نویدنو:20/12/1391  

 

نویدنو20/12/1391 

 

پيكار با بيسوادی در اروپا

اسكندر آبادى

 

طبق آمار يونسكو حدود ۷۸۰ ميليون نفر در سراسر جهان، خواندن و نوشتن نميدانند. اين رقم تنها مربوط به آمار يونسكو است. آگاهان، بيسوادان جهان را تا يك ميليارد نفر تخمين می‌زنند. گرچه اين آمار بيشتر به جهان سوم و به خصوص به كشورهای چين، هند، بنگلادش و پاكستان مربوط می‌شود، ولی اروپا و در ميان آن حتی آلمان هم هنوز از اين مشكل رهايی نيافته است.

يكی از گزارشگران صدای آلمان، چندی پيش مطلبی درباره‌ی آموزگاری نوشت كه بيست سال است برای آلمانيها دوره‌های پايه‌ای زبان آلمانی دائر می‌كند. يعنی به آلمانی‌های بزرگسال زبان مادريشان را می‌آموزد. خانم Schladebach ساليان سال است كه در هامبورگ  به كار مشغول است و با بيسوادان آشنايی كامل دارد. او می‌گويد:

اكثر اين افراد حافظه‌های كاركشته‌ای دارند و خوب می‌توانند از پس زندگی و كار خود برآيند. آنها تمام كوشش خود را صرف پنهان كردن نقص خود می‌كنند”.

روز هشتم سپتامبر از سوی شاخه‌ی فرهنگی سازمان ملل متحد، روز پيكار با بيسوادی  اعلام شده است. آيا اين پيكار در آلمان هم مسئله‌ای جدی‌ست؟ متأسفانه پاسخ مثبت است. جامعه‌ی پيكار با بيسوادی امسال اعلام كرده ۴ ميليون نفر در آلمان، يا اصلاً خواندن و نوشتن نمی‌دانند يا در اين كار با مشكلات عمده روبرو هستند. اين در حالی است كه در اين كشور قانون تحصيل اجباری سرسختانه به اجرا در می‌آيد و پدر و مادرها يا مسئولان متخلف، تعقيب و مجازات می‌شوند. خانم شلادباخ كه نامش در آغاز رفت، می‌گويد:

آنها كه خواندن و نوشتن نمی‌دانند، تنها به آموزش الفبا و كاربرد كتبی زبان مادری نيازمند نيستند، بلكه بايد از نظر روانی هم راهنمايی و تقويت شوند. اكثر مردم گمان می‌كنند اينها يك عده آدمهای كم هوش و كم حافظه هستند. در صورتی كه تجربه به من ثابت كرده كه اينها از ديگر افراد جامعه هيچ كم ندارند”.

مشكل بى‌سوادى تنها ويژه ی كشور آلمان نيست. در فرانسه هم آمار به همين شدت است. در انگليس حتا قضيه از آلمان و فرانسه هم شديدتر و بدتر است. تنها كشورهای اسكانديناوی توانسته‌اند در حل اين مشكل از كشورهای ديگر اروپايی پيشی گيرند.

دبير بخش تربيتی سازمان يونسكو در آلمان، معتقد است كه اين مشكل از جمله از سيستم تحصيلی در آلمان و كشورهای همانند آن سرچشمه ميگيرد. در حالی كه در فنلاند تمامی دانش آموزان به دبستان و سپس به دبيرستان می‌روند و در اخذ ديپلم شانس مشترك دارند، در آلمان دانش آموز پس از گذراندن دوره‌ی كوتاه چهارساله‌ی دبستانى، طبق معدل نمراتش به مدرسه‌ی ويژه‌ای فرستاده می‌شود. به عبارت ديگر هر دانش آموزی امكان تحصيل در دبيرستان را پيدا نمی‌كند و ممكن است تحصيلاتش تقريباً بالاجبار پس از كلاس نهم متوقف شود.

يكی از مشكلات ديگری كه پيكارگران با بيسوادی در آلمان به آن اشاره می‌كنند، سيستم اداری آموزشی و سوادآموزی است. در آلمان طبق سيستم فدرال، اداره ی آموزش و پرورش در هر ايالت مستقل عمل می‌كند. در صورتی كه آگاهان اين استقلال را در پيكار با بيسوادی مانع گردآوری بودجه و نيروی انسانی و اداری می‌دانند. مركزيت بخشيدن به پيكار با بيسوادی و سيستم آموزش و پرورش، آنچنان كه در فنلاند اجرا می‌شود، باعث كاهش هرچه سريعتر بيسوادان در كشور خواهد شد. امسال دولت حدود دو ميليون يورو به برنامه‌های تازه ی پيكار با بيسوادی اختصاص داد. ولی دبير بخش تربيتی يونسكو در آلمان، اين بودجه را به هيچ رو كافی نمی‌داند.

موضوع مهاجران هم از مشكلات بزرگ پيكارگران با بيسوادی است. در آلمان ۸ ميليون غير آلمانی زندگی می‌كنند كه تعداد قابل توجهی از آنان خواندن و نوشتن نميدانند سرشماری اين طيف از جامعه به آسانی ممكن نيست و نمی‌توان به آسانی معيار و ملاكی برای ميزان سواد آن‌ها در نظر گرفت. لذا دولت برای جلب و جذب مهاجران برنامه‌های آموزشی گسترده‌ای را تدارك ديده است. از سال ۲۰۰۵ ميلادی به بعد، هركس بخواهد تابعيت آلمان را كسب كند،  بايد زبان آلمانی بداند و از تاريخ و جغرافيای اين كشور هم اطلاعاتی داشته باشد.

دولت بودجه‌ی كلانی برای تشكيل دوره‌های جذب مهاجران صرف كرده و می‌كند. مهاجرانی كه در اين زمينه فعاليت چشمگيری داشته باشند، زودتر و آسانتر از بقيه اجازه‌ی اقامت و كار دريافت خواهند كرد. در كشورهای اسكانديناوی، تلاشهای رسمی و دولتی برای جذب مهاجران از اين هم جدى‌تر و كارسازتر بوده است. يكی از كارشناسان آموزشی چندی پيش در فنلاند با سربلندی از مهاجران بسياری سخن گفته بود كه اگر به زبان مادری خود خواندن و نوشتن نمی‌دانند، در سنين ميانسالی و حتا پيرى، به زبان فنلاندی كاملاً مسلط شده‌اند.

و اما ايران:

ناگفته پيداست كه شدت و حدت مشكل بيسوادی در اروپا با كشور ما به هيچ وجه قابل قياس نيست. نخست اينكه آمار ۵ درصد بيسواد در آلمان كجا و ۱۵ درصد در ايران كجا. دوم اينكه آمار كشور ما تنها عده‌ی آنانی را به حساب آورده كه اصلاً خواندن و نوشتن نمی‌دانند، در صورتی كه آمارگران آلمانی به اين دسته، آن عده را هم افزوده‌اند كه مشكلات عمده با خواندن و نوشتن دارند و ما نمی‌دانيم اگر در ايران هم چنين كنند، تعداد بيسوادان ما به چه اندازه خواهد بود. مسئله‌ی ديگر اين است كه سرشماران اروپايی همه‌ی انسانهايی كه مقيم سرزمينشان هستند و شامل قانون تحصيل اجباری می‌شوند را جزو آمار يادشده می‌آورند در حالی كه سالنامه‌ی آماری ما در اين زمينه به ايرانيان اكتفا كرده است.

در پايان نبايد از ياد برد كه متأسفانه اصولاً آمار در كشور ما از دقتی كه در اروپا حاكم است برخوردار نيست. افزون بر اين، آخرين سرشماری‌ای كه در اين زمينه در ايران انجام گرفته، ده سال پيش در سال ۱۳۷۵ انجام شده است. آنچه پس از گذشت ۴۰ سال در نگاه نخست خاطره‌ی شيرينی می‌نمايد در اصل فاجعه‌ی تلخی بوده است: می‌دانيم كه با صدور فرمان انقلاب سفيد از سوی محمدرضاشاه در سال ۱۳۴۱ به پيشنهاد دكتر پرويز ناتل خانلری سپاه دانشی ايجاد شد كه در روستاها به مردم خواندن و نوشتن بياموزند. ده سال پس از ايجاد اين سپاه، عده‌ای مأمور سرشماری سوادآموختگان از طريق سپاه دانش شدند. می‌گويند آمار گردآوری شده، جمعيت باسوادشده را، بيش از كل جمعيت ايران آن زمان نشان می‌داد.

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter