نویدنو:09/02/1390  

 

 نویدنو  09/02/1390

 

 سوسیالیسم به جای بربریت بخش اول - !
(مدخلی بر بحث در باره آینده)
هانس هاینتس هولتس - برگردان شین میم شین

 

 

کمونیسم، عبارت است از ناتورالیسم متکامل = هومانیسم
کمونیسم، عبارت است از هومانیسم متکامل = ناتورالیسم
در کمونیسم، برای نخستین بار، ماهیت انسانی طبیعت به انسان اجتماعی برمی گردد. برای نخستین بار، هستی طبیعی انسان، با هستی اجتماعی او یکی می شود و طبیعت در مقابل انسان، فرم انسانی به خود می گیرد.
جامعه کمونیستی، وحدت ماهوی متکامل طبیعت و انسان است!
جامعه کمونیستی، رستاخیز حقیقی طبیعت است!
جامعه کمونیستی، ناتورالیسم تحقق یافته انسان و هومانیسم متجسم طبیعت است.
کارل مارکس، «جزوهً اقتصادی ـ فلسفی»، آثار منتخب مارکس و انگلس 40 ، ص 536 و 538

پیشگفتار

 

آگاه کردن طبقهً رزمنده تحت ستم، به شرایط عمل خود و به خصلت عمل خود، وظیفهً تئوری جنبش پرولتری و سوسیالیسم علمی است!
فردریک انگلس، آثار منتخب 19، ص 228


 
سوسیالیسم که با پیروزی آن در انقلاب اکتبر، امید دیرین بشریت مترقی جامه عمل پوشیده بود، در سال های پایانی قرن بیستم ضربهً هولناکی خورده است.
اندوه آلوده به بلاتکلیفی، تردید نسبت به صحت راه رسیدن بدان را به دنبال آورده است، که قابل فهم هم می تواند باشد.
بعد از شکست اتحاد جماهیر شوروی، سرمایه داری بربریت ذاتی خود را بطرز بیسابقه ای آشکار کرده است.
شعار روزا لوکزامبورگ، «یا سوسیالیسم ـ یا بربریت!»، امروز بناگزیر برلبها جاری است.
ولی منظور از سوسیالیسم کدام است؟
اتحاد جماهیر شوروی به عنوان کعبهً آمال کمونیست ها در رقابت دو اردوگاه سرمایه داری و سوسیالیسم درهم شکسته است. نقاط ضعف آن وسیعا مورد بحث قرار گرفته، ولی نقاط قوت آن برعکس، مسکوت گذاشته شده اند.  تلاش 40 ساله در آلمان دموکراتیک برای ساختمان سوسیالیسم نیز بطورتحریف شده ای ترسیم می شود.
ولی هیچکس حق ندارد، این تجارب گرانبها را به ورطهً نسیان براند و یا مورد جعل و تحریف قراردهد.
این تجارب متعلق به احزاب کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی و آلمان است. ولی فردا در تلاش مجدد برای ساختمان سوسیالیسم از این تجارب چگونه استفاده خواهد شد؟ در اوضاع جدید چه تفاوت هایی با قبل وجود خواهد داشت؟ ویژگی های ملی و شرایط تغییریافتهً جهانی با اردوگاه های متفاوت اقتصادی سرمایه داری رقیب و با کنسرن های چند ملتی بهم پیوسته از چه قرار خواهد بود؟
 
اینها بخشی از پرسش هایی اند، که موضوع بحث کمونیست ها ست و هیچ کس نظر حاضر و آماده ای دربارهً آنها ندارد. هرپیشنهادی موقتی خواهد بود و عمل هر حزب کمونیست را نظر و خواست اعضای آن تشکیل خواهد داد. این سؤال که سوسیالیسم در آینده چه شکلی خواهد داشت، سؤالی نیست که فقط دیگران از کمونیست ها می کنند، بلکه سؤال خود کمونیست ها نیز هست.
سیستم سوسیالیستی 70 سال در اتحاد جماهیر شوروی و 40 سال در جمهوری دموکراتیک آلمان عمر کرد.
رقابت میان دو اردوگاه سوسیالیسم و سرمایه داری محتوای سیاست جهانی دوران بعد از انقلاب اکتبر را تشکیل می داد.  در این رقابت بی وقفه، کشورهای سوسیالیستی در مقایسه با اردوگاه سرمایه داری از همان آغاز از سطح رشد اقتصادی نازلی برخوردار بودند، نهادهای اجتماعی بمراتب کمتری از اروپا و امریکای شمالی، که وارث انقلابات دموکراتیک بورژوایی در قرن هجدهم بودند، در اختیارداشتند و به سبب تهدیدات و تهاجمات نظامی، خسارات بمراتب بیشتری متحمل شده بودند.
کشورهای سوسیالیستی می بایستی در وهلهً اول تمام نیروی جامعه را برای رسیدن به آماج اصلی عام خود بسیج کنند:  «با گسترش تولید اجتماعی برای همهً مردم کشور امکان زندگی شرافتمندانه ای را پدید آورند که نه تنها از نظر مادی روز بروز ثروتمندتر شوند، بلکه امکان آموزش و اشتغال کاملا آزاد، متناسب با توان جسمی و روحی خود داشته باشند
جوامع سوسیالیستی در این رقابت اردوگاهی به موفقیت های بی سابقه ای نایل آمدند، ولی علیرغم آن شکست خوردند. بررسی علل این شکست را به فرصتی دیگر می گذاریم.
دشمنان سوسیالیسم از70 سال تلاش برای ساختمان جامعهً سوسیالیستی، با هدف نهایی کمونیسم، در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی، فقط ناکامی های تاریخی آنرا دستچین می کنند و نواقص و اشتباهاتی را به رخ می کشند که نتیجهً شرایط خاص انقلاب اکتبر بوده اند و این جوانب منفی را تعمیم می دهند.
کمونیست هایی که هنوز به گذار ناگزیر از سرمایه داری به سوسیالیسم باور دارند، مجبور می شوند برای دوران فسخ سرمایه داری و شروع ساختمان جامعهً سوسیالیستی، نظراتی مغایر با آنچه کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم اعلام کرده اند، عرضه کنند.
از آنجا که این گذار با تکیه بر پذیرش و همکاری همه جانبهً مردم (بدون اینکه اکثریت آنها کمونیست باشند) صورت خواهد گرفت، کمونیست ها موظفند، اعلام کنند که در این روند گذار، جبهه متحد آنها با سایر نیروهای مترقی چه وظیفه و اهمیتی بعهده خواهد داشت. دیگراشاره صرف به قوانین توسعه تاریخی کفایت نمی کند.
مردم برای استقبال از سوسیالیسم، حق دارند با توجه به نواقص جدی که در تاریخ 70 سالهً کشورهای سوسیالیستی دیده اند، بپرسند که با تلاش مجدد چه تصحیحاتی به عمل خواهد آمد و سوسیالیسم چه چهره ای به خود خواهد گرفت؟ در بارهً درجهً حمایت پایدار اکثریت مردم، در بارهً درجهً آگاهی آنها به منافع حیاتی خود و در بارهً میزان همکاری آنها برای ساختمان جامعهً سوسیالیستی، نمی توان پیشاپیش دست به غیبگویی زد.
تنوع فرهنگ ها ـ تازمانی که از گزند بازار جهانی سرمایه داری در امان مانده باشند ـ مبنای تنوع زندگی روزمرهً سوسیالیستی خواهد بود.  در سیسیل ایتالیا یک جور خواهد بود و در اسکاتلند جور دیگر. در کوبا یک جور خواهد بود و در چین جور دیگر.
بنابرین ، اگراز حیات اجتماعی جامعهً سوسیالیستی، یک تصویر از پیش آماده عرضه شود نه فقط غیرممکن، بلکه مغایر با غنای زندگی انسانی خواهد بود. بلکه برعکس، تصاویر بی شماری براساس شرایط متفاوت جوامع مختلف ممکن خواهند بود. 
 
حزب کمونیست چه وظایفی می تواند و باید به عهده داشته باشد؟ تضادهای ضد بشری انباشت سرمایه را چگونه حل خواهد کرد و حاصل کارجامعهً بشری را چگونه در اختیار همهً انسانها قرار خواهد داد؟
حزب کمونیست می تواند همهً این وظایف را به اهداف برنامه ای خود بدل کند.
 
این اهداف می توانند «آرزویی» باشند، ولی حزب کمونیست آلمان اهداف خویش را با تکیه بر سوسیالیسم علمی تنظیم می کند و در پی توسعهً هرچه بیشتر آن است. برای سوسیالیسم علمی خصلت فرماسیون اجتماعی از اهمیت درجه اول برخوردار است.
نتیجهً کار علمی، متکی بر تلاش فکری افراد بی شماری است که خود را مدیون این کار کرده اند. اما این بمعنی حاصل جمع نظرات مختلف نیست. صحت علمی یک نظر مبتنی است بر دقت تجزیه و تحلیل و غنای استدلال.
هیچ کس نمی تواند، مدعی شود که او به صحت مطلق نظرش اطمینان دارد ولی او باید از آنچه که «درست» فرض می کند، دفاع کند، تا از استدلال های ضد و نقیض، مستدل ترین نظریه پیروز بیرون آید.
حقایق نیم بند نمی توانند صحت داشته باشند، چرا که آنها نیم بند اند. حقیقت فقط بطور تمام و کمال، حقیقت است و نه بصورت نیم بند.
جدال در بارهً قوانین حرکت تاریخ را نمی توان با چک و چانه زدن در بازار گاو و خر عوضی گرفت.

ما باید سخت گیری در استدلال را ـ همانطور که هگل توصیه می کند ـ بکاربندیم. تنها بدین وسیله می توانیم لیاقت سیاسی لازم را برای بنای جامعهً نو کسب کنیم.

فصل اول
از اوتوپی تا علم

برخلاف احزاب بورژوایی (و سوسیال ـ دموکرات) که برنامهً خود را مطابق با نتایج همه پرسی مؤسسات نظریابی، بطورمنفعل تدوین می کنند، احزاب کمونیست برنامهً خود را با تحلیل مستقل نیازهای واقعی مردم تدوین می کنند و اهداف سیاسی خود را به اطلاع مردم می رسانند و آنها را به همکاری در راه تحقق آنها فرامی خوانند.
احزاب کمونیست اهداف شان را نه از روی منافع حزبی (گیرم که منافع طبقهً کارگر و طبقات استثمارشونده با منافع عمومی مردم یکی اند)، بلکه با اتکا بر شناخت علمی تعیین می کنند. چرا که سوسیالیسم علمی، جهان بینی این احزاب را تشکیل می دهد. هدف اصلی احزاب کمونیست عبارت است از ساختمان جامعهً سوسیالیستی.
آیا می توان امروز به طرح ریزی یک جامعهً سوسیالیستی دست زد؟
 
آیا اشاره به شروط اصلی لازم، برای شروع ساختمان جامعهً سوسیالیستی، اجتماعی کردن مالکیت بر وسایل تولید، لغو تملک خصوصی ثروت تولید شده بوسیلهً جامعه، و دولتی کردن مؤسسات مالی، یعنی قراردادن مجموعهً شالوده های اقتصادی جامعه زیر چتر قانون اساسی و متعاقب با آن سلب قدرت از بخش خصوصی کافی نیست؟
چند وچون روندهای مرحلهً گذار و روندهای سازمانی را در جزئیات آن نمی توان پیشاپیش تعیین کرد.
مهم این است، که با حل تضاد اصلی جامعه سرمایه داری، راه برای از بین بردن فجایع ناشی از آن هموار شود. پیدایش جامعهً نو و انسان طراز نو زمان لازم خواهد داشت و وظیفهً انسان ها ست که برای رسیدن بدان همکاری کنند.
ما سوسیالیست اوتوپیکی نیستیم، که دست به غیب گویی بزنیم. مارکس و انگلس مرزمشخصی میان شیوهً نگرش تاریخی علمی و سوسیالیسم اوتوپیکی کشیده اند.  اگر ما در پی نشاندن دین، به جای تئوری علمی شناخت نیستیم، پس نباید به دورانی رجعت کنیم، که سوسیالیسم بمثابه یک تئوری علمی و عمل انقلابی مطرح نبوده است.
هیچ تئوری اجتماعی علمی نمی تواند مبتنی باشد بر تصورات آرزویی (گیرم که بحق و فریبا)
 
شکی نیست که ما به عنوان آماج تاریخی، آرمان یک انسان آزاد را در پیش چشم داریم که بتواند آیندهً خود را بطور معقول طرح ریزی کند و از میان امکانات متفاوت موجود، داوطلبانه و بدون اجبار، شیوهً زندگی خود را برگزیند. تردیدی نیست که ما وقتی می توانیم گذار پله به پله از جبر به اختیار را با مبارزه ای بی امان تحقق بخشیم که این آماج را از نظر پنهان نداریم.
ولی بی شک این آماج تاریخی (که در آن ماقبل تاریخ به تاریخ واقعی عبور خواهد کرد) فاصله ای دراز از ما دارد و ثمرات مبارزهً ما در فرصتی کوتاه قابل چیدن نخواهد بود و خطر گمراهی، همیشه همراه ما خواهد بود.
ما فقط از نقطه ای می توانیم قدم در راه بگذاریم، که در آن ایستاده ایم. وقتی ما سوسیالیسم را به عنوان آلتر نا تیوی (برابرنهاد) در برابر بربریت سرمایه داری مطرح می کنیم، هدف ما تحقق مرحلهً گذار است.
در این مرحله باید لوازم اولیهً ساختمان جامعهً سوسیالیستی تهیه شده و نقشهً ساختمان آن کشیده شود.
سرمایه داری و کلیهً روندهای اجتماعی جاری در آن، مبتنی اند بر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و تصاحب خصوصی اضافه ارزش اجتماعی، که دوباره برای تکثیر سرمایه بکار انداخته می شود.
 
بنابرین شرط اول سوسیالیسم عبارت خواهد بود، از تغییر مناسبات تولیدی، از طریق تغییر مالکیت بر وسایل تولید. این یک اصل تاریخی و منطقی است، که بنا بر قانون دیالک تیکی نفی نفی صورت می گیرد:  هر پدیده، همیشه، نه به یک پدیدهً تصادفی، بلکه به یک پدیدهً ضد خود بدل می شود. (هگل )
ضد مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، چیزی جز مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید نیست.
کدام فرم مالکیت اجتماعی؟ این دیگر به شرایط مشخص جامعه وابسته خواهد بود.
اکنون قوانین حاکم برمناسبات تولیدی سرمایه داری، نه تنها تعیین کنندهً مستقیم جو تولیدی اند، بلکه در همه فرم های نمودین آن و درمجموعهً زندگی مردم نفوذ می کنند.
همه چیز، از امور آموزشی تا بهداشتی، از روابط خانوادگی تا گذراندن ایام فراغت، از مسائل مربوط به مسکن تا حمل و نقل، از هنر تا ورزش، همه و همه خصلت کالا به خود می گیرند. اشیاء و مناسبات، کیفیت خاص خود را از دست می دهند و کالا می شوند. آزادی انسانی در جامعهً کمونیستی، بمعنی رهایی او از قوانین کور بازار کالا خواهد بود.
 
مارکس و انگلس هم بدان اشاره کرده اند.
 
ولی گام های مشخص در راه رهایی، به شرایط تاریخی مشخص هرکشور وابسته خواهد بود. بنابرین، توصیف شتابزده و انقلابی مآبانهً جامعه ای که انقلاب سوسیالیستی در پی ایجادش است، غیرممکن خواهد بود.
شاید مدعیانی به سرزنش مان بپردازند و بگویند که شما سنگ بزرگ برمی دارید، بزرگتر از آنچه مؤلفین «مانیفست» برداشته اند.
مارکس و انگلس آگاهانه نسخهً از پیش آماده ای برای فرم زندگی و سازمان جامعه در جامعهً کمونیستی ارائه نداده اند. آنها به اشاره بر شرایط عام اکتفا کرده اند که بعد از لغو مناسبات تولیدی سرمایه داری، برای گام نهادن در پلهً جدید تاریخ بشری لازم خواهد بود:  لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید جامعه و به برکت آن، از بین بردن تفاوت های طبقاتی در جامعه.
پاسخ به این سؤال که این گذار در جزئیاتش چگونه عملی خواهد شد، به تحلیل شرایط تاریخی مشخص جامعه وابسته خواهد بود.  این که سوسیالیسم کجا و در چه مرحلهً فروپاشی سرمایه داری و با چه درجهً توسعه نیروهای مولده، با اتکا بر کدام سنن انقلابی و علیه کدام نیروهای ضدانقلابی پی ریزی و تحکیم می شود، چهرهً واقعی ساختمان آن را تعیین خواهد کرد و تحقق ساختمان جامعهً سوسیالیستی، وظیفهً کسانی خواهد بود که در مرحلهً تغییر فرماسیون اجتماعی زندگی و عمل می کنند.
آیا تکرار اهداف عام و ناگزیر (همانطور که مارکس و انگلس انجام داده اند) به عنوان شروط اولیه برای گذار به سوسیالیسم کافی نیست؟ آیا باید به تجزیه و تحلیل جزئیات بپردازیم، هرچند که با توجه به واقعیت موجود، هنوز صدای گام های انقلاب سوسیالیستی بگوش نمی رسد و تا شروع دوران گذار، تغییرات علمی و فنی زیادی در جهان و سازمان جهانی قدرت سرمایه ممکن است؟ ما نه تنها مجاز به این کاریم، بلکه وظیفه داریم گامی بیشتر به پیش بگذاریم!
مارکس، انگلس و لنین شرایطی را در نظرگرفته بودند، که سرمایه داری سیستم خود را تحکیم کرده و قدرت خود را گسترش داده بود. از تجزیه و تحلیل سرمایه بوسیلهً مارکس، تا تجزیه و تحلیل امپریالیسم بوسیلهً لنین، موضوع اصلی تئوری سوسیالیستی، جامعهً سرمایه داری و سمت و سوی توسعه آن بوده است. سوسیالیسم ویا کمونیسم در افق دوری دیده می شد که نفی سرمایه داری می بایستی بدنبال بیاورد.  بنابرین صدور نسخهً تئوریک انقلاب سوسیالیستی برای بعد محول شد و نسخه، سفید ماند.  در این مرحله تنها به رد نظریهً سوسیالیست های اوتوپیکی اکتفا شد که می خواستند این مسائل موجود در افق دور را پیشاپیش حل کنند.
با پیروزی انقلاب اکتبر این وضع تئوریک، دستخوش تحول شد.
از این به بعد ساختمان جامعهً سوسیالیستی شروع شد، ساختمان جامعهً سوسیالیستی در کشوری با اقتصادی عقب مانده و با سنن فرهنگی خاص خود. مشکلات و معضلاتی از این قبیل نیز با پیروزی انقلاب چین و کوبا خودنمایی کرد. بعد از سال 1945 در کشورهای اروپای شرقی، به دنبال پیروزی ارتش سرخ و نه در نتیجه تحولات انقلابی داخلی، گذار به سوسیالیسم آغاز شد.
اینک می بایست محتوا، فرم و نحوهً اجرای گام به گام ساختمان جامعهً سوسیالیستی بطور تئوریک مشخص می شد. برای سوسیالیسم علمی، حل بی درنگ مسائل و معضلات جدید در دستور کار قرار داشت و به همین دلیل به استنتاجات تئوریک شتابزده دست زده شد و تئوری به عملهً دست بسته برای توجیه سیاست روزمره و مصالح و مایحتاج آن تنزل یافت. بنا به دلایل بی شمار داخلی و خارجی (که بررسی آن را به فرصتی دیگر می گذاریم)، تلاش تئوریک و عملی در شوروی و کشورهای بلوک شرق با شکست مواجه شد.
عوارض مختلف رکود در ساختمان جامعهً سوسیالیستی و زوال تدریجی شعور سوسیالیستی، برای کسانی که سوسیالیسم را به عنوان آلترناتیوی در مقابل سرمایه داری می پنداشتند، تاًثیری روانسوز و دهشتناک به همراه آورده است. کسانی که به دفاع از حقانیت سوسیالیسم کمربربسته اند، باید این تزلزل شعور را در نظر داشته باشند. ما می خواهیم تصور عامی از سوسیالیسم مطرح کنیم و آن را در لحظات کنونی وظیفهً تئوریک خود می دانیم.
بعد از شکست سوسیالیسم در اروپای شرقی، ما باید دلیل بیاوریم و ثابت کنیم که یک جامعهً سوسیالیستی را می توان ساخت، توسعه داد و پایدارش داشت. اگر بخواهیم مردم را قانع کنیم، باید به سؤالات تردید آمیز آنها پاسخ دهیم. اشاره به ناپایداری فرماسیون های تاریخی پیشین کافی نیست، بویژه اگر مدعی باشیم که ما برخلاف ایدئولوگ های بورژوایی، به علم تاریخ متکی هستیم.  ما نباید از این پرسش ها هراس داشته باشیم.
حزب کمونیست آلمان در این کشور که روزی از دو کشور، با دو سیستم اجتماعی مختلف تشکیل یافته بود و یکی شدن آنها براساس دسیسه ای تسخیرگرانه صورت گرفته است، گنجینهً تجربی بی مانندی در اختیار دارد.
 
رفقای ما در آلمان غربی از سال 1945 با تجربهً توسعه مدرن ترین نوع سرمایه داری از درون و مبارزهً سیاسی در این سیستم آشنا شده اند و رفقای ما در آلمان شرقی چهل سال تمام در ساختمان جامعهً سوسیالیستی شرکت داشته اند و با پیشرفت ها، ضربات، تحریف آن و جوهر گرانبهای آن آشنا شده اند و شیوه و عطوفت زندگی در یک جامعهً سوسیالیستی در حال توسعه را از نزدیک دیده اند.   کسی که در آلمان ازسوسیالیسم صحبت می کند، باید از آلمان دموکراتیک هم صحبت کند و از تجاربی که مردم این کشور در عرض 40 سال اندوخته اند. بدست آوردن تصور درستی از آن در آلمان کنونی آسان نیست.
آلمان دموکراتیک 40 سال تمام، قلب سیاسی هماره تپندهً آلمان بوده است. کج اندیشی در آلمان غربی، راجع به فرم اجتماعی و دولتی آلمان دموکراتیک بسیار رایج است و ریشه هایش به آنتی کمونیسم رایج از زمان هیتلر می رسد و تأثیر منفی عمیقی در شعور مردم بجا گذاشته است.
آلمان دموکراتیک سیستمی بود که در غرب، با هروسیلهً ممکن علیه آن مبارزه می شد، به بهانهً وجود آن به بلوک غرب پناه برده می شد و علیه آن مسلح می شد.
آلمان دموکراتیک دولتی بود که برسمیت شناخته نمی شد، ماهیت دولتی و اجتماعی آن با فرم غیر کاپیتالیستی خاص خود، به عنوان نوع بیگانه ای با فرم زندگی در آلمان غربی احساس می شد.
از سوی دیگر سوسیالیست ها که به سبب همبستگی و یا خیال پرستی، نواقص واقعی موجود در آلمان دموکراتیک را ناخوشایند می یافتند، با مشاهدهً حوادث موسوم به «چرخش» و عواقب آن نومید شدند و در این نومیدی، فرصت طلبانه بدام «چرخش طلبان» افتادند. بدین طریق سدهای مهیبی در راه قضاوت عادلانه راجع به دستاوردهایی که با ساختمان جامعهً سوسیالیستی در آلمان دموکراتیک مربوط بوده است و در بارهً پیشرفت های حاصله در تغییر سیستم، بوجود آمد.
هاینتس یونگ، جامعه شناس و پولیتولوگ ماربورگی (آلمان غربی) در سال 1971 با انتشار کتاب قطوری دست به مقایسهً آلمان دموکراتیک با آلمان غربی زد، تحلیلی که به مقایسهً کالاهای عرضه شده در ویترین مغازه ها محدود نمی شد، بلکه مجموعهً خدمات اجتماعی عرضه شده را در برمی گرفت. در این مورد آلمان دموکراتیک عقب تر از آلمان غربی نبود.
کسی که می خواهد دربارهً گذار از یک اقتصاد سرمایه داری به اقتصاد سوسیالیستی مطالعه کند، باید مراحل توسعه اقتصادی آلمان دموکراتیک، تجارب کمونیست های این کشور و تلاش تئوریک اقتصاددانان آن را درنظر گیرد. برنامه ریزان سوسیالیستی با واقعیت جامعه مواجه بودند، چیزی که در سوسیالیسم آتی فرق خواهد داشت، ولی علیرغم آن، واقعی تر از هر تصور انتزاعی در این باره خواهد بود.
شناخت تاریخی بدون آنالوگ ها ممکن نمی شود.
علیرغم همهً این مشکلات پسیکولوژیکی که از دو تاریخی بودن آلمانی ها ناشی می شود، کمونیست های آلمانی در اروپا این امکان بی مانند را داشته اند که در مبارزه علیه امپریالیسم همزمان از درون (یعنی در کشور آلمان غربی) و از برون (یعنی در کشور آلمان دموکراتیک) شرکت کنند و برای ساختمان جامعهً سوسیالیستی، همزمان از درون (یعنی در کشور آلمان دموکراتیک) و ازبرون(یعنی از کشور آلمان غربی) اقدام کنند و به درک آن نایل آیند.
درچهرهً این سرزمین که هردوقطب به عنوان واحدهای اجتماعی مستقل و جدا از هم عمل می کردند و به ساختمان دو دولت ماهیتا متفاوت اقدام می نمودند، می توان علیرغم فرهنگ واحد آلمانی، ترقی و ارتجاع را هم در نهادهای جامعه و هم در شعور تودهً مردم مشاهده کرد.  این وضع خاص کمونیست های آلمانی، تعیین نسخهً پرمحتوای سوسیالیسم را هم عاجل و هم مطلوب می کند.
عاجل، از آن رو که با تجزیه و تحلیل، می توان در تضادهای مرحلهً گذار تاًثیر گذاشت.
مطلوب، از آن رو که تجارب خاص آلمان را می توان برای کمونیسم بین المللی و قبل ازهمه برای بحث های برنامه ای دراحزاب کمونیست اروپا عرضه کرد.
اگر این تجارب خاص به صورت تئوریک بازتاب یابند و بررسی شوند، می تواند به عنوان گنجینهً گرانبهایی، هم در مبارزه علیه انتظارات بیش از حد انقلابیون شتابزده و هم علیه خواب و خیال پراگماتیست های فرصت طلب مورد استفاده قرار گیرد.
از آنجا که ایده سوسیالیسم، به عنوان محصول اندیشه در بارهً نواقص سرمایه داری، شکل می گیرد، انتزاعی می ماند. این امر هم قابل فهم است و هم تا درجه ای ناگزیر. اگرستم دیدگان (بطورذهنی) به غیرعقلائی بودن جامعهً موجود می رسند، می تواند نظامی ضد نظام موجود در ذهن آنها شکل گیرد که عقلائی باشد و عادلانه. این اما نفی انتزاعی نظام موجود است.
ولی در واقع، غیرعقلائی و بیدادگرانه بودن این نظام اجتماعی که خرد را بی ارج و خدمت به همنوع را مطرود می داند، فقط نشانی از آن است که در شیوهً تولید و فرم های مبادله، تغییرات بی سرو صدائی صورت گرفته، که با شرایط اقتصادی نظام اجتماعی مفروض قبلی دیگر سازگار نیست.
به عبارت دیگر وسیلهً کم و بیش توسعه یافتهً از بین بردن فجایع مورد نظر نیز باید در خود مناسبات تولیدی تغییریافته، موجود باشد. این وسیله را نمی توان درکلهً خود اختراع کرد، بلکه باید به قول انگلس با بکار انداختن کلهً خود، آن را در واقعیت مادی ـ تولیدی موجود کشف کرد.
سوسیالیسم، فقط زمانی می تواند علمی باشد، که نه به نفی انتزاعی سرمایه داری، بلکه به درک علل واقعی غارت و سلطه، به عنوان یک واقعیت تاریخی نایل آید، واقعیتی که می تواند به ضد خود تحول یابد.
فقط در این صورت است، که سوسیالیسم، برنامهً سیاسی عملی در اختیار خواهد داشت و گرنه در حد اوتوپی و موعظهً اخلاقی باقی خواهد ماند. در گذار از سوسیالیسم انقلابی به سوسیالیسم رفرمیستی، تجزیه و تحلیل واقعیت تاریخی جای خود را به موعظهً اخلاقی می دهد.
فراخوان و رؤیا نیز می تواند مردم را به اقدامات سیاسی سوق دهد. بدون آرزوی پیروزی، تودهً انقلابی دست به عمل نمی زند. ولی آرزوها و رؤیاها همیشه فردی می مانند. چون هرکس حقیقت مطلق، خرد و عدالت خاص خود را دارد، که بسته به میزان فهم، شرایط زندگی، میزان دانش و درجهً تحصیل اوست. پس سوسیالیسم اوتوپیکی فقط در حد کشف تصادفی این یا آن مغز نابغه می ماند.
اما وظیفهً تئوری سوسیالیستی، نه تنظیم یک سیستم بی نقص و ایده آل اجتماعی، بلکه بررسی جریان تاریخی ـ اجتماعی سرمایه داری است، که این طبقات متخاصم را ناگزیر پدید می آورد.
برای کشف وسیلهً حل این تضادها در وضعیت اقتصادی موجود، یعنی برای علمی کردن سوسیالیسم، باید نخست آنرا بر «زمین» واقعی گذاشت. (انگلس)

تشخیص «زمین» واقعی، که ما بر آن ایستاده ایم و از آن شروع به حرکت می کنیم، باید آغاز تعیین علمی فرم گذار به سوسیالیسم باشد.

1- شرایط آغازین

ما باید بطور تاریخی بیندیشیم. جامعهً سوسیالیستی، هنوز جامعهً کمونیستی نیست، بلکه آغاز دورانی است که در آن فرماسیون کمونیستی بوجود خواهد آمد. وقتی گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم (به احتمال زیاد بوسیلهً یک انقلاب) جامهً عمل پوشید، هنوز بمعنی این نخواهد بود، که بلافاصله سوسیالیسم بوجود آید، بلکه تازه وقت آن خواهد بود، که ساختمان آنرا شروع کنیم.
انقلاب به معنی سرنگونی حاکمیت موجود (که در طی نبردی کوتاه مدت تحقق می یابد) تنها شرایط سیاسی لازم را برای تغییر فرم مالکیت فراهم می آورد. بعد باید طی روند انقلابی طولانی، مجموعهً ساختار جامعه دگرگون شود.  این زمان لازم دارد.
برای رسیدن به این هدف موافقت های سیاسی با طبقات مختلف مردم لازم خواهد بود، که شاید مایل به محو نواقص سرمایه داری اند، ولی هنوز نفهمیده اند که نواقص یک نظام اجتماعی، فقط زمانی می توانند ریشه کن شوند، که علل موجود در سیستم در مجموع خود نابود شوند. تضاد میان منافع شخصی و عمومی هنوز مدت ها وجود خواهد داشت و محتویات ذهنی بورژوائی مدت های مدیدی جان سختی خواهند کرد.
 
چرا؟
برای اینکه سوسیالیسم همهً دستاوردهای جامعهً بورژوائی را یک جا دور نمی اندازد، بلکه بسیاری از آنها را حفظ می کند، توسعه می دهد و در شرایط نوین دگرگون می سازد و به خدمت می گیرد.
سوسیالیسم یک مرحلهً گذار است و همهً تضادهای مخصوص جامعه در حال ساختمان و هنوز بپایان نرسیده و تحکیم نیافته را با خود دارد. به احتمال زیاد، گذار به سوسیالیسم، همزمان در همهً کشورهای متروپول سرمایه داری صورت نخواهد گرفت و لذا ساختمان جامعهً سوسیالیستی باید در مصاف بی امان با قدرت های سرمایه داری موجود صورت گیرد و مورد مدافعه قرار گیرد.
سوسیالیسم به دفاع در مقابل دشمنان خارجی و دشمنان طبقاتی داخلی که از خارج مورد حمایت قرار می گیرند، نیاز خواهد داشت. از این رو، فرم سازمانی سوسیالیسم نمی تواند اتحادیه ای باشد، که مورد نظر «مانیفست حزب کمونیست» است، بلکه خصلت یک دولت به خود خواهد گرفت، گیرم که ساختار کنونی دولت های ملی کنونی را نداشته باشد.
بنا بر «مانیفست حزب کمونیست»، گام اول عبارت خواهد بود از «ارتقای پرولتاریا به درجهً طبقهً حاکمه و مبارزه برای احراز دموکراسی».
 «
پرولتاریا قدرت سیاسی خود را بکار خواهد گرفت، برای خلع ید از بورژوازی و تمرکز سرمایه و ابزار تولید در دست دولت پرولتاریای سازمان یافته، بمثابه طبقهً حاکمه و تکامل حتی الامکان سریع نیروهای مولده (مانیفست)
سخن، ساده، بی پرده و روشن است. استراتژی، پیشاپیش ترسیم شده است:  تسخیر قدرت دولتی، تغییر ماهیت دولت، استفاده از قدرت دولتی، برای تغییر فرم مالکیت، بالا بردن میزان تولید و بدین طریق، تدارک زمینهً مادی لازم، برای انجام وظایف سوسیالیستی و گذار گام به گام به فرم های جدید مالکیت اجتماعی.
شعار «بهشت فوری»، شعاری توخالی، خیالی و غیرتاریخی است. استقرار تدریجی مناسبات اجتماعی نوین، برای ساختمان جامعهً سوسیالیستی باید با همراًئی و همکاری مردم صورت گیرد. پایگاه توده ای فقط زمانی می تواند برای مدت درازی تحکیم شود، که مردان و زنان کشور در تشکیل دولت و تعیین نحوهً زندگی فعالانه شرکت کنند.
 «
اتحاد افراد آزاد»  در کمونیسم، اولین گام در جهت تحقق دموکراسی است، ولی راه حرکت به سوی کمونیسم باید دموکراتیک باشد وگرنه، دموکراسی واقعی نمی تواند استقرار یابد.
البته دموکراسی داریم تا دموکراسی.
آنچه در سیستم بورژوائی، دموکراسی نامیده می شود، گنجشکی است، که رنگ زده اند و به عنوان بلبلی عرضه می کنند، که هرگز قادر به خواندن نیست. سیستم پارلمانی بنا به ماهیت خود، میدان جدال میان منافع گروهی است و نه ارگان حراست از منافع عمومی.
در سوسیالیسم باید فرم هائی کشف شوند، که انسان ها بتوانند منافع شخصی خود را با منافع عمومی هماهنگ سازند. ارگان های هم راًئی و همکاری در سطوح مختلف، تمرکز حتی الامکان وسیع نظرات در اعماق جامعه، شفافیت روندهای تصمیم گیری از پایین تا بالا از ضروریات یک دموکراسی اند، که در آن تودهً مردم هرگز نباید سیاست زدائی بشوند.
یکی از مهمترین ویژگی های تاریخ بشری عبارت است، از استقرار یک نظام حقوقی که تک تک افراد را در مقابل قدرقدرتی قلدران و اعمال زور از سوی آنان مورد حمایت قرار می دهد.محتوای حقوقی جامعهً سوسیالیستی  متناسب با فرم های حیات اجتماعی آن خواهد بود.
برای کسانی که در پی اعادهً حقوق خویش اند، مهم است، بدانند که موازین ومقررات حقوقی وجود دارند که براساس آنها می توان ازحیف ومیل شدن حقوق افراد جلوگیری کرد و دستگاه مجریه را در آن نفوذی نیست.
در دولت بورژوائی، جدائی قوهً قضائیه از قوهً مجریه، مانع طبقاتی بودن قضاوت نمی شود، از این رو باید راه دیگری برای استقلال قضات پیدا شود. وظیفهً اصلی سوسیالیسم در وهلهً اول عبارت از این خواهد بود، که شرایط بنیادی لازم را برای یک زندگی شرافتمندانه، برای تک تک مردم پدید آورد. در این مورد می توان فهرست مفصلی تهیه کرد که دولت سوسیالیستی از همان آغاز باید چه چیزهائی را بدون چون و چرا تضمین کند و تحقق بخشد.از آن جمله اند:
حق کار، حق مسکن، حق استفاده از امکانات بهداشتی، بیمهً بیماری و پیری، عرضهً وسیع امکانات آموزشی برای همهً مردم بر آورده کردن نیازهای فرهنگی همهً افراد جامعه ایجاد شبکه وسیعی از خدمات عمومی برای فرد فرد مردم جامعه.
با نظر مختصری به کشورهای اروپای شرقی و آلمان دموکراتیک، می بینیم که بخش اعظم موارد یاد شده، جامه عمل پوشیده بودند، در حالی که هنوز در عرصه های دیگر، نواقص جدی به چشم می خورد.
از این تجارب باید بیاموزیم.
آنچه برای جامعهً سوسیالیستی شرط اصلی بشمار می آید، باید در اهداف برنامه ای سیاست کمونیستی بازتاب یابد.ولی آنچه که براساس اوضاع تاریخی مشخص می تواند جامهً عمل پوشد، باید به جریان تاریخ واگذار شود.
تفاوت نظر دربارهً آنها مشروع است. انسان ها همیشه قادر بوده اند، راجع به شیوهً زندگی خود، مستقلا تصمیم بگیرند. تحمیل پیشاپیش نظر، موجب تحدید آزادی اراده و بیان مردم خواهد شد.
مساًلهً اصلی ما نه بحث در بارهً این جزئیات، بلکه در بارهً تعیین ماهیت سوسیالیسم خواهد بود و هیچ کمونیستی نباید از آن عدول کند.  تجزیه و تحلیل علمی و تعیین اهداف سیاسی در هر مرحلهً مبارزه ضرورت دارد و گر نه نمی توان بطور مشخص وارد عمل شد.امروز سوسیالیسم را طرح نمی ریزیم، بلکه سمت حرکت مان را و راه مان را نشان می دهیم و از برشمردن ایستگاه های مختلف آن هراسی به خود راه نمی دهیم!

جنبش صلح ، جنبش ضد جنگ!

2- بربریت سرمایه داری
در تابستان 1999 خصلت بربرمنشانهً سیستم اجتماعی ئی که ما در آن بسر می بریم، آشکارتر از همیشه خودنمائی کرد:  سال های سال است، که در عراق کودکان، زنان و مردان، قربانی جنگ هوائی اند، جنگی که مفهوم و هدف آن برکسی معلوم نیست.
تحریم اقتصادی دوام می یابد و موجب هلاکت و فلاکت مردم عادی عراق می شود.  از اعادهً خودمختاری برای خلق کرد امتناع می شود و به خاطر منافع درازمدت کنسرن های نفتی و استراتژی ناتو، به کورهً جنگ بی رحمانه ای دمیده می شود .
در کنگو اقوام مختلف به جان هم انداخته می شوند، تا شرکت های رقیب بتوانند معادن مختلف را در انحصار خود نگه دارند.
در آسیای میانه نیز کنسرن های چند ملیتی نفتی به آتش اختلافات میان خلق ها با گرایشات قومی و مذهبی مختلف دامن می زنند.
پیشرفت کشور در افغانستان، قرن ها عقب انداخته شده است، چرا که سازمان سیا، طالبان را آموزش داده، مسلح کرده و مورد حمایت مالی قرار داده و کشور را در جنگ ویرانگری با خاک یکسان نموده است.
می توان فهرست مفصلی در این زمینه ارائه داد.
جهان نا آرامتر شده است، سازمان ملل متحد، قراردادهای مربوط به حفظ صلح، تشنج زدائی، حقوق بین الملل و موافقت نامه های مربوط به حقوق بشر، دیگر پشیزی ارزش ندارند.
بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تناسب نیروها در سطح بین المللی به نفع امپریالیسم تغییر یافته و چپاول بی بند و بار خلق ها و سرکوب ملل دیگر در دستور روز امپریالیسم قرار گرفته است.
 
هرکس که می پنداشت که سرمایه داری چاره ای جز صلح جو شدن ندارد، چون قدرت تخریبی خارق العادهً تسلیحات کشتار همگانی آلترناتیو دیگری غیر از صلح باقی نمی گذارد، امروز باید اعتراف کند که امپریالیسم فقط زمانی تن به صلح می دهد که رقیب نیرومندی موجود باشد و گرنه صلح جوئی با طبیعت آن بیگانه است.
 
ما امروز دیگر با یک امپریالیسم، بنام ایالات متحدهً امریکا مواجه نیستیم.
دیگر آن زمان گذشته است که متروپول های سرمایه داری، در مبارزه بر ضد اردوگاه سوسیالیسم متحد شده بودند، تضادهای فی ما بین آنها به عنوان تضادهای جنبی تلقی می شد و سرکردگی ایالات متحدهً امریکا به عنوان بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی هرگز زیر علامت سؤال نمی رفت.
بعد از شکست اردوگاه سوسیالیسم، این عامل متحد کنندهً خارجی دیگر وجود ندارد.رقابت میان گروه بندی های بزرگ سرمایه و همراه با آن میان دستگاه های دولتی، که نمایندهً سیستم های انحصاری ـ دولتی اند، تشدید می شود:

1-ژاپن
 
برای اولین بار بعد از جنگ جهانی دوم، ژاپن در صدد بر آمده که گسترش طلبی اقتصادی خود را با اتکا بر سیاست خارجی ـ نظامی خود تحقق بخشد: استفاده از سمبل قدیمی جنگ (یعنی سرود و پرچم سابق ژاپن) نشانهً بارزی از آن است.
همکاری نظامی ژاپن با کرهً جنوبی (با اوجگیری همزمان انتقاد از امریکا در کرهً جنوبی) اولین قدم در راه ایجاد قدرت بزرگ در آسیای شرقی و جنوب شرقی و عدم هراس از رویاروئی با ایالات متحدهً امریکا ست. اختلافات تجاری ـ سیاسی سال های گذشته مقدمه ای بر آن است.

2- آلمان
 
امپریالیسم آلمان نیز به همین سان، اخیرا آشکارا اعلام وجود مجدد می کند:  اتحادیهً اروپا عمدتا زیر سرکردگی آلمان قرار دارد و تبدیل شدن به قدرت جهانی می تواند دوباره در دستور روز قرار گیرد.
 
یکی از فرماندهان قوای مستقر در کوسووا درخواست اعلام مارک آلمانی، به عنوان پول رسمی در مونته نگرو (که هنوز بخشی از فدراسیون یوگوسلاوی است) را نمود.
 
تشکیل نیروی نظامی مستقل از ناتو (بگو امریکا) برای اتحادیهً اروپا، ارسال واحدهای نظامی آلمانی به تیمور شرقی، وارد عمل کردن ارتش آلمان در خارج از اروپا و زیر پا گذاشتن قانون اساسی آلمان، نشانه های بارزی از تشدید تجاوزطلبی امپریالیسم آلمان اند.
این مثالها را می توان بصورت فهرست مفصلی عرضه کرد.
جنگ بالکان برای درهم کوبیدن یوگوسلاوی، که با تجزیهً کورواسی و اسلوونی شروع شد و با اشغال بوسنی و تشکیل ارتش تجزیه طلبان (او. س. کا) توسط سازمان مخفی آلمان ادامه یافت و بالاخره بمباران بربرمنشانهً صربستان (که صدها هزار تن گلوله و بمب اتمی اوران 238 پرتاب شد و این منطقه را برای هزاران سال به مواد رادیو اکتیو آلوده کرد: مترجم) پرده از ماهیت امپریالیسم برمی دارد.

پیش از این
پیش از این ، کنترل کشورهای بالکان از آغاز قرن بیستم، هدف اقتصادی و نظامی ـ استراتژیکی  امپریالیسم آلمان بوده است. کنترل کشورهای بالکان پیش شرطی برای کسب سرکردگی در اروپای جنوب شرقی و راه اعمال نفوذ در خاور نزدیک بوده است.

اکنون
اکنون، آلمانی ها برای اولین بار، بعد از سال 1945 بی پرده اعلام رهبری سیاسی و نظامی در اروپا می کنند، نه فقط به عنوان همکار کوچک ایالات متحدهً امریکا، بلکه به عنوان قدرتی از نظر سیاست جهانی برابرحقوق و رقیب.  جنگ یوگوسلاوی در عین حال وسیله ای بود برای تشکیل قدرت جهانی اروپا زیر سرکردگی آلمان .
اروپا و ژاپن نه فقط مسئول برافروختن آتش جنگ های بی شمار کوچک اند، که بنا بر اقتضای منافع آنان در اقصا نقاط جهان، هم اکنون شعله می کشند، بلکه همچنین می توانند به اختلافات بین المللی بزرگی دامن بزنند.
برنامهً تسلیحاتی قدرت های بزرگ، حاکی از آن است که چنین خطری جدی است.
جنبش کمونیستی جهانی، امروز در رابطه با نظام حقوق بین الملل و صلح بین المللی دو وظیفهً مهم بعهده دارد که باید همزمان درپی اجرایش باشد:

وظیفه اول - عبارت است از مبارزه بر ضد نقش ایالات متحدهً امریکا به عنوان ژاندارم بین المللی و بر ضد استراتژی های غارتگرانهً مؤسسات بین المللی از جمله بانک جهانی وغیره (که عمدتا تحت سلطهً ایالات متحدهً امریکا هستند.)

وظیفه دوم - عبارت است از مبارزهً بی امان بر ضد خطر جنگ جهانی سوم ناشی از رقابت میان بلوک های امپریالیستی، که احتمال شعله ور شدنش هر روز افزایش بیشتری می یابد.
 
حزب کمونیست آلمان باید بنا بر وظیفهً ملی خود، مقاومت بر ضد امپریالیسم سرکردگی طلب آلمان در اروپا را سازمان دهد. ولی این امر فقط با اقدامات سنجیده بر ضد ساختارهای حاکمیت و مالکیت نظام انحصاری ـ دولتی در آلمان و اروپا می تواند امکان پذیر شود و به عنوان اولین قدم در طرح آلترناتیو حراست از حیات بشری در مقابل بربریت سرمایه داری محسوب گردد، اولین قدم که اکثریت عظیم مردم اروپا را بسیج خواهد کرد، گیرم که آنها هنوز به استنتاجات قطعی ما نرسیده باشند.
 
گذار به سوسیالیسم، جامعه ای رها از حاکمیت سرمایهً گسترش طلب، بیش از پیش در دستور روز قرار دارد، علیرغم (ویا به عبارت دیگر درست بخاطر) این که اردوگاه سوسیالیسم شکست خورده و دیگر مانعی در راه تحقق استراتژی مرگبار سرمایه داری وجود ندارد.
مساًلهً صلح دوباره به مساًلهً اصلی بشریت، در قرن بیست و یکم بدل شده است.
 
بربریت سرمایه داری، دیگرفقط به استفاده از تسلیحات وحشت انگیزی محدود نمی شود که از سوی مراجع دفاع از حقوق بشر ممنوع اعلام شده و کسی را که آنها را مورد استفاده قرار دهد، به عنوان جنایتکار جنگی محکوم می کند.
 
تخریب شرایط طبیعی بقای انسانی، فقر عمومی در جهان باصطلاح سوم و حتی رفته رفته در جهان دوم، بیکاری میلیونی زحمتکشان، حتی در کشورهای متروپول،عوارض بحران در اقتصاد که تحت نام عوام فریبانهً نئولیبرالیسم میدان را برای پیدایش روز افزون کمپلکس های غول آسای قدرت فراهم می آورد، همه و همه نشانه های سیستم اجتماعی اند، که هدفش خدمت به مردم و بهبود زندگی آنها نیست.
 
برای اثبات ضرورت یک آلترناتیو در مقابل سرمایه داری، فقط ابراز انزجار نسبت به فجایع ضد انسانی این سیستم و توضیح آنها کافی نیست.  چرا که این فجایع، فقط عوارض یک سیستم اند، سیستمی که ماهیتا بربرمنش است، سیستمی که آبستن بربریت های بمراتب وحشت انگیزتری است.
هیچ نظام اجتماعی نمی تواند از خطرمسخ و متعاقب با آن از غفلت نسبت به وظایف اجتماعی خود مصون بماند.
 
در جوامع طبقاتی که اختلافات آشتی ناپذیر میان طبقات، گروه ها و فراکسیون های اجتماعی مختلف وجود دارد، استقرار دستگاه های فشار و سرکوب امری رایج است، تا تظاهرات سازمان یافته و خودپو را درهم بکوبد.
مثال های تاریخی زیر نمونه هائی در زمینه تبدیل اختلافات سیاسی به تشبثات غیرانسانی اند:

1-  تعقیب زنان جادوگر در قرون وسطی

2-  سرکوب لوه لرها در دوران اولیهً رشد سرمایه داری در انگلستان

3-  تعقیب یهودی ها

4-  رواج ترور در انقلاب فرانسه
تاریخ بشری به عنوان تاریخ اربابان و غلامان، به عنوان تاریخ مبارزات طبقاتی، همیشه بربرمنشانه بوده است. ولی مطرح کردن آلترناتیو «سوسیالیسم به جای بربریت مفهومی بمراتب عمیق تر از این دارد.
 
برای اولین بار در تاریخ بشری، امکانات نظامی ئی بوجود آمده است، که با استفاده از آنها (در جنگ میان مراکز قدرت سرمایه داری و یا در جنگ برای حفظ حاکمیت بورژوازی) می توان تمام کرهً زمین را به گورستانی بزرگ مبدل کرد و یا حداقل صدها میلیون تن از مردم را نابود ساخت.
 
تسلیحات اتمی، شیمیائی و بیولوژیکی، در ظرفیتی ماورای مرگبار تولید شده و سال به سال سیستم های تسلیحاتی مدرن تری با کاربرد آسان تر بر آنها اضافه می شود.
 
برنامه ریزان استراتژیکی قدرت های بزرگ و اتحادیه های نظامی آنها مانعی در سر راه به کاربردن آنها نمی بینند.
دلایل نگرانی آور جنبش صلح، در سال های 50 ـ بعد از جنگ جهانی دوم ـ به هیچ وجه  بی اعتبار نشده اند، بلکه با توجه به توسعهً سرسام آور تسلیحات کشتار همگانی (شیمیائی، باکتریولوژیکی و ژنه تیکی) اهمیت و معنی بمراتب بیشتری کسب کرده اند و ضرورت تشدید مبارزه برای صلح را در دستور روز قرار داده اند.
علاوه بر خطر مهیب افزایش قدرت تخریبی سیستم های تسلیحاتی مختلف، باید از خطر دیگری که اهمیتش کمتر از خطر اولی نیست، نام برد:
 
خطر تخریب محیط زیست طبیعی، که نه تنها زندگی بشر، بلکه حیات انواع دیگر موجودات زنده را تهدید می کند.
در زمینهً تخریب محیط زیست طبیعی، ما لزومی به ارائهً اسناد و مدارک اضافی نمی بینیم، زیرا گزارشات مفصلی از سوی مؤسسات بین المللی و ملی و افراد کارشناس در این زمینه در دسترس همگان قرار داده شده است.
ولی با این حال در درون سیستم سرمایه داری، هنوز تدابیر حفاظتی ضرور جهان شمول بر ضد این خطرات وحشت انگیز نمی تواند صورت گیرد.  زیرا منافع گروهی مؤسسات صنعتی از سوی نمایندگان سیاسی آنها در سیاست، به منافع و مصالح عمومی بشریت ارجح شمرده می شوند .
در تضاد میان منافع عمومی بشریت (حفظ محیط زیست و بهداشت) و منافع سودجویانهً سرمایه، سرانجام سرمایه است، که پیروز از کار در می آید، زیرا سود یگانه فرم حرکت و حیات سرمایه داری است.
فقط تعویض این سیستم می تواند مساًله را حل کند.
زیرا ریشه های هم اختلافات نظامی و هم چپاول تخریبی طبیعت، عمدتا در تضادهای درونی سیستم سرمایه داری قرار دارند.
 
صاحبان وسایل تولید، برای کسب سود و افزایش آن، باید هرچه بیشتر کالا تولید کنند و به فروش برسانند و درعین حال باید هزینه های تولیدی را کاهش دهند.
به عبارت دیگر، باید سرمایه گذاری کنند (یعنی اضافه ارزش بیشتری بدست آورند که البته دوباره سرمایه گذاری می شود.)
 
باید بازارها را به تسخیر خود در آورند یعنی رقبا را از سر راه بروبند.  باید نیروهای کار انسانی را کاهش دهند، یعنی راسیونالیزه کنند .  راسیونالیزه کردن اگرچه در کوتاه مدت سود آور است، ولی در درازمدت به محدود شدن بازار می انجامد، چون توان خرید مردم را کاهش می دهد.
مؤسسات تولیدی رقابتگر هرچه بزرگتر واز نظر سیاسی نیرومندتر باشند، به همان میزان امکانات دولتی بیشتری برای تحکیم و توسعه سلطهً خود بر بازار، در اختیارشان قرار می گیرد.
انباشت سرمایه ـ قانون ماهوی سرمایه داری ـ خود آبستن تضادی است که منجر به تضعیف شرط انباشت سرمایه (یعنی افزایش تقاضا متناسب با افزایش عرضهً کالا) می شود.
 
نتیجه اش تشدید هاری رقبا ست.  نتیجه اش افزایش فشار دولتی است، تا انبوه ناراضیان را که از جریان تولید کنار گذاشته شده اند، آرام نگه دارد و مقاومت بر ضد مخاطرات گسترش نظامی را در هم بکوبد .
 
از این رو ست، که سرمایه داری انحصاری ـ دولتی، هرلحظه می تواند فرم خود ویژه ای از فاشیسم بخود گیرد.
 
سرمایه داری دارای سه مشخصهً ماهوی(علاوه بر مشخصه های دیگر) است که از انباشت سرمایه ناشی می شوند و آنرا در مقایسه با بربریت جوامع ماقبل سرمایه داری، به فرماسیونی اصولا و کلا بربرمنش، درنده، غیر انسانی و غیرعقلائی در تاریخ بشری تبدیل می کنند.
بررسی وسیع این بربریت را به فرصتی دیگر می گذاریم.
هدف ما ترسیم شمای آتی سوسیالیسم و اثبات ضرورت گذار به سوسیالیسم است:

1- جایگزین کردن سیستم سرمایه داری با سوسیالیسم، یک شرط اساسی برای بقای بشریت است.

2-  سوسیالیسم یک بازی فکری زیبا نیست، بلکه یک پلهً تکاملی ـ تاریخی ضرور است که بشریت باید بدان گام نهد و برای رفع موانع موجود در راه رسیدن بدان، وارد نبردی بی امان گردد.  در غیر این صورت، همراه با سیستم ویرانگر سرمایه داری به قهقرای دوزخ سقوط خواهد کرد.

3-  آلترناتیو «سوسیالیسم به جای بربریت» فقط یک شعار کارگشا در نبرد سیاسی نیست، بلکه مشخصهً بارز شرایط تاریخی ـ جهانی ئی است که ما در آن بسر می بریم.
فصل سوم
مانیفست حزب کمونیست: سلول اولیهً نظریات سوسیالیستی


 «مانیفست حزب کمونیست» سند اصلی جنبش کارگری ـ کمونیستی است.  قبل از آن، فقط تئوری کمونیسم اوتوپیکی وجود داشت و سازمان های کمونیستی تئوری های اوتوپیکی را چراغ راه خود می پنداشتند.
مانیفست برای اولین بار سند برنامه ای در اختیار این جریانات سیاسی قرار داد.  با تکیه بر این سند برنامه ای بود، که مبارزه برای جامعه ای فارع از غارت و ستم، نه بر اساس آرزوها و اهداف ذهنی، بلکه با توجه به قانونمندی های روندهای تاریخی آغاز شد. با مانیفست، فصل جدیدی در سیاست گشوده شد.
مانیفست سند گشتاورهای تاریخی ـ جهانی است که درآن، گذار بشریت از ماقبل تاریخ (دورانی که بشریت مناسبات اجتماعی را بردوش می کشید) به تاریخ(دورانی که انسان به برکت شناخت امکانات تولید و بازتولید حیات خود، می تواند سرنوشت خود را آزادانه تعیین کند) تحقق می یابد.
از این رو ست، که باید مانیفست را نه به عنوان سندی از گذشته ای دور، بلکه به عنوان موتور عمل خویش و بمثابه ابزار درک جهان خود بیاموزیم.ارج نهادن به اهمیت کنونی مانیفست، به خودی خود، به معنی آن نیست، که ما دستور کارمان را از برنامهً کهنهً 150 ساله رونویسی کنیم.
اهمیت مانیفست می تواند در برانگیختن ذهن ما به گذار از مرزهای زمانی و ترسیم دورنمای آتی باشد، نه در محتوای برنامه ای آن.اگر ما بر آنیم، که افکار سوسیالیستی، پایه های اصلی خود را در مانیفست می یابند، باید قدری عمیق تر به مساًله بنگریم.
  «مانیفست حزب کمونیست»، بی شک همانند هر سند تاریخی دیگر، حاوی جنبه های زمانی و فرا زمانی است . ده نکتهً برنامه ای که به نظر مارکس و انگلس «به عنوان اصول اولیه در مرحلهً گذار به سوسیالیسم در کشورهای پیشرفته، می توانند مورد استفاده قرار گیرند»، چیزی جز خواست های مبارزات سیاسی در سال 1848 نیستند.  این ده نکته نشان می دهد، که سیاست تغییر یک نظام اجتماعی چگونه می تواند با گام های مشخص تحقق یابد و راه را برای از بین بردن شرایط عمدهً بقای آن هموار سازد.
برای تعیین خط مشی سیاسی در دوران گذار، می توان با توجه به ویژگی های تاریخی مشخص، از این نکات دهگانهً مانیفست همواره استفاده کرد.
مانیفست در بارهً کمونیست ها می گوید:  «آنها اگرچه در جنبش معاصر برای رسیدن به اهداف و منافع بی واسطهً طبقهً کارگر مبارزه می کنند، ولی در عین حال نمایندهً آیندهً جنبش اند
کمونیست ها اگرچه همواره بخش لاینفک جنبش کارگری اند، لیکن در درون این جنبش، استراتژی ئی را دنبال می کنند که فقط به لحظهً مشخص محدود نمی شود.آنها تحولات کنونی را به عنوان گشتاوری در تکامل تاریخی ئی درک می کنند، که هدفش ایجاد جامعه ای آزاد است، جامعه ای که انسان ها شیوهً زندگی خود را خردمندانه تعیین کنند.

I -مراحل مبارزه

تمیز دادن اهداف بلاواسطه از آیندهً جنبش، حاکی از دوران گذار است که با مبارزه برای حق کار و توسعه اجتماعی و بر ضد بهره وری حداکثر سرمایه آغاز می شود.این مبارزه باید در سیستم سرمایه داری انجام گیرد و در این سیستم هم می تواند به پیشرفت هائی نایل آید.(مبارزهً سندیکائی)
مرحلهً بعدی، عبارت خواهد بود از تغییر مناسبات حاکمیت اجتماعی که با تغییر فرم مالکیت (انقلاب سیاسی) تحقق می یابد.  و بالاخره ساختمان و تحکیم جامعهً سوسیالیستی و بعد کمونیستی آغاز می شود.

1- مبارزهً سندیکائی

مبارزه در راه منافع خاص کارگران، اصولا در چارچوب نظام سرمایه داری انجام می گیرد.مبارزهً کارمزدوری بر ضد سرمایه مخصوص نظام سرمایه داری است و هر پیروزی طبقهً کارگر، یک پیروزی در جامعهً بورژوائی  است و نه بر ضد آن جامعه.
بنابرین، پیروزی مبارزهً سندیکائی می تواند به تحکیم بی واسطهً جامعهً سرمایه داری کمک کند، ولی در دراز مدت به تشدید تضادهای این جامعه می انجامد. آیندهً جنبش اما در جامعهً بورژوائی نیست، بلکه در تعویض آن است.
 
فقط وقتی که تضاد میان کار مزدوری و سرمایه حل شود، وقتی که از سرمایه و از تصاحب خصوصی اضافه ارزش اثری باقی نماند، انسان می تواند، دیگر نه براساس تعلقات طبقاتی اش، بلکه صرفا بخاطر انسان بودنش ارزیابی شود و امکان شکوفائی همهً استعدادهای او فراهم آید، یعنی آزاد باشد. این به معنی حقوق بشر در مفرد آن است که انترناسیونال کارگری در راه تحققش مبارزه می کند. این پرسپکتیو دور، محتوای فرازمانی مانیفست را تشکیل می دهد و امروز همان قدر تازه است، که 150 سال پیش بود.


فصل سوم
بخش اول - مانیفست حزب کمونیست

مارکس وانگلس در بخش اول مانیفست، درک ماتریالیستی تاریخ را توضیح می دهند و این پرسپکتیو دور را بطور علمی اثبات می کنند: مشخص کنندهً هر فرماسیون اجتماعی، نه مناسبات اجتماعی و حقوقی اند که ما بطور روزمره با آنها در تماس قرار می گیریم، بلکه مناسبات تولیدی اند.بنابرین اصلاحاتی که در عوامل روبنائی به عمل می آیند، کافی نیستند.
مهم تحول مناسبات تولیدی است.زیرا بنا بر نظر مارکس و انگلس ـ در آخرین تحلیل ـ این شرایط و فرم های تولید و بازتولید حیات مادی است که تعیین کنندهً کلیهً جنبه های هستی ما ست.
مانیفست بر مبنای این شناخت تاریخی ـ تئوریک، شیوه و راه و رسم عمل سیاسی را بدست می دهد.این است، اهمیت تاریخی ـ جهانی «مانیفست حزب کمونیست».
شناخت این که منافع طبقهً کارگر ـ حتی در محدودهً روزمرهً سیاسی آن ـ فقط گشتاورهائی از یک روند تاریخی ـ جهانی بزرگ اند که در آن رهائی بشریت رقم می خورد، به مبارزهً سیاسی سوسیالیست ها و یا کمونیست ها محتوای کیفی نوینی می بخشد.
هدف و مفهوم نبرد پرتلفات ما را نه منافع محدود یک طبقه، بلکه منافع عام بشریت تشکیل می دهد. استناد احزاب کمونیستی به مانیفست، از آن رو ست که آنها نه به موافقت های کوتاه عمر در سیاست روز دل بسته اند و نه به اصلاحات هر چند ضرور، ولی ناکافی در نظام موجود.
هدف آنها ایجاد جامعه ای است نو و بی طبقه، که باید جایگزین جامعهً کهنهً بورژوائی، با تمام طبقات و تضادهای طبقاتی آن شود.هدف، اتحادیه یکپارچه ای است که در آن توسعه و تکامل هر فرد شرط توسعه و تکامل آزاد همه است و این هدف هرگز نباید از نظر پنهان شود.

معنی واقعی حکم «توسعه و تکامل هر فرد شرط توسعه و تکامل آزاد همه است

هرگز حکمی، باندازهً این حکم مانیفست مورد سوء استفاده قرار نگرفته است.  گاهی آن را بمعنی احیای ایندیویدوئالیسم (فردگرائی) تعبیر می کنند و به معنی رایج در جامعهً بورژوائی می فهمند و گاهی آن را دلیلی بر تقدم جامعه بر فرد معرفی می کنند.
ولی معنی واقعی این حکم چیست؟
اولا اینجا صحبت از جامعهً کمونیستی، یعنی جامعهً بی طبقهً آینده است و نه جامعهً بورژوائی. جامعهً بی طبقه، جامعه ای است که در آن توسعه و تکامل آزاد هر فرد تضمین شده است، زیرا دیگر مناسبات حاکم و محکوم و مبتنی بر استثمار وجود ندارد.
این بخش مانیفست بر آن است که این امر در صورت لغو مالکیت خصوصی بروسایل تولید و طرد سرمایه اندوزی یک طبقه تحقق خواهد یافت و موجب رشد بارآوری تولیدی خواهد شد.
با اجتماعی کردن مالکیت بر ثروت (ثروتی که که بوسیلهً جامعه تولید شده است)، امکانات اجتماعی در دسترس فرد فرد افراد جامعه قرار خواهد گرفت.بدین طریق، هرفرد امکان توسعه و تکامل آزاد خواهد داشت، بدون این که مانع توسعه و تکامل آزاد همگان باشد.
فقط وقتی که فرد فرد افراد جامعه، امکان توسعه و تکامل آزاد داشته باشند، می توانند واقعا آزاد باشند. درست برخلاف «آزادی فردی» در جوامع طبقاتی، که فقط به برکت سلب آزادی از دیگران میسر می شود.
رسیدن به کمونیسم، اگرچه در دور دست قرار دارد و هدف نهائی کمونیست ها ست، ولی تا رسیدن بدان، باید از پله های بسیاری بالا رفت:

1-  از پلهً استقرار دموکراسی بورژوائی بر ضد حاکمیت انحصارات و کنسرن های فراملتی.

2-  از پلهً ساختمان جامعهً سوسیالیستی، که هنوز نه به معنی اتحادیهً کمونیستی، بلکه به معنی یک مرحلهً گذار خواهد بود، که در طی آن تفاوت های طبقاتی در جامعه از بین خواهند رفت و فرم ها و محتواهای تفکر طبقاتی دگرگون خواهد شد.
هستهً مرکزی مانیفست، اشاعهً نحوه ای از درک تاریخ است، که بنا بر آن، اهداف استراتژیکی، نه براساس اوتوپی، بلکه بنا بر نتیجهً روندهای تاریخی فهمیده می شوند.
اقدامات تاکتیکی واقعی، که در این روند بکار گرفته می شوند و می توانند به پیشرفت کار کمک کنند، باید در رابطهً آنها با محتوای این روند و در رابطه با نتایج مطلوب مورد قضاوت قرار گیرند.بدین طریق است، که سیاست مبتنی برعلم ممکن می شود و این در حقیقت آغاز مرحلهً تاریخی نوین است.
ایده ال (آرمان) جامعه ای که توسعه و تکامل آزاد فرد فرد افراد، شرط توسعه و تکامل همگان است، میراث گرانقدر روشنگری بورژوائی را زنده نگه می دارد، چرا که آن ارادهً آزاد هر فرد را با منافع جمع در تضاد قرار نمی دهد و با توجه به روابط اجتماعی و بنا بر دلایل عقلایی هدایت می شود.
ما کمونیست ها، کلوپ و انجمنی سنتی نیستیم.
وفاداری ما به مانیفست، اگرچه به شروع تاریخ ما مربوط می شود، که با همهً مبارزات، پیروزی ها، شکست ها، دستاوردها و اشتباهات، گشتاور صرفنظر ناپذیری در هویت ما ست، ولی قبل از همه و مقدم بر همه، مربوط می شود به هدف ما، یعنی پی ریزی یک جامعهً سوسیالیستی و سپس کمونیستی.
از این رو تجدید خاطره، با اولین مانیفست برنامه ای، ما را در تعیین پله های مشخص مبارزهً کنونی مان نیرو می دهد.
سه سؤال اصلی کانت را ما نیز می توانیم مطرح کنیم:
چه می توانیم بدانیم؟
چه باید بکنیم؟
چه امیدی می توانیم داشته باشیم؟
البته ما طور دیگری (مغایر با کانت) به این سؤالات برخورد می کنیم:

1-  «آنچه را که ما می توانیم بدانیم» ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، یعنی سوسیالیسم علمی، بمثابه تئوری تاریخ و مناسبات میان انسان و طبیعت، به مثابه علم مجموعهً پیوندها که در چارچوب آن (اگر نمی خواهیم دچار خطای فاحش شویم) باید خاص و عام جای مخصوص خود را داشته باشند، در اختیارمان می گذارد.

2 -  «آنچه را که ما باید انجام دهیم»، اینجا و اکنون و با توجه به آیندهً بشریت، در برنامهً عملی خود فرمول بندی می کنیم و متناسب با تغییر مسائل، شرایط مبارزه و اهداف تحقق یافته تغییرش می دهیم.

3 -  «به آنچه که ما می توانیم امیدوار باشیم» و تمامی فعالیت ما متوجه آن است، عبارت است از سوسیالیسم، به عنوان اولین پله در صعود ما به جامعهً کمونیستی.
 
به چه می توانیم امید ببندیم؟
هدف اولیهً ما در راه رسیدن به کمونیسم کدام است؟
ساختمان جامعهً سوسیالیستی چگونه می تواند و باید شروع شود؟
با چه مشکلات و مصائبی مواجه خواهد شد؟
پاسخ به همهً این مسائل، به خودویژگی های اوضاع تاریخی مرحلهً گذار منوط خواهد بود و آنها را نمی توان از قبل، غیب گویانه تعیین کرد.
ولی در این مورد نباید مبالغه کرد:  از نقطه نظر تاریخی و تئوریکی، در جامعهً طبقاتی با ماهیت آشتی ناپذیر و با توجه به نقش دولت ـ به مثابه ابزار حفظ حاکمیت و سرکوب مخالفین ـ نمی توان از گذار مسالمت آمیز و فارغ از نبرد به فرماسیون اجتماعی نوین صحبت کرد.تعویض انقلابی فرماسیون به چند و چون قوانین جامعهً طبقاتی مشروط خواهد بود.
اقدامات انقلابی اما می توانند فرم های متفاوت داشته باشند: ممنوع کردن حزب کمونیست آلمان (ک. پ. د) از سوی دادگاه قانون اساسی آلمان، حاکی از آن است، که دولت می تواند امکانات خود را بر ضد هر نیتی که تغییر مناسبات اجتماعی موجود را هدف قرار دهد، (لازم نیست که حتما اقدام عملی مشخصی باشد) بکار اندازد (قصاص قبل از جنایت. مترجم.)
درک ماتریالیستی تاریخ (یعنی این حقیقت امر که ساختار طبقاتی جامعه و مبارزهً طبقاتی ناشی از آن، تعیین کنندهً توسعه و تکامل تاریخی است) در هر برههً تاریخی معتبر و صادق است و لذا ـ صرفنظر از ویژگی های زمانی ـ تاریخی و محلی ـ از اهمیت استراتژیکی لایزالی برخوردار است.


انتشار نخست : دائره المعارف روشنگری

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter