نویدنو:2/09/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

به مناسبت هشتادونهمين سال تولد نلسون ماندلا

مبارزه زندگي من است 

خسرو باقري

 

تقديم بههمسرم

 

 

"براي ما مردم كوبا، به راستي مايه سرافرازي است كه از نلسون ماندلا در كشور خود استفبال كنيم و مايه بسي شادماني است كه او را امروز در ميان خود مي‌بينيم. من نمي‌دانم كه آيا ما به راستي جايگاه مردي را كه اكنون در ميان ماست و به سمبل مبارزان جهان تبديل شده، مي‌شناسيم يا خير، به ويژه آيا از ارزش‌هاي اين سمبل مقاومت، آن هم در اين دوران – در دوران شرم‌آوري كه بسياري، پرچم‌هاي پرافتخار كشورشان را به زير مي‌كشند و آن‌قدر از گذشته خويش پشيمانند كه ديگر يادي از سوسياليست‌ها، كمونيست‌ها و دوستان كمونيست خود نمي‌كنند – آگاهيم يا نه؟. . . اما، ما با افتخار فرياد برمي‌آوريم كه اگر امروز بخواهيم از سمبلي براي مقاومت و پايداري مردم جهان نام ببريم، او ماندلاست، اگر بخواهيم از نمادي براي شرف، شهامت، قهرماني، فروتني، هوشمندي و توانايي انساني نام ببريم، او نلسون ماندلا است. . . "

"فيدل كاسترو، 26 ژوئيه1991"

***

18 ژوئيه (27 تيرماه)، مردم آزاده جهان هشتاد و نهمين سال تولد نلسون روليهلاهلاماندلا،[1] قهرمان ملي آفريقا و يكي از تابناك‌ترين سيماهاي تاريخ مبارزات بشري را جشن مي‌گيرند. او و هم‌رزمانش 27 سال در زندان‌هاي مخوف آپارتايد،پرچم مقاومت و مبارزه مردم آفريقاي جنوبي را برافراشته نگه داشتند. بزرگداشت ماندلا، در واقع بزرگداشت تمام آن مردان و زناني است كه در سراسر گيتي، براي كسب آزادي،عدالت اجتماعي، استقلال، صلح و محو هر گونه تبعيض، عليه خونخوارترين رژيم‌هاي دست نشانده امپرياليست‌ها، به پا خاستند، رزميدند، در خون خويش غلطيدند و يا چون ماندلا، تقريبا" تمام عمر پرارزش و يگانه خود را در سياه‌چال‌هاي اين رژيم‌هاي منفور گذراندند. بياييد با بزرگداشت تولد او، احترام خود را به همه اين سپيدمويان از آتش و خون گذشته، نثار كنيم.  

***

نلسون ماندلا، در روز هجدهم ژوئيه 1918 در روستاي "موزو"[2] در كنار رودخانه "مباشه"[3] در ناحيه "اومتاتا"[4] مركز "ترانسكي"[5] متولد شد. وسعت ترانسكي معادل خاك سوئيس است و اكنون 5/3 ميليون نفر از اقوام "خوسا"[6] و اقليت كوچكي از "باسوتو"ها[7] و سفيدپوستان در آن ساكنند. اين منطقه ناحيه‌اي است زيبا، با تپه‌هاي هموار و دره‌هاي حاصل‌خيز كه يك هزار رودخانه و نهر در آن جاري است.

"تنها چيزي كه پدرم در بدو تولد به من بخشيد- سواي زندگي؛ بنيه‌اي نيرومند و رابطه‌اي پايا با سران قبيله "تمبو" – نام "روليهلاهلا" بود. اين واژه در زبان خوسايي "هرس كردن شاخه‌هاي درخت" معنا مي‌دهد. اما در زبان توده‌هاي مردم، معناي "شورشي" را نيز تداعي مي‌كند."

پدر روليهلاهلا چهار همسر و سيزده فرزند داشت- چهار پسر و نه دختر. روليهلاهلا، كوچك‌ترين پسر خانواده و اولين عضو از خانواده بزرگ خويش بود كه به مدرسه رفت.

"روز اول مدرسه، معلم من، خانم مدينگين،[8] براي هر يك از ما يك نام انگليسي برگزيد و خطاب به ما گفت: "از اين پس در مدرسه، شما به اين نام خوانده مي‌شويد." آن روزها، اين رسم در ميان آفريقايي‌ها، معمول بود.  تحصيلات ما انگليسي بود و در آن ايده‌هاي انگليسي، فرهنگ انگليسي، سازمان‌ها و تشكل‌هاي انگليسي، برتر از همه شمرده مي‌شدند. چيزي به نام فرهنگ آفريقايي وجود نداشت- سفيدپوستان قادر به تلفظ نام‌هاي آفريقايي نبودند. يا تمايل به اين كار نداشتند- و داشتن نام آفريقايي را دور از تمدن مي‌دانستند. آن روز خانم مدينگين نام مرا نلسون گذاشت."

نلسون در 9 سالگي پدر خود را از دست داد و چون در محل تولدش امكان تحصيل نبود، راهي مكهكزوني[9] شد. مادر هنگامي كه او را در آنجا براي ادامه تحصيل تنها مي‌گذاشت. گويي با شناخت آينده او، در گوشش گفت: "پسرم تحمل داشته باش!"

در كشور آپارتايدزده آفريقاي جنوبي، نلسون جوان به زودي درك كرد كه ملت او يعني مردم خوسا و همه سياه‌پوستان كشورش مردمي شكست خورده، اسير و برده‌اند. آنان زمين نداشتند و در سرزمين خود اجاره‌نشين بودند. در اين كشور آفريقايي، سياهان حاكميتي بر سرزمين آبا و اجدادي خود نداشتند و از كوچكترين حقوق انساني محروم بودند. جوانان كه براي يافتن كار به شهرها مي‌رفتند، در حلبي‌آبادهاي اطراف شهرهاي بزرگ زندگي مي‌كردند. اين جوانان كه زميني براي كشت نداشتند، در اعماق معادن سفيدپوستان، ريه‌ها و در نتيجه سلامت خود را از دست مي‌دادند. آنان محكوم بودند تا براي آن‌كه سفيدپوستان در زندگي اشرافي خود غوطه زنند، روي خورشيد را نبينند.

نلسون تحصيلات متوسطه را به پايان برد و سپس براي ادامه تحصيل در رشته حقوق و نيز براي گريز از ازدواج اجباري كه رييس قبيله خوسا مي‌خواست به او تحميل كند، مكهكزوني را ترك گفت و راهي ژوهانسبورگ شد. نلسون جوان كه مجبور بود زندگي خود را تأمين كند، در يكي از معادن استخراج طلا، استخدام شد.

"استخراج طلا در "ويت واترز زاند"[10] پرهزينه بود، زيرا هم عيار طلايش پائين بود و هم رگه‌هاي آن در اعماق زمين قرار داشتند. تنها نيروي كار ارزان هزاران هزار سياه‌پوست آفريقايي، كه در مقابل دستمزدي ناچيز و بدون برخورداري از كوچكترين حق و امتياز، ساعت‌هاي طولاني، به كار مي‌پرداختند، استخراج طلا را براي معدن‌داران با صرفه مي‌كرد. سفيدپوستان صاحب معادن با سواري بر پشت مردم آفريقا، به ثروتي عظيم دست يافته بودند. من به عمر خويش هرگز چنين دستگاه‌هاي عظيمي، چنين سازمان‌هاي پيشرفته‌اي، و چنين كار طاقت‌سوز آدمي را نديده بودم. اين نخستين برخورد من با سيستم سرمايه‌داري آفريقاي جنوبي بود و مي‌دانستم كه بايد حقايق بيشتر و تازه‌تري را بياموزم."

در ابتداي استخدام، كار او دفترداري و پيام‌رساني بود. مدير بخش او مردي سفيدپوست به نام سيدلسكي[11] در همان آغاز به او هشدار داد كه از مسايل سياسي بپرهيزد و گفت كه سياست دشوارترين و پررنج‌ترين آينده را براي او رقم خواهد زد. او به ويژه به نلسون توصيه كرد كه از نزديكي با افراد آشوبگري چون "گائور رادبه"[12] خودداري كند.

"اما من به زودي فهميدم كه "گائور" عضو كنگره ملي آفريقا و "حزب كمونيست آفريقاي جنوبي است. يك روز پس از آن كه كاري را انجام داده بودم؛براي ارايه گزارش وارد اتاق سيدلسكي شدم. گائور آن‌جا بود. او در حالي كه برافروخته بود و اطاق را ترك مي‌كرد، خطاب به سيدلسكي گفت: "آري، تو امروز اين‌جا مثل لردها نشسته‌اي،. . .  اما يكروز همه چيز بايد عوض شود، يك روز همه چيز عوض خواهد شد. . . ."

ماندلا گر چه دوستاني داشت كه عضو يا هوادار حزب كمونيست بودند و گاه حتي همراه آن‌ها در جلسات شركت مي‌كرد، اما تمايلي به عضويت در حزب كمونيست نداشت. مهم ترين مسئله او نژادپرستي و تحقير كشنده سياهان بود. گر چه به آن نصف كردن ساندويچ هم ارج مي نهاد:

"يك روز وقت ناهار در دفتر نشسته بوديم كه "نات"[13] ساندويچي از كيف خود درآورد و گفت: "نلسون طرف ديگر اين ساندويچ را محكم بگير." من نمي‌دانستم كه منظور او چيست، اما چون گرسنه بودم تصميم گرفتم طبق گفته او عمل كنم. او گفت: "حالا آن را به طرف خودت بكش." من هم همين كار را كردم و ساندويچ تقريبا" به دو نيم تقسيم شد. سپس گفت: "حالا بخور." در حالي كه مشغول خوردن بودم، نات گفت: "نلسون، كاري كه ما كرديم، نمادي از فلسفه حزب كمونيست بود: قسمت كردن هر چه كه داريم. . ."

ماندلا در سال 1943 ليسانس خود را در رشته حقوق دريافت كرد. در ماه اوت همان سال براي اولين بار در يك اعتراض عمومي همراه ده‌ها هزار تن از مردم شركت جست. توده‌هاي مردم در اعتراض به افزايش بهاي اتوبوس، مدت 9 روز از سوار شدن به اتوبوس‌ها خودداري ‌كردند و سرانجام دولت را وادار كردند كه بهاي اتوبوس را از 5 پني به همان 4 پني سابق بازگرداند.

"در دانشگاه استادان ما از بحث حول محورهايي چون ظلم و ستم نژادپرستانه، محروميت آفريقا از امكانات و فرصت‌ها و نيز قوانين و مقرراتي كه سياهان را منكوب و مقهور مي‌كرد، خودداري مي‌كردند، اما در جريان زندگي روزمره، من هر روز با اين حقايق تلخ روبرو مي‌شدم. هيچ كس به من ياد نداده بود، چگونه عليه ديو پليد نژادپرستي مبارزه كنم. من بايد خودم، از راه آزمون و خطا، راه را پيدا مي‌كردم."

در آفريقاي جنوبي كسي نمي‌تواند لحظه‌اي را در عمرش مشخص كند و بگويد از اين لحظه به بعد من به سياست روي آوردم و زندگي خود را صرف مبارزه در راه آزادي كردم. آفريقايي بودن در آفريقاي جنوبي به اين معني است كه آدمي از همان لحظه‌اي كه چشم به جهان مي‌گشايد، يك مبارز سياسي است، خواه اين حقيقت را تصديق كند و خواه از پذيرش آن سر زند. كودك آفريقايي در بيمارستان ويژه سياهان متولد مي‌شود، اتوبوس ويژه سياهان را سوار مي‌شود، در مناطق ويژه سياهان زندگي مي‌كند و اگر اصلا" به مدرسه برود، در مدارس ويژه سياهان درس مي‌خواند. اين كودك وقتي بزرگ شد حرفه ويژه سياهان را بر عهده مي‌گيرد، خانه‌اي در شهرك‌هاي ويژه سياهان اجاره مي‌كند،سوار ترن‌هاي ويژه سياهان مي‌شود و هر سفيد پوستي در هر لحظه‌اي در روز يا شب حق دارد جلوي او را بگيرد و به او دستور دهد كه برگه عبور و پاسپورت مخصوص را به او نشان دهد و خودداري از اين كار به معني دستگير شدن و به زندان افتادن است. در اين جا قوانين و مقررات نژاد پرستانه، زندگي او را محدود مي‌كند، روند رشد و ترقي او را سد مي‌كنند، انرژي جوشانش را خفه و نابود مي‌كنند و زندگيش را به مخاطره مي‌اندازد. ماندلا مي‌گويد:

"براي من لحظه مشخصي براي كشف حقيقت نبوده و هيچ چيز به خصوصي، ناگهان الهام بخش من نشده، بلكه مجموعه‌اي منظم از هزاران مورد بي‌حرمتي، هزاران مورد تحقير شدن شخصيت و هزاران مورد كه به كلي از ياد رفتم و به هيچ شمرده شدم، مرا به خشم مي‌آورد، به عصيان وا داشت و مرا بر آن داشت تا عليه نظامي كه مردم همرنگ مرا اسير خود ساخته، مبارزه كنم. هيچ روز به خصوصي وجود نداشته كه در آن روز گفته باشم از امروز به بعد زندگي خود را نثار آرمان آزادي مردم خواهم كرد، بلكه تنها پي بردم كه در حال مبارزه‌ام و جز اين، از من كار ديگري برنمي‌آيد."

ماندلا در سال 1942 به عضويت كنگره ملي آفريقا (ANC)[14] پذيرفته شد. كنگره ملي آفريقا به همراه متحد بزرگش حزب كمونيست آفريقاي جنوبي، مبارزه مردم را عليه نژاد پرستي و براي بناي يك جامعه مترقي رهبري مي‌كرد. ماندلا با تمام وجود به مبارزه گسترده مردم پيوست و با برخورداري از ويژگي‌هاي يك انقلابي تمام عيار، مسئوليت‌هاي بزرگتري را پذيرا شد. شرايط دشوار مبارزه طلب مي‌كرد كه ماندلا تقريبا" مخفيانه فعاليت كند. او شب‌ها دير وقت و مدت‌ها پس از خوابيدن اعضاي خانواده خود به خانه باز مي‌گشت و صبح خيلي زود و پيش از بيدار شدن آن‌ها خانه را ترك مي‌گفت.

"يك روز همسرم به من گفت پسر بزرگم، تمبي،[15] از او پرسيده: "پدر كجا زندگي مي‌كند؟". . . نمي‌خواستم از بچه‌هايم دور باشم، اما تقريبا" آن‌ها را نمي‌ديدم و همواره از آن‌ها دور بودم، در حالي كه، اين سال‌ها قبل از آن بود كه براي ده‌ها سال از ديدن آن‌ها محروم شوم، در آن روزها حتي تصور اين كه نزديك به سي سال از آن‌ها دور خواهم بود، به ذهنم خطور نمي‌كرد."

دهه 1940، دهه شروع تحولات بزرگ بود: منشور آتلانتيك كه در سال 1941 به امضاي سران متفقين رسيد، بر منزلت و حقوق انساني تأكيد مي‌كرد. بعضي از نيروهاي سياسي جامعه بر آن بودند كه اين منشور چيزي جز وعده‌هاي پوچ و فريبكارانه نيست، اما كنگره ملي آفريقا، بر عكس، با الهام از منشور آتلانتيك و مبارزه متفقين عليه جنايت‌ها و وحشيگري‌هاي فاشيست‌ها، منشور خاص خود را تدوين كرد و در آن ضرورت لغو قوانين نژادپرستانه را گنجاند.

مبارزات مردم آفريقاي جنوبي هردم دامنه وسيعتري مي‌يافت و به ويژه اعتصاب 70 هزار نفر از معدن‌چيان در سال 1946، در اوجگيري مردمي اين مبارزه نقش بسزايي داشت. جي.بي.ماركس[16] از اعضاي قديمي كنگره ملي آفريقا و حزب كمونيست، در آن زمان رييس اتحاديه معدن‌چيان آفريقاي جنوبي بود، ماندلا مي‌گويد:

"در طول اعتصاب، گاهي اوقات من همراه او از معدني به معدن ديگر مي‌رفتم. او با كارگران حرف مي‌زد و سازماندهي لازم را صورت مي‌داد. ماركس از صبح تا شب با خونسردي تمام، وظايف رهبري اعتصاب را انجام مي‌داد و به كمك طبع شوخ خود، دشوارترين مراحل مبارزه را پشت سر مي‌گذاشت. سازماندهي اتحاديه و توانايي او در حفظ كنترل اعضاي آن، حتي در شرايط بسيار دشوار و هجوم وحشيانه پليس، مرا به شدت تحت تأثير قرار مي‌داد."

رژيم نژاد پرست آفريقاي جنوبي در پاسخ به موج فزاينده اعتصابات و مبارزات توده‌اي، در سال 1950 [17] حزب كمونيست آفريقاي جنوبي را غير قانوني اعلام كرد. بر پايه اين قانون كساني كه به عضويت حزب كمونيست درمي‌آمدند و يا به تبليغ انديشه‌هاي آن مي‌پرداختند، به 10 سال زندان محكوم مي‌شدند. اما اين ماده قانوني چنان وسيع و فراگير تدوين شده بود كه كوچكترين اعتراض به دولت را غير قانوني اعلام  مي‌كرد. در واقع اين قانون به دولت اجازه مي‌داد تا فعاليت هر سازمان و حزبي را غير قانوني اعلام كند و هر فردي را كه با سياست‌هاي آن مخالفت ورزد،تحت سركوب و پيگرد قرار دهد.

"قانون سركوب كمونيسم"، "قانون ثبت احوال" و "قانون اسكان گروهي"، سه ستون اصلي آپارتايد را تشكيل مي‌دادند. "قانون ثبت احوال" اجازه مي‌داد تا مردم آفريقاي جنوبي را بر حسب نژاد طبقه‌بندي كنند. آزمايش‌هايي كه براي تصميم‌گيري در مورد اين كه شخص سياه‌پوست يا رنگين‌پوست است، انجام مي‌گرفت، اغلب به نتايج عجيبي مي‌رسيد. گاهي حتي اعضاي يك خانواده در طبقات مختلف اين آزمايش‌ها جاي مي‌گرفتند و تمام اين جريان بستگي به اين تشخيص داشت كه رنگ پوست بچه تيره‌تر و يا روشن‌تر است، محل زندگي و كار شخص به اين بستگي مي‌يافت كه موهايش چقدر مجعد است يا لب‌هايش چقدر كلفت است. "قانون اسكان گروهي" بنيان انديشه آپارتايد در زمينه سكونت افراد كشور بود. يعني هندي‌ها در منطقه هندي‌ها، آفريقايي‌ها در منطقه آفريقايي‌ها و رنگين پوستان در منطقه رنگين پوستان و اگر سفيدپوستان زمين يا خانه ديگر گروه‌ها را مي‌خواستند، تنها كافي بود آن زمين يا خانه را جزو منطقه سفيدپوستان اعلام كنند.

كنگره ملي آفريقا، روز 26 ژوئن سال 1950 را روز اعتراض ملي عليه اقدام دولت در كشتار 18 آفريقايي در روز اول ماه مه و تصويب "قانون سركوب كمونيست‌ها" اعلام كرد. در پي آن ماندلا كه در سال 1950 به عضويت كميته اجرايي كنگره ملي آفريقا درآمده بود تحت پيگرد قرار گرفت و سرانجام در 30 ژوئن 1952 به اتهام نقض "قانون سركوب كمونيسم" بازداشت و به 9 ماه زندان با اعمال شاقه محكوم شد.

"درسي كه من گرفتم اين بود كه ما چاره‌اي جز مقاومت مسلحانه نداريم. بارها و بارها، راه‌هاي مبارزه مسالمت آميز – سخنراني، معرفي نماينده براي مذاكره، تهديد، راهپيمايي، اعتصاب، بيرون نيامدن از خانه، داوطلبانه زندان رفتن – را آزمايش كرديم ولي فايده‌اي نداشت، زيرا هر اقدم ما با مشت آهنين دولت پاسخ داده مي‌شد. هر مبارز آزادي خواهي اين درس تلخ را فرا مي‌گيرد كه هميشه اين ستمگر است كه شكل مبارزه را تعيين مي‌كند. چاره‌اي نبود. آتش را مي‌بايست با آتش پاسخ داد."

ماندلا مجددا" در 5 دسامبر1956 بازداشت شد و پس از آزادي به مبارزه مخفيانه روي آورد. اكنون دشواري‌ها و ضرورت‌هاي اجتناب‌ناپذير مبارزه، آگاهي و شناخت‌هاي نوين و عميق را مي‌طلبيد. براي ماندلا زمان آن فرا رسيده بود كه به عنوان يك مبارز جدي، صميمي و هوشمند، نه تنها دشمن كه دوست را نيز به خوبي بشناسد. ماندلا كه در جواني علي‌رغم عضويت در كنگره ملي آفريقا – كه در مبارزه با رژيم نژادپرست با حزب كمونيست آفريقاي جنوبي همكاري مي‌كرد- به علت حضور سفيدپوستان در صفوف كمونيست‌ها و يك چند عوامل ديگر، تمايلي به همكاري با آن‌ها نداشت، اينك كه با قانونمندي‌هاي مبارزه آشنا مي‌شد، در انديشه‌هاي گذشته خويش تأمل مي‌كرد و به شناخت‌هاي جديدتري دست مي‌يافت.

در آن روزها در مورد اين كه دشمن ما كيست بيشتر اطمينان داشتم تا اين كه چه راهي را، راه آينده و چه كساني را دوست خود مي‌دانم. مخالفت ديرينه من با كمونيست‌ها، كم‌كم رنگ مي‌باخت. موزس كوتان،[18] دبير كل حزب كمونيست و از اعضاي كميته اجرايي كنگره ملي آفريقا، اغلب اواخر شب به مخفي گاه من مي‌آمد و ما ساعت‌ها با يكديگر بحث و گفتگو مي‌كرديم. او مي‌گفت: "نلسون چرا با ما مخالفت مي‌كني؟ ما عليه يك دشمن مشترك مبارزه مي‌كنيم و در پي تسلط بر كنگره ملي آفريقا نيز نيستيم. . . " دوستي با كوتان،اسماعيلمير[19] و روت فرست[20] و مشاهده فداكاري‌هاي آن‌ها و نيز ارزيابي تلاش، سخت كوشي و صفاي كمونيست‌هايي چون جي.بي.ماركس، ادوين موفوتسانيانا،[21] دان تلوم [22] و ديويد بوپاپ[23] و . . . توجيه مخالفت من عليه كمونيست‌ها را هر روز بيش از پيش دشوارتر مي‌كرد. . . ديگر نمي‌توانستم ترديدي در صفا و ايمان آن‌ها داشته باشم. . . اما چندان چيزي هم درباره ماركسيسم نمي‌دانستم، پس آثار ماركس، انگلس، لنين، استالين، مائوتسه دونگ و ديگران را تهيه كردم و فلسفه مادي گرايي ديالكتيك و تاريخي را به دقت مورد مطالعه و بررسي قرار دادم. . . انديشه ايجاد جامعه بدون طبقه مرا مسحور خود مي‌كرد. من اين اصل اساسي نظريه ماركس يعني "از هر كس به اندازه تواناييش و به هر كس به اندازه نيازش" را مي‌پذيرفتم. . . به نظر مي‌رسيد كه ماترياليسم ديالكتيك هم شب تيره استبداد نژادي را افشا مي‌كند و هم راه فرجام بخشيدن به اين شب سياه را . . . اين مكتب به من ياري داد تا اوضاع را از زاويه‌اي ديگر- و نه تنها از زاويه روابط سياه و سفيد - بنگرم، زيرا اگر ما به راستي مي‌خواستيم كه در اين نبرد شاهد پيروزي را به آغوش بگيريم، بايستي از اين مرز مي‌گذشتيم. . . تحليل ماركسيستي اقتصاد، به نظرم منطقي بود. اين ايده كه ارزش هر كالا بر اساس ارزش كاري است كه صرف آن شده، به ويژه براي ما آفريقايي‌ها قابل درك بود. فرادستان سفيد پوست كشور ما، دستمزد ناچيزي به كارگران آفريقايي مي‌دادند و بعد، قيمت كالا را بنا بر ميل خود تعيين مي‌كردند. . . اين آرمان ماركسيسم كه مردم را به انقلاب فرا مي‌خواند، در گوش من طنين با شكوهي داشت. . . ماركسيسم به جنبش‌هاي رهايي بخش توجه ويژه‌اي مبذول مي‌داشت و اتحاد شوروي از مبارزات مردم مستعمره‌ها حمايت مي‌كرد. . . يكبار دوستي از من پرسيد چطور مي‌توانيم آرمان خود يعني ناسيوناليسم آفريقايي را با انديشه‌هاي ماترياليسم ديالكتيك انطباق دهيم؟ از نظر من بين اين دو تضادي نبود. . . من حاضر بودم براي تسريع روند زوال نژادپرستي و پايان دادن به خشونت انسان عليه انسان،با هر نيرويي همراهي كنم. براي اتحاد با كمونيست‌ها، لازم نبود كمونيست شوم. به تجربه دريافتم كه بين ناسيوناليسم آفريقايي و ايده‌هاي كمونيسم عوامل وحدت بخش بيش از مسايل تفرقه انگيز است..."

ماندلا پس از آزادي از زندان، به دستور كنگره ملي آفريقا، مخفيانه از كشور خارج شد و براي جلب كمك كشورهاي جهان از مبارزه سراسري مردم آفريقاي جنوبي به چندين كشور از جمله تانزانيا، اتيوپي، سودان، مصر، ليبي، تونس، الجزاير، مراكش، مالي، سنگال، گينه، سيرالئون، ليبريا، غنا، نيجريه و انگلستان سفر كرد. پس از بازگشت به مبارزه پنهاني خود ادامه داد و سرانجام در سال 1963 به همراه بخش مهمي از رهبران كنگره ملي آفريقا و حزب كمونيست بازداشت و اين بار روانه سلول انفرادي گرديد. "زندان نه تنها آزادي را از شما مي‌ستاند، بلكه حتي مي‌خواهد هويت شما را هم نابود كند. همه، اونيفورم يكسان مي‌پوشند. غذاي يكسان مي‌خورند و برنامه مشابهي را دنبال مي‌كنند. . . اكنون چند هفته است كه به طور كامل تنها هستم. هيچ چهره‌اي را نمي‌بينم و صداي هيچ زنداني ديگري را نمي‌شنوم. 23 ساعت در شبانه روز در سلولم هستم و فقط سي دقيقه، صبح و سي دقيقه، بعدازظهر در بيرون سلول ورزش مي‌كنم. سلول من هيچ نوري ندارد و من نيز ساعت مچي ندارم. گاهي فكر مي‌كنم نيمه شب است، حال آن كه تازه سر شب است. هيچ مطلبي براي خواندن ندارم و كاغذي در دسترسم نيست كه روي آن چيزي بنويسم و كسي هم در كنارم نيست كه با او حرف بزنم. در اين شرايط ذهن آدمي به خودي خود از كار مي‌افتد و شخص نوميدانه چيزي را در جهان خارج طلب مي‌كند تا توجهش را روي آن متمركز كند. . . بعد از آن كه مدتي در انفرادي بودم، حتي از وجود حشرات در سلولم لذت مي‌بردم و كم‌كم متوجه شدم كه با سوسكي در حال حرف زدن هستم. . . هيچ چيز به اندازه قطع ارتباط با انسان‌ها، آدمي را از انسان بودن دور نمي‌كند. . . "

محاكمه‌هاي فرمايشي به سرعت انجام شد و ماندلا و دوستانش، با شجاعت تمام از آرمان‌هاي خويش دفاع كردند و صحن دادگاه را به ميدان اعتراض عليه رژيم آپارتايد و دفاع از آرمان مردم آفريقاي جنوبي بدل ساختند. ماندلا در آخرين دفاع خود اظهار داشت:

من سراسر زندگيم را به پاي مبارزه مردم آفريقا نثار كرده‌ام. حاكميت اقليت سفيدپوست و سلطه شرم‌آور آنان را بر اكثريت سياه‌پوست كشور رد و محكوم كرده‌ام. من به همراه دوستانم همواره آرمان برقراري جامعه‌اي دموكراتيك و آزاد را كه در آن همه مردم، چه سياه و چه سفيد، با حقوق مساوي و امكانات برابر،در كنار هم زندگي كنند، گرامي داشته‌ايم. اين، آرماني است كه اميدوارم به خاطر آن زنده بمانم و به آن دست يابم، اما در عين حال آرماني است كه حاضرم جان خود را در راه آن فدا كنم.

رهبران كنگره و كمونيست‌ها در دادگاه اول به اعدام و در دادگاه تجديد نظر به زندان ابد با اعمال شاقه محكوم شدند و بلافاصله به زندان جزيره روبن‌آيلند[24] كه نزديك به ربع قرن را در آن جا بسر بردند، انتقال يافتند.

"در راه به هر چهار نفر ما، پابندهايي زدند كه با يك زنجير به هم وصل بودند. و سپس ما را به كشتي كوچكي كه اتاق بسيار كوچكي داشت سوار كردند. اتاق فاقد نور بود و يك توالت سطلي در آن قرار داشت. كاملا" آشكار است كه استفاده از آن توالت براي افرادي كه به يكديگر زنجير شده‌اند، چقدر دشوار بود. . . سوراخ كوچكي در سقف، تنها منبع هواي ما بود. البته اين سوراخ براي يك منظور ديگر هم به كار مي‌رفت. نگهبانان از اين كه از آن جا روي سر ما ادرار كنند، لذت مي‌بردند. . . نگهبانان روبن‌آيلند با اين كلمات از ما استقبال كردند: "اگر از آن چه ما اراده مي‌كنيم، اطلاعت نكنيد، شما را مي‌كشيم و زن و فرزندانتان و پدر و مادرتان هرگز نخواهند فهميد چه بر سر شما آمده است. . ." مقام‌هاي زندان هيچ گاه اجازه نمي‌دادند كه زنداني فراموش كند كه هر آن ممكن است اعدام شود. شب هنگام، نگهباني در سلول مرا مي‌زد و مي‌گفت: "ماندلا، نبايد نگران باشي، چون خواب بسيار بسيار طولاني در پيش داري. . . ".

ماندلا، ده هزار روز را در زندان گذراند و در اين سال‌ها، نه تنها دشواري‌هاي خردكننده زندان و تحقير كثيف مسئولان نژادپرست را تحمل كرد، بلكه دورادور چندين بار از بازداشت همسرش مطلع شد. مادرش را از دست داد و از همه اندوهناكتر فرزند 25 ساله‌اش تمبي در يك تصادف رانندگي درگذشت. مقامات زندان، حتي به او اجازه ندادند، در مراسم به خاكسپاري آن‌ها شركت كند.

"من به گذشته‌هاي دور فكر مي‌كنم كه تمبي پسر كوچولويي بود و براي ديدن من به خانه امني در "سريلدن" آمده بود. . . چند لحظه‌اي از او غفلت كرده بودم، يكباره او را ديدم كه كت كهنه و قديمي مرا به تن كرده است كه تا زانوهايش مي‌رسيد. . . زماني كه لحظه جدايي رسيد، روي نوك پايش بلند شد تا خود را بزرگتر نشان دهد و گفت: "پدر، نگران نباش، وقتي تو نيستي، من از مامان مواظبت مي‌كنم."

از سال 1976، مبارزات مردم آفريقاي جنوبي، وارد مرحله جديدي شد، ميليون‌ها جوان پرشور و بي‌باك به صفوف مبارزه پيوستند و رژيم آپارتايد را تحت فشار قرار دادند. اعتصابات و تظاهرات سراسري شكل گرفت و ابعاد آن هر روز وسيعتر شد. كنگره ملي آفريقا به رهبري اوليور تامبو[25]و حزب كمونيست آفريقاي جنوبي به رهبر جواسلوو[26] مبارزات داخلي و مبارزات خارج از كشور را براي جلب حمايت افكار عمومي جهان رهبري كردند. كشورهاي مترقي و مردم آزاده سراسر جهان، رژيم نژادپرست را تحت فشار قرار دادند. شعارهاي "به نژادپرستي پايان دهيد"، "زندانيان سياسي را آزاد كنيد"، "آزادي براي همه، كار براي همه، فرهنگ براي همه"، به خواست قاطع ميليون‌ها تن تبديل شد. پاسخ رژيم بوتا-[27] رييس جمهور نژادپرست آفريقاي جنوبي- تنها، سركوب و كشتار بود و زندان. كشتار ده‌ها كودك دانش آموز در تظاهرات 16 ژوئن 1976 در شهرك سووتو[28]، خشم توفنده مردم آفريقا و سراسر جهان را برانگيخت و ابعاد نفرت از اين رژيم قرون وسطايي را اوج بخشيد. مردم و جوانان با روحيه‌اي دو چندان به عرصه مبارزات كشيده شدند.

اين جوانان حتي از پيروي از مقررات اساسي زندان نيز سرباز مي‌زدند. . . جواني كه بيش از 18 سال نداشت، در حضور افسر ارشد زندان، نه تنها از جاي خود برنخاست، بلكه، كلاه خود را نيز از سر برنداشت. . . سرگرد به او نگاهي كرد و گفت: "كلاهت را بردار". زنداني حرف او را نشنيده گرفت. سرگرد سپس با لحني تند گفت: "گفتم كلاهت را بردار". اما زنداني پاسخ داد: "براي چي؟" به سختي مي‌توانستم آن چه را شنيده بودم، درك كنم. "براي چي؟" سرگرد كه غافلگير شده بود. گفت: "اين خلاف مقررات است." اما زنداني جوان پاسخ داد: "كي اين مقررات را وضع كرده؟ و اصلا" چرا اين مقررات را وضع كرديد؟ . . ." سرگرد در حالي كه اتاق را ترك مي‌كرد، گفت: "ماندلا تو با او حرف بزن." اما من حرفي نزدم، تنها برگشتم و به نشانه احترام، در برابرش تعظيم كردم...

اوجگيري مبارزات مردمي و حمايت همه جانبه جهاني از اين مبارزات، سرانجام رژيم مغرور آپارتايد را وادار به عقب نشيني كرد. از سال 1987، مذاكرات براي حل مسالمت آميز بحران كشور آغاز شد. از طرف كنگره ملي آفريقا، نلسون ماندلا و از طرف رژيم آپارتايد، ابتدا، بوتا و سپس اف. دبليو. دكلرك[29]- رؤساي جمهوري كشور- رياست هيئت‌هاي مذاكره كننده را به عهده داشتند. در عين حال، كنگره ملي آفريقا و حزب كمونيست آفريقاي جنوبي در داخل و خارج كشور، ضمن حمايت از روند مذاكرات، مبارزات مردمي براي تحت فشار قرار دادن رژيم آپارتايد را ادامه مي‌دادند. رژيم نژادپرست، وقت گذراني مي‌كرد و مي‌خواست تا با كشتن شرايط انقلابي، وضعيت كشور را به دوران پيش از بحران بازگرداند، اما توده‌هاي مردم با شعارهاي "ماندلا به ما تفنگ بده و "پيروزي از راه مبارزه و نه مذاكره" شرايط انقلابي را بر رژيم در حال شكسته شدن تحميل مي‌كردند.

هيچ چيز در زندان، به اين اندازه اميدبخش و دلگرم كننده نيست كه پي ببريد كه مردم خارج از زندان از همان آرماني حمايت مي‌كنند كه شما به خاطر آن در زندانيد.

رژيم نژادپرست در مذاكرات صلح، مهمترين چيزي كه از ماندلا مي‌خواست آن بود كه كنگره ملي آفريقا، ارتباط خود را با حزب كمونيست قطع كند. اما نلسون ماندلا، اين انقلابي شريف كه در گذار از آتش و خون، هرگز از آرمان‌هاي خود دست نكشيده و هرگز از رويارويي با دشمن نهراسيده بود، هرگز نپذيرفت كه به دوستان سال‌هاي دشوار و طاقت سوز مبارزه پشت كند.

كدام آدم شرافتمندي است كه دوست ديرينه‌اي را به اصرار دشمن رها كند و هم چنان اعتبار خود را نزد مردم نگه دارد.

در دوم فوريه 1990، آزادي فعاليت تمام احزاب و سازمان‌هاي آفريقايي و از جمله كنگره ملي آفريقا و حزب كمونيست اعلام شد و درست 9 روز بعد، يعني در 11 فوريه 1990، نلسون ماندلا به همراه مبارزان انقلابي ديگر، از زندان آزاد شد و در آغوش گرم ميليون‌ها تن از مردم زحمتكش آفريقاي جنوبي اعم از سياه و سفيد فرو رفت. ميليون‌ها تن در سراسر جهان، از هر رنگ و عقيده در جشن آزادي او به شادماني پرداختند و دل‌هاي رنجيده خويش را، با اكسير اميد انباشتند.

وقتي به ميان مردم رسيدم، مشت دست راستم را بلند كردم و خروشي از مردم برخاست. مدت 27 سال بود كه اين كار را نتوانسته بودم انجام دهم. اين واكنش موجي از شادي و توان به من بخشيد.. . اكنون ده هزار روز زندان را به پايان رسانده بودم.

ماندلا خطاب به ميليون‌ها تن مردم كه به استقبالش آمده بودند، چنين گفت:

دوستان؛ رفقا و هم‌وطنان، من به نام صلح، دموكراسي و آزادي براي همگان، به شما درود مي‌فرستم! من در اين جا نه به  عنوان يك پيامبر، بلكه به عنوان يك خدمتگزار كوچك شما در مقابلتان ايستاده‌ام. فداكاري‌هاي قهرمانانه و خستگي‌ناپذير شما بود كه ما را از زندان‌ها رهايي بخشيد و اين امكان را ايجاد كرد كه اكنون در ميان شما باشم. من پيمان مي‌بندم كه باقي عمر خود را نيز نثار شما كنم.

اليور تامبي، رهبر نامدار كنگره ملي آفريقا، پس از آزادي ماندلا از زندان، داوطلبانه از رهبري كنگره كناره گرفت و راه را براي رهبري او باز كرد و كنگره ملي آفريقا در اجلاس سال 1993 خود به اتفاق آرا و بدون حتي يك رأي منفي نلسون ماندلا را به رهبري كنگره ملي آفريقا برگزيد. علي‌‌رغم شكست ديوار استبداد و نژادپرستي و حركت امواج توفنده مردم آزادي خواه، براي كسب حقوق از دست رفته خويش، نيروهاي سياه از اقدامات خشن خود دست برنداشته، خرد كردن پايه‌هاي حركت انقلابي را هدف خويش قرار داده بودند. در دهم آوريل 1993، نيروهاي بي‌رحم ارتجاعي، كريس هاني[30]، دبير كل حزب كمونيست آفريقاي جنوبي، رييس كل نيروهاي مسلح كنگره ملي آفريقا و يكي از محبوب‌ترين فرزندان آفريقاي سياه را،در مقابل منزلش با شليك چندين گلوله از پاي درآوردند.

كريس يك سرباز و يك ميهن‌پرست واقعي بود كه هيچ وظيفه‌اي را كوچك نمي‌شمرد. در نظر جوانان آفريقاي جنوبي،كريس يك قهرمان بود، يك مبارز بزرگ. . . من ابتدا با هليكوپتر به سابالل روستاي كوچكي در ناحيه كوفيموابا در ترانسكي رفتم تا مراتب احترام خود را نسبت به پدر 82 ساله كريس به جا آورم. وقتي به روستاي كوچك آن‌ها، كه نه برق و نه آب‌ لوله‌كشي داشت وارد شدم، تعجب كردم كه چگونه روستايي چنين كوچك و فقير مي‌تواند، مردي بزرگ، چون كريس‌هاني را بپرورد. سرانجام در سال 1994 و در پي همه‌پرسي  سراسري كه تحت نظارت سازمان‌هاي بين‌المللي صورت گرفت، كنگره ملي آفريقا به پيروزي بزرگي دست يافت و نلسون ماندلا به رياست جمهوري كشور آفريقاي جنوبي برگزيده شد. پس از پيروزي، آزادي‌هاي دمكراتيك بسط يافت و براي همه نيروهاي سياسي كشور، امكان فعاليت آزاد به وجود آمد. دولت آفريقاي جنوبي، مشاركت همه نيروهاي ضد نژادپرستي- چه سياه و چه سفيد و با هر عقيده سياسي را- در عمل با تركيب خود ثابت كرد. جبهه نيروهاي پيشرو به رهبري نلسون ماندلا، پس از پيروزي، وظيفه خويش را بسط آزادي‌هاي دموكراتيك، تلاش براي استقرار عدالت اجتماعي، آشنا كردن توده‌هاي ميليوني مردم با حقوق خويش و بطور كلي آماده سازي زمينه مشاركت همه جانبه مردم براي تعيين سرنوشت خويش دانست. حاكميت نوين، به انتقام جويي دست نزد و به شيوه‌هاي دشمنان مردم و سياه انديشان، براي محو مخالفان خود دست نيازيد. دادگاه "بيا جنايات آپارتايد را افشاء كن و برو" كه نمونه‌اي عالي از دادگاه‌هاي انقلابي است. اعلام كرد كه حتي جنايتكاران،مي‌توانند با حضور در صحن دادگاه و توضيح جنايت‌ها و تبهكاري‌هاي خود، آزادانه به زندگي خود ادامه دهند، زيرا هدف مبارزان آفريقاي جنوبي نه خرد كردن اين "مأموران معذور" بلكه افشاء، رسوا و خرد كردن آپارتايد – يكي از ننگين‌ترين و سياه‌ترين پديده‌هاي ناشي از جوامع طبقاتي بود. نلسون ماندلا پدر سپيدموي مردم آفريقاي جنوبي، زندگي ساده‌اي در پيش گرفت، در منزل سازماني كنگره ملي آفريقا اقامت گزيد، تمام درآمد و هداياي خود را براي بهبود زندگي كودكان بي‌سرپرست اختصاص داد و اعلام كرد كه بيش از يك دوره رييس جمهور آفريقاي جنوبي نخواهد ماند. در يك كلام، انقلاب پايان نيافت و انقلابيون، انقلابي باقي ماندند.

اما بعدها كم‌كم دريافتم كه نه تنها من، بلكه برادران و خواهرانم نيز آزاد نيستند. . . آري آزادي غير قابل تقسيم است. زنجيري كه بر گردن يكي از مردم من باشد، زنجيري است كه بر گردن همه آن‌هاست و زنجيري كه بر گردن همه مردم است، زنجيري است كه بر گردن من است. در سال‌هاي طويل زندان بود كه آرزوي آزادي همه مردم- چه سياه و چه سفيد – به آرزوي بزرگ من بدل شد. . . ما سرانجام به آزادي سياسي دست يافتيم، اما اين، تازه نخستين گام در راه طولاني و دشوار آزادي است، زيرا آزاد بودن، تنها دور انداختن زنجيرها نيست، بلكه زندگي كردن به شيوه‌اي است كه نه تنها آزادي ديگران را محترم بشمارد، بلكه به ويژه گسترش و ترويج دهد. . . ما وعده مي‌دهيم كه همه مردم را از قيد فقر، محروميت، رنج،تبعيض جنسي و نژادي رها سازيم. . . هرگز و هرگز مباد كه اين سرزمين زيبا، بار ديگر ستم انسان بر انسان را تجربه كند. . . آري، آزمون وفاداري ما- شيفتگان آزادي و عدالت – تازه آغاز شده است.

 

 

سرچشمه‌ها:

1-  راه دشوار آزادي، نلسون ماندلا، ترجمه مهوش غلامي، انتشارات اطلاعات،چاپ اول، تهران،1374

2-  The Struggle is my Life, Nelson Mandela, path Finder, Second Edition, New York, 1990.

3-  How Far we Slaves Have Come!, Nelson Mandela / Fidel Castro, Path Finder, First Edition, 1991.

4-  Long Walk to Freedom, Nelson Mandela, Little, Brown and Company (UK), First Edition, London, 1994.


[1] Nelson Rolihlahla Mandela

[2] Mozshe

[3] Mvezo

[4] Umtata

[5] Transki

[6] Xhosa

[7] Basothos

[8] Mdingane

[9] Mxhekezweni

[10] Witwatersrand

[11] Sidelsky

[12] Gaur radebe

[13] Nat

[14] African National Congress

[15] Thembi

[16] Marks,J.B.

[17] در ايران نيز در سال 1310 (1931) قانوني وضع شد كه به موجب آن هر كس به فعاليت اشتراكي دست مي‌زد به 3 الي 10 سال زندان محكوم مي‌شد.

[18] Kotane Moses

[19] Meer, Iamail

[20] First, Ruth

[21] Mofutsanyana Edwin

[22] Tloome, Dan

[23] Bopepe, David

[24] Robben Island

[25] Tembo, oliver

[26] Slove, Joe

[27] Botha, P.W

[28] Soweto

[29] De Klerk, F.W.

[30]  پس از استعفاي جواسلوو رهبر سالخورده، كريس هاني در ماه دسامبر 1992، به رهبري حزب كمونيست آفريقاي جنوبي برگزيده شد.

فزهنگ توسعه

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics