نویدنو:27/09/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 

 نویدنو  27/9/1389

 


 

 

فوندامنتالیسم-10

 دومه نیکو لوسوردو- ترجمه : یدالله سلطان پور

«سنت یهودی ـ مسیحی ـ یونانی ـ غربی» بر ضد اسلام؟[1]  

 

ریختن هویت تحریف شده غرب در قالب تداوم هیرارشی ئی که به گذشته ای دور و اسطوره ای می رسد و قرار دادن مانیگرانه آن در مقابل فرهنگ ها و هویت های دیگر، بوسیله اقدام ایدئولوژیکی فشرده و مستقل دیگری صورت می گیرد.

ما بار دیگر نظری بر مقوله «روح یهودی و غربی» می افکنیم.

حتی اگر ما دو موصوف نگرانی انگیز را نادیده بگیریم، تغییری در این واقعیت امر پدید نمی آید که این دو صفت یهودی و غربی تپانده شده در قالب بی عیب و نقص واحد دارای روندهای تاریخی بغرنج و تضادمندی بوده اند.

اینجا ـ قبل از همه ـ یک حقیقت امر ماکروسکوپیکی نادیده گرفته می شود:

هیتلر و ناسیونال ـ سوسیالیسم وقتی که ریشه کنی یهودیان را آغاز کردند، احساسات لگام گسیخته غربی ئی را مورد سوء استفاده قرار دادند، که از خاور نزدیک ریشه می گرفت و از این رو، مهر شرقی بر چهره داشته و لذا ـ از این نقطه نظر ـ با توجه به سنت آنتی سمیتیستی دیرین مورد تردید قرار گرفته و محکوم شده است.

سوگند خوردن بر این سنت ـ ضمنا ـ مقوله تمدن یهودی ـ مسیحی را دچار مشکلاتی می سازد، که به نوبه خود بطور اپریوری (ماورای تجربی) و با نادیده گرفتن تعقیب چندین قرنی یهودیان و رو در روئی های سخت میان دو فرهنگ صورت گرفته، رو در روئی هائی که با برچیدن گتوها پایان نیافته است.

تأثیرات بعدی آن را ـ به قول یکی از منتقدین یهودی فوندامنتالیسم یهودی ـ تا همین امروز می توان دید.

او گزارش می دهد که در 23 ماه مارس سال 1980 «صدها جلد انجیل در اورشلیم رسما طی مراسمی به کام شعله های آتش سپرده می شود، آنهم به دستور یاد له اخیم[2]، یکی از سازمان های مذهبی که با پول وزارت امور مذهبی اسرائیل تأمین می شود.»

ظاهرا حضرات فرمان تورات را مبنی بر سوزاندن حتی الامکان علنی انجیل مو به مو به مورد اجرا می گذارند. [3]

از سوی دیگر منادیان تز جهان یهودی ـ مسیحی بر ضد اسلام در نظر نمی گیرند که در طول قرن ها تعقیب آنتی سمیتیستی یهودیان در غرب مسیحی، موقعیت یهودیان در جهان اسلام و خاور نزدیک بمراتب بهتر بوده است.

وجود فرهنگ یهودی بزرگ با زبان عربی، تأییدی بر این حقیقت امر است.

حتی سنت مسیحی ـ غربی حاوی خطوط مسئله ساز و دردسرزائی است، آنهم نه فقط به دلیل منشاء جغرافیائی مسیحیت.

در چشم نیچه، مونوته ئیسم (یکتاپرستی) ـ بطور کلی ـ چیزی از شرق در بردارد که با نیایش خدای قدر قدرت و کامل  که تفاوت غول آسای آن، تفاوت های موجود میان انسان ها را از دیده ها پنهان می سازد و یا از اعتبار می اندازد.

ایده برابری که در غرب غالب آمده و غرب بدان چنان مباهات می کند که آن را به والاترین ایده خود ارتقا داده و از آن برای رسالت خود بهره می گیرد، ریشه در یک دین شرقی دارد، که تسلیم و کرنش عام انسان ها در مقابل خدای مطلق در کانون تعالیمش قرار دارد.

(البته همه انسان ها ـ بمثابه بنده ـ در مقابل بنده دار آسمانی برابرند و نه به عنوان انسان های خودمختار آزاد. مترجم)

رواج یهودیت و مسیحیت در حیطه یونان و روم، پیروزی مسیحیت بر پولی ته ئیسم (چند خداپرستی) و بر جهانی که نابرابری انسان ها و بردگی بربرها (اقوام به اصطلاح وحشی. مترجم) را امری عادی و طبیعی تلقی می کرد، همه و همه در چشم نیچه به معنی پیروزی شرق بر غرب جلوه می کنند.

نیچه در کتاب خود تحت عنوان «نظرات نامناسب با زمان»[4]  مسیحیت را ـ به تحقیر ـ بمثابه «یک تکه ساده از جهان باستان شرق» می داند.

نیچه در کتاب دیگرش تحت عنوان «علم شاد»[5]    می نویسد:

خدای سنت یهودی ـ مسیحی که در گناه و در کوچک ترین تخطی از هنجارهائی که او خودسرانه وضع کرده است، توهین به اعلیحضرت را می بیند، «سراپا شرقی» است.

درک خطی از زمان و انتظار نجات[6]  کم و بیش مسیحائی که در آنتیک (جهان باستان کلاسیک) میان برده ها، نوکرها و خاکسترنشینان از هر نوع رواج می یابد و بعدها بطرز مخربی در سنت انقلابی اثر می گذارد، مهر و نشان جهان شرق را بر چهره دارد.

اندیشه های نیچه از این قبیل را می شد با تغییر فرم در قالب جمله قصار زیرین ریخت:

شکست روم در عرصه فرهنگ با شکست غرب هایده نیکی (بی ایمان به ادیان آسمانی)، پولی ته ئیستی (چند خداپرستی) و اشرافی یکی است. [7]  

نیچه شجره یهودی ـ مسیحی را ضد شجره یونانی ـ رومی تلقی می کند.

این دو شجره و یا این دو اسطوره شجره ای را اکنون ـ بی دغدغه خاطری ـ به هم می پیوندند، آنهم با چشم پوشی بر مسئله غول آسائی به نام مبارزه چندین قرنی میان مسیحیت و آنتیک.

این جریان اما تاریخ درازی پشت سر دارد.

اروپای قرن هفدهم و هجدهم جنگ بر ضد دولت عثمانی را نیز به عنوان جنگ بر ضد استبداد اقوام وحشی (بربرها) و شرقی تفسیر می کند و به همان سان نیز جنگ ها و کشمکش ها میان یونان قدیم و ایران را و میان روم و بربرها را.

دیگر کسی برده داری پر رونق در یونان و روم را ـ حتی ـ به خاطر نمی آورد.

دیگر سخنی ـ حتی ـ از تجارت برده که در آن زمان در دست اسپانیائی ها و انگلیسی ها تمرکز داشت، بر زبان رانده نمی شود.

اروپا و غرب اکنون می توانند خود را جزیره بی نظیر آزادی قلمداد کنند و بر خود ببالند.

اروپا و غرب هم میراث جهان یونانی ـ رومی را و هم میراث جماعات جهانی مسیحیت را به حساب خود می گذارند، تا جنگ بر ضد مستبدین اصلاح ناپذیر شرق و کشتار مردم آن سامان را توجیه کنند، جنگی که ظاهرا از جنگ میان یونان و ایران باستان شروع می شود و به جنگ اروپائی ها و مسیحی ها بر ضد اسلام می رسد.

هویت سازی غرب و سنت و یا روح «یهودی ـ مسیحی ـ یونانی ـ غربی» همان مشخصاتی را از خود نشان می دهد که هر میتولوژی فوندامنتالیستی از خود نشان می دهد. [8]  

(میتولوژی به مجموعه اساطیر، قصص، روایات، اشعار و ضرب المثل ها و اندرزها و غیره باستانی هر خلق اطلاق می شود. مترجم)

اگرچه این اسطوره شجره ای در سطح تاریخ در اشکال متفاوت و متضاد، مسئله زا بنظر می رسد، ولی برای درک خودآگاهی غرب از اهمیت تقریبا بزرگی برخوردار است.

توینبی فوندامنتالیسم آمریکائی را در اوایل قرن بیستم به شرح زیر وصف می کند:

«میان پروتستان های انگلیسی، هنوز هم فوندامنتالیست هائی یافت می شوند که خود را جزو قوم برگزیده[9] تلقی می کنند، آنهم دقیقا بدان معنی که در تورات[10]  آمده است.

این اسرائیل بریتانیائی سرشار از ایمان، منشاء خود را به ده نسل[11]  از بین رفته منسوب می دانند.» [12]

اما آیا غرب رفتاری غیر از این دارد؟

این مورخ بزرگ انگلیسی می نویسد که غرب (بویژه پروتانیست ها) در جریان گسترش مستعمراتی از زمان کشف و تسخیر و اشغال آمریکا، خود را به عنوان قوم برگزیده تورات تعریف می کنند و بومیان آمریکا (و اهالی دیگر مستعمرات را) کنعانی ها[13]  نام می دهند که باید ریشه کن شوند، تا برای قوم برگزیده جا باز شود، قومی که از انوار الهی سرشار است و آورنده تمدن اصیل تلقی می شود.

(پروتانیسم به فرقه کالوینیستی سختگیری در انگلستان قرون 16 و 17 اطلاق می شود.

کنعانی ها به سکنه کنعان اطلاق می شود.

کنعان منطقه سوری ـ فلسطینی بوده که سکنه اش در قرن 13 قبل از میلاد با ورود اسرائیلی ها مواجه می شوند. مترجم)

مفهوم «احساسات نژادی غرب»[14] که توینبی بر زبان می آورد، باید در چنین عرصه ای نشو و نما یافته باشد.

حداقل در این روزگار، چنین نحوه بیانی نادقیق از کار در می آید.

موضع تقدیر و مباهات غربی ها، اکنون دیگر نه «نژاد»، بلکه «روح غربی» و «انسان غربی» است، آنهم با توسل به مقوله ای که ما در تعالیم و مواعظ یکی از معروفترین فوندامنتالیست های اسلامی ـ البته با معیارهای ارزشی دیگر ـ باز می یابیم.

به عبارت دقیق تر، اکنون باید از فوندامنتالیسم غرب سخن گفت.

جالب این است که مورخی از این گرایش و یا خطر اخطار می دهد که قصد ارائه تصویر کلی از توسعه تمدن ها دارد و لذا نسبت به شعور غلط فوندامنتالیسم نادان و از خودراضی، اندکی مصونیت دارد.

 

 


 

[1] «Jüdisch-christlich-griechisch-westliche» Tradition contra Islam?

[2]Yad Le'akhim  

[3] Abraham, 1993, S. 264.  Nabeel Abraham, 1993: 1 media degli Stati Uniti e il fondamentalismo islamico, in: Roberto Giammanco (Hg.), Al quattro angoli del fondamentalismo, La Nuova Italia, Florenz

[4] Nietzsche Die Unzeitgemäßen Betrachtungen (IV, 4)  

[5]  (Die fröhliche Wissenschaft, Aph. 141 und 135)  

[6] unilineare Zeitauffassung und messianische Erwartung eines Novum

[7] Judaea capta Romam cepit

[8] fundamentalistische Mythologie

[9] auserwählte Volk

[10] Alten Testament

[11] Geschlechter

[12] Toynbee, 1934-1954, S. 215. Arnold Toynbee, 1934-1954: A Study of History, Bd.1, Oxford University Press, London-New York-Toronto.

[13] Kanaanitern

[14] Toynbee, 1934-1954, S. 211f und Anm. 1.


 

 

  

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter