نویدنو:28/01/1389                                                                    صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

و.ا.لنین در مورد دولت و حقوق

 مؤلف: اوسین رومان - برگردان: ر.ح.بازیار

 مطلب دریافتی

در ارتباط با هشتادوپنجمین سالگرد رهبر کبیر پرولتاریای جهان، معلم تمامی استثمارشوندگان، تئوریسین و پراتیکسین نابغه مارکسیسم- و.ا.لنین، می خواستیم نظری به آموزش بنیادی او در مورد ماهیت دولت و حقوق بیندازیم. چرا بخصوص این اثر؟ مگر نه اینکه ولادمیر ایلیچ به مسائل بسیار گسترده ای پرداخته، که بسیاری از آنها اساسی تر از موضوع دولت و حقوق هستند. اما ما مخصوصا این موضوع را بر گزیده ایم، تا یک بار دیگر بنیاد تئوری طبقاتی دولت وحقوق را برای زحمتکشان توضیح دهیم.

در حال حاضر، که دنیای سرمایه داری از بحران دوره ای به لرزه در آمده است، توده های مردم نباید دچار خوش باوری و توهم نسبت به ماهیت دولت و نقش آن گردند. ما به وضوح می بینیم که دولت سرمایه داری، دراین شرایط بحرانی برای مردم زحمتکش هیچ کاری انجام نمی دهد، اما برای بانکداران وسرمایه داران بزرگ تمامی شرایط و امکانات لازم را برای شکفته تر شدن آنها فراهم می سازد. تمامی اینها یک بار دیگر ماهیت عمیقا بورژوازی تمامی دولتهای سرمایه داری از جمله دولت روسیه را نشان می دهد. ما امیدواریم با نگاهی گذرا به آموزش لنین در مورد دولت و حقوق به پرولتاریای کمک کنیم، تا اوضاع پیچیده معاصر و ماهیت حاکمیت کنونی روسیه را بهتر درک کند.

برای برسی تئوری لنینی دولت و حقوق ، ضروریست که به یک سری مسائل دیگر نیز نظر انداخت:

- منشاء دولت

- ماهیت دولت

- شکل(تیپیولوژی) دولت

- درک دیکتاتوری و دمکراسی

- دیکتاتوری پرولتاریا بمثابه دولت طراز نوین

- سرنوشت دولت در عصر کمونیسم

 

از تئوری لنینی منشأ دولت شروع می کنیم.

منشأ دولت.

در تاریخ بشریت دورانی هست، که دولت وجود نداشته است. مثل دوران کمون اولیه که مالکیت مشترک قومی حاکم بود. بعدها در جریان سه تقسیم کار بزرگ، مشخصا

  1) جدایی دامداری،

 2) جدایی پیشه وری و کشاورزی،

 3) پیدایش طبقه تجار (بازرگانان) که به فعالیتهای غیر تولیدی مشغول بودند، جامعه به طبقات متخاصم، طبقات استثمارگر(کسی که کار نمی کند، اما بسیار مصرف می کند) و استثمار شونده (کسی که روز و شب کار می کند،اما آنقدر مصرف می کند، که زنده بماند) تقسیم گردید. در جریان تضاد آشتی نا پذیر ما بین این طبقات، جامعه از تضاد های داخلی انباشته و در مرز انفجار قرار گرفت.طبقات حاکم برای حل این تضاد ها و سرکوب توده های استثمار شونده، نیروی سرکوب کننده یعنی دولت را تشکیل دادند.

بدین ترتیب، همانطور که و.ا.لنین در اثرخود «دولت وانقلاب» می نویسد: «دولت زمانی و در جایی شکل می گیردکه تضاد های طبقاتی نمی تواند آشتی پذیر باشد. بدیگر معنی، موجودیت دولت ثابت می کند، که تضاد های طبقاتی آشتی نا پذیرند». دولت به حکم تضادهای طبقاتی آشتی نا پذیر، بعنوان نیروی سرکوب یک طبقه، بر علیه طبقه دیگر بوجود آمد. این مسئله در جایی دیگر در اثر لنین «دولت و انقلاب» آمده است: « دولت ارگان تسلط طبقاتی،ارگان ستم یک طبقه بر طبقه دیگر است. دولت حافظ ایجاد نظم است، تا به این ستم قانونیت و استحکام بخشد». این نظریه لنین در رابطه با منشا دولت به این اشاره دارد، که دولت ساختار ارگانهای حکومتی است، که افراد مشخصی با وظایف معینی درآن کار می کنند. این افراد نمایندگان (مستقیم یا غیر مستقیم) طبقات حاکم هستند.

بدین ترتیب، و.ا.لنین تز مارکسیستی در مورد منشا دولت را مستدل ساخت. پس از شناخت منشا دولت، به ماهیت دولت از دیدگاه لنین می پردازیم.

ماهیت دولت.

و.ا.لنین معتقد بود، که در جامعه طبقاتی- آشتی نا پذیر، دولت نمی تواند فرا طبقاتی باشد. اگر جامعه طبقاتی- آشتی ناپذیر است، پس منافع نمایندگان چنین جامعه ای نیز متضاد خواهد بود.با توجه به اینکه دولت چیزی جز حربه ای در دست حاکمیت ثروتمندان نیست، نتیجتا متناسب با آن، سازمان وتشکیلاتی ایجاد می کند که منعکس کننده اراده طبقه حاکم باشد، نه کل جامعه.و.ا.لنین در اثر خود «در مورد دولت» می نویسد: «دولت دستگاه ستم یک طبقه بر طبقه دیگراست.تشکیلاتی که طبقات دیگر را به اطاعت از یک طبقه وادارد». لنین اشاره می کند که هیچ دولتی نمی تواند همه خلقی باشد. چونکه سازمان سلطه اقتصادی یک طبقه است، و در نتیجه نمی تواند منعکس کننده منافع تمامی خلق باشد.

مداحان وخدمتگذاران معاصر سرمایه داری، که عملا تمامی علوم اجتماعی بنیادی ما را تابع منافع خود کرده اند، از متهم کردن وانتقاد از لنین و دیگر مارکسیستها در ارتباط با درک ماهیت دولت، کوتاهی نمی کنند. آنها می نویسند، که لنین در طبقاتی نشان دادن دولت «افراطی» بر خورد کرده است. و یا اینکه می گویند، دولت به یک سازمان «همه خلقی» تبدیل شده است، که در خدمت کل جامعه است، نه فقط طبقه حاکم. اما اگر ما به تاریخ مراجعه کنیم، تمامی مبانی «تئوریک» و شبه علمی آنان، مانند بنای پوشالی فرومی ریزد. دولت تزار را در نظر بگیریم، که چگونه ژنرالهای تزاری گلوی خود را در مورد «میهن پرستی»، «وحدت و جدایی نا پذیری» و...پاره می کردند، اما به محظ آنکه انقلاب کبیر اکتبر روی داد و از حاکمیت افتادند، بسیاری از آنها در اتحاد با امپریالیستهای آنتانت به دشمنان روسیه تبدیل شدند. ویا اوضاع از سال 1990 تا امروز چگونه است؟ فاصله نجومی در آمد ها، اخراج وبیکاری دائمی زحمتکشان، و همزمان، کمک مالی به بانکداران« فقیر» وکمکهای مالی به اقتصاد آمریکا از طریق بنیادهای مختلف. با توجه به تمامی اینها با جرئت می توانیم بگوئیم، که درک لنینی ماهیت دولت نه تنها کهنه نشده، بلکه هر چه بیشتر در دستور روز قرار دارد.

پس از بررسی ماهیت دولت از نظرلنین، اکنون به شکل (تیپولوژی) دولت از دیدگاه لنین می پردازیم.

شکل (تیپولوژی) دولت.

عملا در تمامی کتب درسی مدارس عالی در زمینه جامعه شناسی، تئوری دولت و حقوق، می توان مهر سنتی بورژوازی را در طبقه بندی دولت یافت:  دمکراتیک وغیر دمکراتیک (استبدادی وتوتالیتاریستی).این نوع طبقه بندی دولت فاقد هر گونه پایه علمی است. این شیوه طبقه بندی بی در وپیکر، فاقد ماهیت طبقاتی جامعه است وفقط نحوه اداره کردن را بیان می کند.

تیپیولوژی لنینی دولت، اساس ماهیت- علائم طبقاتی را، مبنا قرار می دهد. یعنی، دولت در رابطه با اینکه حاکمیت به کدام طبقه تعلق دارد، دسته بندی می گردد. لنین دولت های برده داری، فئودالی، سرمایه داری وپرولتری ( دیکتاتوری پرولتاریا) را دسته بندی کرد. و.ا.لنین در راس هرم، نه شکل، بلکه ماهیت طبقاتی دولت ها راقرارمی داد. بدینوسیله نبوغ برتر خود را نسبت به «دانشمندان» معاصرش بروز داد. نمونه دولت برده داری. او ماهیت طبقاتی تعیین کننده در شکل دولت برده داری را، به این صورت نشان داد: «... دولت اگر پادشاهی بوده باشد، پادشاهی برداری و اگر جمهوری بوده باشد، جمهوری برداری بوده است». لنین در مورد دولت سرمایه داری هم می گوید، علیرغم برابری رسمی در برابر قانون، سرمایه داری چنان شرایطی را ایجاد می کند، که توده های مردم نتوانند در اداره دولت شرکت کنند. چونکه مجبورند همیشه برای سرمایه دار کار کنند.

دیکتاتوری ودمکراسی.

 در مورد دیکتاتوری و دمکراسی و.ا.لنین در تفاوت با حقوقدانان، تاریخ نویسان، جامعه شناسان و فیلسوفان سرمایه داری بسیار جلوتر گام بر داشت.او با بررسی این مسئله از زاویه طبقاتی، ثابت کرد که دمکراسی «خالص» وجود ندارد. و در جامعه طبقاتی- آشتی ناپذیر، دمکراسی فقط برای طبقه حاکم موجود است.و بر عکس دیکتاتوری علیه طبقات استثمار شونده اعمال می شود.در اینجا می توان چنین نتیجه گرفت، که دمکراسی و دیکتاتوری می تواند همزمان در یک دولت وجود داشته باشد. تمامی مسئله فقط در این است: برای کدام طبقه؟  و.ا.لنین در این باره می نویسد: « بورژوازی مجبور است ریا کاری کندو حاکمیت خود را « حاکمیت تمام خلقی» یا کلا دمکراسی، ویا جمهوری دمکراتیک خلق بنامد. اما در ماهیت همان دیکتاتوری سرمایه داری، دیکتاتوری استثمارکنندگان بر علیه توده های زحمتکش است».

و.ا.لنین همچنین اهمیت اجرای عملی دمکراسی را خاطر نشان ساخت. او تاکید می کند، که در دولت سرمایه داری چنان شرایطی وجود ندارد که اقشار پایین جامعه بتوانند از حقوق خود دفاع کنند. او می نویسد: « در جمهوری های «دمکراسی» کنونی « آزادی اجتماعات و مطبوعات» ... چیزی جز دروغ و ریا کاری نیست، چون در عمل این نوع آزادی برای ثروتمندان است تا جامعه را در کنترل خود نگاهدارند».

در زمان حاضر نیز اوضاع تغییر نکرده است. آزادی های بیان،اجتماعات ومطبوعات در عمل یا وسیله انحراف وفریب مردم از حقایق می باشد، یا مضحکه ای بیش نیست. در جریان برنامه های تلویزیونی بی حد وحساب، مقالات روزنامه ها، به جای مباحث جدی و علمی اوضاع کشور، مسائل فرعی وبیهوده در دستور روز قرار می گیرد. در سایه این متد ها مردم امکان درک واقعیتهای عینی را نخواهند داشت، ومجبورند از میان مواضع و دیدگاههای دروغین که در رسانه های رسمی ارائه می شود، انتخاب کنند.

دیکتاتوری پرولتاریا.

کارل مارکس در بررسی دیکتاتوری پرولتاریا می نویسد، که « مابین جامعه کمونیستی و سرمایه داری، دوره تبدیل دومی به اولی و متناسب با آن دوره گذارسیاسی وجود دارد، که حاکمیت این دوره چیزی غیر از دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند باشد». اما بنیانگذاران مارکسیسم به دلیل عدم تجربه کافی (غیر از تجربه کمون پاریس که تنها 72 روز طول کشید)، اجزای تئوری دیکتاتوری پرولتاریا را بررسی نکردند.

اکنون تئوری دیکتاتوری پرولتاریا به شکل تئوری تشریح شده و در چارچوب ارثیه لنینی در مقابل ما قرار دارد.لنین پیگیرانه تئوری دیکتاتوری پرولتاری را بررسی و توضیح داد. مسئله اینجاست، که در انجام هر انقلابی، به ویژه انقلاب سوسیالیستی، یکی از ویژگی های آن، که ی.و.استالین بدرستی به آن اشاره می کند، عبارت است از اینکه انقلاب« در شرایط نبود ساختمان سوسیالیستی» بنا می شود. (به همین دلیل طبقات استثمارگر تا مدت طولانی نیروی اقتصادی و سیاسی مشخصی را در جامعه دارا خواهند بود). زیرا طبقات سرنگون شده هیچگاه داوطلبانه حاکمیت خود را رها نخواهند کرد. این از همان غریزه دفاع از خود ناشی می شود. به همین دلیل تمامی ادعا ها در مورد به اصطلاح دمکراسی «خالص»، سوسیالیسم با عناصری از سرمایه داری و سرمایه داری با عناصری از سوسیالیسم فاقد هر گونه پایه علمی است. برخورد طبقاتی لنینیسم قاطعانه چنین نظرات تئوریکی رویزیونیستی را رد میکند. از طرفی دیگربرای  اینکه سوسیالیسم، و بویژه جامعه کمونیستی را بنا نهاد، ضروریست که انسان ها در سطح عالی آگاه وتربیت گردند. برای محو باز مانده های نظام سرمایه داری همزمان با تغییرات در عرصه اقتصادی، باید انقلاب فرهنگی را، که نه فقط آموزش شهروندان، بلکه تربیت انسان کمونیست را نیز در برمی گیرد، پیش برد. کاملا طبیعی است که سرمایه داری جهانی به هر تلاشی برای حفظ مواضع خود در جریان ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم دست خواهد زد. برای مقابله با این ترفندها، دیکتاتوری پرولتاریا ضروری است. لنین واقعبینانه می گفت، که «هیچگاه طبقه ستمکش به مغزش خطور نکرده و نمی کند، که دوره دیکتاتوری را نگذراند». شرایط نشان می دهد، که راه گذار به سوی کمونیسم از طریق تشریفات وآیین دمکراسی و دولت حقوقی میسر نیست، بلکه از طریق بی رحمانه ترین دیکتاتوری طبقات ستمکش بر ستمگران خود بدست می آید. لنین قاطعانه تئوریسنهای سوسیال دمکراسی، رهبران ناسیونال دوم ( کائوتسکی، گلفردینگ ودیگران) را، که در راه همزیستی شورای انقلابی کارگران با مجلس ملی بورژوازی در آلمان مبارزه می کردند، در هم کوبید. او در این رابطه می نویسد: « در جامعه سرمایه داری هیچ راه میانه ای، غیر از دیکتاتوری بورژوازی ویا دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند وجود داشته باشد.هرگونه آرزو در مورد راه سوم غیر از گله گذاریهای ارتجاعی خرده بورژوازی چیز دیگری نیست». باید یاد آوری کرد، که حوادث « بهارسیاه» اکتبر 1993، زمانی که باند یلتسین برای حفظ منافع بورژوازی بزرگ بوسیله تانگ مجلس نمایندگان منتخب – شورای عالی جمهوری فدراتیو روسیه را به توپ بست، تایید کامل این نظر است.

و.ا.لنین در توضیح دیکتاتوری پرولتاریا می گوید: « دیکتاتوری پرولتاریا – شکل ویژه اتحاد طبقاتی بین پرولتاریا، پیشاهنگ زحمتکشان و تعداد کثیر اقشار غیر پرولتری زحمتکشان است. ... با هدف بر قراری نهایی و قاطع سوسیالیسم». لنین ماهیت دیکتاتوری پرولتاریا به مثابه دولت ویژه ای، در دوره ای خاص، که حاکمیت طبقات استثمارشونده بطور قطعی و کامل تحکیم نگردیده و استثمارگران هنوز نیرومندندرا، توضیح داد. چنین دولتی در عمل اتحاد تمامی طبقات زحمتکش با پرولتاریا به رهبری پیشاهنگ پرولتاریا –حزب کمونیست است.

اگر فکر کنیم، که دیکتاتوری پرولتاریا فقط به اعمال زور محدود می گردد، اشتباه است. و. ا. لنین در این مورد می نویسد: « دیکتاتوری پرولتاریا... فقط اعمال زورعلیه استثمارگران نیست. بنیاد اقتصادی این خشونت (اعمال زور) انقلابی،که  ضامن بقا وموفقیت آن می شود، عبارت است از اینکه پرولتاریا درمقایسه با سرمایه داری شکل نوین سازماندهی اجتماعی کار در سطح عالی را ارائه وبه اجرا می گذارد. ماهیت امر این است. وهمین منبع نیرو و ضامن اجتناب نا پذیری کمونیسم است». بدین ترتیب ، دیکتاتوری پرولتاریا، قبل از هر چیز سطح عالی سازماندهی کار اجتماعی است و سپس اعمال زور. اکنون با توجه به مطالب گفته شده می توان چهار مشخصه اساسی دیکتاتوری پرولتاریا را، چنین بیان کرد:

1). دیکتاتوری پرولتاریا – یعنی سلاح طبقاتی حاکمیت پرولتاری علیه استثمارگران خودی.

2). دیکتاتوری پرولتاریا – یعنی اتحاد پرولتاریا با اقشار نیمه پرولترزحمتکشان.

3). دیکتاتوری پرولتاریا – یعنی سطح عالی سازماندهی اقتصادی کشور.

4). دیکتاتوری پرولتاریا –  یعنی وسیله دفاع حاکمیت زحمتکشان درمقابل امپریالیسم جهانی.

اشکال تجلی دیکتاتوری پرولتاریادر اتحاد جماهیر شوری سوسیالیستی، اتحادیه ها، تعاونی ها، شوراها، اتحادیه های جوانان، حزب کمونیست و شوراهای کار بودند.

اما سرنوشت دولت در جامعه کمونیستی. در دوره کمونیسم، دولت بنا به گفته، و. ا. لنین بتدریج و بطور طبیعی از بین می رود. دلیل آن این است، که اولا جامعه بدون طبقات است وضرورت سرکوب طبقه خاصی وجود ندارد. دوما، سطح آگاهی وشعور مردم تا حدی رشد کرده، که احتیاجی برای اداره کردن از طرف دولت نخواهند داشت. در جامعه اصل « از هرکس به اندازه استعدادش – به هر کس به اندازه نیازش» بر قرار می گردد. بدیهی است که کارنیاز زندگی خواهد بود. نقش اداره جامعه بر عهده خود گردانی اجتماعی قرار می گیرد، که هر شهروند فعالانه در اداره آن شرکت خواهد داشت.

اشتباه خواهد بود، اگر فکر کنیم، که و. ا. لنین حساب می کرد، که می توان با حاکمیت دولتی درکوتاه مدت وداع کرد. پروسه حذف دولت  طولانی و مرحله ای است. چون مرگ دولت محتاج سطح عالی آگاهی اجتماعی است، که بدون رشد معین مادی – تکنیکی نیروهای مولده، و سطح معین مناسبات اجتماعی غیر ممکن است. با توجه به این وضعیت، از نقطه نظر ما حذف کامل دولت فقط در صورت پیروزی فرماسیون کمونیستی در کل کره زمین میسراست. تا زمانی که حتی یک دولت سرمایه داری وجود دارد، خواست حذف دولت سوسیالیستی، خیانت به امر سوسیالیسم و امر انقلاب است.

تئوری حقوق.

اگر به تئوری حقوق لنینی نگاه کتیم، آن هم مانند تئوری دولت بر پایه بر خورد طبقاتی بنا گردیده است. حقوق رو بنا بر زیر بنای اقتصاد است. حقوق تحکیم کننده مناسبات تولیدی یک فرماسیون اجتماعی – اقتصادی است که اراده طبقه حاکم را در قانون متبلور می سازد. حقوق تنها با انعکاس در قوانین به حقوق تبدیل می گردد. لنینیسم نظریه دروغین، ایده آلیستی و غیر علمی حقوق « طبیعی» را از ریشه رد می کند. چونکه هر حقوقی برای اینکه « طبیعی» گردد، باید به طور مشخص از طرف دولت در قوانین انعکاس یابد. و چنین انعکاسی فقط در جریان مبارزات طبقاتی ممکن است. به بیان دیگر، تمامی حقوقی که زحمتکشان از آن بر خوردارند، از لحظه تولد صاحب آن نبوده اند، (چنانکه مداحان سرمایه داری نظریه « حقوق طبیعی» آن را تبلیغ می کنند)، بلکه با با خون در جریان مبارزات طبقاتی با استثمارگران بدست آورده اند.

نتیجه.

در نتیجه گیری، باید نقش تئوری لنینی دولت در تاریخ تفکر اجتماعی – سیاسی را تاکید کرد. و. ا. لنین ماهیت دولت سرمایه داری را نشان داد، شکل دولت را دقیق ساخت، خلاقانه تئوری دیکتاتوری پرولتاریای مارکس – انگلس را رشد داد و بسیاری از ایده های انقلاب را در زندگی به اجرا گذاشت. ویژگی بر جسته لنین در این بود، که تئوری خود را در عمل به اجرا گذاشت. مشخصه تئوری لنین، قابلیت حیات، دیالکتیکی، استحکام و انقلابی بودن آن است. انتقاد از لنینیسم با تکیه به اینکه گویا جریان زندگی در چارچوب لنینیسم کشور را به بحران کشاند، اشتباه و غیر علمی است. چنین منتقدانی نمی فهمند که لنینیسم با مرگ ی. و. استالین که تئوری مارکسیسم – لنینیسم را رشد داد و آن را با ویژگی های روسیه منطبق ساخت، پایان یافت. پس از مرگ استالین، لنینیسم بخشی به صورت قانون مطلق در آمد واز رشد باز ایستاد، و بخشی ازآن هم از طرف اپورتونییسم راست مورد هجوم و تجدید نظر قرار گرفت.مگر نه آنکه تمامی نیروی لنینیسم در دیالکتیک بودن آن است. لنین خود می گوید که مارکسیسم دگم نیست، بلکه دستورالعمل برای حرکت است. بدین ترتیب، رهبری دهه های 80-70 شوری، با کنار گذاشتن دیالکتیک وانقلابیت – مشخصات اصلی لنینیسم، کشور را به مرز بحران کشاند. که یکی از دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی همین می باشد.

هرگونه نظام اجتماعی – سیاسی نیازمند نوسازی دائمی است. اگر این امر صورت نگیرد، حتی بهترین سیستم ها هم فرو می ریزند. زندگی به جلو حرکت می کندو به همین دلیل وقتی که برخی از « لنینستها» پیشنهاد می کنند به طور صددر صد به سیستمی که در اتحاد شوروی بود باز گردیم، درک نمی کنند که با همین پیشنهاد، آنها در تضاد با لنین قرار می گیرند. لنین مانند بنیانگذاران مارکسیسم همیشه شرایط مشخص تاریخی را در نظر می گرفتو از تئوری کاربرد در عمل استفاده می کرد، و این تئوری را کاملتر ساخت. چونکه تئوری در ارتباط نا گسستنی با پراتیک رشد می کند. از طرف دیگر، زمانی که برخی « مارکسیستها – دیالکتیکها» به بنیانهای لنینیسم (درهم شکستن دستگاه دولتی سرمایه داری،تئوری انقلاب سوسیالیستی، لغو مالکیت خصوصی، بر قراری دیکتاتوری پرولتاریا و ...) حمله می کنند، در واقع زیر پرچم « رشدخلاقانه» لنینیسم، رویزیونیسم را اشاعه می دهند.

وظیفه کمونیست های امروز، رشد خلاقانه آموزش لنین – استالین و حفظ مشخصات اساسی آن است. تنها آنوقت در نهایت می توانیم توده های وسیع زحمتکشان را با خود همراه سازیم و در مبارزه با سرمایه پیروز شویم.

 

 

  

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست