نویدنو:13/02/1390  

 

 نویدنو  13/02/1390

 

طبقه و جنسیت ، به مثابه ابعاد حاکمیت کاپیتالیستی
توماس لور- برگردان : میم حجری

پیشگفتار

با هر تئوری مبارزه جنسیتی ـ صرفنظر از این که آن به جای تئوری مبارزه طبقاتی به خورد مردم داده می شود و یا بدان اضافه می شود ـ همواره نسبی کردن(1) سهم حاکمیت سرمایه داری در نابرابری اجتماعی میان جنسیت ها نیز همراه می شود.
پیوند مناسبات جنسیتی با مناسبات طبقاتی در این میان، دقیقا به همان میزان واپس گرفته می شود که ستم بر زنان در جامعه سرمایه داری به مثابه نتیجه مناسبات حاکمیتی مستقل، یعنی مناسبات پدرسالار (مردسالار) (2) تفسیر می شود.
در نتیجه، شرایط خاصی پدید می آید که اغلب درست همان تئوری هائی که تحقیر و تخفیف زنان را در کانون فعالیت های اجتماعی خود قرار می دهند، درست به همان دلیل (یعنی به دلیل قرار دادن تحقیر و تخفیف زنان در کانون فعالیت های اجتماعی خود)، هسته اصلی مسئله را سرپوش می نهند و از دیده ها پنهان می سازند.
من در چالش با این تئوری ها این نقطه نظر را نمایندگی می کنم که هر تئوری مربوط به مناسبات جنسیتی مناسب تنها یک تئوری اصیل مارکسیستی می تواند باشد و در تزهای زیر به توضیح مختصر نظر خویش می پردازم:

تز اول – آنتاگونیسم (3) و تمایز
در جامعه شناسی مدرن نابرابری ها، طبقه و جنسیت معمولا به مثابه دو مقوله ساختاری مستقل نابرابری های اجتماعی تلقی می شوند، که ضمنا تنیده در یکدیگر اند.
این دو مقوله هر کدام حاکی از ابعاد خاص استثمار و مرزکشی(مرزکشی میان زنان و مردان) است که ضمنا بر یکدیگر انطباق می یابند.
بنابرین، در سطح نمودین بی واسطه، ما در این مورد فقط با «مقوله های مناسبتی ـ تحلیلی» ئی سر و کار پیدا می کنیم که در زمینه امکانات عینی زندگی حرفی برای گفتن دارند.
اما چرا مناسبتی و چرا تحلیلی؟
 «
تحلیلی» از آن رو که بر مؤلفه های ساختاری معین و منتخب نسبت داده می شوند:  مثلا مناسبات طبقاتی و یا مناسبات جنسیتی.
 «
مناسبتی» از آن رو که هر دو مقوله بیانگر مناسبات متضادند: مثلا کار و سرمایه، زن و مرد.
طبقه بر سطح اقتصادی بلاواسطه مناسبات کار مزدوری(کار مبتنی بر دستمزد) در حوزه تولید نسبت داده می شود، در حالی که جنسیت ـ اگر سخت گیر باشیم ـ بر مناسبات غیر اقتصادی و اجتماعی در حوزه بازتولید(خانه داری و خانواده) نسبت داده می شود و یا این که با آن در پیوند قرار دارد.
منظور از مفهوم »بازتولید« اینجا فقط بازتولید خانگی نیروی کار است و نه معنای فراگیر مورد نظر مارکس، به مثابه بازتولید پیگیر مجموعه روند تولید.
شکی نیست که طبقه و جنسیت به یکدیگر متقابلا ساختار می بخشند: در حالی که مناسبات طبقاتی بوسیله مناسبات جنسیتی متمایز می شوند، آنچه که به عنوان مثال، خود را در این حقیقت امر نمودار می سازد که «هر طبقه و هر فراکسیونی از طبقه تصور خاص خود را از زنیت و مردیت دارد» که بوسیله آن، هیرارشی جنسی تشکیل می شود، مناسبات جنسیتی نیز بی شک به وسیله مناسبات طبقاتی ساختاربندی می شوند.
 
بدین طریق، امکانات شرکت هم زنان و هم مردان بسته به جایگاه طبقاتی مشخص شان تعیین می شود.
به عنوان مثال، پیوند خانه داری و کار در بیرون از خانه «برای معلمه ها و خبرنگاران زن غیر از آن است که برای فروشنده های زن و کمک آشپزهای زن است.  ساختاربندی آنها بنا بر جایگاه متفاوت شان در مناسبات طبقاتی صورت می گیرد
البته اگر ما سطح نمودین بی واسطه را ترک کنیم، شاهد تفاوت تعیین کننده ای میان «مقوله های مناسبتی ـ تحلیلی» خود خواهیم بود.

1-  ما در رابطه جنسیت ها با یکدیگر ـ بر خلاف رابطه کار مزدوری با سرمایه ـ نه با آنتاگونیسم، بلکه با تمایز سر و کار پیدا خواهیم کرد. منافع جنسیتی کارگران مزدبگیر زن و مرد حتما نباید در تضاد آشتی ناپذیر با یکدیگر قرار داشته باشند.

2- علاوه بر این، در حالی که مناسبات طبقاتی بیانگر مناسبات آنتاگونیستی مالکیت اند و نتیجتا تضاد پیشبرنده جوامع کاپیتالیستی محسوب می شوند، ما در تمایز جنسیتی به هیچ وجه با شاخص خودویژه جامعه بورژوائی سر و کار پیدا نمی کنیم.
تفاوت جنسیتی ـ به لحاظ اجتماعی ـ نامعین است و حاکی از آن است که «از تفاوت های اجتماعی و از اختلاف مندی اجتماعی نابرابری اجتماعی و سرکوب و ستم تشکیل می شود
بدین طریق، تز اول من از این قرار است:

تز اول

طبقه و جنسیت، اگرچه هر دو تعیین گرهای ساختاری نابرابری اجتماعی اند، ولی در این میان، مناسبات طبقاتی «به لحاظ اجتماعی ـ اقتصادی بر مناسبات جنسیتی مقدم اند
تقدم مناسبات طبقاتی از منشاء بلاواسطه آنها، یعنی از مناسبات اجتماعی مادی، یعنی از مناسبات تولیدی نتیجه گرفته می شود.
تقدم طبقه بر جنسیت که بلحاظ تئوریک اثبات شده بنا بر نتایج حاصله از بررسی های امپیریکی (بررسی های مبتنی بر داده های تجربی، آزمایشی، مطالعاتی و غیره) تصدیق می شود. مقوله «طبقه» در سطح عمودی ساختار اجتماعی قرار دارد و لذا «ساختارعنصر اجتماعی سوسیولوژیکی محسوب می شود. »
مناسبات جنسیتی ـ مثل دیگر تمایزات در ساختار اجتماعی (تفاوت سن و سال، ملیت، رنگ پوست و غیره) ـ اما برعکس، می توانند به مثابه «شرایط متمایزکننده از آن خود کردن و نحوه و نوع متمایز کننده از آن خود کردن» تلقی شوند، که در سطح افقی ساختار اجتماعی قرار می گیرند . مناسبات جنسیتی تمایزات موجود در چارچوب مناسبات طبقاتی آنتا گو نیستی را نمودار می سازند.

 2- ابعاد متفاوت مناسبات حاکمیتی واحد

زنان در جامعه کاپیتالیستی زیر ستم مضاعف و یا دوگانه قرار دارند که متقابلا یکدیگر را مشروط می سازند: «مسئولیت زنان برای بازتولید، شرکت زنان در اقتصاد، دولت و جامعه را دشوار می سازد. از سوی دیگر، زنان به سبب تضییع حقوق شان در بخش همگانی (اقتصاد، دولت و جامعه)، هر چه بیشتر به عرصه بازتولید اجتماعی رانده می شوند.از این رو، بطور کلی نتیجه گرفته می شود که زنان مزدبگیر در جامعه بورژوائی در معرض دو نوع مختلف از مناسبات حاکمیتی قرار دارند:
کاپیتالیسم و پدرسالاری که در یک «درهم آمیزی استثمار کاپیتالیستی و تقسیم کار کاپیتا لیستی در مناسبات جنسیتی به میراث مانده» تراکم می یابند: بدین طریق، «دو نوع حاکمیت منطبق بر هم جریان تاریخ را تعیین می کنند: به خدمت گرفتن نیروی کار در تولید مایحتاج زندگی. به خدمت گرفتن زنان از سوی مردان در "بازتولید".»
البته آنچه که اینجا بر زبان می آید، اندکی پیچیده تر است:
ما اینجا با رابطه متقابل فرماسیون کاپیتالیستی و جان سختی ساختارهای پدرسالار در جامعه بورژوائی سر و کار پیدا می کنیم.  در مقابل هم قرار دادن دو نوع حاکمیت ـ آن سان که هاوگ پیشه می کند ـ حاوی یک مفهوم انتزاعی و غیرتاریخی از تقسیم کار است.
اما بدین طریق حقایق امور زیر نادیده گرفته می شوند:

1- حقیقت امر اول

اولا این حقیقت امر نادیده گرفته می شود که منشاء تاریخی تقسیم کار مبتنی بر جنسیت در مناسبات مالکیت پدرسالارانه قرار دارد.انگلس بر این مبنا ست که می تواند بگوید:
 «
اولین تضاد طبقاتی که در تاریخ پدید می آید» با تضاد جنسیتی در زناشوئی های منفرد انطباق دارد، «اولین ستم طبقاتی بر جنس زن از سوی جنس مرد نیز

2- حقیقت امر دوم

ثانیا این حقیقت امر نادیده گرفته می شود که پایه اقتصادی این مسئله با ورود به جامعه بورژوائی ـ با جدائی خانواده از مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و عمومیت بخشیدن به کار مزدوری آزاد دوگانه (نیروی کار مزدوری مرد و زن) ـ از بین رفته است.
اگر هم ستم بر زنان قدیمی تر از کاپیتالیسم است، اما فرم های ستم پدرسالارانه آغازین «همواره مشخصا با بازتولید فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی پیوند داشته و خصلت آن از این رو، به وسیله تضادهای بنیادی و قوانین حرکتی فرماسیون تعیین می شود
خودویژگی ستم بر زنان در کاپیتالیسم، از این رو، وابستگی زن به مرد و یا اجبار زن به انجام کارخانگی (بازتولید) نیست.
ستم بر زن که مختص سرمایه داری است، بیشتر از این بابت است که سرمایه تحت شرایط برابرحقوقی فرمال(صوری) نیروی کار مزدوری آزاد دوگانه، تمایز به میراث مانده را (و ایدئولوژی زن ستیز همراه با آن را) مورد سوء استفاده قرار می دهد تا از طریق تحقیر نیروی کار زن در مقایسه با نیروی کار مرد به استثمار نسبی فراتر نیروی کار زن مشروعیت بخشد.
به قول کوشنسکی، ما «در کاپیتالیسم با تشدید استثمار نیروی کار زن» سر و کار پیدا می کنیم که بلحاظ اجتماعی ـ تاریخی مشروط می شود و بلحاظ ایدئولوژیکی توجیه.
گر قبلا تصاحب وسایل تولید در خانواده بنیان وابستگی شخصی و اقتصادی (پدرسالارانه) زن به مرد بود، امروزه وابستگی عینی کارگران مزدبگیر زن و مرد از دو نظر آزاد به سرمایه مطرح است.
در کاپیتالیسم، درست عدم تملک خانواده و عدم تأمین زندگی مبتنی بر کار مزدوری ناشی از آن به بنیان وابستگی شخصی (کاپیتالیستی) زن به مرد بدل می شود. زیرا خصلت کار مزدوری از دو نظر آزاد در مورد زن «بطرز خاصی تفسیر و واپس گرفته می شود
در حین این که کاپیتالیسم بطور کلی، وابستگی شخصی جمعیت مزد بگیر کشور را از بین می برد و یا به وسیله مناسبات وابستگی عینی جایگزین می سازد، به اکثریت زنان، مناسبات وابستگی شخصی کاپیتالیستی خاص خود را تحمیل می کند:  «از آنجا که زن نمی تواند نیروی کار خود را همیشه بفروشد و یا به قیمت همتراز با مردان بفروشد، مجبور می شود که برای زنده ماندن به وابستگی اقتصادی و لذا شخصی به مرد تن در دهد
از این رو، به خدمت گرفتن زن به وسیله مرد در بازتولید نه علت، بلکه پی آمد استثمار نسبی فراتر زن در تولید است. فرم مناسبات جنسیتی بوسیله مناسبات مالکیتی کاپیتالیستی تعیین می شود.
به همین دلیل است که ما دوباره به مناسبات طبقاتی می رسیم که بیانگر مناسبات اجتماعی مادی (مناسبات تولیدی) اند که به قول لنین، «بدون گذر از شعور انسان ها» پدید می آیند.
اکنون در پی این تفسیر لنینی می توان مناسبات جنسیتی را به مثابه مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی تلقی کرد که «قبل از تشکیل از شعور انسان ها گذر می کنند
مناسبات جنسیتی را از این رو، باید نه به مثابه «مناسبات تولیدی» (هاوگ) بلکه به مثابه پراتیک اجتماعی تلقی کرد: مناسبات جنسیتی به قول کلاسیک های مارکسیسم، بیانگر «کردوکار احساسی ـ انسانی اند» که در گذر از شعور، فرم شی ئیت یافته و مؤسسه بندی شده ایدئولوژی را به خود گرفته اند.
ایدئولوژی به مثابه پراتیک اجتماعی اگرچه وجود مادی به خود می گیرد، ولی علیرغم آن، با مناسبات زندگی مادی ئی که در اقتصاد سیاسی مورد «حلاجی» قرار می گیرند، فرق دارد.

2- تز دوم

تز دوم من حاکی از آن است که مناسبات طبقاتی و مناسبات جنسیتی دو بعد متفاوت از هم و ناهمسان مناسبات حاکمیتی واحدی را تشکیل می دهند.
مناسبات طبقاتی و مناسبات جنسیتی بیانگر ابعاد مادی و ایدئولوژیکی مناسبات اجتماعی اند.البته مناسبات جنسیتی به مثابه پراتیک اجتماعی فقط وجود مادی کسب نمی کنند، بلکه به نوبه خود، مناسبات طبقاتی را نیز به لحاظ ایدئولوژیکی تبیین می کنند.
اما در حالی که مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی نخست در پراتیک، به لحاظ مادی تحقق می یابند، مناسبات اجتماعی مادی، درست برعکس، به مثابه مناسبات ضرور و مستقل از خواست انسان ها پایه رئالی اند که به قول کلاسیک های مارکسیسم، «با فرم های شعور اجتماعی معینی انطباق دارند
ستم دوگانه (مضاعف) وارده بر زنان کارگر را می توان در مکتب آگوست ببل دقیق تر درک کرد.
به نظر او، زنان کارگر از سوئی در حوزه تولید، همانند همکاران مرد خود از وابستگی اقتصادی به سرمایه رنج می برند و از سوی دیگر، از «وابستگی اجتماعی» به فرهنگ پدرسالار (به قول ببل، «جهان مردان») رنج می برند که به مثابه ایدئولوژی مؤسسه بندی شده و به شیوه زندگی در حوزه بازتولید ساختار می بخشد. اما از آنجا که این ایدئولوژی در خدمت بالاتر بردن درجه استثمار است، پس در خدمت منافع طبقاتی سرمایه به معنی اصیل کلمه قرار دارد.
3
- فونکسیونالیته برای استثمار کاپیتالیستی

 کار اما از این قرار نیست که مناسبات جنسیتی ـ به مثابه بیان ایدئولوژیکی مناسبات اجتماعی ـ هیچ پیوند خاصی با مناسبات تولیدی نداشته باشند . بلکه برعکس. مناسبات جنسیتی بلحاظ عملکردی (بلحاظ فونکسیون) به مناسبات تولیدی نسبت داده می شوند.
برای درک این حقیقت امر و برای درک خودویژگی جنسیتی نابرابری های اجتماعی ببرکت درک این حقیقت امر، لازم است که مفهوم کار از چارچوب کار مزدوری کالافرم پا فراتر گذارد. زیرا به قول کلاسیک های مارکسیسم، در چشم سرمایه، همه انسان ها بمثابه صاحبان کالای نیروی کار صرف برابرند.
از این رو ست که «کار مضاعف» زنان، تنها با در نظر گرفتن ضمنی کار بازتولیدی که فرم کالا ندارد، قابل فهم و قابل تفهیم می گردد. به قول مریم فریزه در نوشته ای تحت عنوان «دو جانب کار زنان: تأملات تاریخی ـ تئوریکی در زمینه مفهوم کار و مفهوم طبقه» (1989)، «نه جمع ریاضی دو عرصه (عرصه کار تولیدی و عرصه کار بازتولیدی زنان) را، بلکه رابطه آن دو عرصه را، تأثیر متقابل آندو عرصه در همه سطوح مختلف جامعه را، تأثیر متقابل آندو عرصه با سطوح اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ـ ایدئو لوژ یکی را باید بلحاظ تئوریکی و متدیکی مورد بررسی قرار داد
درست جلوی همین پیشنهاد گرفته می شود. جلوی همین پیشنهاد مبنی بر فهم و تفهیم تأثیر متقابل تولید و بازتولید به جای جمع ریاضی آندو گرفته می شود، وقتی که کسانی از قبیل فریقا هاوگ تولید و بازتولید را نخست از هم می گسلند، تا بعد به عنوان «دو نوع حاکمیت منطبق بر هم» به خورد بنی بشر دهند.
تولید و بازتولید اگرچه دو بعد مستقل اند، ولی در پیوند ساختاری درونی با هم قرار دارند.
 «
آن سان که حوزه تولید ـ در تحلیل نهائی ـ شرایط چارچوبی بازتولید خانوادگی را بلحاظ اقتصادی تعیین می کند.» (سوزانه شونتر ـ کلمان)
مناسبات بازتولیدی و یا خانوادگی و نتیجتا مناسبات جنسیتی نیز متغیرند و در هر فرماسیون اجتماعی از سوی هر طبقه اجتماعی بطرز متفاوتی تشکیل می شوند. خانواده زحمتکشان مزدبگیر با مجموعه بازتولید تولید سرمایه داری گره خورده است و لذا بطور غیرمستقیم زیر یوغ سرمایه قرار دارد. برای اینکه سرمایه ضرورتا نیروی کار و روند تولید را زیر فرمان خویش دارد.
بنابرین، برای درک پیوند مناسبات جنسیتی با مناسبات تولیدی باید کردوکارهای حوزه بازتولید «به مثابه فرم های اضافه کار مکمل تلقی شوند که در خارج از مناسبات دستمزدی قرار دارند و تحت شرایط چارچوبی شیوه تولید کاپیتالیستی حاکم، بطور غیرمستقیم بر اضافه ارزش و بر میزان سود تأثیر می گذارند
بدین طریق کار بازتولیدی می تواند به مثابه بعد انتگراتیو (همپیوند) تولید کاپیتالیستی تلقی شود که بطور مجزا از آن غیرقابل تجزیه و تحلیل است.

3 - تز سوم

تز سوم من عبارت از این است که نه فقط مناسبات طبقاتی، بلکه همچنین مناسبات جنسیتی بطور عملکردی (یعنی بلحاظ فونکسیون) به استثمار کاپیتالیستی مربوطند.
کار بازتولیدی که بوسیله مناسبات جنسیتی تنظیم می شود، اگرچه ارزش ساز نیست (زیرا در فرم کالائی سازمان نمی یابد)، اما بیانگر فونکسیونی است که از کار مزدوری ارزش ساز مستقل گشته است.
مارکس در «تئوری های خود راجع به اضافه ارزش» می نویسد که هرکس در جوار کار تولیدی اش، «انبوهی از فونکسیون ها را بدوش می کشد» که غیرتولیدی اند و بخشی از آنها به مخارج توزیع مربوط می شوند. کارگران مولد واقعی باید مخارج توزیع را نیز خود تقبل کنند و کار غیرتولیدی خود را نیز خود به انجام رسانند
اگر واریانتی از کار غیرتولیدی از طریق تقسیم کار مختص به جنسیت در درون طبقه کارگران مزدبگیر استقلال کسب می کند و به کار خانگی (زنانه) مبدل می گردد، چنین کاری اگرچه غیرتولیدی است، ولی علیرغم آن، «بطور با واسطه بر تولید اضافه ارزش کاپیتالیستی و راندمان عمومی کار تأثیر می گذارد
به قول مارکس، «تقسیم کار و مستقل گشتن فونکسیونی آن را به کار فراورده ساز و ارزش ساز تبدیل نمی کند، اگر قبل از کسب استقلال، فراورده ساز و ارزش ساز نبوده باشد، اگر کار و فونکسیون درخود نبوده باشد

چنین کاری فونکسیون ضرور برای کار مزدوری ئی است که در فرم کالائی سازمان یافته است.

 4 -حفظ حاکمیت کاپیتالیستی

همانطور که کورنلیا کلینگر می گوید، اکنون باید روشن شده باشد که هر تحلیل همه جانبه از جامعه نه طبقه را و نه جنسیت را نمی تواند مورد صرفنظر قرار دهد. (کورنلیا کلینگر، «نابرابری در مناسبات میان طبقه، نژاد و جنسیت» (2003))
هر دو بعد (یعنی طبقه و جنسیت) با مناسبات تولیدی در پیوند قرار دارند، که هسته مرکزی اش مناسبات مالکیت است، مناسبات مالکیتی که به قول کلاسیک های مارکسیسم، «ما در آن، درونی ترین راز کل داربست جامعه را، بنیاد پنهان کل داربست جامعه را» پیدا می کنیم.
استثمار نیروی کار در عرصه تولید اساس و پایه انباشت سرمایه است و لذا اساس و پایه حفظ حاکمیت کاپیتالیستی بواسطه مناسبات طبقاتی است، حاکمیتی که به نوبه خود، علت استثمار فراتر مبتنی بر مشخصه جنسیتی نیروی کار زنان است. در حالیکه تمایز جنسیتی به میراث مانده تنها شرایط لازمه برای آن را فراهم می آورد.
تضییع حقوق زنان مزدبگیر در عرصه تولید به نوبه خود پایه و اساس مادی تدوام و استمرار ساختارهای پدرسالارانه (یعنی فرم های شعور و سوء استفاده عملی از آنها و خلاصه، ایدئولوژی) است که تضییع حقوق زنان در عرصه بازتولید را نیز امکان پذیر می سازد. بدین طریق، مناسبات جنسیتی برجستگی خاص کاپیتالیسم را کسب می کند.
ستم بر زنان عبارت است از ستم مختص به جنسیت از سوی سرمایه که اگرچه بواسطه ایدئولوژی توجیه می شود، ولی در راستای منافع (طبقاتی) اقتصادی سرمایه است.
اگر هم ستم بر زنان، بلحاظ تاریخی مدت ها قبل از کاپیتالیسم پدید آمده، اما استمرار آن در جامعه بورژوائی را نمی توان بلحاظ منطقی ناشی از فرمگذاری کاپیتالیستی ندانست.
موضع جنسیت ها نسبت به یکدیگر، بنابرین، بلحاظ فونکسیون بر انباشت کاپیتالیستی سرمایه مبتنی است.
نه این، بلکه قلمداد کردن پراتیک زن ستیز منتج از آن بمثابه علت ستم مضاعف بر زنان مزدبگیر بر این حقیقت امر سرپوش می نهد که «رفتار مردها» به چه میزانی «بواسطه استراتژی های سرمایه داران در زمینه منضبط کردن کارگران، تفرقه افکنی میان کارگران زن و مرد و تخریب همبستگی فی مابین نخست ایجاد و بعد حفظ می شود.» (رودولف ـ اشتاینبرگ)  
سوء استفاده از تحقیر کار زنان در کارزار مبتنی بر رقابت میان کارگران مرد و زن می تواند برای کوتاه مدت به نفع این و یا آن مرد تمام شود ولی نه در درازمدت. چنین کاری نهایتا آب به آسیاب منافع طبقاتی سرمایه داران می ریزد و به زیان همه کارگران اعم از زن و مرد تمام می شود.
به عنوان مثال:
در دوره افزایش بیکاری توده ای در سال های هشتاد، تحت لفافه برابرحقوقی زن و مرد، «قراردادهای کاری عادی» اینجا و آنجا بر مبنای مدت کار طولانی با مزد کمتر رواج یافت که اندکی بعد عمومیت یافت. روند و روالی که در حرف خادم برابرحقوقی زنان با مردان بود، ولی عملا به زیان هر دو جنسیت تمام شد.
در شرایط اجتماعی مبتنی بر تحقیر نیروی کار رئال زنان، قیمت نیروی کار مردان را تا حد قیمت نیروی کار زنان پائین می آورند. شکی نیست که این خود توجیه قضیه است، ولی نمی تواند عذری قابل قبول تلقی شود. زیرا به قول کلاوس هولتس کامپ، این مشخصه خاص نوع بشر است که نمایندگان آن از هر دو جنسیت می توانند در شرایط اجتماعی معین، آگاهانه چنین و یا چنان رفتار کنند.
چگونگی تنظیم مناسبات جنسیتی را ـ هم تشکیل ایدئولوژیکی آنها و هم موضع رئال جنسیت ها نسبت به یکدیگر ـ بواسطه سطح توسعه نیروهای مولده و شرایط بهره وری ناشی از آن از سرمایه می توان در مثال فوردیسم آمریکائی بوضوح دید.
فریقا هاوگ با جلب توجه به خدمات آنتونیو گرامشی در زمینه تئوری مارکسیستی مناسبات جنسیتی خدمت بزرگی کرده است:  «در شرایط انباشت سرمایه در روند تولید بسط یابنده، نیروی کار کارگران مرد مورد استثمار شدیدتر قرار می گیرد، البته توأم با تشدید استثمار سطح دستمزد رئال کارگران بطور نسبی افزایش می یابد. این امر سبب می شود که کارگران بتوانند در مصرف توده ای سهیم باشند وبه تشکیل و حفظ خانواده برای بازتولید نیروی کار جدید مبادرت ورزند.
زن پرولتری اما برعکس، به انجام کار خانه داری و بزرگ کردن کودکان موظف می ماند و به تضمین و شیوه زیست منضبط مکلف می گردد که خود را بلحاظ هنجاری در اخلاق منطبق با آن نمایان می سازد. بدین طریق استثمار متراکم و فشرده کارگران مرد بطور کلی امکان پذیر می گردد.» (آنتونیو گرامشی)

4 -تز چهارم

اکنون به دنبال ذکر نکات فوق به تز چهارم خود می رسم: مناسبات طبقاتی و مناسبات جنسیتی برای حفظ حاکمیت کاپیتالیستی هر دو ضرورت مبرم و تعیین کننده دارند.
روندی که مناسبات سرمایه داری را پدید می آورد، بی تردید نمی تواند «غیر از روند جداسازی کارگران از مالکیت بر شرایط کاری خویش باشد، روندی که از سوئی وسایل زندگی و وسایل تولیدی را به سرمایه مبدل می سازد و از سوی دیگر، مولدین مستقل و بیواسطه را به کارگران مزدبگیر تبدیل می کند.» (به قول کلاسیک های مارکسیسم)
 (
وسایل تولید به موضوعات کار بعلاوه وسایل کار اطلاق می شود .موضوعات کار عبارتند از موادی که کار انسانی بر روی آنها انجام می یابد و وسایل کار عبارتند از چیزها، وسایل، روش ها و غیره که انسان بکمک آنها بر موضوعات کار تأثیر می گذارد .
وسایل تولید عبارتند از تکنیک بصورت ماشین ها و تأسیسات و غیره، محل کار، وسایل حمل و نقل، زمین، مواد خام، مواد نیم ساخته، ذخایر زیرزمینی، آبها، غنای ماهیگیری، ثروتهای طبیعی.
وسایل کار در توسعه تاریخی وسایل تولید نقش تعیین کننده ای بازی می کنند. نحوه و نوع وحدت مولدین با وسایل تولید که بوسیله فرم های مختلف مالکیت بر وسایل تولید تعیین می شود، سبب تفاوت فرماسیون های اجتماعی با یکدیگر می شود.
بدین طریق، مناسبات مالکیتی پایه حاکمیت کاپیتالیستی اند، که خود را بر بعد مناسبات اجتماعی مادی در مناسبات طبقاتی نمودار می سازد.
زیرا ـ همانطور که نشان داده شد ـ مناسبات جنسیتی نیز به مثابه بیانگر مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی با تکوین مشخص انباشت کاپیتالیستی در پیوند بی واسطه قرار دارند، در مناسبات طبقاتی عمیقا دخیل اند و برای «تحکیم آن، بتون لازمه را حمل می کنند.» (اورسولار بیر، «مناسبات جنسیتی بمثابه «تضاد فرعی»؟ 1989 ، ص 67 ـ 72»)
5
- نتیجه گیری نهائی

 «اگر مارکسیست هائی اعلام می کنند که کاپیتالیسم می تواند در شیوه فونکسیون خویش بدون ستم بر زنان نیز به حیات خود ادامه دهد، باید خاطر نشان شد که کاپیتالیسم ـ عملا ـ هرگز بدون ستم بر زنان وجود نداشته است.» (کریستینا فیشر «ایمانسیپاسیون زنان با مارکس؟» فمینیسم سوسیالیستی و مارکسیستی. دفاتر مارکسیستی (2008) دفتر 3)  
تضادی که کریستینا فیشر اینجا بطور موجز فرمول بندی می کند، تا زمانی لاینحل خواهد ماند که ما مناسبات جنسیتی را تنها به مثابه پدیده ایدئولوژیکی کسب استقلال کرده (مستقل) تلقی کنیم که هیچ پیوندی با مناسبات اجتماعی ندارد.
این ادعا که مناسبات جنسیتی در حفظ حاکمیت کاپیتالیستی نقش سازنده و تیین کننده ندارند، زیرا همانطور که یوآخیم بیشوف می گوید، «از شرایط مادی شیوه تولید سرمایه داری قابل استخراج نیستند»، از غفلت به فرم سازی کاپیتالیستی مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی حکایت می کند.
اگر مناسبات جنسیتی به «بقایای» مناسبات ماقبل سرمایه داری و پدرسالارانه تقلیل داده شوند، آنگاه باید بوسیله خودشان توضیح داده شوند و در واقع توضیح داده نشوند.
آنگاه باید فراموش شود که مناسبات جنسیتی اگرچه منشاء خود را در مناسبات طبقاتی ندارند، ولی تحت تأثیر و نفوذ مناسبات طبقاتی قرار دارند.
اوته اوسترکامپ (1983) در رابطه مسئله دیگری، تقلیل های اینچنینی تئوری مارکسیستی را بحق با فرمول بندی بظاهر پارادوکسی، «ایدئولوژیسم به مثابه نتیجه نهائی اکونومیسم» تفسیر می کند. (اوته اوسترکامپ «ایدئولوژیسم به مثابه نتیجه نهائی اکونومیسم» فوروم روانشناسی انتقادی، 1983)  )
در حقیقت، شیوه فونکسیون کاپیتالیسم از این قرار است که مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی چنان نفوذ می کنند که به مکملی برای مناسبات اجتماعی مادی بدل می شوند و آب به آسیاب آن می ریزند.
اینکه منافع طبقاتی کاپیتالیستی را نه فقط در جنبه اقتصادی صرف آن، بلکه علاوه بر آن، در جنبه سیاسی ـ استراتژیکی و در نیاز ایدئولوژیکی اش باید درک کرد، کلید درک علت و شیوه تأثیرگذاری مناسبات جنسیتی است که مهر مناسبات کاپیتالیستی مالکیت را بر چهره خود دارد.
این مسئله بویژه در دورانی اعتبار کسب می کند که سرمایه داری در منجلاب بحران عمومی خویش دست و پا می زند و تحت شرایط تشدید رقابت و اوج گیری مشکلات در بهره وری از سرمایه خالی کردن زیر پای حاکمیت کاپیتالیستی از هر قطعه ای می تواند موجودیت آن را به خطر اندازد. از همین حقیقت امر می توان محتاطانه، دو نتیجه گیری کلیدی بدست آورد:

1- نتیجه گیری کلیدی اول

اولا این نکته که «مسئله زنان» را نباید بر مبنای سلسله مراتب، تابع مسائل اجتماعی و «مسائل طبقاتی» تلقی کرد.
مسئله زنان به قول آگوست ببل، بیشتر جزئی و یا «جنبه ای از مسائل اجتماعی عام است» (آگوست ببل، «زن و سوسیالیسم» 1976 )

2 - نتیجه گیری کلیدی دوم

به همین دلیل، «مسئله زنان» تنها در مبارزه طبقاتی بر ضد سرمایه قابل حل است.
تنها از طریق تقویت قدرت عملی عمومیت یافته مزدبگیران در مقابل سرمایه می توان اختیارات کلکتیف را در زمنیه شرایط زندگی جنسیت ها وسعت بخشید. تردیدی نیست که لازمه این کار، کاهش رقابت مبتنی بر تفاوت های جنسیتی در میان طبقه مزدبگیران است!
علاوه بر این باید دانشت که ایمانسیپاسیون زنان با «ایمانسیپاسیون جامعه پیوند بی چون و چرا دارد.» (انگلیکا مشتل، زنان در آلمان، «بی تفاوت، بی بو و بی خاصیت، منفعل و ابله گشته بوسیله جامعه»، آلترناتیو های اوپوزیسیون 1969، ص 277 ـ 288)


سرچشمه: مجله « دفاتر مارکسیستی» (5 ژانویه 2010

 

1-     نسبی کردن چیزی بدان معنی است که آن چیز با چیز دیگری در رابطه قرار داده شود و بدان وسیله ارزش و اعتبار و غیره آن محدود گردد.
نمایندگان تئوری های مبارزه میان زن و مرد، صغیر و کبیر، شهری و روستائی، داخلی و خارجی، شیعه و سنی، مسیحی و مسلمان، یهودی و مسلمان، بی دین و مؤمن و غیره حتی اگر واقعیت موجود در جامعه بشری معینی را بر زبان رانند، تئوری مبارزه طبقاتی را کمرنگ می کنند و چه بسا پرده پوشی می کنند. مترجم

2-     مناسبات پدرسالار به مناسبات حاکمیتی اطلاق می شود که در آن به مردان نقش تعیین کننده نسبت داده می شود. مترجم

3-     در فلسفه مارکسیستی مفهوم «آنتاگونیسم» به معنی نوع خاصی از تضاد دیالک تیکی در عرصه جامعه به کار می رود که با وجود جامعه طبقاتی در پیوند است و بر تضاد آشتی ناپذیر میان منافع طبقات جامعه و گروه های اجتماعی مختلف استوار است.
4- 
مراجعه کنید به وحدت و «مبارزه» اضداد، تضاد. مترجم


 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter