نویدنو:16/08/1387                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

مارکسیسم،فلسفه و قضیه ی شرق – غرب

نوشته ی گری تدمن - برگردان: البرز

 

    حمله های تروریستی 11 سپتامبر در نیویورک و پی آمد آن ، موسوم به "جنگ با ترور" و جنگ عراق، موجب پر و بال دادن به چهره های بلند آوازه ی "غربی" و تصاویر متحجرانه از" شرق" شده است. شاید این مطلب راجع به  یک عکس العمل نسبت به فجایع اعمال تروریستی توسط پیروان یک مذهب " "شرقی" مفروض ، قابل درک باشد ، هر چند قابل اغماض نباشد ، ولی این نژاد پرستی بعدا اغلب انگ مارکسیسم را یدک می کشد. به عنوان یاد آوری یک نمونه ،مارتین آمیس (Martin Amis)نویسنده ، در مقاله ای در روزنامه ی آبزرور (انگلیس ، یک شنبه ، 10 سپتامبر 2006) ، در سالگرد 11 سپتامبر دقیقا این کار را کرد.

   در اینجا ، بدون هیچ دلیل ارائه شده ای مبنی بر این که بنیادگراهای مذهبی " شرق "، از همتایان"غربی"  خود متفاوت اند ، و بعد، بدون هیچ توضیحی راجع به ریشه های هر یک از آن ها ، عملکردهای "شرق" به عنوان منبع تلویحی تمامی "بنیادگرایی دیوانه" ، و مارکسیسم با یک قلم، سیاه جلوه داده می شوند. گزارش رسمی راجع به حملات 11 سپتامبر نیویورک به روش زیرکانه تری، همین کار را کرد، تمامی مساله ای که مقاله به طور جدی به آن می پردازد، دلالت بر این نتیجه دارد. درانتها ، نوعی از حالت حاکی از عصبانیت ناشی از کم کاری و حسادت نسبت به انواع طبقه ی کارگر شرقی احساس می شود .اخیرا در فرهنگ عامه ، این امر به صورت فیلمی در آمده است که در آن 300 "اسپارتی " نئو فاشیست با شلوارهای کوتاه چرمی ، قوم بزرگی از موجودات عجیب و غریب شرقی (ناتوان و عجیب الخلقه ) را که به یونان تجاوز کرده و قصد دارند تا راه تنفس را در "مهد تمدن غربی" قطع کنند، فریب داده و نابود می کنند

   هم زمان به طور عجیب و غریبی ، بحث هایی می شود که مارکس و مارکسیسم را به خاطر "غربی " بودن بیش از حد سرزنش می کنند. بگذارید با یک نمونه در اینجا شروع کنیم، در این صورت می توانیم از هر دو طرف بیاموزیم. انتقاد ادوارد سعید (Edward Said) دراثرمشهور" شرق شناسی"(سعید 1995،صص 153-158) این بود که مارکس آسیا را همچون یک موجودیت جمعی معرفی می کند تا کثرتی از افرادی با هویت های مختلف و نکته سنج. به طور کلی عجیب است که سعید به کاربرد این تز در مورد انگلستان (وهمچنین درموردهندوستان) توسط مارکس اشاره نمی کند ، تزی که در اساس، حاوی مقوله ی طبقات اجتماعی است.بنابراین، چنین انتقادی می توانست برخورد مارکس با طبقه ی کارگر ، دهقان ،و بورژوازی انگلستان را هم شامل شود که آن ها هم بر حسب طبقه با هم " یک کاسه " می شوند. از این رو، همچنان که سعید ممکن بود مارکس را به حق به دیدگاهی وسیع از مبارزه ی طبقاطی جمعی در تاریخ متهم کند، مارکس هم به سختی می توانست این مورد را انکار کند. این امر نه معنای وجود اشکال در مارکس، بلکه حاکی از اشکال در موضع سعید است: یعنی ، فقدان شالوده ی تعریف شده ای از طبقه تا عینیت گرایی تجربی شکاکانه ، یا در واقع، فقدان هیچ شالوده ای. به نظر من این امر به تجزیه و تحلیل سعید لطمه زده و آن را به دامن معرفت شناسانه ی نیچه (1954 ،صص 46-47) می اندازد، چنان که در مرورخود ، راجع به زبان از نیچه نقل می کند (1995 ، نگاه کنید به ص 203 ):

".....انبوهی از استعاره ها (مجازها) ، کنایات و تشبیهات-  سخن کوتاه ، جمعی از روابط انسانی ، که تقویت شده اند ، جا به جا شده اند ، و به طور شاعرانه و فصاحی و بلاغی،  شاخ و برگ داده شده اند ، چیزهایی که بعد از استفاده ی طولانی به نظر مردم ، پایدار ، مشروع و اجباری می رسند : حقایق ، توهماتی هستند راجع به چیزهایی که فرد چیستی واقعی آن ها را فراموش کرده است ."

    سرانجام این اصل عدم تناقض است که خود را در نیچه عیان می سازد: وی بر آن است تا هر اختلافی را در وحدتی از شک و توهم بگنجاند. به این خاطر، می خواهم بگویم ، اندیشه ی " آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت"، اصلی است که یک چیز"غربی" است، با بارمنفی و تحقیر آمیز کلمه ، و دقیقا مخالف چیزی که نشان خواهم داد ، در ماتریالیسم دیالکتیک مارکس نهفته است، و به طور عجیبی، به این خاطر که چرا به مارکس و مارکسیسم هم گاهی انگ تحقیر آمیز "شرقی" و" یک کاسه کننده"(totalizing) توسط این "غرب " زده می شود: یک کاسه کردن مارکسیسم نوع متفاوتی از یک کاسه کردن است.

  چطور است که از لنین شروع کنیم؟ در "یادداشت های فلسفی" (لنین 1981)، برخی از اصول ماتریالیسم دیالکتیک، آشکارا از فلسفه ی متاخر شرقی، به طور مشخص از مفهوم بودن آن ها نشات می گیرند . این معمولا به آثار زنون ایلیایی ، فیلسوف یونانی پیش از سقراط (مثلا نگاه کنید به لنین 1981، صفحات 252 -259) وتدوین تناقض (paradox) و تضاد (contradiction) مربوط می شود. اعتبار دادن مارکسیستی به چنین متا فیزیکی به طور عمده از مفهوم ماده ی در حرکت ، در" آنتی دورینگ"(انگلس 1976، ص 152) نشات می گیرد.

      یادداشتی کوتاه بر اصطلاح شناسی: به نظر من، می توانیم اصطلاح تناقض(paradox) را به عنوان واژه ی مترادف، به جای تضاد و تناقض (contradiction) به کار ببریم . چرا که بر حسب پدیده، هر دو دقیقا به یک پدیده ، به ویژه در تئوری مارکسیستی اشاره می کنند . من به طور عمد از اصطلاح متافیزیک استفاده کردم که گمان می کنم از نظر برخی ازمارکسیست ها، ناپسند باشد. این اصطلاح  می تواند به عنوان شکلی از مفهوم " فیزیک برتر "(higher physics ) باشد ، نه صرفا به مفهوم روش شناخته شده ای که  مارکسیست ها آن را دال برعرفان تعبیر کرده اند . دلیل خوبی  برای مرتبط کردن چنین متافیزیکی با ماتر یالیسم مارکسیستی وجود دارد و همین طور که پیش می رویم، سعی خواهم کرد دلیل آن را نشان دهم. به نظر من، این امر یک بخش مهم و دست کم گرفته شده ی تئوری مارکسیستی است.

    انگلس در آنتی دورینگ، نتیجه گرفت که حرکت نتیجه ی تضاد بین بودن و نبودن است. هر چند در   اینجا ، به طور مستقیم به زنون استناد نمی شود، چنان که توسط لنین هم نمی شود، ولی تنها کسی که تناقض حرکت را با چنین وضوحی بیان کرده، زنون است. بعدا ، انگلس در کتاب دیگرخود با موضوعی مشابه، یعنی دیالکتیک طبیعت (انگلس 1941 ) این ایده ها را گسترش می دهد که آن را (همراه با متن هایی با دتیزگن از 1906 تا 1917 ) از موضع یک سوسیالیست به یکی از چند مورد خیلی جدی پژوهش در زمینه ی  سوالات گسترده تر راجع به وجود بی کران ، مبدل می کند.

   مارکس هم، چنان که دیگران نیزازآن  آگاه اند ،یک دیالکتیسین بود ؛ اثر او جزو سنت اروپایی و در صدر آنها هگل " دیالکتیسین کبیر " است. نظر"وارونه کردن دیالکتیک ایدآلیستی هگلی" مشهور مارکس نیز، شناخته شده است.هگل در کتاب "علم منطق" خود راجع به سوالات اساسی در مورد بودن ، نبودن و فرآیند شدن به وابستگان مکاتب فلسفی یونان (Eleatic) و" سیستم شرقی اندیشه" اشاره کرده بود. دراین ارتباط وی از پارمنیداس،هراکلیت،بودیسم و ضرب المثل های شرقی یاد می کند.اهمیت میراث دومی برای مارکس و مارکسیسم با این حقیقت نمایان می شود که لنین ضرورت مطالعه ی " منطق" هگل (متن وی راجع به دیالکتیک) را در درجه ی نخست به منظور کسب توانایی درک کامل " سرمایه " مارکس متذکر شد.

   اما بعداز لنین،روشی که دیالکتیک با نظریه ی شناخت ماتریالیسم توافق یافت،موضوعی بحث برانگیز بوده و اردوگاه های آشتی ناپذیر زیادی، حتی در درون مارکسیسم به وجود آمده اند، چه برسد به خارج از آنها. اما هنوز هم راجع به این جنبه ی "شرقی " آشکار و پیشینه ی آن ، چیز زیادی گفته نشده است.

   دراین صورت، زنون کیست و چرا لنین به وی اشاره می کند؟ اهمیت وی در مارکسیسم در چیست؟ زنون مهم است، زیرا وی مستقیما به قلب محور ایدئولوؤیک شرق- غرب وارد می شود.

    ابتدا، ایده های زنون را مورد بررسی قرار خواهیم داد و بعد از آن، به طور خلاصه، راجع به این که چرا وی آن ها را پدید آورده است، تحقیق خواهیم کرد

    تصور می شود که زنون بیش از چهل تناقض (تضاد) را تدوین کرده است که اکثر آن ها شبیه شبه شعرهای موزون ژاپنی اند. بسیاری از تناقض های باقی مانده ی از وی، به خودی خود "معنای درونی" ]تناقض[ را ندارند، یعنی به عنوان تناقض ، کامل نیستند ، بلکه در ارتباط با یکدیگر و به صورت دو به دو است که متناقض هم می شوند. علی رغم آشتی ناپذیری آشکار آنها (به عنوان مثال ، آریستول)، این تناقض های مشهور، به بخش دائمی فلسفه تبدیل شده اند. هنوز هم ، هر فیلسوفی در صورت لزوم به  "مساله ی " مفروضی که آن ها ارائه داده اند ، حمله می کند و سعی می کند تا آن را "حل" یا از دور خارج کند. طرز برخورد با تناقض ها که گویی آن ها از ابتدا اشتباه بودند ، با ملاحظه ی آن ها به عنوان موضوع درخور تحقیق ، یا به عنوان ابداع چیزی اصولی ، آشکارا متفاوت است. این آشتی ناپذیری بر بنیاد ستیزی ناب استدلال های زنون دلالت دارد.

  تناقض ها به طور کلی به دو مجموعه تقسیم می شوند : استدلال هایی که تکثر را رد می کنند و آن هایی که بر علیه حرکت اند. می خواهم ، در ادامه ، همه ی تناقض هایی را که از آن ها آگاهم ، شرح دهم .

    تناقض های باقی مانده بر علیه تکثر عبارتند از : 1) الف- اگر چیزهای زیادی وجود داشته باشند ، باید هم بزرگ باشند و هم کوچک ، آن قدر کوچک که اندازه ای نداشته باشند و آن قدر بزرگ که نامحدود باشند. ب- هر چیز اندازه داری می تواند به دو چیز که هر کدام اندازه ای دارند ، تقسیم شود، در این صورت، این فرایند، انتهایی ندارد. ج- اگر تکثر وجود دارد ، کل چیزها از نظر تعداد باید هم محدود باشند ، هم نامحدود. محدود، چون تکثر دلالت بر نامحدودیت دارد ، و بنا براین یک تعداد محدود ، نامحدود است زیرا دو چیز یا بیشتر از آن به حدود یا به طور کلی به نشانه های تمایز نیازمند اند ، و از اینجا حرکت به سمت نامحدودیت ،آغاز می شود. د – اگر چیزهای زیادی وجود داشته باشند ، هم باید شبیه  هم باشند و هم بی شباهت به هم. استدلال های پشتیبانی کننده ای برای دومی ، به طور مشهود ثبت نشده است، اما        می توانست چیزی شبیه این باشد: همه ی چیزهایی که شبیه هم هستند ، صفاتی دارند که شبیه هم اند ، و هم زمان، تمام چیزهایی که به هم شبیه نیستند ، با یکدیگر فرق دارند؛ بنابر این چیزهای شبیه ، شباهتی به چیزهای غیر شبیه ندارند، در این صورت،همگی بی شبلهت اند ودر این صورت هم، همان اند.

2) تناقض دانه ی ارزن: اگر از افتادن یک ارزن ، صدایی در نیاید،اما از افتادن هزار دانه ی آن ، صدایی ایجاد شود ، این یعنی، 1000چیز ناچیز به چیزی تبدیل می شوند.

چهار استدلال مشهور زنون راجع به حرکت عبارتند از:آشیل و لاک پشت ، استادیوم ،تیر رهاشده و مسابقه ی قایقران ها. آن ها به طور یکسان مجموعه ی موثری از جفت قضیه هایی با پیش فرض علیه هم را تشکیل می دهند مبنی بر این که فضا و زمان بی نهایت تقسیم پذیر و تقسیم ناپذیرند.

 الف) اگر آشیل به لاک پشت امتیاز دهد (که لاک پشت مسابقه را شروع کند و در ابتدای مسابقه جلوتر از او باشد)، در این صورت هرگز قادر نخواهد بود به لاک پشت برسد، چرا که فرد سریع تر هرگز نمی تواند سبقت بگیرد. چرا که ، وقتی آشیل به جایی می رسد که لاک پشت از آن شروع کرد ، لاک پشت جلوتر رفته است ، و وقتی آشیل به این نقطه برسد، لاک پشت قدری جلوتر رفته است و این قضیه تا بی نهایت ادامه خواهد یافت.

ب) در تناقض استادیوم ، که به تناقض دوگانگی مشهور است، امکان ندارد که مسابقه به طور کامل برگزار شود. قبل از این که به نقطه ی پایان برسید، باید به نقطه ی نیمه راه مسابقه برسید. قبل از رسیدن به آن ، باید به نقطه ی نیمه ی قبل از آن برسید. و این قضیه تا بی نهایت ادامه می یابد.اگر فضا بی نهایت تقسیم پذیر باشد، هر فضای محدودی باید شامل بی نهایت نقطه باشد، و رسیدن به انتهای یک مجموعه ی        بی نهایت از اقدامات در زمان محدود ،امکان ناپذیر است.

ج) تیر رهاشده، ساکن است. در هر لحظه ی تقسیم ناپذیر پروازش ، تیر ساکن است، زیرا مثل هر شی ساکنی ، به اندازه ی ابعاد خودش فضا را اشغال می کند. اگر در این لحظه ، تیر رهاشده ، ساکن باشد، چگونه می تواند در یک لحظه حرکت کند؟ اگر هرگز نتواند حرکت کند ، تیر در پرواز ، ساکن است.

د) اجسام ثابتی با ابعاد یکسان با سرعت مشابه در جهت مخالف هم حرکت می کنند و از یکدیگر  و از جسم مشابهی(نقطه ی پایان) که ساکن است ، عبور می کنند.این اجسام متحرک دارای حداقل اندازه اند و از جسم ساکن(نقطه ی پایان) در حداقل زمان ممکن عبور می کنند.

احتمالا تناقض های دیگری منتسب به زنون در دست است: راجع به مکان ، به عنوان مثال : هر موجودی در مکانی قرار دارد، و این مکان در مکان دیگری قرار دارد و این قضیه بی نهایت است. قضیه ی معروف زنون:" هر چیزی جایی دارد،یعنی در چیزی قرار دارد، اما اگر مکان چیزی است ، مکان به خودی خود چیزی است ، و الی آخر". مباحثه ای بر علیه نوعی از وجود دارای ابعاد ،یک رگ متمایز از بدن که از آن دور می شود. به نظر می رسد که تناقض پنجمی هم راجع به حرکت و همزمانی حرکت و سکون وجود داشته باشد(نگاه کنید به آکونیاس 1963،ص410)

  تناقض های زنون، ممکن است به خاطر استفاده ی وی از ایده های نامتناهی و نیستی، ایده ی صفر، یادآوری کورکورانه ای باشد. (قضیه ی) هندوی اصیل، نشان(تخم اردک) مشابه قضایای زنون ،همگی  اساسا به این خاطر اشکال متنوعی از ممیزی (سانسور) بیان مذهبی را متحمل شده اند ، که به نظر        می رسید و هنوز هم می رسد که ماهیت تناقض شمول آن در شرف غصب کردن جای خدا به عنوان قیاس ناپذیر نخستین باشد . جامر(Jammer )هم چنین "سازگاری عجیب" (شاید برای او) بین بنیان گذاران فراوان مکاتب بزرگ ماتریالیستی دوران باستان، اپیکور و لوکریتوس را خاطر نشان شده که، اینها اظهار داشتند،:اول باید بیان شودکه یک چیز ممکن است بدون اینکه جسم باشد، واقعی باشد"،مطلبی که آنها برعلیه پیتاگوروس و دموکریت اظهارداشتند.

  اختلاف بین فلسفه دموکراتی و اپیکوری، البته موضوع تز دکترای فلسفه مارکس بود، که در آن وی روشن کرد که کاری که اپیکور انجام داد موجب پیش رفت هایی در علوم شد:

"... اپیکور در مفهوم اتم ،ماهیت تضاد بین ماهیت و وجود را عیان می سازد. به همین خاطر، اوست که دانش اتمی را به ما اعطا می کند. از سوی دیگر، درنظر دموکریت ، تحقق این اصل ، فی نفسه، وجود ندارد . او صرفا جنبه مادی را می گیرد و فرضیه هایی را به نفع مشاهده تجربی ارائه می دهد" ("مارکس" تفاوت بین فلسفه دموکریتی و اپیکوری راجع به ماهیت، کلیات آثار مارس و انگس ، جلد اول ، 1902 ) .

دکترین اتم گرایی ، فکری است که از لوسیپوس و از طریق زنون هم به دموکریت و هم به اپیکور رسیده است، زیرا لوسیپوس شاگرد زنون بود . دلیلی ندارد که این مطلب را رد کنیم ، اما باید بپذیریم که تمامی این چنین  دلایلی سست اند ، اما در هر موردی، رابطه معینی در این مفاهیم وجود دارد. چیزی که در این میان مهم است ، فکر می کنم ، تداوم موضع زنون توسط اپیکور است.

    باید اضافه شود که بعضی می گویند زنون، تناقض ها را در دفاع از بیان شاعرانه تئوری وحدت وجود – "وحدت چیزها" - ارائه داد، اما این امر بعید به نظر می رسد، نه فقط به این خاطر که قضایای  زنون به وضوح از یگانه گرایی در مقابل تکثرگرایی دفاع می کنند ، بلکه به این خاطر که بر علیه هر دو جنبه است.

   گزارش مشهوری به افلاطون نسبت داده می شود، راجع به جلسه ای بین زنون و سقراط در محفلی ، با حضور پارمنیداس  ، که هم حاکی از نکته سنجی و هم سیاستمداری وی در قبال اختلاف بین موقعیت او و استادش است. برخی از مفسران با این نا هم خوانی آشکار و پوچ گرایی محض و مشهور زنون، سرگرم شده اند، اما این امر در صورتی معتبر است که شما نتیجه نهایی تناقض های زنون را ازلحاظ تئوریک، پوچ بیانگارید . در نظر گرفتن آنها با این روش، به معنای از دست دادن جدی آنها است. باید توجه داشت که زنون تردید نداشت که حرکت در مکان رخ می دهد : این که به طرف در می رویم ، به در می رسیم، از آن عبور کرده و دور می شویم ، امری بدیهی است . وی ازلحاظ منطقی، عدم امکان منطقی  حرکت را نشان می دهد : نکته ی فلسفه و علم در درک این امر به طور تئوریک است، نه به طور تجربی.

    زنون البته محصول شرایط اجتماعی دوران و موقعیت خود بود. برخی از دلایل (که دراینجا به طور بسیار مختصری به آنها اشاره شده) راجع به اینکه چرا وی همان گونه که عمل می کرد،( مطلب)          می نوشت، در دست است: زنون در ایلیا ، لوکانیا ،مستمره ای یونانی در حدود سال 490 قبل از میلاد مسیح متولد شد، و می دانیم که مرید، مدافع، و منتقدبا پارمنیداس ایلیایی (510 قبل از میلاد) فیلسوف مشهورایونی شد: پارمنیداس شعری فلسفی نوشت که قسمت بیشتر آن محفوظ مانده و مهم ترین متن دوران بیش از سقراط است که تاثیری جهانی بر دوره ی فلسفه ی غربی داشته است. ایلیایی ها، عنوانی که این فلسفه ها با آن نامیده می شوند، به خاطر حملات آنها به سیستم انسان گونه مذهبی (رب النوعی) دوران یونان باستان معروف اند که هومر و هزیود آن را پاس داشتند.

متفکران قبل از سقراط در ایونیا(ترکیه جدید امروزی) متمرکز شده بودند. تجمع ایونیایی های بومی و مهاجر به بنیان گذاری فلسفه یونانی منجر شد و در حدود سال 500 قبل از میلاد اندیشه تعقلی بر زندگی متفکرانه یونان مسلط شد. گویش(زبان) یونانی به زبان ادبیات و آموزش مبدل شد.

اما، علی رغم آوازه ایونیا به خاطر دانش، تا زمان هرودودت (450 قبل از میلاد)، متفکران یونان نوعی از کردار شناسی(ethnology) را تشکیل داده بودند که باآن ، ایونی هابا عنصری بومی در یونان و یونان باستان( Dorian ) به عنوان هلنی های شمالی مهاجر "شایسته" مشخص می شدند. بنابراین، برخوردی بین اهل یونان باستان مشخص هلنی های شمالی"شایسته" مشخص می شوند بنابراین ، برخوردی بین اهل یونان باستان و اهل ایونیا ، و عنصری از نژاد پرستی در سیاست های حکومتی شهر یونان وجود داشت. ایونی ها تحت سلطه ایران در آمده بودند و در مقایسه با کادر های نظامی گرایی پولونزیایی یونان باستان ، دچار اندیشه فاسد و "میانه روی" می شدند. به این خاطر، "ایونی" نام "شرقی" کلیه ی یونانی ها شد.

    در این دوره بود که اولین سیستم ضرب سکه در مغرب زمین اشاعه پیدا کرد،و به خصوص، ایونیا، جایی است که شرقی ترین "استبداد غربی" ،ابتدایی ترین شکل های دموکراتیزه کردن سیستم های پولی را اشاعه داد. دیکتاتوری،یعنی نقطه مقابل آشکار دموکراسی،با اصطلاح یونانی "تورانوس"  (Turannos)بیان می شود. این اصطلاح که از حکومت سلطنتی لیدیا اقتباس گرفته شده ، در ابتدا معنای رفتار ظالمانه را ( مثل امروز) نداشت. حکومت های مستبدانه در واقع می توانستند ملایم باشند و توسط توده مردم ستمدیده ای مورد حمایت قرار گیرند که برده داران و کشمکش های بین آنها ، کار بردگی را بر ایشان غیر قابل تحمل می کرد.

   توجه داشته باشید که جامعه ی یونان باستان بر کار بردگی استوار بود و شورش هایی که آغاز شده بودند، به طور رسمی با عنوان "تاثیر شرقی" یک نژاد متفاوت با ماهیت  و بینش فرهنگی متفاوت مورد سرزنش قرار می گرفتند. اما آشکار است که در متون تاریخی به ندرت اشاره  شده که همین نفوذ "شرقی" (که در نژاد پرستی دیده می شود) به فرهنگ، به هنر و به ویژه به فلسفه ی "عقلایی" یعنی همه چیزهایی که در قلمرو طبقات بالاتر اجتماعی قرار داشت، نفوذ کرده باشد. فرهنگ اولیه ی یونان در ادبیات آن قدر با کفایت ترصیف شده که بتواند به طوردست نخورده، خالص و بی پیرایه  باقی بماند، حتی در مستعمره های دور. از سوی دیگر، و هم زمان ، تصویر بعضی از علوم(یا حتی خود علم) با داشتن ریشه ایونی به این خاطرمورد سوء ظن بود که مبادا به ذهن متبادر شودکه جایی به نام "شرق" مفید است، آن هم در زمانی که از نظر سیاسی و به خاطر حمایت(سیاسی) وتبعات آن ،مقتضی بود زور و فشار جهانی، به عنوان "ارزش های اسپارتی" نامیده شود.

     این که ایونی ها احتمالا از آتن آمده بودند (همان چهار گروه قبیله ای که در ناحیه آتنیایی ها در میان ساکنان میلتوس و سایر شهرهای ایونی یافت می شدند) ممکن است عامل مغایری به نظر برسد، اما چیزی را تغییر نمی دهد زیرا که مردم آتن به خاطر خدایانشان در آنجا ساکن نشده بودند و تصویر  اغواگرانه ی چنین مفهومی موجب ایجاد نوعی از مفهوم "خود-زایش" می شود که مشهور ترین آن، خود ایده ی "تجاوزدوریانی(یونان قدیم- بلونزی و کرت)" است، که یونانی هارا با اسطوره ی "بازگشت فرزندان هرکول" به هم متصل می کرد. این امر آشکارا غلط است : مردمی که راجع به آنها حرف می زنیم ، تقریبا یک "تجمع" را تشکیل می دادند، تا "مردمی خالص". در جایی که هرودوت اعتقاد داشت که اتروریایی ها (Etruscans ) از مردمی به دنیا آمده اند که در سال 800 قبل از میلاد به اتروریا تجاوز کردند و خودشان را بر ساکنان عصرآهن آن دوره حاکم کردند، ایونی سیوس و هالی کارناسوس اعتقاد داشتند که آنها ریشه ی بومی داشتند.

ایده ی اول تا کنون مورد منازعه بوده است ، چرا که همه ی محافل حاکی از گرایش آشکار به منشا "حتی شرقی تر " میراث یونانی دارند، که معمولا با هومر آغاز می شود، حتی تا خیلی قدیمی تر از آن، "حماسه گیل گمش" ،و در فرآیند خود ، خط خود را متمایز می کند. این رومی ها بودند که در سال 133 قبل از میلاد ، نام آسیا را به کار بردند و تلاش کردند ایونیا را در این سرزمین بگنجانند، و این جایی است که مرزبندی ژئو- پلیتیکی امروز، حداقل در معنای واقعی آن ، از آن آغاز می شود. خط ترسیم شده ی امروزی "بین" "غرب" و "شرق" اگر چه به نظر می رسد که با سوابق ثبت شده ی تاریخ هایی شروع     می شود که از نژاد پرستی اولیه و ایونیای جدا آغاز می شود ، که در ساحل "آسیایی" (ترکیه) قراردارند،اما چیزی که باید مورد ملاحظه قرارگیرد،محل تولد فلسفه ی "غربی " ،ازلیدیا و بعد از آن ،پرسیا (ایران جدید)است. به نظر می رسد،این خط ایدئولوژیک به خاطر این هم زمانی درد سرساز      تولد/ مرگ در رفت وآمد باشد.

     اگر چه شواهد به طور قطع شکننده است ،ولی چنان چه زنون در آثارخود ،با رفتن به سراغ ریشه های فلسفی مساله، پاسخ گوی سوال(ها) می شد، جنجال به پا می شد.دراین وضعیت ،او به هردو طرف ماهیت گرایان، یعنی  نسبی گرایی مطلق و مطلق گرایی مطلق حمله می کرد ،که در ایدئولوژی ،در مقابل وی صف آرایی می کردند.

بی نظیری رویکرد مارکسیستی به تناقض های زنون و چیزی که آن را در نظر برخی "شرقی " می نمایاند،در این است که بر خلاف اغلب فلسفه های "غربی" تا به حال،به آنها نه به عنوان مساله ،بلکه به عنوان راه حل می نگرد( البته استثاناهایی مثل آبلراد، اسپینوزا و هگل هم وجود دارند).به این خاطر، مارکسیسم دو باره موضع زنون را اختیار می کند.ما دراینجا نمی خواهیم صرقا راجع به حل چیستان حرف بزنیم ،(اهمیت) این راه حل از( اهمیت ) پاسخ به روشی که می خواهیم با آن زندگی کنیم ، کمتر نیست،راه حلی که به ما می آموزد،چگونه طبق  چیزهایی که علم به ما می آموزد،عمل و اقدام کنیم . یک روش "کلی " عمل ، اقدامی انقلابی، که در مقابل استدلال های غلط تسلیم نمی شود و همه جانبه است .

*- Gary Tedman

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics