نویدنو 20/06/1398
دختر آبی اما قرار نداشت
فکر کرد باید کاری کرد و
این نظم سنگینِ تاریخِ گذشته را برهم زد.
دختر آبی
/ احمد
سپیداری
آن بالا ایستاده بودم و
تک ماهی هایی را تماشا می کردم
که در درون دیواره ی سنگی حوض چرخ می زدند.
رویایی سرخ و طلایی بر پولک هایشان برق می زد.
خزه های خواب آلود هنوز مرثیه خوان فاجعه ای شده اند
که باید هر روز و هر بار تکرار شود.
دختر آبی اما قرار نداشت
فکر کرد باید کاری کرد و
این نظم سنگینِ تاریخِ گذشته را برهم زد.
پس یک تنه برخاست؛
بر پدرسالاری پلید دیرپا، پا گذاشت و بالا رفت؛
پرده ی سیاه استتار را
از چهره ی آبی رنگ آسمان پایین کشید و
با همه ی وجودش آتش زد.
دختر امیدهای آسمانی!
ما به احترامت, دیگر یک دقیقه هم سکوت نمی کنیم.
بر می خیزیم و رودرروی این ظلم و ظلمات مسلط
یک صدا فریاد می کشیم.
|