نویدنو:15/06/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 نویدنو:15/06/1389

 

 

 

آگراندیسمان -3

 

بحث بر سر جایگاه چپ در میان نسل جدید بحث تازه ای نیست. هر کس به فراخور درک ودریافت خود از سر تایید یا تکذیب به این موضوع پرداخته است . اما آنچه هماره ناتمام می ماند تعریف مشخص از "چپ" است که در وادی گفتگوها وزد وخورد های قلمی گم می شود. طیف گسترده ای از گرایشات سیاسی - اجتماعی بعنوان "چپ" طرح می گردد ، بی آن که مشخصه ای که بتوان به اطلاق عام دست یافت در آن ها پیدا باشد. متاسفانه چپ را نه از گرایش به عدالت اجتماعی ، نه از ویژگی اعتقاد به تغییر بنیادی جامعه ونه از سویه ی جامعه شناسانه ترقی خواهی هر گز "مشخص" مطرح نمی کنند ، وبه همین دلیل گفتگو ها به پلمیک های بی سرانجامی تبدیل می شود که علیرغم حسن نیت وصداقت فرضی همه در گیر شوندگان در عمل پژواکی نمی یابد ، وباز هم روز از نو روزی از نو در بزنگاه های دیگری همان بحث مکرر می گردد.

نوید نو با توجه به بحثی که اخیرا با مقاله سربلند آغاز شده است نظرات مطرح شده را جهت اطلاع خوانندگان عزیز یک جا تقدیم می نماید. باشد که در تعمیق گفتگو قلم های دیگری هم وارد کارزار شوند وسرانجام فرخنده ای داشته باشد .

 

نسل دیروز، نسل امروز - سربلند

دو نسل سربلند و سرکوبگرانی سر افکنده - حسن رحمانی 

آه ای کمونیست های نومید! - نامی شاکری
***************************

نسل دیروز، نسل امروز

سربلند

 

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنج‌شنبه 
۱۱ شهريور ۱٣٨۹ -  ۲ سپتامبر ۲۰۱۰

 

چرا نسل ما به " چپ و کمونیسم" رو کرد و نسلهای بعد از ما خیر؟ چه کسی قادر است به این سئوال پاسخ دهد؟
می گویند دلیلش سرکوب و کشتار وسیع کمونیستها در ایران بوده. می گویند قدرت حاکم اجازه نداد که چپها خودشان را به جامعه و توده ها بشناسانند. می گویند کمونیستها هرگز نتوانستند در یک آزادی نسبی به ترویج نظرات خود بپردازند و می گویند ...
اما ایا این پاسخ ها صحیح است؟ آیا سرکوب کمونیستها در دوران شاه صورت نمی گرفت؟ ایا چپ ها در دوره قبل از جمهوری اسلامی در ارائه و ترویج نظراتشان آزاد بودند؟ پس چرا ما به کمونیسم رو آوردیم و نسل امروز که دیگر همه مانع های ارتباطی را از پیش پا برداشته روز به روز از چپ ها روگردان می شوند؟ این وسط چه چیزی تغییر کرده؟ تفاوت نسل ما با نسل امروز در چیست؟

برای پاسخ به این سئوال به خودم برمی گردم. به آن زمان که کودکی بیش نبودم. کودکی که همه چیز را زیر ذره بین نگاه کنجکاوش قرار می داد. در همان زمان حضور چند جوان در زندگی مان سرنوشت من و خانواده ام را برای همیشه عوض کرد. جوانانی بیست و چند ساله که عشق به توده ها در نگاهشان موج می زد. جوانانی که نه شعار می دادند و نه بدنبال باندهای مافیایی سیاسی بودند. آنها خود عشق بودند. آنها از همه چیز خود برای مبارزه گذشته بودند و ما اینها را با چشم می دیدیم و با تمام ذرات وجودمان حس می کردیم.
یواش یواش زمزمه های تازه ای در خانواده شروع شد. حرفهایی که با صدای ارام ادا می شد. رفت و آمدها غیرعادی شده بود و همه خانواده فهمیده بودند که اسراری دارند که نباید اشکار شود. حالا دیگر پدر و مادر و دیگر اقوام هم به آن ارکستر سکوت و هیجان پیوسته بودند و رهبران ارکستر هم جوانانی بودند که جان خود را در دستانشان گرفته بودند. جوانانی که از همه نیازهای شخصی خود گذشته، دانشگاه و درس را ول کرده و به مبارزه گرویده بودند. عشق انها، صداقت و عملشان همه ما را تحت تاثیر قرار داده بود.
ما بدون اینکه بدانیم کمونیست شده بودیم. کمونیستهایی که نه مارکس را می شناختند و نه لنین، بلکه تمام آمال و ارزوهایشان که چیزی جز برابری و آزادی نبود در چشمان پر محبت چند جوان خلاصه می شد. خانواده با همان درک ناقصش از مارکسیسم به ترویج آن می پرداخت. در چاپخانه ای که مادر کار می کرد و در محل های کار ساختمانی که جایگاه پدر بود. آنها همه چیزهایی که شب قبل آموخته بودند را در سینه شان می ریختند و با کارگران تقسیم می کردند. در حقیقت آنها عشق را بمیان توده ها می بردند.
ما فقر را با تمام وجودمان حس می کردیم، ما فاصله طبقاتی و اجحافتش را در لحظه به لحظه زندگیمان تجربه می کردیم اما همینها به تنهایی سبب نمی شد راه نجات را بیابیم. راه نجات را پیشگامانی بما آموختند که نه شعار می دادند و نه ادعاهای گنده گنده. بلکه در کنار ما، در کنار همان فقر، در کنار همان بدبختی با ما بودند. دست بر همان سفره ای می بردند که ما می بردیم ، به همان چیزهایی می خندید که ما می خندیدیم و برای همان چیزهایی اشک می ریختند که ما می ریختیم.
نسل ما بواسطه تجربه اش به چپ و کمونیسم رو کرد. نسل ما با کسانی روبرو شد که با تمام وجود عاشق بودند. آنها ادای عشق را در نمی اوردند، آنها خود زندگی، خود مبارزه بودند. ما از دیدن رنج هایشان تاسف می خوردیم که چرا کار بیشتری از دستمان بر نمی آید. آن بچه ها با هر کسی که برخورد می کردند آنها را شیفته صداقت و زلالیت شان می کردند.
وقتی ساواک برای جمع آوری اسناد و مدارکشان به خانه ما حمله کرد ما هیچ نگفتیم. پدر و مادر که تا چند سال قبل از هر چیزی بوحشت می افتادند اما اینبار با غرور چشم در چشم پلیس دوخته بودند و از آنها دفاع می کردند. پدر و مادر نه از چپ و کمونیسم، بلکه از آنها که اگر به هر چیزی اعتقاد داشتند بی شک درست بود دفاع می کردند. و این دفاع در رگ و ریشه ما بواسطه حضور و لمسشان نهادینه شد.

اما نسل امروز چه؟
نسل امروز به کدامین تجربه اش به کمونیستها اعتماد کند؟ وقتی که آنان هیچ کسی را در کنار رنج و محنتشان نمی بینند، وقتی که آنها چپ و کمونیسم در چند باند خارج از کشور می بینند چگونه می توانند آن عشقی که روزی بر جان ما ریخت را تجربه کنند؟ مگر می توان نسلی را به ضرب شعار و عکس تهیج کرد؟ مگر می توان تا ابد قاب عکس چند جانباخته را بدیوار چسباند و با انتشار خاطراتشان از نسل امروز انتظار داشت که راه آنها را بروند؟ بی شک جوانان اول از همه خواهند پرسید که ما چه کردیم؟ ما در سه دهه گذشته چه کردیم؟ کدام مبارزه ای را سامان دادیم، کجا دخالتگر بودیم، چه وقت جان بر کف به قلب دشمن کوبیدیم؟
نسل امروز حق دارد که در زندگی روزمره اش همان تجربیاتی را داشته باشد که ما داشتیم. در میان ما بی هیچ شک و تردیدی کسی نیست که از رفیق دیگری الهام نگرفته باشد. نسل ما سرشار از خاطره رشادت ها و قهرمانی هاست، اما اینها چه ربطی به امروز دارد؟ ما بچشم خود دیدیم و عاشق شدیم و چرا باید وقتی که هیچ چیزی به نسل امروز ندادیم از آنها انتظار داشته باشیم که ما را بفهمند؟ چرا باید از آنها انتظار داشته باشیم که همان احساساتی که امروز ما نسبت به سرودها و عکس هایمان داریم را داشته باشند؟
واژه چپ و کمونیست برای نسل جوان امروز نه تنها معنی عدالت و برابری را نمی دهد، بلکه برعکس معنای توطئه، سرکوب، جزم گرایی، سکتاریسم و خفقان را می دهد. چرا که آنها با چشمانی باز ما را نظاره می کنند. می بینند که چگونه هر روز صف بندی های باندهایمان عوض می شود. آنها می بینند که بحث های ما هیچ ارتباطی با مسایلشان ندارند. آنها می بینند که چگونه برای بهترین دوستانمان تنها به صرف انتقاد و اختلاف عقیده توطئه، آکسیون و هزاران ترفند ضدانسانی تدارک می بینیم. آنها می بینند که ما تبدیل شدیم به چند فرقه با رهبری های دائم المعر . و آنها از رهبری بیزارند. از ولایت فقیه متنفرند، از اینکه سرنوشتشان را بدست چند نام بسپارند متنفرند، و ما تمام این تنفرها را یکجا برایشان هدیه کردیم!
نسل ما با کسانی روبرو بود که از همه امکانات خود می گذشتند، از خارج به داخل می آمدند و مبارزه می کردند. آنها بحث و عمل می کردند. اما امروز چه؟ مبارزه ما خلاصه شده در چند اتاق پالتاکی و چند اعلامیه تکراری... سازمانهای ما بجای اینکه به کار اصلی خود بپردازند تبدیل شدند به خبرگزاری، آنهم از نوع دست چندمش چرا که حتی نمی توانند خبری از خود تهیه کنند. اما مردم این ها را از ما نمی خواهند. اینکه برای کسی مراسم یادبود برگزار می کنیم هیچ ارتباطی به نسل امروز ندارد چرا که این کار را برای خودمان می کنیم، برای همان صد نفری که همه جا کله به کله هم می خورند. برای اینکه بگوییم هستیم، برای اینکه بتوانیم خودمان را برای چند سال دیگر گول بزنیم. برای اینکه بتوانیم برای رقبای سیاسی که آنها هم چیزی بیشتر از ما نیستند گردن کشی کنیم. و همه اینها تنها یک " شو" است که از نگاه نسل امروز پنهان نخواهد بود.
ما تا زمانی که خود را اصلاح نکنیم در به همین پاشنه خواهد چرخید. تا زمانی که بجای عناصر سیاسی و آگاه اما نقش " بادی گارد" این و آن را بازی کنیم وضع به همین منوال خواهد بود. چپ ایران از یک بدنه صادق و یک لایه نازک رهبری ناکارآمد و پراشتباه رنج می برد. هرچند بسیاری از رهبران امروز خود از همان جوانان فداکار نسل ما بودند اما امروز دیگر نیستند و حق ندارند به خاطر گذشته سیاسی شان، تا زمانی که زنده هستند با ایجاد باندهای اطراف خود از ما باج خواهی کنند. آنها باید پاسخ بدهند، پاسخ اینکه چه کردند؟ اشتباهاتشان چه بوده و تا به کی می خواهند آن اشتباهات را تکرار کنند؟ آنها باید راه را برای نسل امروز، صدای های تازه و نفس گرم جوانان امروز باز کنند. در حالی که اینان بر برجهای عاج خود نشسته و تا زمانی که مطمئن نباشند شخصی تا حد یک "بسیجی" خدمتگزاراشان نیست راه را برایش باز نخواهند کرد.
ببینید چقدر راحت هر مخالفی را به مزدوری جمهوری اسلامی مفتخر می کنند. آنها کار را بجایی رساندند که حتی تحمل نظرات مخالف میان رفقایی که تمام عمرشان را با آنها گذراندند را ندارند تا چه برسد به کسانی که از خانواده شان نیستند. تقریبا هیچ گروه و سازمان و حزبی وجود ندارد که از این قائده مستثنی باشد و شهادتش هم وجود هزاران "منفرد سیاسی" است که در گوشه و کنار دنیا پراکنده هستند که یا در گمنامی می میرند و یا خودکشی می کنند.

نسل ما در کنار کسانی رشد کرد که بواقع انسانهایی کمونیست بودند. ما در زندگی روزمره خود آنها و حضورشان را لمس می کردیم. با چشم خود می دیدیم که هیچ "منیت"ی نداشتند. هیچ چیز برای آنان شخصی نبود. آنان ستاره هایی بودند که زندگی ما را روشن کردند.
اما نسل امرز چه در مقابل خود دارد؟ الگویش چه باید باشد؟ چند عکس و خاطره؟ ایا من و شما هم از عکس و خاطره تاثیر گرفتیم؟
مسئله اینجاست که ما نمی توانیم شب و روز از جنگ مسلحانه حرف بزنیم و در کنارش سر چند یورو پول قطار و جای خواب با یکدیگر دعوا کنیم. مردم احمق نیستند، اینها را می بینند. ما نمی توانیم در خانه های گرم و نرممان بنشینیم و از ترس از دست دادن امکاناتمان حتی جرات نداشته باشیم اعتقادمان را علنی کنیم و در کنارش برای ملتی اطلاعیه و رهنمود صادر کنیم. مردم شعور دارند، می بینند که مسئله سرکوب در دوران شاه بمراتب شدیدتر از امروز بود. آنها می دانند که امروز می شود از هزار طریق با آنها پیوند خورد. انها می بینند که هر ماه و هر هفته اعتراضی در کشور جریان دارد و در میانشان حتی یک کمونیست هم نیست. آنها می بینند؛ فکر می کنند و در نهایت از مقابل ما با خمیازه ای می گذرند.
رفقا و دوستان. نسل امروز را نمی توان بضرب سرود و عکس به مبارزه کشاند. آن سرودها و عکس ها برای ما خاطره داشته و تداعی کننده دورانی است. نسل امروز هم باید همان تجربه را داشته باشد. باید با چشم کمونیستهایش را در کنار خود ببیند. خنده ها و گریه هاشان را ببیند، فقر و نداری و فداکاری و عشقشان را ببیند تا همگامشان شود.
میدانم تلخ می نویسم. خیلی تلخ. اما چاره ای نمانده. بالاخره یک نفر باید اینها را بگوید. من این تلخی را از شما گرفتم. قصدم بدرد آوردن شما نیست، چرا که خودم بیش از شما بدرد می ایم. سالها با لحنی ملایم نوشتم. در غالب طنز و تفریح نوشتم. به گوشه و کنایه گفتم. اما... راه دیگری برایمان باقی نگذاشتید. صادقانه ارزو دارم   بسرعت خود را بازسازی کنید. اجازه بدهید صداهای تازه در میانتان حضور داشته باشد و در نهایت با گذشتن از خود و منیت های خورده بورژوایی تان راه را برای کمونیسم خلاق، رزمنده و با نشاط باز کنید. در غیر اینصورت این زمزمه ها روزی به خروش سیل تبدیل خواهد شد. سیلی که شاید اینبار بناحق از روی خیلی ها بگذرد.

 

دو نسل سربلند و سرکوبگرانی سر افکنده

حسن رحمانی

 

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
شنبه 
۱٣ شهريور ۱٣٨۹ -  ۴ سپتامبر ۲۰۱۰

 

 "نسل دیروز، نسل امروز" آقای "سر بلند" با تکیه بر عدم اقبال جوانان به چپ مانند دوران قبل از انقلاب و در واقع در نقد عملکرد همه ی احزاب و سازمان های چپ و کمونیست های به قول ایشان متعلق به "نسل دیروز"، نثری تاثیر گذار و نکته های درخوری دارد که نمی توان از آن به سادگی گذشت. این نقد ولی متاسفانه بخش های مهمی از حقیقت را نادیده می گیرد و به همین دلیل، بیش از آنکه موثر باشد، مخرب است و علیرغم ارزش های قابل تقدیرش در تاکید بر لزوم حضور چپ ها و کمونیست ها در زندگی روزمره مردم، با تکرار برخی کلیشه های فرسوده، به یک نوشته ی غیرمنطقی تنزل می یابد.
برخلاف تصور "سربلند" کمونیست های نسل به قول ایشان دیروز، همین امروز هم، بسیار پخته تر از دیروز در تمام ابعاد جامعه ی بزرگ ما و بویژه صحنه های مبارزه ی خونین رو در رو با دیو جهل و استبداد در داخل کشور، حضوری جدی و واقعی دارند و حضور آنان به خارج کشور و برخی سایت ها یا نشست های مورد استناد ایشان خلاصه نمی شود. نمی دانم ایشان در کجای این فضای سیاسی پر بار ایستاده که آن را نمی بیند. این حضور آنقدر درخشان بوده و هست که پس از آن دوران دردناک، حیرت انگیز می نماید. هنوز هم بخش قابل توجهی از نویسندگان ما، معلمان مبارز، اساتید، مهندسین، مدیران پروژه های بزرگ ملی، پزشکان، وکلا، دانشجویان متشکل و بویژه کارگران ترقیخواه کشور ما چپ اند و به سختی می توان در صحنه ی مبارزه حضور داشت و حضور ارزنده ی آنان را ندید.
خیابان های تهران و دیگر شهرها در تمام روزهای تاریخی خیزش جنبش سبز شاهد گویایی ست بر این حضور. اگر در خارج بوده اید و حضور نداشته اید، فیلم ها و عکس ها که وجود دارند، دوستان قدیم که وجود دارند، شاهدان بسیار که وجود دارند. چپ ها بر خلاف تصور نویسنده ی "نسل دیروز و نسل امروز" در تمام این مبارزات، چه در دوران مبارزات انتخاباتی و چه اعتراض های گسترده ی مردمی هم در داخل کشور و هم خارج آن، در صف نخست مبارزه قرار داشته اند و تاثیر عمیق خود را بر سیر رویدادها گذاشته اند. اگر جز این بود، و تصویر ارائه شده در آن نوشته واقعبینانه بود، لزومی وجود نداشت که ارازل و اوباش ولی فقیه، همین دیشب، در پشت در شکسته و سوازنده شده ی خانه ی مهدی کروبی یکی از رهبران پر اعتبار جنبش سبز (که متاسفانه هنوز هم از کمونیست ستیزی هایش کم تر دست کشیده) شعار "کروبی، توده ای پیوندتان مبارک" بدهند. وکیست که نداند، آن ها، اصطلاح توده ای را برای همه کمونیست ها بکار می برند.
بسیاری از جوانان مبارز نسل امروز هم که تماشای حماسه ی مبارزه جانانه شان در پیشاپیش صفوف مردم، اشک در چشم همه ی ما می نشاند، اگر که بپرسید یا بر حسب اتفاق بشناسیدشان، فرزندان همان مبارزان نسل به قول ایشان دیروز و یا پرورش یافته ی همان فضای دل انگیز محدودی هستند که به قول نویسنده از حضور چپ های صادق و صمیمی در گوشه و کنار این کشور شکل گرفته. البته اغلب جوانان ما امروز خواهان برقراری یک جامعه سوسیالیستی نیستند و ضمن ایرادهای متعدد به تجربه سوسیالیستی گذشته، اساسا برقراری آن را در چنین شرایطی غیرواقعبینانه و نامطلوب می بینند. این یک واقعیت است که الگوی جامعه سوسیالیستی پرجاذبه ی آن دوران دیگر وجود خارجی ندارد که کسی بخواهد مطابق دیروز، برقرارشان سازد. اگر ما به جای برقراری یک جامعه دمکراتیک با سمت گیری های عدالتخواهانه، یک نوع سوسیالیسم منسوخ شده علیرغم ارزش های تاریخی اش، آن هم به ضرب جنگ مسلحانه در برابر آن ها می گذاریم، طبعا و به درستی روی بر می گردانند و زندگی کردن و فداکاری برای دیگران چیزی را تغییر نخواهد داد.
نه در آن دوران و نه این دوران مبارزه مختص چپ ها نبوده و نیست. نیروهای مختلفی چه در آن دوران و چه در این دوران به مبارزه علیه دیکتاتوری و برای ترقی کشور و جامعه برخواسته اند که همگی چه ملی، چه چپ، و چه مذهبی، کم وبیش، دارای خصائل و ویژگی های مثبت مورد تاکید در آن نوشته بوده اند. جدا کردن چپ ها از متن این مبارزه ی مشترک و تافته ی جدا بافته قلمداد کردن آنان، و فرقه ای دانستن جنبش چپ و کمونیستی متاسفانه نتایج ارزشمندی به بار نیاورده و نخواهد آورد و در کشوری با ویژگی های کشور ما، به نفع هر کس باشد به نفع چپ ها نیست.
اینکه به احزاب و سازمان های چپ ما چه انتقاداتی وارد است و چه انتقاداتی وارد نیست، اساسا مسئله ی دیگری ست. بالا خره ما در خلاء که زندگی نمی کنیم. جامعه ی ما پر از بیماری های گوناگونی ست که در همه ی ابعاد ساختاری آن نفوذ کرده و می کند. ما در یک جامعه ی عقب نگاه داشته ی دیکتاتورزده و زیر سرکوب پرورده و رشد کرده ایم. پیامد چنین مسئله ای در تمام نهادهای اجتماعی و سیاسی ما دیده می شود. سازمان ها و احزاب چپ ماهم طبعا همانند دیگر نهادهای سیاسی این جامعه دچار بسیاری از این بیماری های اجتماعی چه در آن دوران و چه در این دوران بوده اند. می توان و باید به نقد این نقصان ها و نارسایی ها پرداخت، ولی "دو صد گفته چون نیم کردار نیست". چرا ما به جای نمک پاشیدن بر برخی زخم ها، خود قدمی برنداریم، و در کنار از درد نالیدن ها، نوری هر چند کوچک بر ارزش هایی که خود و دیگران آفریده ایم، نیندازیم و با نوشتن دردنامه هایی مایوس کننده، و خلاصه دانستن چپ به "چند باند" "خارج" نشین، و عدم وجود حتی یک کمونیست در اعتراض های خیابانی، فضا را به شکلی غیرواقعی تاریک و سیاه نشان دهیم.
فراموش نکنیم که هنوز زمان زیادی از به اصطلاح "در موزه ی تاریخ قرار دادن کمونیست ها" توسط ارتجاعی ترین بخش های سرمایه داری جهانی، پس از فروپاشی دردناک اردوگاه سوسیالیستی، نگذشته است. هنوز بخش بزرگی از ما به درستی از زیر آوار این شکست بزرگ کمر راست نکرده اند. هنوز پرونده ی سرکوب های متاسفانه بسیار وسیع و موثر دارو دسته ی لاجوردی که همه امروز از سیاستمداران حاکم شده اند، آن مهاجرت های ناخواسته پر درد اما ضروری، و نسل کشی زندانیان سیاسی یعنی آن نازنین هایی که یادشان دل همه ی ما رو بدرد می آورد، باز است.
متاسفانه هنوز هم بخشی از چپ ها تغییرات شگرف جهانی و بازتاب آن در مبارزات مردم را بازنشناخته اند و در جا می زنند. آن ها هنوز هم ابعاد مبارزات مردم مان را درک نکرده و به آن باور ندارند. به همین دلیل، گاه درست در همان لحظه های حساسی که نبایست، بیرون از مبارزات مردم ایستادند، چون آن را کمونیستی ناب نمی دانستند و آنگاه، گناه فاصله داشتن خود با دنیای اطراف و جوانان میهنمان را برگردن دیگرانی انداختند که چنین اند و چنان اند. ما ممکن است توقعات غیرواقعبینانه ای از سیر رویداد ها داشته، متوجه موقعیت خود نباشیم، و شاخصی ذهن گرایانه باعث شود، پیشروی قابل تقدیری را که به سعی و کوشش همه و از جمله بخشی از همین رهبران چپ بدست آمده، نادیده بگیریم. باید متوجه باشیم که رسانه های سرمایه داری و بویژه ارتجاعی ترین بخش آن در قالب رسانه های جمهوری اسلامی، نیروهای سیاسی مخالف غیرقانونی خوانده شده ی خود را در قالب بسیار مشابهی می کوبند. (جای دوری لازم نیست برویم، تنها کافی ست یک جستجوی ساده در نشریه ی کیهان بگذارید).
شاید چپ راه زیادی تا رسوخ عمیق و همه جانبه به قلب ها و اذهان جوانان زحمتکش مان داشته باشد، اما به باور من هیچ شکی نیست که این راه را طی خواهد کرد و همچون بسیاری از دیگر جوامع در سراسر دنیا بر این نقصان ها فائق خواهد آمد و دیر نیست که با تکیه بر آرمان عدالتخواهانه، تی شرت های چگوارایش بر تن بخش قابل توجهی از جوانانی برود که در فردای کشور به خیابان خواهند آمد. البته به نظر من باید بدانیم، بر تن بخش بزرگی هم نخواهد رفت. درست هم نیست بر تن هر کس نرفت، او را مورد انتقاد قرار دهیم و او را کم ارزش تر از چپ ها بدانیم. در زندگی هر یک از ما، انسان های شریف غیر چپ زیادی وجود داشته اند که ما از سایه ی وجودشان سرشار شده، بسیار آموخته و در پناه آن ها بالنده شده ایم. من دغدغه ی آن را هم ندارم که پرچم سه رنگ سبز و سفید و سرخ بر افراشته ی امروز میهنمان در مبارزه، از پرچم سرخ رنگ گذشته ی ما پر شکوه تر باشد. ما همیشه و در هر حال بخش بزرگی از این رنگین کمان بوده و هستیم.
و نکته ی آخر آنکه، رفقای چپ ما در خارج کشور طی ماه های گذشته، در قالب گروه های مختلف همگرا، علیرغم آسیب دیدگی ها و حب و بغض های شکل گرفته در طی سالیان "تلخ" گذشته، گرد هم می آیند، نظرات مشترک شان را می جویند، و به اقدام های عملی مشترک دست می زنند و زمینه های یک وحدت و همگرایی بزرگ تاریخی را آماده می کنند، که مثل هوا به آن محتاجیم. چرا این بخش ارزنده از زندگی چپ را نبینیم و مورد ستایش قرار ندهیم و درست در همین زمان و به جای آن، تنها بر نارسایی ها، خود محوری ها و رقابت های البته قابل انتقادی دست بگذاریم که به هزار و یک علت در دهه های گذشته بر تقریبا همه ی سازمان های سیاسی ما – البته در ابعاد مختلف - غلبه داشته است. بیائید منصف باشیم – چپ ها و بویژه آن گروه از چپ هایی که "سربلند" در سایت مورد علاقه شان می نویسد، از جمله بهترین ها در این زمینه بوده اند.
پیروزی چپ ها در مبارزه شان از نفرت ورزی به این روش یا آن روش مبارزه، این گروه یا آن گروه، و رو در رو قرار دادن "یک بدنه صادق و یک لایه نازک رهبری ناکارآمد و پراشتباه" یا داخلی و خارجی دانستن مبارزه یا متقابل قرار دادن این نسل با آن نسل حاصل نمی شود. ریشه این پیروزی همانطور که نویسنده ی مقاله به درستی بر آن انگشت گذاشته، عشق به مردم است – عشق صادقانه به مردمی که در کنارشان می آموزیم و در عین حال برای بهبود شرایط زندگی شان به راه روشی منطقی و درست و در همه ی ابعاد مبارزه می کنیم. در هر حال این برنامه ی عمل ما باید جذابیت داشته باشد و با خرد جمعی مردم مان همخوانی داشته باشد، وگرنه دیگران را به فاصله گرفتن از ما وا می دارد.

 

آه ای کمونیست های نومید!
در حاشیه متن "نسل دیروز، نسل امروز"

 

نامی شاکری

 

• نگران چشم های نسل امروز نباشیم که نکند کمونیست ها را در کنار خود نبیند! نگران گوش هایش باشیم و تداوم چندصدایی را در راه درازی که پیش رو داریم!    کمونیست ها هنوز هم منادی معتبرترین ارزش های انسانی در گستره جهانند. در میان جنگ رسانه ای آقایان سرمایه در سراسر جهان، در هیاهوی عربده تک صدایی شان که "چنین که هست می ماند"*، نگران آن باشیم که صدای کمونیست ها به گوش نسل جوان نرسد ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
شنبه 
۱٣ شهريور ۱٣٨۹ -  ۴ سپتامبر ۲۰۱۰

 

بسیاری از ما سال هاست که مفهوم "انتقاد از خود" را با "خود لجن مالی"، "خود زنی"، "خود ناچیزانگاری" و "خودویرانگری" یکسان می گیریم. بسیاری از ما سال هاست که "گفت و گو" و "همدردی" از سر رفاقت و همراهی را با سرکوفت و سرزنش از موضع یک عقل کل از منبر رفیع خطابه و موعظه، خلط می کنیم. بسیاری از ما سال هاست که با نسبت دادن اباطیلی به نام اصول و مبانی ایدئولوژیک خود یا رقیب، به رد و اثبات فاتحانه همان اباطیل، می کوشیم و گاه، "سربلند" از خلق چنین حماسه ای حکم می کنیم که: "صادقانه آرزو دارم بسرعت خود را بازسازی کنید. اجازه بدهید صداهای تازه در میانتان حضور داشته باشد و در نهایت با گذشتن از خود و منیت های خورده بورژوایتان راه را برای کمونیسم خلاق، رزمنده و با نشاط باز کنید. در غیر اینصورت این زمزمه ها روزی به خروش سیل تبدیل خواهد شد. سیلی که شاید اینبار بناحق از روی خیلی ها بگذرد..."
البته که خیلی اعتماد به نفس می خواهد نوشتن این حرف ها با نام مستعار "سربلند"! نام ها به ویژه وقتی با استعاره همراهند، گاه چقدر افشاگرند! هیچ کس در سال
۲۰۱۰ نمی توانست ادعانامه ای نازل تر از این متن، بر علیه کمونیست های قبل و بعد از انقلاب ۵۷ ایران بنویسد و پایش امضای "سربلند" بگذارد! آخر چگونه می شود اوهامی شخصی(ولو آرامانگرایانه و نیکخواهانه) را به ""کمونیسم" تعبیر کرد و در نکوهش آنها که نسبتی با آن اوهام نداشته اند بیدادِ سخن داد! نگاه کنید:

یک:
ملودرام آغازین آقای سربلند آکنده است از تعابیری از این دست: "...جوانانی بیست و چند ساله که عشق به توده ها در نگاهشان موج می زد... آنها خود عشق بودند... عشق آنها، صداقت و عملشان همه ما را تحت تاثیر قرار داده بود... در حقیقت آنها عشق را بمیان توده ها می بردند... نسل ما با کسانی روبرو شد که با تمام وجود عاشق بودند... آنها ادای عشق را در نمی آوردند..."
می توان ساده و صریح از دوست "سربلند"مان پرسید این "عشق بازی" با مردم (که اتفاقا برادران "ارزشی" در نظام ج اا در اعلام و ابراز شبانه روزی آن گوش فلک را کر کرده اند) چه نسبتی با کمونیسم دارد؟ هر میل و گرایشی به آزادی، استبدادستیزی، فقیرنوازی و توده پرستی را می توان "کمونیسم" دانست؟ در گرایش عاشقانه "نسل ما" به مبارزه آزادی خواهانه و ضددیکتاتوری تردید نمی کنم اما آنرا مترادف با کمونیسم نمی دانم. در آن سال ها رفیق بسیار شریف و محترمی را می شناختم ازهمان "عاشق"های فقیر و مورد اجحاف و زندان کشیده و شکنجه دیده که کارل مارکس و ماکسیم گورکی را یکی می دانست (و مارکسیسم را منتسب به ماکسیم گورکی اهل شوروی می دانست!) و کم نبودند در میان "نسل ما" که کمونیسم را نه از منابع و متن های اصلی (عمدتا متعلق به حزب توده ایران) که از منابع "هرجایی" می آموختند. منابعی که ترجیع بندشان جملاتی از این دست بود:
"واژه چپ و کمونیست برای نسل جوان امروز نه تنها معنی عدالت و برابری را نمی دهد، بلکه برعکس معنای توطئه، سرکوب، جزم گرایی، سکتاریسم و خفقان را می دهد. چرا که آنها با چشمانی باز ما را نظاره می کنند. می بینند که چگونه هر روز صف بندی های باندهایمان عوض می شود. آنها می بینند که بحث های ما هیچ ارتباطی با مسائلشان ندارند. آنها می بینند که چگونه برای بهترین دوستانمان تنها به صرف انتقاد و اختلاف عقیده توطئه، آکسیون و هزاران ترفند ضدانسانی تدارک می بینیم. آنها می بینند که ما تبدیل شدیم به چند فرقه با رهبری های دائم العمر. و آنها از رهبری بیزارند. از ولایت فقیه متنفرند، از اینکه سرنوشتشان را بدست چند نام بسپارند متنفرند، و ما تمام این تنفرها را یکجا برایشان هدیه کردیم!..."

دو:
"... بی شک جوانان اول از همه خواهند پرسید که ما چه کردیم؟ ما در سه دهه گذشته چه کردیم؟ کدام مبارزه ای را سامان دادیم، کجا دخالتگر بودیم، چه وقت جان بر کف به قلب دشمن کوبیدیم؟" یا: "انها می بینند که هر ماه و هر هفته اعتراضی در کشور جریان دارد و در میانشان حتی یک کمونیست هم نیست. آنها می بینند؛ فکر می کنند و در نهایت از مقابل ما با خمیازه ای می گذرند..." یا: "... مسئله اینجاست که ما نمی توانیم شب و روز از جنگ مسلحانه حرف بزنیم و در کنارش سر چند یورو پول قطار و جای خواب با یکدیگر دعوا کنیم. مردم احمق نیستند، اینها را می بینند..."
این چند تکه از متن آقای سربلند را با این تاکید می آورم که نشان دهم او به عنوان یک "کمونیست" چقدر نسبت به آنچه در زندگی ما در ایران می گذرد دچار توهم است! آنچه که در این یک سال و اندی در ایران می گذرد، چیزی ناگهانی، خلق الساعه و جدای از تاریخ سی سال و یکصد سال گذشته ایران نیست و چه کسی هست که بتواند نقش نیروهای ترقیخواه از جمله کمونیست ها را در زنده و جاری نگهداشتن گفتمان استقلال، آزادی، و عدالت اجتماعی در این سال ها انکار کند؟ البته "شرایط عینی" مبارزه برای آزادی در ایران با تصویری که دوست "سربلند"مان به دست می دهد آشکارا تفاوت دارد! اینجا جنگ مسلحانه موضوع مبارزه ما در راه آزادی نبود (و نیست) ولاجرم نیازی هم به پاسخ به این پرسش آقای سربلند که "چه وقت جان بر کف به قلب دشمن کوبیدیم؟" نیست! اما آیا فراموش کرده ایم که آن "تقابل" جدی و قاطع میان نیروهای واپسگرا و ترقیخواه را از فردای انقلاب بهمن
۵۷ چه جریانی به راه انداخت و سازمان داد؟ "قدرت" یافتگان جدید که با سرنگونی "پادشاه" کار را تمام  شده می دانستند و درکار بازسازی "نظام" کهن با حاکمان جدید بودند! آن کارزار جانانه برای آزادی، برای مبارزه با امپریالیسم، برای برابری حقوق مدنی تمام ایرانیان و... را چه کسانی براه انداختند؟ بجز نیروهای ترقیخواه و در راس آنها "کمونیست ها"؟ تنزل دادن کمونیست ها به افراد و جریاناتی منفعل و تماشاگر در تحولات سیاسی – اجتماعی سه دهه اخیر ایران، اگر از روی جهل نباشد قطعا از روی تبه کاری ست! غلبه دور از انتظار و سرگیجه آور نیروهای ترقیخواه به محافظه کاران و واپسگرایان در دوم خرداد ۷۶ حول شعار "ایران برای همه ایرانیان" بدون حضور و مشارکت تمام نیروهای ترقیخواه (ازجمله کمونیست های فعال درون ایران) نه ممکن بود و نه قابل ادامه! پیروزی اصلاح طلبان، دور از پرچم ها و سرودها و عکس ها تحقق یافت و با  درس هایی گران به جنبش سبز در سال ٨٨ رسید! شگفتا که "سر اومد زمستون" آن سرود دل انگیز و نوستالژیک رفقای آقای سربلند، در همین سال به میان نسل امروز آمد. با چه طنینی هم! نه در پستوها و خانه های امن. نه در حلقه های روشنفکری و چپ که در کوچه ها و خیابان ها و تمام رسانه های جنبش سبز!

سه:
از این متن و متن های مشابه کمونیست های نومید و مهاجر و تبعیدی در اقصی نقاط جهان می توان فهمید که فصلی از تاریخ کمونیست های ایران به سر آمده: هزینه سنگین مبارزه ای شرافتمندانه در میدانی نابرابر که به رغم فراز و فرودهایش به دوره فترت گرائیده. پذیرفتن این فترت و رویکرد نقادانه به نقش کمونیست ها در مبارزات آزادی خواهانه مردم ایران در یکصدسال اخیر، آغاز فصل نوین حضور کمونیست ها در تاریخ ایران را بشارت می دهد. نگران چشم های نسل امروز نباشیم که نکند کمونیست ها را در کنار خود نبیند! نگران گوش هایش باشیم و تداوم چندصدایی را در راه درازی که پیش رو داریم!    کمونیست ها هنوز هم منادی معتبرترین ارزش های انسانی در گستره جهانند. در میان جنگ رسانه ای آقایان سرمایه در سراسر جهان، در هیاهوی عربده تک صدایی شان که "چنین که هست می ماند"*، نگران آن باشیم که صدای کمونیست ها به گوش نسل جوان نرسد. همین!

نامی شاکری – تهران
۱٣/۶/٨۹


* برتولت برشت

آگراندیسمان -2

آگراندیسمان-1


 

 


 

  

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter