ترکیب کرده و از صبح سحر تا پاسی از شب کار کنند.  بنابراین جایگزینی قوائد موجود اجتماعی و سازماندهی مراقبت از نوزادان و کودکان و سالمندان (مهدهای با کیفیت رایگان همگانی) و همچنین بدیل های مشارکتی به جای آنچه هنوز «کار زنان» نامیده می شود: مانند آشپزی، تمیزکاری، شستشوو ... ضروری است.

سوسیالیسم ما بر جدا کردن کلیسا از دولت اصرار دارد، ولی این را هم مد نظر دارد که مومنان در جامعه فعالانه مشارکت خواهند داشت.

در دوران انتقال، و در ابتدای سحر سوسیالیسم چه در کشور ما و چه دیگر کشورها، و تا گسترده شدن روز، انتظار من آن است که اقتصادی شامل ترکیب های مختلف مالکیت سوسیالیستی، تعاونی و خصوصی، در یک بازار سوسیالیستی قانونمند، علیرغم تناقض ها و خطرات ، ولو همراه با تنش، عمل کند.

نوع ترکیب، چگونگی تغییر، و شکل خاص کنترل دمکراتیک با تغییر شرایط- هم عینی و هم ذهنی- تغییر می کند. این نوع رابطه ی مالکیتی و ساز و کارهای بازار، برنامه ریزی اقتصادی یا راهبرد سرمایه گذاری های ملی را مسدود نمی کند.

در واقع، وظیفه ی طولانی مدت تر یک دولت سوسیالیستی جابجایی منطق تولید از: تجمع ثروت برای تعدادی اندک، میلیتاریزم و رشد بی حد و حصر به منطق تولید برای: نیازهای بشر و اقتصاد پایدار است. تصور این که بتوان چنین دگرگونی عظیمی را بدون برنامه ریزی و راهبرد سرمایه گذاری اجتماعی گسترده، اگرچه براساس مشاورت گسترده و کنترل دمکراتیک زحمتکشان و نمایندگان آن ها با موفقیت انجام داد، دشوار است.

برخلاف مدافعان سرمایه داری که می گویند مالکیت خصوصی بوسیلهٔ تعداد اندکی از افراد پایه ی مادی آزادی و امنیت اقتصادی است، طرفداران سوسیالیسم چنین ادعایی را که معمولا با ارعاب خشن مخالفان همراه است رد می کنند. آن ها در عملا نشان خواهند داد که شکل سوسیالیستی مالکیت و سازماندهی اقتصادی، زمینی است که در آن آزادی شکوفا می شود.

مسئولیت سازندگان سوسیالیسم مطرح کردن سوسیالیسم و دمکراتیسم در صحنه ی اصلی اجتماع یعنی دولت، اقتصاد، رسانه ها، و فرهنگ است؛ در این قرن سوسیالیسم باید الهام بخش وظیفهٔ دشوار و ضروری تبعیت دولت از قدرت اجتماعی باشد.  

به عبارت دیگر، در جامعه ی سوسیالیستی دولت نباید بالای سر جامعه و مراقب هر چیز باشد. چنین سوسیالیسمی بیگانه، منزوی و بورکراتیک می شود. به جای آن، سازندگان سوسیالیسم باید شبکهٔ عظیمی متشکل از شبکه های کارگران و سازمان های اجتماعی را جا بیندازند که از منظر سیاسی و مالی آنقدر توانمند شده اند که بر نهادهای مختلف موجود حکومت کنند.

برخلاف برخی از عقاید در چپ، جوهرهٔ سوسیالیسم قابل تقلیل به مالکیت و روابط آن و قدرت طبقه نیست. هرچند که هردوی این ها بنیادهای ساختاری جامعه ی سوسیالیستی هستند، اما این دو به تنهائی سوسیالیسم را تشکیل نمی دهند.

کاری که این ها می کنند امکان برای یک برقراری یک جامعه ی سوسیالیستی است، اما سوسیالیسم زمانی واقعی می شود، فقط تا درجه ای سوسیالیسم می شود که زحمتکشان از خودبیگانگی و بی قدرتی را با مشارکت داشتن، قدرتمندی و مشارکت کاملا دمکراتیک جایگزین کنند. به عبارت دیگر، تنها در حدی که قدرت، تصمیم گیری و برنامه ریزی در سطح گسترده تری از جامعه پخش شود، سوسیالیسم جاری می شود. در غیراینصورت، آن ها به پوستهٔ فریبنده ای بدل می شوند که ساختار و رفتارهای غیرسوسیالیستی را درخود پنهان نگه می دارد.

ابتکار عمل طبقه ی کارگر و حس مالکیت واقعی مالکیت اجتماعی رگ وپی سوسیالیسم اند، در حالیکه روابط قانونی، مالکیت عمومی و ساختار قدرت طبقاتی ساز وکارهایی تسهیل کننده اند.

بطور خلاصه، یک حزب سوسیالیست در قرن بیست و یکم شاخص سوسیالیستی جامعه را با روابط واقعی، و نه رسمی می سنجد.

سوسیالیسم برای پایدار بودن مسیر رشد و کافی بودن عرضه، اولویت قائل است، و نه رشد بدون حد و مرز، و نه مصرف بی پایان. تولیدات سوسیالیستی نمی تواند تنها بر درونداد و بیرونداد تمرکز کند ، و بر معیارهای تنگ کمی برای سنجیدن کارایی و تعیین اهداف اقتصادی استوار نیست. ارزیابی سطح زندگی بشر را نمی توان به برآورده کردن نیازهای و حد گسترش مستمر کالاهای مصرفی کاهش داد. سوسیالیسم «یک جامعهٔ ساده شده به قوانین و حقوق ها نیست.»

علاوه بر آنچه گفته شد، ما نمی توانیم صبرکنیم تا سوسیالیسم برای تغییرات آب و هوایی و تخریب محیط زیست کاری کند. این کارها همین الان باید صورت بگیرند. ما به سوی نقطه ی خطری می رویم که اگر به آنجا برسیم، گشتاوری به فرایند ها بر روی کرهٔ زمین می دهیم که اقدامات انسان یا اصلا بر آن اثر کنترلی ندارد و یا کنترل اندکی خواهد داشت.

در نهایت، برای آن که یک جامعه  ی سوسیالیستی بارور شود، فرایند تغییر باید در سطوح مختلفی همزمان صورت بگیرد. درست همانطور که پیدایش سرمایه داری تکیه بر تعامل چندین فرایند داشته، برای جامعهٔ  سوسیالیستی نیز همین امر ضروری ست. 

26. یک حزب سوسیالیست قرن بیست و یکمی مدل سازمانی خود را مطابق با نیازها و شرایط مادی اش می سازد. نباید آن را از خلاء یا یک کشور دیگر وارد کند. وسعت اعضا، نسبت جمعیت و محل استقرار اعضا، گستردگی رهبری، دامنه و شدت مبارزهٔ طبقاتی، و اهداف مولفه های اصلی خصوصیات سازمانی حزب - ساختار، فرم و قوانین سازمانی حزب اند.

ساختار، شکل و قوانین نیز بستگی به سنت های سازمانی و فرهنگی هر کشور دارد.

سازمان دادن هر دو هفته یک بار حوزه های حزبی، اصرار بر عضو بودن هر عضو در یک حوزه و پرداخت حق عضویت ماهانه، تشویق حوزه ها بر تمرکز بر یک کارگاه یا یک محله، و انتظار تبعیت هر عضو از کل برنامه ی حزب، توزیع نشریات، و پایبندی به تصمیمات اکثریت یک روش برای ساختن حزب کمونیست است. اما این تنها شیوه نیست. ما تا آنجا که ساختارهای سازمانی وخواست های اعضایمان اجازه دهد، به انعطاف بسیار بیشتری نیاز داریم.

ما حزب کوچکی با لایه ی نازکی از رهبران متعهد هستیم که امیدواریم در شرایط غیرانقلابی، در کشوری پهناور، و در عصر اینترنت حزب بسیار بزرگتری شود.

در این عصرکه به انحای مختلف با اینترنت تعریف می شود، ما نباید تلاش کنیم مدل قدیمی سازمان های کمونیستی را آنهم در جزء به جزء آن تکرار کنیم.  یک حزب دارای ساختار متمرکز سازمانی با درجه نظم بسیار بالا  با جایگاه موجود حزب ما، روحیه و طرزتفکر زمان ما نمی خواند. ما در سال 1917 به سر نمی بریم- جامعه ی ما بسیار پیچیده است، جوّ حاکم بر جنگ سرد پایان یافته، مردم وحشتناک گرفتارند، مسن ترها خسته اند، و اعضای جوان حزب بین کار، بدهی و کنشگری سیاسی به شعبده بازی مشغولند. این واقعیت ها به شکل های جدیدی از تعامل، ارتباطات، آموزش، تصمیم گیری، سازمان و خبررسانی نیاز دارد. در چنین وضعی برای عضو حزب استانداردهای جدید و الگوی تازه ای از رهبری نیاز است که از منظر سیاسی اعضا را جذب و با نیروی استدلال رهبری نماید. 

پس سنترالیزم دمکراتیزم چه می شود؟ من موافق حذف این واژه هستم. البته اشتباه متوجه نشوید. من موافق بحث جمعی، تعامل گسترده، تصمیمات دمکراتیک، آزمون تصمیمیات در زندگی روزمره، و مبارزه برای وحدت عمل هستم.

اما این قانون که هر عضو مجبور است به تصمیمات حزب گردن بنهد دیگر با شرایط ما همخوانی ندارد. واقعیت این است که قبلا هم آن را اجباری نکردیم و اگربرای مثال کسی نخواست که به تصمیمات گردن نهد، در اغلب اوقات کاری صورت نگرفته است.  اگر ما نتوانیم اعضا و رهبری را به یک مواضعی سیاسی برسانیم، احتمالاعمل اداری هم کمکی نمی کند.

تنها راه تحرک و اتحاد یک حزب از میان بحث سیاسی، آموزش، شفافیت تصمیم ها، ترغیب افراد، و تصمیم های سیاسی مناسب است.

به همین دلیل پیشنهاد می کنم واژه ی " وحدت اراده" را کنار بگذاریم. در میان دلایل دیگر، این یک واژه است، یا واقعا یک مفهوم، می توان از آن سوء استفاده کرد، و در تاریخ گذشتهٔ ما این اتفاق افتاده است. 

27. یک حزب قرن بیست و یکمی باید پایهٔ اینترنتی داشته باشد. تجربه ی جدید، بخصوص کمپین انتخاباتی اوباما در سال 2008 چنین باوری را تقویت می کند. این بحث که کار اینترنتی جنگ با سازمان های واقعی است را باید کنار گذاشت.

اینترنت به ما ابزاری می دهد تا فراتر از فضای سازمان یافتهٔ خود مردم را سازماندهی کنیم؛ به ما اجازه می دهد در مکان های قدیمی و جدید سریعتر رشد کنیم؛ فهرستی از برنامه ها و خدماتی را ارائه می دهد که به راحتی هریک از اعضا و یا حوزه ها می توانند به آن دسترسی داشته باشند؛ به ما امکان می دهد که ضعف رهبری خود را ترمیم کنیم. واحد کارگری جدیدی را ممکن می سازد. باعث می شود به طور منظم با کل اعضا در زمان مناسب در ارتباط باشیم. این امکان را بوجود می آورد که برای پیپلز ورلد و پلیتیکال افرز شنوندگان بسیار بیشتری داشته باشیم؛ این امکان را به ما می دهد که میتینگ های خود را در طول هزاران کیلومتر فاصله در سپهر مجازی سازماندهی کنیم، و نمود و حضور خود را گسترش دهیم.

تجربه ی ما تاکنون مثبت بوده، در حالی که ابتدای کاریم و از حداقل توانایی های اینترنت بهره برده ایم.

28.  یک حزب سوسیالیست در قرن بیست و یکم باید درهای خود را به روی اعضای جدید بازکند، پیوستن به آن نباید از پیوستن به  دیگر سازمان های اجتماعی سخت تر باشد؛ عبور از میان آزمون های سخت و اطاعت محض سیاسی لزومی ندارد. این برای منصوبین کاخ سفید مناسب است، نه برای مردمی که تمایلی به ما پیدا کرده اند.

چیزی که ما لازم داریم استانداردهای عجیب و غریب نیست، بلکه یک سری روش هاست که اعضای جدید بتوانند با گروه، سیاست و فعالیت های ما آشنا شوند. در این رابطه اینترنت بسیار حیاتی است، اما من همچنین اضافه می کنم که ما به گروهی حقیقی برای سفر به محیط های سازمانداده شده و نشده برای ملاقات وتشویق اعضای جدید، برای آشنا کردن آن ها به حزب و موقعیت آن، و شنیدن افکار آنان نیازداریم.

29. یک حزب سوسیالیستی در قرن بیست و یکم تاریخ خود را با دیدی انتقادی محک می زند. در غیر این صورت،  حزب امروز را از تاریخ مان جدا کرده ایم. هیچ جنبش اجتماعی و چپی نمی تواند ادعا کند که تاریخی به پرباری تاریخ ما دارد، اما تنها مشاهده ی آن با تمام پیچیدگی هایش، ارزشمندی این میراث و گنجینه پنهان را آشکار می کند.

گاهی طوری رفتار می کنیم که انگار تنها اشتباه ما شکست در کنترل ارل برودر[19][19] بود؛  سایر مواقع ما بطور مکانیکی اشکال سازمانی و مبارزاتی را از یک دوره به دورهٔ دیگر منتقل کردیم، انگار که در این میان اتفاق دیگری به وقوع نپیوسته است.

در مواقعی دیگر، ما در مقابل حک و اصلاح نظرات ، برنامه ها، دگم ها، سمبل ها و عمل های  قدیمی مقاومت کردیم، که زمانشان گذشته بود یا با قضاوتی منفی روبرو شده بود.

هیچ حزبی، از جمله حزب ما، بدون اشتباه نیست؛ ما مرتکب اشتباه شدیم و اکنون هم مرتکب می شویم. سیاست پیچیده و جاری است، و اشتباه در تئوری، تحلیل و عمل اجتناب ناپذیر است. 

اینکه ما اشتباهات خود را لاپوشانی کنیم، به نفع نسل های گذشته و آینده ی کمونیست ها نیست. اگر ما می توانستیم رفقای درگذشته ی خود را فرابخوانیم، من مطمئنم که آن ها اصرارمی کردند که ما به گذشته ی خود با دیدی انتقادی و رشدیافته نگاه کنیم، آن ها به ما می گفتند نگران احساس یا میراث آن ها نباشیم.

یک حزب قرن بیست و یکمی از گذشته الهام می گیرد، اما نباید زندانی گذشته باشد. گذشته فقط باید راهنمائی کلی برای آینده باشد، نه سرنوشت ساز آینده.

همانطور که در اول این مقاله اشاره کردم نیروها و ائتلاف کنندگان موثر برای روبروشدن با چالش های قرن بیست و یکم هنوز دورهم گرد نیامده اند. اما ما کاملا اعتماد داریم که با واردشدن هرچه بیشتر به قرن بیست و یکم، آن ها گرد هم خواهند آمد. ما همچنین اطمینان داریم که حزب کمونیست با چالش های تاریخی مان به خوبی روبرو خواهد شد، بدان معنی که تغییر می کند، رشد می یابد، و رهبری لازم را برای مردمی که به جستجوی زندگی بهتر و عادلانه تر هستند، ارائه خواهد داد.

محل درج اصلی مقاله : http://www.politicalaffairs.net/a-party-of-socialism-in-the-21st-century-what-it-looks-like-what-it-says-and-what-it-does/

 

سرچشمه :

http://hamdifararshive.blogspot.com/2011/05/blog-post.html

 

 


 

[1][1] Eugene Victor Debs از رهبران اتحادیه های کارگری آمریکا

[2][2] Elizabeth Cady Stanton یکی از زنان مبارز سوسیالیست آمریکایی

[3][3]  در 1931 نه پسر بچه ی سیاهپوست را بطور غیرمنصفانه به جرم دعواکردن با سفیدپوستان و تجاوز به دو دختر سفیدپوست در آلباما محاکمه کرده و مجازات سنگین تا حد مرگ برای آن ها تعیین کردند. به همت حزب کمونیست آمریکا و ان ا ا سی پی ( انجمن ملی تعالی رنگین پوستان)، به این حکم اعتراض شد.   

[4][4]  اعتصاب کارکنان اتومبیل سازی در 1936

[5][5]  اعتصاب برای متحدکردن فولادکاران که گس هال یکی از رهبران حزب کمونیست آمریکا در آن بسیار فعال بوده

[6][6][6][6]  CIO اتحادیهٔ کارگری

[7][7]  Lincoln Brigade سازمانی که تحت آن داوطلبان آمریکائی در جنگ جمهوریخواهان علیه فرانکو شرکت کردند

[8][8] Bill of Rights socialism

[9][9] New Green Deal

[10][10] Thomas Paine انقلابی و یکی از بنیانگذاران آمریکا بوده

[11][11] Frederick Douglass رفرمیست سیاه پوست آمریکایی

[12][12] Susan B. Anthony یکی از رهبران حقوق بشر آمریکا قرن نوزده    

[13][13] Eugene Debs یکی از رهبران اتحادیه های آمریکا

[14][14] W.E.B. Du Bois روشنفکر سوسیالیست آمریکایی

[15][15] Fanny Lou Hamer فعال زن سیاهپوست برای حق رای

[16][16] Cesar Chavezفعال حقوق مدنی و رهبر کارگران

[17][17] Manifest Destiny    سرنوشت آشکار: نظریه ای در سده ی نوزدهم که چیره گی بر تمام نیمکرده ی غربی را سرنوشت ملت های انگلوساکسون می دانست- فرهنگ علوم انسانی آشوری

[18][18] indispensable nationکه بطور گسترده ای از سوی مادلین آلبرایت وزیرامورخارجه ی دولت کلینتون معرفین آمریکا،  از آن استفاده می کرد.( ویکی پدیا)

[19][19] Earl Russell Browder صدر اخراجی حزب کمونیست در سال های ۴۵

نویدنو:برای اطلاع بیشتردر باره برودر مراجعه کنید به :

http://www.rahman-hatefi.net/broderism%20-didgah%20ha-361-870109.htm

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter