نویدنو:21/02/1390  

 

 نویدنو  21/02/1390

 

فمینیسم مارکسیستی

هایکه فریاف - برگردان میم حجری


مردان چپگرا نیز از پیشداوری های بورژوائی مبرا نیستند. فمینیسم حتی در دهن برخی از مارکسیست ها طعم ناگوار عجیبی از وظیفه شناسی بجا می گذارد. کسی که به بهانه «ربطی به مردان ندارد» مسائل مربوط به زنان را کنار می نهد، از دیدن مواد منفجره خارق العاده مقاومتی عاجز است که در مبارزه زنان در راه ایمانسیپاسیون نهفته است.
این اما فقط یکی از دلایل است.
دلیل مبرم دیگر برای بررسی مسائل فمینیستی، اشتهای سیری ناپذیر سیستم اجتماعی واقعا موجود است. در کاپیتالیسم بهترین ایده ها به سکه تبدیل می شوند. چه بسا حتی بدتر!
هر ایده انتقادی ـ اجتماعی ـ بی اعتنا به سرمایه داری ستیزی آن حتی ـ دیر یا زود برای ظریف تر کردن مکانیسم سرکوب و ستم مورد استفاده همه جانبه قرار می گیرد.با خروج خروشان زنان از الکن یت تحمیلی در طول قرون، درست همین پدیده در پیش چشمان مان رخ می دهد.
زنان درست در اثنای پیکار ظاهری در راه ایمانسیپاسیون خویش، آب به آسیاب احیای سرمایه داری انسانغارتگر واپسین می ریزند و بدین وسیله به تحکیم هر چه بیشتر وابستگی خویش مبادرت می ورزند.تجزیه و تحلیل این پیوند و عدم خیانت ضمنی به امر زنان، اصولا تنها و تنها از موضع مارکسیستی ـ دیالک تیکی امکان پذیر است.
اما به ترتیب!
1
-  نظری به گذشته

تصادفی نیست که اولین مبارزان سازمان یافته در راه احقاق حقوق زنان، در قرن نوزدهم، درست همزمان با تشکیل جنبش کارگری گام به صحنه می نهند. در جوار جنبش بورژوائی زنان که خواهان احقاق حق شرکت در انتخابات و برابرحقوقی در آموزش و پرورش اند، جنبش سوسیالیستی تشکیل می گردد.جنبش سوسیالیستی با وقوف به این حقیقت امر تشکیل می شود که علت ستم بر زنان و ضمنا نه فقط بر زنان، در نظام اجتماعی موجود نهفته است.
به قول آگوست ببل، «مسئله احقاق برابرحقوقی زن و مرد در چارچوب نظام دولتی و اجتماعی موجود نیست. این چیزی است که جنبش بورژوائی زنان بر پرچم خویش نگاشته است. مسئله برای جنبش سوسیالیستی فراتر از این است. هدف جنبش سوسیالیستی زنان از میان برداشتن کلیه سدهائی است که به وابستگی انسانی به انسان دیگر و ضمنا به وابستگی جنسیتی به جنسیتی دیگر منجر می شوند. راه حل سوسیالیستی  مسئله زنان با راه حل سوسیالیستی مسئله اجتماعی انطباق می یابد.به همین دلیل، هرکس که خواهان حل همه جانبه مسئله زنان است، باید دست در دست با کسانی رود که حل مسئله اجتماعی را بمثابه مسئله فرهنگی تمامت بشریت بر پرچم خویش نوشته اند. یعنی باید دست در دست با سوسیالیست ها برود
2
- و امروز؟

امروزه، تفاوت شالوده ای جنبش بورژوائی زنان با جنبش سوسیالیستی زنان کماکان در جریانات فمینیستی وجود دارد، ولی کسی به روی خود نمی آورد.در ادبیات بی شمار فمینیستی، که اکنون دیگر همه چیز با برچسب « فمینیستی» مطرح نمی شود، باید دقت بیشتری به خرج داد و مؤلفینی را پیدا کرد که «مسئله اجتماعی» را در مد نظر می گیرند.
همان طور که تن در دادن به «همکاری اجتماعی»، سندیکاها را علیل و زمینگیر کرده، به همان سان نیز از دیرباز، «برابرحقوقی» بظاهر عملی شده زنان در محافل فرهنگی غرب بسان زهر ایدئولوژیکی مهلکی اعتراض زنان را فلج کرده است. این برابرحقوقی ادعائی اما فقط در روی کاغذ حقوقی وجود دارد.ما به مثال هائی در این زمینه اشاره می کنیم تا گوشی دست غافلان بیاید:

1- تبعیض دستمزدی زنان

بنا بر گزارش اتحادیه اروپا، درآمد زنان آلمان 23 درصد کمتر از مردان آلمان است.  دستمزد زنان در شروع اشتغال بمراتب کمتر از همکاران مرد آنها ست.  گزارش انستیتوی علوم اجتماعی وابسته به خیریه هانس بوکلر در پائیز همین سال بار دیگر این حقیقت امر را تأیید می کند.

2 - شانس یکسان در بازار کار

بر خلاف ادعای همه سیاستمداران، سمتگیری سیاست بازار کار، سیاست خانواده، سیاست اجتماعی در جهت همان مدل سنتی سیر می کند که بنا بر آن، مردان نان آور اصلی خانواده محسوب می شوند و زنان اندکی افزون بر آن در می اورند. مشاغل کوتاه مدت برای تضمین حوایج اساسی خانواده ها که آماج سیاست در سال های 1970 بود، دیری است که به باد فراموشی سپرده شده اند.
زنها اغلب با عدم تناسب چشمگیری، از بازار کار تنظیم یافته بیرون رانده می شوند و به گنداب کارهای بی دورنما پرتاب می شوند و عملا به ذخیره نیروی کار ارزان همیشه حاضر به یراق بدل می شوند. بدین طریق، فشار بر کارگران مرد افزایش می یابد و آنها بالاجبار به کاهش میزان دستمزد تن در می دهند.
این عقبگرد لگام گسیخته از زمان فروپاشی آلمان دموکراتیک آغاز شده است و نه از زمان بحران به اصطلاح مالی.
مردها باید برای خاطر خود هم که شده به طرفداری از دستمزد بالاتر برای زنان و امکانات اشتغال بهتر برای آنان مبارزه کنند.

3 - فقر و ذلت

فقر و ذلت در وهله اول به سراغ زنان بچه دار بی شوهر، بیکاران و خانواده هائی که تعداد کودکان شان بیشتر است، می رود. تعداد زنان در این گروه بطور بی تناسبی چشمگیر است.  حتی روزنامه های پرفروش بی محتوا در این میان دریافته اند که فقر و ذلت بلحاظ جنسیتی زن است.شکی نیست که ستم و تبعیض در مورد زنان قدیمی تر از سرمایه داری نسبتا جوان است.
انگلس در اثر خود، تحت عنوان «منشاء خانواده، منشاء مالکیت خصوصی و منشاء دولت» اثبات می کند که ستم بر زنان با مناسبات اقتصادی در رابطه است.
 «
در رابطه با تکثیر ثروت، از سوئی مقام و منزلت مردان در خانواده نسبت به زنان بالاتر می رود و از سوی دیگر، محرکه لازم پدید می آید تا مردان با سوء استفاده از مقام خویش در خانواده به تضییع (حقوق مادر) و کودکان بپردازند
حتما نباید با همه تفاسیر انگلس موافق بود، ولی تحقیر و تخفیف زنان همواره با وابستگی اقتصادی آنان دست در دست می رود و این وابستگی همراه با مالکیت خصوصی پدید آمده است.

4- زنها وابسته می مانند!

اکنون در کاپیتالیسم به مناسبات وابستگی مبتنی بر پدرسالاری قدیم استمرار بخشیده می شود، چیزی که ظاهرا به نفع مردها ست، ولی واقعا به نفع نظام اقتصادی حاکم است.کار بازتولیدی بی اجر و مزد را، مثلا بزرگ کردن بچه و پرستاری از پیران را کماکان زنان بدوش می کشند.بیمه پرستاری از پیران و بیماران هم تغییری در این ماجرا پدید نیاورده است. این یکی از پدیده های خودویژه سرمایه داری واپسین است که مطالبات چپ ها را بی کوچکترین هراسی به خدمت می گیرد، اگر به نفع مثلا اقتصاد بیمه باشد.
شرکت های بیمه ببرکت آن چاق و چله می شوند، عوامفریبی بر تخت می نشیند، ولی ساختارهای بنیادی جامعه دست نخورده می مانند و نهایتا آب از آب تکان نمی خورد.
زنان بدلیل بدوش کشیدن کارهای پرستاری ضرور از پیران و کودکان و بیماران قادر به دیدن دوره های آموزشی و شرکت در زندگی مبتنی بر کار «رسمی» نمی شوند.همچنان و هنوز از این بن بست راه خروج بنیادی به بیرون وجود ندارد، البته هر از گاهی نجات استثنائی فردی میسر می شود.
این یکی از ضعف های بزرگ جنبش زنان است که مطالبات مربوط به کودکستان ها و شیرخوارگاه ها را بطور مستمر و پیگیر برای بسیج زنان مورد استفاده قرار نمی دهد.در کشورهای منفردی، زنان به عدم وابستگی بیشتری دست یافته اند.  در این جور کشورها زن ها باندازه کافی شیرخوارگاه و کودکستان در اختیار دارند.
در آلمان تبلیغات کنسرواتیو کماکان مؤثرند که گویا دامن مادر بهترین شیرخوارگاه و کودکستان برای کودکان است.
در این زمینه تحقیقات کافی صورت گرفته و اعلام شده که احساسات انسانی باید در رابطه با کودکان شیرخوار از الهیت مقدسش خارج و به مناسبات انسانی وارد شود. حتی در سال 1870 فمینیست تیزبینی به نام هدویگ دوم تشخیص داد که «از مادریت باید پیه هویت منسوب بدان جدا شود
درست در همین عرصه ایدئولوژیکی که ظاهرا جنبش زنان در سال های 1960 پیشرفت هائی کسب کرده بود، امروزه ما شاهد احیای مناسبات قدرت کنسرواتیو هستیم.
در دوره بحران مالی هر جا که سودی تصور می شود، مورد حمله قرار می گیرد. از انجا که زنان بطور سنتی ضعیف ترین حلقه زنجیر کار محسوب می شوند (کار بازتولید از قبیل بچه داری و مراقبت از بیماران و پیران کماکان کار محسوب نمی شود) می توانند در وابستگی حتی الامکان بی حد و حصر با حتی الامکان کمترین دستمزد نگه داشته شوند. چند ماه قبل، تقریبا بی سر و صدا، توانستند حق مخارج زندگی را به زیان زنان تغییر دهند، انگار نه انگار که زمانی جنبش زنانی وجود داشته است.  طولی نمی کشد که قواعد مربوط به فراغت از کار در دوره حاملگی نیز در آلمان تغییر داده می شود، بی آنکه با مقاومتی جدی روبرو شود.
5- استثمار مضاعف (دوگانه) زنان
این یک حقیقت امر است که زنان کارگر تحت استثمار مضاعف قراردارند. منظور از استثمار مضاعف نه وابستگی اجتماعی ـ اقتصادی بلحاظ تاریخی کهنه به ساختارهای پدرشاهی، بلکه استثمار مختص سرمایه داری است.استثمار مضاف و یا دوگانه زنان یعنی این که آنان از سوئی مثل همکاران مردشان استثمار می شوند و از سوی دیگر بمثابه زن، به همان میزان نیز در کار بازتولیدی به بیگاری کشیده می شوند. برای استثمار نوع دوم (فرابهره کشی) البته دلایل زیر اقامه می شود:

1- زنان دوره کارآموزی خوبی ندیده اند.

2-  زنان از عهده کارهای سنگین برنمی آیند.

3-  زنان به سبب بچه داری میزان فراغت از کارشان بیشتر از مردها ست.
و بهانه های دیگر.
اینکه زنان به سبب انجام «کار بازتولیدی» بی اجر و مزد، امکان شرکت برابرحقوق در زندگی مبتنی بر کار پیدا نمی کنند، اصولا به نفع طبقه حاکمه تمام می شود. اما این استدلال کشکی که در پشت سر آن، توافق مسکوت مردان با جریان موجود قرار دارد، فقط یک بهانه ایدئولوژیکی است.  در واقع، تنها دلیل برای استثمار زنان، دلیل اقتصادی است. اگر ما حواس خود را بر همین پیوند متمرکز سازیم، بحث فمینیستی سهل تر خواهد شد.
ما اینجا در آن واحد با دو عنصر تحلیلی سر و کار پیدا می کنیم: مسئله جنسیت ستمکش و مسئله طبقه تحت استثمار.
زنان منعلق به طبقه مزدبگیر تحت استثمار مضاعف قرار دارند.  در این مورد، سطوح مفهومی طبقه و جنسیت همدیگر را قطع می کنند.
در بحث فمینیستی، بحث در باره روابط دو سطح مفهومی یادشده فضای وسیعی را به خود اختصاص می دهد.
شکی نیست که «مناسبات جنسیتی برای کاپیتالیسم سودمند است»، سودمند از نقطه نظر انباشت سرمایه.
(مراجعه کنید به مقاله جنسیت و طبقه از توماس لور)
 «
تئوری دو سیستم» که در محافل آکادمیکی فمینیستی توسعه یافته است، پا فراتر می نهد و ادعا می کند که مناسبات جنسیتی را باید همتراز با مناسبات طبقاتی تلقی کرد. این بدان معنی است که ستم کاپیتالیستی و ستم پدرشاهی معنای واحدی دارند و مکمل یکدیگرند. این تئوری بطرز پایان ناپذیری فرمول بندی شده، مورد بحث قرار گرفته، تأیید و تکذیب شده است. برای کسانی که از کنه ماجرا بی خبرند، بحث فمینیستی سر و ته ندارد. احتمالا، علت «عدم اشتغال کافی با مسئله فمینیسم مارکسیستی ـ قبل از همه ـ از سوی کمونیست ها»  همین است. (کریستینا فیشر)

6- طبقه و جنسیت

آغازگاه فمینیسم مارکسیستی درست در همین جا ست:  با مبدأ قرار دادن مفهوم مارکسی «طبقه» می توان استثمار زنان را تجزیه و تحلیل کرد و از تکرار خطای اصلی جنبش آکادمیکی بورژوائی گشته زنان نجات یافت. خطای یاد شده در جستجوی راه حل در چارچوب سیستم اقتصادی کاپیتالیستی بود.
معارف تاکنونی مربوط به مقوله های متفاوت طبقه و جنسیت باید بار دیگر بطور سیستماتیک در بحث به خدمت گرفته شوند. وقتی که ما زنان «عالی مقام» را در جامعه آلمان فدرال در نظر بگیریم، بلافاصله به نیروی تحلیلی متفاوت مقولات طبقه و جنسیت پی می بریم.
واقعیت این است که در کاپیتالیسم لقمه های چرب و نرمی نصیب زنان می شود:  در آلمان فدرال از پایان سال های به اصطلاح «اعجاز اقتصادی»، زنان امکاناتی را بدست آورده اند که در فرماسیون های پیشین حتی به خواب هم نمی توانستند ببینند. علت این پدیده، از سوئی در ارتقای سطح آموزش زنان است و از سوی دیگر در اعتلای خودآگاهی آنان است که بی تردید ثمره فعالیت فمینیستی است.  اما قبل از همه، روندهای تحول در این پدیده دخیل اند:  مراکز قدرت کاپیتالیستی می بینند که ملاحظه زنان لازم است، ملاحظه ای که در سال های قبل لازم نبود.  اکنون به جای خانه نشین کردن، به جای جلوگیری از شرکت در حیات اجتماعی، زنان را به نفع سرمایه مورد بهره وری قرار می دهند.
امکانات توسعه جدید برای زنان از چه قرارند؟
ما در محافل فمینیستی چپ حتی با سوء تفاهم در این زمینه برخورد می کنیم. آنها اگر یکی از به اصطلاح «ما» به پست و مقامی در جائی برسد، رئیس شرکتی و یا کنسرنی شود، این پدیده را به حساب پیشرفت امر زنان جا می زنند.
روزنامه مارکسیستی ئی در سپتامبر 2009 با ابراز تأسف اعلام می کند که «در 30 کنسرن زیر چتر داکس آلمان، بنا بر گزارش انستیتوی کارلسروهه در زمینه تکنولوژی (31 دسامبر 2008)، تنها یک زن به نام باربارا کوکس جزو رؤسای زیمنس بوده است تأسف می خورند از این که فقط یک زن جزو رؤسای فاسدترین و کارگرستیزترین کنسرن آلمان است.
آیا اگر زنی به برکت جانفشانی های زنان در دهه های اخیر در مؤسسه ای پست و مقامی بدست آورد، این بدان معنی است که جنس زن بطور تمام اجتماعی موضع نیرومندی کسب کرده است؟  نه، به هیچوجه من الوجوه!
قطب نما در این زمینه از قراری دیگر است:  ترقی زنان در طبقات مؤسسات متعلق به طبقه حاکمه صورت می گیرد، سقوط همزمان توده های زن به قهقرای فقر و ذلت اما در بطن جامعه شدت می یابد.
(مراجعه کنید به فمینیسم بورژوائی و یا همبستگی زنان؟ کلاودیا وانگرین)
امکانات ترقی شغلی فقط شامل حال اقلیتی از زنان می شود. آخرین گزارش آموزشی بین المللی یونسکو نارسائی های وزینی را بلحاظ جنسیتی در سیستم آموزشی آلمان فدرال نشان می دهد. بویژه در آلمان فدرال آموزش و ترقی شغلی افراد وابستگی جدی به جایگاه اجتماعی و امکانات مالی والدین دارد. زنها ـ به مثابه جنسیت تحت تبعیض ـ مجبورند همراه با توده های بلحاظ اجتماعی تحت تبعیض برای امکانات آموزشی بهتر مبارزه کنند

. تحلیل چند و چون رابطه طبقه با جنسیت راه را برای توضیح ماهوی ناکامی های جنبش زنان هموار کرده است: زنها خود را بیشتر به گروه اجتماعی معینی متعلق می دانند تا به جنسیت خود. مطالعات به عمل آمده از سوی پطرا فره ریکس و مارگارتا اشتانروکه  (1991 ـ 1995) در رابطه با «طبقه و جنسیت» نیز این حقیقت امر را تأیید می کنند.
آنها در رابطه با این سؤال که «چه چیز انسان ها را بیشتر به هم پیوند می دهد و یا دور می سازد؟»، بکمک شاخص هائی از قبیل حرفه، شغل و سطح آموزش متأهلین به این نتیجه می رسند که تفاوت های جنسیتی بشدت تحت تأثیر و سلطه تفاوت های طبقاتی اند. نتیجه این که اگر زنان گروه اجتماعی معینی، مثلا کارمندان متوسط و یا عالی تر تقسیم کار معینی در عرصه خانواده، مثلا تربیت کودکان را به عهده می گیرند، این امر نه در رابطه با همه زنان، بلکه در رابطه با گروه اجتماعی خود است.
 (برخورد مکانیکی و تقلیلگرانه به مسئله همبستگی زنان را می توان از نحوه سؤال دریافت. مترجم)
آنها از این رو، می توانند کمک مالی دولتی در رابطه با تربیت کودکان را به پدر خانواده از صمیم قلب قبول کنند، خود را مترقی بیانگارند و موقع انتخابات مجلس، به حزب دموکرات ـ مسیحی رأی دهند.
از زنان نمی توان ـ حداقل تا زمانی که منافع اجتماعی مشترک در بین نباشد ـ همبستگی نسبت به افراد متعلق به جنسیت خود انتظار داشت. زن بودن به تنهائی کافی نیست.اکثر اوقات، آدم بمثابه زن، در میان زنان حتی تنهاتر است.
 (برای فعالیت سیاسی در نظر گرفتن این وضع و حال مفید است.من اما بر آنم که در جوار برداشت های امپیریکی هوشیارانه در زمینه فقدان همبستگی میان زنان، باید بیاندیشیم که زنان هزاران سال است، که نتوانسته اند آزاد و برابر زندگی کنند. آنها همیشه جنسیت تحت ستم بوده اند. اما علیرغم اینها همه، دستاوردهای چشمگیری بدست آورده اند.)
7- تعلقات طبقاتی کجائی؟

مسئله خودتنظیمی زنان چه نسبت به گروه اجتماعی خود، چه نسبت به طبقه خود، چه نسبت به جامعه خود، چه نسبت به اوضاع و احوال مشخص ـ گه چنین و گاه چنان ـ مسئله فمینیستی صرف نیست.  آن را می توان برای تمامت فعالیت مارکسیستی ثمربخش ساخت.  این که شعور طبقاتی در نئولیبرالیسم چگونه می تواند توسعه یابد و به عمل سیاسی منتهی شود، مسئله ای است که ظاهرا از سوی هر پژوهش مارکسیستی مطرح می شود.
 «
پاشنه آشیل تئوری طبقاتی مارکسیستی این است که در آن پیوند میان موقعیت طبقاتی «اوبژکتیف» و شعور طبقاتی و عمل طبقاتی «سوبژکتیف» به اندازه کافی توضیح داده نشده است. (هانس گونتر بل «طبقه و جنسیت» 2006)
زنان متعلق به قشر اجتماعی حاکم می توانند بدون کوچکترین دغدغه ای زنان دیگر را تحت استثمار قرار دهند و عملا منافع طبقاتی را بر منافع جنسیتی مقدم دارند. زنان به اصطلاح «غالب» (دومینانت) چنین کاری را حتی نشانه ایمانسیپاسیون می دانند. آنها اما در واقع، مناسبات استثماری وضع شده از سوی مردها و منحصر به مردها را بی اعتنا به تعلقات جنسیتی استمرار می بخشند، به جای این که زیر علامت سؤال قرار دهند و تار و مار سازند.
صدر اعظمه ای که تمامت سیاست داخلی را به مراد مرد خویش محول می کند و حل و فصل دشوارترین حق کشی های حقوقی در قانون اساسی را به عهده وزیر داخلی مرد می گذارد، چنین کاری نه حاکی از ایمانسیپاسیون، بلکه حاکی از حاکمیت طبقاتی است.

8 - فمینیسم پست مدرن

جامعه شناسی به نام فریقا هاوگ می نویسد:  « فمینیسم پروژه ای برای تحول جامعه بود، تا زنان نیز بتوانند در آن زندگی حقوقمند و معنامندی داشته باشند.  این ادعا که با احقاق برابرحقوقی زن و مرد نمی توان به این هدف رسید، بلکه برای نیل بدان به تشکیل جامعه جدیدی نیاز داریم، سبب شده که پروژه فمینیسم رفته رفته کنار نهاده شود. »
موج دوم جنبش زنان که با جنبش به اصلاح سال های 1968 شروع شده بود و «پروژه» بزرگ نامیده می شد، ظاهرا شکست خورده است.  یکی از مشخصات آن به چالش کشیدن کلونیالیسم (استعمار) بود.
زن بطرز مبالغه امیزی «برده» تلقی می شد که اعتراض فمینیست های آفرو- آمریکائی را برانگیخت که آنهم به نوبه خود اعتراض مستدل فمینیست های اسیائی و آفریقائی را به دنبال داشت.  اینها فقط اشاره به برخی از خطوط اختلاف نظر در این میان بود. به نظر کسی که بیرون گود ایستاده، چنین می آید که گویا زنان با یکدیگر بیشتر اختلاف دارند تا با مردها.
اما قضیه از چه قرار است؟
برای تحلیل این قضیه که چرا موج دوم فمینیسم بین المللی به قطرات بی شمار مجزا از هم تجزیه شده، بهتر است که نظری به پدیده «پست مدرنیسم» بیافکنیم که بطور تمام اجتماعی وارد صحنه شده است.
همان طور که من در مسئله شعور طبقاتی زنان پیشنهاد کردم که مسئله زنان را هم به مثابه مسئله فمینیستی و هم به مثابه مسئله مارکسیستی در نظر بگیریم، به همان سان هم پیشنهاد می کنم که نقد جنبش فمینیستی را در داربست کلی نقد از «پست مدرنیسم» انجام دهیم. بخش اعظم پژوهش فمینیستی امروزه در هر حال از بررسی آنچه که هست، آنچه که بود و نقد آنها تشکیل یافته است.
 
در مجله آرگومنت شماره 281 مثال های زیادی در این مورد تحت عنوان «عناصر فمینیسم چپ نو» منتشر شده است. از این طریق شاید بتوان خود را کمتر در وضع موجود مقصر احساس کرد.
شاخص مهم «پست مدرنیسم» که با پایان گرفتن دوره رونق سرمایه داری پدید آمد، نسبی قلمداد کردن بی کم و کاست کلیه ارزش ها، مفاهیم و هنجارها ست. پست مدرنیسم در معماری، آمیزه ای از عناصر استیل های قدیمی با عناصر دلبخواهی از اینجا و آنجا را با هم ترکیب می کند و به مثابه «استیل» معماری جا می زند. با اعلام رسیدن به «پایان تاریخ»، فاتحه بلند بالائی بر تمایلات ایمانسیپاسیونی خلق های تحت ستم و بخش اعظم جمعیت کشور می خواند.
جمله قصار «همه چیز نسبی است از عالی ترین سرمایه فکری حکایت می کند، ولی صرف نظر از هر نوع مسئولیت شناسی و هر نوع بر خورداری را به دنبال می اورد. در عالم مباحث پست مدرنیستی، هر کس باید خود را به مثابه سوبژکت هر بار از نو کشف کند.
 
بدین طریق، زن به معنی عام کلمه معنی خود را از دست می دهد. زن فقط می تواند در زنان منفرد از خدیجه تا ربابه خلاصه شود. بدین وسیله، انسان ها می توانند خود را تا دل شان می خواهد تحقق کشکی و الکی ببخشند و از وفور آزادی سرمست شوند. مناسبات وابستگی از همه نوع، اما عملا دست نخورده می مانند.
از سال 1980 و بلافاصله بعد از پایان آلمان دموکراتیک، هر روز انسان های بیشتری در لا به لای چرخ های ماشین بهره وری انسان ستیز سرمایه داری واپسین خرد و خراب می شوند ولی علیرغم احساس ذلت و ادبار روز افزون، قادر به نشان دادن مقاومت روشنفکرانه نیستند.
به قول دکتر ورنر سپمن، «از آنجا که مکانیسم های موجد نابسامانی های اجتماعی ـ اقتصادی مورد بحث قرار نمی گیرند و علل بیگانه فرمائی و معضلات زندگی نا شناخته می مانند، اعتراض سمبولیکی می تواند براحتی در داربست تفکر سیستم گرا جایگذاری شود (یعنی به جای اعتراض راست راستکی و مقاومت، باد به غبغب انداخته می شود و ادای اعتراض درآورده می شود. مترجم)» (ورنر سپمن، «پایان انتقاد اجتماعی؟ پست مدرنیسم هم ایدئولوژی ـ هم واقعیت» 2000، ص 255)
9- جندر(جنس) به جای زن
کی دلش نمی خواهد مدرن باشد؟  پست مدرنیسم ما را بطور فرمال به سیلی از مفاهیم می بندد.
مفاهیم زیر از آن جمله اند:
تمام ارضی  ( گلوبال)
دهکده (ویلج)
خانواده ناتنی (خانواده ای که مرد و یا زن کودکی را از ازدواج دیگرش به همراه می آورد. مترجم) 
اطلاع سرگرمی (اینفو تینمنت: تخلیصی از انفرماسیون و اینترتینمنت: اطلاع و سرگرمی)
مفاهیمی که بحث درخور خود را طلب می کنند و مسائل منفرد را تا عرش مسائل اصلی اعتلا می بخشند، آن سان که زن جرئت حتی نمی کند، که واژه «زنانه»  را بر زبان راند، بی آنکه فوری نسبیتی را وارد آن سازد و به بحث درباره کردوکار خویش در این زمینه بپردازد.
ماجرا از این قرار بود و مشکل خاصی پیش نیامد.  حتی «مسائل حیاتی زنان» بوسیله «جریان اصلی جندر» (جندر مین استریمینگ) جایگزین شد، در پرونده درخور قرار داده شد و فاتحه بلند بالائی برایش خوانده شد.
(
جندر مین استریمینگ برابرسازی جنسیت ها رادر همه سطوح جامعه اعلام می کند. فرق جندر مین استریمینگ با سیاست مربوط به زنان ظاهرا این باید باشد که هر دو جنسیت در طرح برنامه ها دخیل باشند.  این اصطلاح پست مدرنیستی را اتحادیه اروپا هم در قرارداد (1997 ـ 1999) در مورد برابرسازی اتحادیه اروپا بکار برد و بدین طریق همه اعضای اتحادیه اروپا برابرحقوق شدند. مترجم)
 «
مین استریمینگ» پیشنهادی اتحادیه اروپا موجب بدتر شدن وضع زنان از دو نظر گردید:

1- این امر منجر به از بین رفتن کامل مسئله زنان در سطح کمونها (ولایات) و ایالات شد. بدین طریق، دیگر از ارگان نظارت بر رعایت برابرحقوقی زنان، خانه زنان، نمایندگان زنان نشانی نماند. ساختارهای حمایت از زنان از بین رفتند، بدون اینکه ساختارهای قابل قیاسی جای آنها را بگیرند.

2-  اجبار زنان به استعمال این مفاهیم نادقیق به هنگام استفاده از مطالب تحقیقی، تقاضای دریافت کمک مالی و کار در مراکز دانشگاهی در دستور روز قرار گرفت.  به همین سان نیز روحیه مقاومت جنبش زنان و مردان همجنسگرا درهم کوبیده شد. نقش زنان و مردان همجنسگرا در امور دولتی برسمیت شناخته شد، بی آنکه بهبودی در زندگی آنها پدید آید.
اشتباه دیگری هم وجود دارد که باید مورد بحث قرار گیرد و آن عبارت است از فمینیسم و اروتیک
"حق رأی بدون آزادی اقتصادی معاوضه ای است که ارزش ندارد، همین و بس.اگر رهائی اجتماعی منوط به حقوق سیاسی می بود، می بایستی در کشورهائی که حق انتخابات همگانی وجود دارد، مسئله اجتماعی وجود نداشته باشد.
رهائی زن ـ بسان رهائی کل بشریت ـ تنها و تنها به رهائی کار از بند سرمایه منوط و وابسته است.تنها در جامعه سوسیالیستی است که زنان ـ بسان کارگران ـ به همه حقوق خود بی کم و کاست دست می یابند." کلارا ستکین
10-فمینیسم و اروتیک

اگر به دامنه تأثیر این حقیقت امر بیاندیشیم که انسان موجود اروتیکی است، آنگاه فقدان ابعاد احساسی جنسیت و اروتیک انسانی در خطوط ماهوی اش در مباحث مارکسیستی غیرقابل قبول جلوه خواهد کرد. طبقه حاکمه از این حقیقت امر بهتر باخبر است. مارکس هم از این حقیقت امر بهتر باخبر بود، ولی بحث در این باره را به فرصتی دیگر می گذاریم.
 هیچ عرصه انسانی دیگری به اندازه عرصه جنسیت و اروتیک به نفع تولید و مصرف مورد سوء استفاده قرار نمی گیرد. زن ها بویژه در این زمینه و نه فقط در انتقاد از پورنوگرافی کارهای اساسی انجام داده اند. سرمایه داری در پورنوگرافی بهره وری از انسان را برملا می سازد.
 خودآگاهی زنان اما پس از کسب موفقیت های موقتی در سال های 1970 در زمینه بحث فراگیر پیرامون لاغرسازی بیمارگونه دختران و زیبائی آگهی تبلیغاتی پسند ظاهرا ـ تا آنجا که رسانه های گروهی نشان می دهند ـ به اوضاع پیش از 1970 رجعت کرده است. این حقیقت امر را می توان در پدیده «کاستینگ» (نمایش رقابت امیز دختران برای مدل گشتن و غیره) بطرز تهوع اوری شاهد بود که در آن مصرف کامل افراد انسانی و به عبارت دقیقتر اندام انسانی به نفع سرمایه به نقطه حضیض غم انگیزی رسیده است.  هیچ کس نمی تواند منکر شود که آرزوی جلب احترام دیگران و کامیابی اروتیکی از خصوصیات ژرف انسانی اند.  از این رو، انسان ها آسانتر از هر زمینه دیگر در این عرصه قابل بهره کشی اند.
 جنبش بورژوائی زنان به سبب نارسائی های ژرف در زمنیه تحلیل جنسیتی فقط به طرزی گذرا توانسته از شدت استثمار زنان که نتیجه خودبهره کشی آنها از اندام خویش است، بکاهد، آنهم تا حدی که منافع سرمایه را به خطر نیاندازد. توضیح تفاوت بنیادی میان خودبهره کشی بازارگرا و خودنمائی احساس مند شادی بخش به عهده جنبش مارکسیستی زنان محول شده است.

11- فمینیسم به مثابه جنبش اجتماعی
 اگر در پرداختن مارکسیست های منفرد به امر زنان تردید هست، اما در مبارزه خود زنان در راه احقاق حقوق زنان ستمکش تردیدی نیست.

 250 زن متعلق به «زنان صلح طلب» از سی کشور مختلف در خاور نزدیک با دوچرخه به راه می افتند تا افکار عمومی جهان را به سرکوب و ستم بی وقفه بر زنان فلسطین جلب کنند.
 چریک های زنان کرد که با خودسازماندهی شان می بایستی بر ضد ماخیسم همرزمان خویش نیز مبارزه کنند، نه تنها افسانه وار، بلکه ستایش انگیزند.
 اینها فقط دو مثال در این زمینه اند که در هر دو مورد زنان مسئولیت کل قضیه را به عهده گرفته اند.
 آیا خطا ست، اگر با توجه به پراکندگی ها و تفرقه ها در دهه های اخیر، به جنبش نوین زنان، به جنبش نوینی که مسائل اجتماعی را بطرزی غیر بورژوائی در مد نظر قرار می دهد، امید ببندیم؟  هفته ای نیست که کارگر با سابقه ای به بهانه چندرغازی از کار اخراج نشود و اکثریت آنها همیشه زن نباشد. میدان عمل فمینیست های زن و مرد خیابان است. میدان عمل فمینیست های زن و مرد در عرصه امور مربوط به بهداشت و پزشکی، امور آموزش و پرورش که بطرز روزافزونی خصوصی می شوند، نحوه برخورد به مسئله جنسیت، رسانه های گروهی و غیره و غیره است. میدان عمل فمینیست ها به جرئت می توان گفت که با میدان عمل مارکسیست ها صد در صد تقاطع پیدا می کند.
 به قول کلارا ستکین:  «ما مسئله خاص زنان را اصلا برسمیت نمی شناسیم.  ما مسئله خاص زنان کارگر را اصلا برسمیت نمی شناسیم. ما رهائی کامل خود را نه در صدور اذن ورود زنان به عرصه ای که حرفه آزاد نامیده می شود، انتظار داریم، نه در تدریس برابر با مردان (اگرچه هر دو حق طبیعی و عادلانه اند) انتظار داریم و نه در احقاق حقوق سیاسی.
 کشورهائی که در آنها حق انتخابات همگانی بظاهر آزاد و مستقیم وجود دارد، نشان می دهند که ارزش واقعی آن چقدر ناچیز است. حق انتخابات، بدون آزادی اقتصادی معاوضه ای است که ارزش ندارد، همین و بس.
 اگر رهائی اجتماعی منوط به حقوق سیاسی می بود، می بایستی در کشورهائی که حق انتخابات همگانی وجود دارد، مسئله اجتماعی وجود نداشته باشد.رهائی زن ـ بسان رهائی کل بشریت ـ تنها و تنها به رهائی کار از بند سرمایه منوط و وابسته است.تنها در جامعه سوسیالیستی است که زنان ـ بسان کارگران ـ به همه حقوق خود بی کم و کسر دست می یابند.» (سخنرانی کلارا ستکین تحت عنوان «در راه رهائی زنان» در کنگره بین المللی کارگران، پاریس سال 1889)

 

سرچشمه : مجله « دفاتر مارکسیستی»  (20 دسامبر 2009 ) 

انتشار نخست : دائره المعارف روشنگری

 

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter