نویدنو:01/12/1387                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

کارل مارکس و بحران اقتصادی امروز

نوشته: نرمان مارکوویتز-برگردان: مینا آگاه

 

در مقاله ی اخیر خود با عنوان " کارل مارکس و بحران مالی دنیا" در رویترز، برند دبوسمن[1] به بررسی بحران مالی جاری پرداخته و خیلی روشنتر از آنچه امروزه از کانال رسانه های حاکم آمریکا به خورد ما داده می شود، با نقل قول از مانفیست تمرکز اعتبارها را قدم مهمی به سوی سوسیالیسم دانسته و پیشنهاد داده که مارکس و مارکسیسم شاید بتوانند به ما کمک کنند که بفهمیم دردنیا چه می گذرد.

 

اینگونه نظرها نباید برای کسی عجیب باشد. این ها نظراتی هستند که توسط برخی هشیاران جهان سرمایه داری که بخصوص چشم دیدن وقوع انقلاب طبقه ی کارگر را نداشتند، درست در اواخر دهه ی 1870 با جدی گرفتن مارکس و مارکسیسم ارائه شد. آن سال ها آخرین سال های زندگی مارکس و در عین حال زمان پاگرفتن احزاب سوسیالیستی توده ای تحت تاثیر یا مستقیما بر اساس تئوری های ارائه شده توسط مارکس و انگلس بود. دبوسمن برای شاهد مثال آوردن تحلیل خود به هشدارهای تاریخدانان صندوق بین المللی پول و تحلیلگران آمریکائی اشاره می کند که این مصیبت را معادل " ورشکستگی سلسله وار" اقتصاد بین المللی در آینده ای نزدیک دیده اند.  

 

این یک مقاله بسیار عالی برای خوانندگان عمومی ست و باید بطورگسترده ای پخش شود. دبوسمن اشاره می کند که از سال 1980 ( شروع حکمفرمائی بازار آزاد)، درآمریکا، سهم  یک درصد بالائی ها از درآمد ملی، حدود 8 درصد تا 20 درصد اضافه شده است. همزمان درصد کارگران اتحادیه ها در بخش خصوصی حدود 5/7 درصد کاهش یافته است - "پائین ترین حد در دنیای صنعتی شده،" - و باید آن را یکی ازریشه های عصبانیت و نگرانی طبقه ی کارگر درآمریکا دانست. دبوسمن همچنان با دید مثبت به مبارزه ی درجریان طبقه ی کارگر برای قانون حق انتخاب آزاد کارکنان اشاره می کند.  

 

البته نکاتی در تفسیر دبوسمن قابل بحث و نیز نکات مهمی هم ازقلم افتاده است. اجازه دهید از قلم افتاده گی ها شروع کنم که به نظر من هم دوستانه و هم مفید می آید.

 

مارکس بر پشتیبانی کمونیست ها از مبارزه برای دمکراسی، به عنوان شرط لازم عملی کردن سوسیالیسم، تاکید کرده است. وی همچنین تلاش های سرمایه داران برای نجات نظام سرمایه داری از بحران های ادواری خود را - بحران مازاد تولید - که منجر به رکود می شود نه تنها مایوسانه که شکسته خورده دیده است. بامتمرکزکردن اعتبارات، خلق انحصارات هرچه بزرگتر و بزرگتر، تلاش برای دستیابی به بازارهای خارجی برای دامپینگ تولیدات اضافی خود و دستیابی به مقدار بیشتری از مواد اولیه و انبوهی از نیروی کار ارزان، سرمایه داران فقط و فقط گور خود را می کنند. مارکس عقیده داشت که آن ها دارند صحنه را برای بحران بزرگتر در آینده آماده می کنند. آن ها دیوارهای بین کارگران را در کشورها و مناطق  مختلف ، با گره زدن شرنوشت آن ها به یکدیگر، از پکن گرفته تا بروکلین، و کلکته تا کلیولند، فرو می ریزند.

 

رشد سرمایه دارانه ی صنعتی، متمرکزکردن اعتبارات، گسترش ظرفیت توامان سرمایه و تولید، شرایطی را به وجود می آورد که ایجاد سوسیالیسم را ممکن می سازد. این ها خود به خود سوسیالیسم نیستند. سرمایه داری همچنین طبقه ی کارگری را ایجاد می کند که منافع مادی آن ها بنیان گذارسوسیالیسم است، و این کار نه برای ایجاد " جامعه ای بهتر" و "عدالت اجتماعی"، بلکه برای ادامه ی بقا در ورای یک زندگی بخورونمیر که هر آن با ازدست دادن شغل و مهارت ها و خانه به مخاطره می افتد و در جنگ دائمی با " بازارکاری" قراردارد که قانون بازی در آن به نفع صاحبکاران هرچه بزرگتر و ثروتمندتری وضع شده است که به دنبال کارگران هرچه ارزان ترند.

 

بدون درک مبارزه ی طبقاتی به عنوان کار پایه ی درک توسعه اجتماعی در یک جامعه ی طبقاتی، مارکسیسم معنای چندانی ندارد و به درک تلاش سرمایه داران مدرن و درک چرائی این تلاش تقلیل می یابد. آینده طبقه ی سرمایه دار و طبقه ی کارگر همانطور که مارکس و انگلس بیان می داشتند، همانند رابطه  بین برده دار و برده و ارباب و رعیت است.

 

ما با یک "رکود جهانی" – و نه رکود - روبرو هستیم. این رکود جهانی در تولید مازاد عظیم و عدم توزیع عادلانه ی درآمد بین و درمیان " کشورهای تولیدکننده" ( برای مثال چین و هند در برابر انگلیس و آمریکا) ریشه دارد، و امکان دارد پی آمدهای  بسیاری نیز با خود به همراه داشته باشد. بدترین احتمال می تواند نظام ائتلافی جدید امپریالیستی و جنگی جهانی و احتمالا هسته ای ("انهدام احزاب مخالف" به زبان مانفیست کمونیست)باشد و بهترین گزینه قدرت گیری طبقه ی کارگر و سیاست های سوسیالیستی توسعه ی اقتصادی براساس برنامه ریزی تعاونی و تملک عمومی در کشورهای صنعتی و درحال صنعتی شدن باشد. پی آمدهای دیگری مانند به کارگیری یک سیستم جهانی مدیریت منابع و نیروی کار از طریق موسسات، اتحادیه ها و دولت ها از طریق سازمان های بین المللی، بسته به پیشرفت مبارزات درحال گسترش اجتماعی در زمینه های سیاسی-اقتصادی هم امکان وقوع می یابد.

 

آن چیزی که ما می توانیم از آن مطمئن باشیم این است که "سرمایه داری بازارآزاد" ، "بازارخودتنظیم کننده" ، "اقتصاد عرضه گرا" و تمام رمانتیسیسم ارتجاعی که بعد از 1979 در انگلیس و 1980 درآمریکا از صندوقخانه ی قرن نوزده بیرون آمد و گرد و خاکشان گرفته شد و با شکوه تمام به عنوان تئوری و عمل اقتصاد دست اول به خوردمان داده شد، جلا و شکوه خود را از دست داده اند.

 

مارکسیسمی که مارکس و انگلس درآن اشتراک نظرداشتند عبارتست از: یک راهنما برای حرکت طبقه ی کارگر. اینکه گفته شود بعد از "شکست درهم شکننده" ی تجربه ی اتحادشوروی  "چندتائی مارکسیست" در جهان صنعتی باقی مانده اند، چیزی جز نادیده گرفتن اهمیت مارکسیسم و تجربه اتحادشوروی سابق نیست. مارکسیسم چه گفته شود و چه کتمان نگاه داشته شود، نیرویی است که در تمام مبارزات جنبش های کارگری مانع می شود سرمایه داران بتوانند بحران اقتصادی را به گردن کارگران کشورشان بیندازند، و با تلاش های خود، در جنبش های کارگران برای رسیدن به همکاری بین المللی محدودیت ایجاد نمایند.  

 

مقاله ی دبوسمن  اما از جنبه های مختلفی قابل تامل است و نشان می دهد که سرمایه داران جهان به کجا می روند. این در حالی ست که آمریکائی ها شاهد آنند که رهبریت حزب جمهوریخواه مشغول این بحث اند که هفته ی آخر مبارزات انتخاباتی باراک اوباما را با چه نام هایی بخوانند، هرچه بحران گسترده تر می شود، جمهوریخواهان بیشتر بر طبل نژادپرستی می کوبند.

 

دبوسمن بدبینی شدیدی درمورد احتمال وقوع تغییرات بزرگ در آمریکا دارد، که من فکر می کنم بی اساس است. آمریکا، همانطور که وی نوشته است " بدهی ای به ارتفاع قله ی اورست" دارد. ساختارهای زیربنایی آن هم درحال فروپاشی است و مراقبت های بهداشتی عقب مانده ای دارد. امروزه، آمریکا، با استفاده از واژه ای که لنین در زمان انقلاب در مورد تزار روسیه گفته بود، یک "حلقه ی ضعیف" درمیان کشورهای عمده ی سرمایه داری است، و نه لنگری که وی از قول نویسنده ی دیگری نقل می کند. هیچ کس واقعا انتظار نداشت که امپراتوری تزاری روسیه درشروع قرن بیستم دژ جنبش سوسیالیستی جهان شود و هیچکس هم واقعا انتظارندارد که آمریکا در شروع قرن بیست و یکم درآینده چنین نقشی را بازی کند.

 

اما همانطور که مارکس و انگلس همواره درک می کردند، درپس حوادث و مبارزات سازمان ها و احزاب، نیروهای اجتماعی و طبقاتی درکارند. تلاش بزرگی برای انطباق تئوری بر عمل و ایجاد درک تحولات جهانی و ایجاد نیروئی برای تغییر آن در کار است. آمریکا، در آینده، با فرهنگ دمکراتیک مردمی، طبقه ی کارگر ماهر و تحصیلکرده، و نقش مرکزی هرچند درحال افولش در اقتصاد سرمایه داری جهانی، ممکن است برای طبقه ی حاکم خود و بقیه ی جهان سرمایه داری شگفتی ها بیافریند.


 

[1] Bernd De bussmann

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics