نویدنو:3/09/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

ماموریت شما چیست، آقای قوچانی؟

سیامک طاهری

 منبع: فرهنگ توسعه

آقای محمد قوچانی در مقاله ای با عنوان "پوپولیسم جاده صاف کن کمونیسم" در نشریه ی شهروند امروز در هفته ی سوم مهر، ضمن توضیح مفصلی درباره ی التقاط از جمله و بدرستی چنین می نویسند:

 

" التقاط اگرچه در لغت معنایی نکوهیده دارد، اما در عمل فرآیندی طبیعی است. هیچ فرهنگ و تفکر نابی در جهان دیده نشده است. فرهنگ های پیشرفته ی بشری محصول التقاط های تاریخی اند، چنانکه تمدن ایران باستان در عصر اشکانیان از التقاط فرهنگ ایران و یونان و تمدن اسلامی از التقاط فرهنگ ایران و عرب پدید آمد. فلسفه اسلامی، بازتولید و بازسازی فلسفه یونانی بود و تمدن اروپا برآمده از التقاط فرهنگ مسیحی و فرهنگ یونانی-رومی است."

 

اما ناگهان با تغییر جهت قلم به بررسی آنچه که خود آنرا "تاریخ التقاط در ایران" نامیده ، پرداخته و با تاریخ سازی به نکوهش آن می پردازد و به این ترتیب درستی گزاره ی نخست خود را نفی می کند. تا اینجای کار، جز اندکی آشفته فکری، نوشتار آنقدر مهم نیست که ارزش بررسی را داشته باشد. آنچه که هرخواننده ی منطقی را وادار به عکس العمل می کند آخرین جملات مطلب است. آنجا که ایشان چنین می نگارند:

 

" نفوذ اندیشه های کمونیستی از نوع استالینی آن در دانشگاه های ایران خطری نیست که صادق ترین اصول گرایان و سنت گرایان از آن نگران نباشند و این خطر واقعا وجوددارد. هنگامی که دولت همه هدف خود را در اقتصاد و آن هم اقتصاد معیشتی خلاصه می کند.... هنگامی که برادران مدرن و مسلمان خود را در ترکیه و عراق همان آرادیخواهان مومن و مسلمان را وامی گذاریم و از آمریکای لاتین دوست می گیریم و هرساله به دیدار هوگوچاوس و اوا مورالس می رویم و میزبان فرزندان چه گوارا در ایران می شویم و برای بزرگداشت چریکی که نسبتی با ملت و فرهنگ ما ندارد پیام می فرستیم، آیا انتظاری جز احیای چپگرایی در ایران باید داشته باشیم؟ هنگامی که قواعد اساسی فقه اسلامی در اصالت فرد و اقتصاد آزاد را نادیده می گیریم، آیا می توانیم از بازگشت دوباره چپ ها به دانشگاه ها نگران نباشیم؟"

 

آقای قوچانی که چندی است به عنوان روزنامه نگاری موفق  در ایران مطرح شده، فردی است که از همه چیز اندکی می داند ولی هیچ مکتب سیاسی و اجتماعی را به درستی فرانگرفته است. روزهای اوج او در روزنامه ی شرق شکل گرفت. روزنامه ای که از حمایت های کم نظیری برخوردار بود و به مدد این بنیه مالی از حرفه ای ترین کادرهای روزنامه نگاری از چپ تا راست سود جست. ایشان اما بسیار زود و در آستانه ی آغاز جنگ آمریکا علیه عراق این روزنامه را به سخنگوی کسانی تبدیل کرد که نام " نومحافظه کاران پارسی زبان" شایسته ی آنان بود. حمابت های آشکار و پنهان تحریریه ی و پاره ای از نویسندگان این روزنامه از جنگ افروزان آنچنان صریح بود که شخص سردبیر حتی علیه لیبرال های اروپایی که از موضع دلسوزی برای آینده ی سرمایه داری با اقدامات جنون آمیز سردمداران کاخ سفید مخالفت می کردند، به مقابله پراخت و آنان را استعمارگرترین، آزادی ستیزترین انسان ها نامید، آنجا که ایشان در روزنامه ی شرق چهارشنبه 19 فروردین83 در سرمقاله ای باعنوان "افسون فرنگ" قلم را اینگونه به چرخش در می آورد :"پاریسی که پرچمدار مقاومت دربرابر آمریکاست، مخالف جنگ عراق است، قطعنامه های آمریکا در شورای امنیت را وتو می کند، به اتفاق آلمان و انگلیس سدی در برابر تهاجم به ایران ساخته است و

 

.... آیا اروپائی ها کمتر از آمریکائی ها استعمارگرند، آیا اروپائی ها بیشتر از آمریکائی ها دموکراتند؟ آیا اروپائی ها کمتر از آمریکائی ها به فرهنگ ملی و دینی بها می دهند؟"

 

آنگاه ایشان به دلایل زیرین به تخطئه ی اروپا در جهت دفاع از آمریکا می پردازند:

 

" اروپائی ها ( به خصوص فرانسوی ها) لائیک ترین ملل جهان هستند."

 

" اروپائی ها ( به خصوص فرانسوی ها) ملی‌گرا‌ترین ملل جهان اند."

 

" اروپائی ها ( به خصوص فرانسوی ها) ایدئولوژیک ترین ملل جهان هستند."

 

" اروپائی ها استعمارگرترین ملل جهان بوده اند."

 

" فرانسه نه فقط بخش عمده ای از آفریقا و آسیا را مستعمره ی خود ساخت، بلکه تنها با زور اسلحه از ویتنام و الجزایر بیرون رفت".

 

و در همانجا درمورد جنگ آمریکائیان علیه ویتنام می فرمایند:

 

" البته آمریکائی ها کارنامه ای تاریک در ویتنام دارند. سرزمینی که پس از استعمار فرانسه در آستانه ی کمونیسم بود و آمریکائی ها برای رهایی از کمونیسم کوشیدند از دولتی وابسته در این سرزمین دفاع کنند."

 

به عبارت دیگر جنگ فرانسه علیه ویتنام غیرقابل توجیه، ولی جنگ آمریمکا علیه ویتنام به بهانه ی مبارزه با کمونیسم قابل توجیه است و البته که سخنی از جنایات آمریکا در ایران، اندونزی و خاورمیانه ، شیلی، کوبا، نیکاراگوئه، آفریقا و ... نیست.

 

روزنامه نامبرده در این سال ها مملو از مقالاتی است که حمله ی آمریکا به عراق را به گونه ای توجیه می کند. آیا آقای قوچانی که از انواع التقاط در ایران سخن می گویند، اسلام آمریکایی را اندیشه ای التقاطی نمی دانند؟ آیا ایشان التقاط اسلامی- نومحافظه کاری را اندیشه اصیل اسلامی می نامند؟

 

صرفنظر از اینکه مشخص نیست که برادران مدرن و مسلمان ایشان در عراق چه کسانی هستند، ایشان کاملا آگاهانه فراموش می کنند که برادران- و البته خواهران- ایشان در عراق و افغانستان روزانه بوسیله ی چه کسانی کشته می شوند، مورد تجاوز قرار می گیرند، اجساد آن ها سوزانده می شود و چه کسانی از بمب های ناپالم، مواد رادیواکتیو ضعیف شده، بمب های فسفری علیه آنان استفاده می کنند. و به همین ترتیب است فراموشی ایشان در مورد اختلاف بروز کرده بین " برادران مدرن مسلمان" ایشان در ترکیه و سردمداران کاخ سفید. همانگونه که ایشان مشخص نمی کنند که منظورشان از اندیشه های " کمونیستی از نوع استالینی آن" چیست، تا این امکان را داشته باشند از این اصطلاح چماقی بسازند تا برسرهمه ی چپ ها بکوبند.

 

البته این آشفته گویی ها دلایل پنهان دیگری نیز دارد و برای واکاوی آن باید بیشتر به نوشته های ایشان بپردازیم. درهمان سرمقاله شهروند ایشان در پایان می نویسند:" ضروری است محافظه کاران سرشناسی از جنس همان مقام عالی رتبه ی دولت فعلی، این بار مانع از تکرار فاجعه شوند و التقاط جدید را در نطفه خفه کنند که خیر دنیا و آخرت ایرانیان مسلمان در آن است."

 

خفه کردن در ایران، از خفه کردن شهاب الدین سهروردی تا خفه کردن مدرس تاریخی کهن دارد، اما در سال های اخیر کارگزاران حکومتی دارزدن وتیرباران کردن را به خفه کردن ترجیح داده اند. البته در مواردی هم حربه ی قدیمی چاقو به کارآمده است. آیا بهتر نیست آقای قوچانی دست از سنت خفه کردن بردارند و روش های مدرن تر ی را به اصول گرایانی – که آنان را از جنس خویش می شمارند  و در نامبردن خود و ایشان از واژه ی "ما" استفاده می کنند- پیشنهاد کنند. ضمن اینکه ایشان فراموش می کنند که هم در عراق و هم در ترکیه احزاب کمونیست آزادند. بر آقای قوچانی که زمانی برای آزادی سینه چاک می دادند، چه رفته است که اینگونه مانند فاشیست های سنتی و غیرسنتی خواهان خفه کردن شده اند؟

 

این سخن پوشیده ای برمطالعه کنندگان تاریخ صد ساله ایران نیست که پیش از هر کشتاری در این کشور، قلم بدستانی جلادان را به این عمل تشویق کرده اند. آرشیو روزنامه های ایران مملو از این مقالات  در مقاطع مختلف تاریخی اند. پیش از حملات وحشیانه به احزاب و گروه های سیاسی در سال 1327 تا روزهای پس از کودتای 28 مرداد و روزهای پس  از قیام 15 خرداد و نیز در دهه ی 50 و ... سرمقاله نویسانی از نوع آقای قوچانی چاقوی جلادان را تیزکرده و تناب دار آنان را تابیده اند.

 

این چندان مهم نیست که آیا آقای قوچانی در تشویق به خفه کردن و در تمجید از جنگ از جایی دستور می گیرند با خود برای خویش رسالتی را قائل شده اند، چون که نتیجه عملی آن یکی است و آن چیزی نیست جز دشمنی با استقلال و آزادی مردم ایران.

 

از مشخصات آقای قوچانی خود شیفتگی ایشان است. او گمان دارد که می تواند از طریق قلم هر توطئه ای را جا بیندازد.

 

در اینجا هدف ایشان کشتار چپ ها بدست اصولگرایان است تا پس از آن با خیال راحت خود را قهرمان آزادی جا بزند و رقیب را آدمکش. از طرفداران دمکراسی آمریکائی بیش از این نباید انتظار داشت. ایشان رندانه و به خیال خود می کوشد از یکسو اصولگرایان را به کشتار چپ ها برانگیزد و از سویی دیگر هواداران سوسیالیسم را به درگیری با اصولگرایان تحریک کند و برای این کار بناچار به بیان پاره ای از حقایق در مورد چپ می پردازد. آنجا که او در سرمقاله ای دیگر در نشریه نامبرده می فرمایند:" سوسیالیسم رقیب لیبرالیسم است چه همان اندازه که از برابری سخن می گوید، مدافع آزادی هم هست."

 

و کمی پس از این سخن درست ادامه می دهد که:

 

 ...پوپولیسم اما حریف این هر دو ایدئولوژی است. در برابری طلبی حریف سوسیالیسم است و در دمکراسی خواهی دشمن لیبرالیسم. پذیرش مناسبات سرمایه داری آن را در مقابل سوسیالیسم و نفی نخبگان در مشارکت سیاسی آن را در برابر لبیرالیسم قرار می دهد. تاکنون لبیرال ها به مصاف پوپولیست ها درآمده بودند. سوسیالیست ها در این نبرد فکری سهمی اساسی دارند و شاید برای همان توده هایی که مخاطبان اصلی پوپولیستها هستند، نبرد آنان تماشایی تر باشد. گاه فقط باید تماشا کرد. زمان بازی هم فرامی رسد. تماشای نزاع سوسیالیسم با سایه اش. آنان که حسرت عصر ازدست رفته شهادت را می خورند و به فراغت و فردیت عصر اصلاحات طعنه می زنند، اکنون دربرابر آزمونی واقعی قرارگرفته اند. آنان شهید زنده را از یاد برده اند."

 

چنانکه مشاهده می شود در جملات بالا، آقای قوچانی نقش ناظر بی طرفی را درجنگ بین هواداران سوسیالسیم و پوپولیست ها ایفا می کند که فقط و فقط به تماشا نشسته و تا زمان بازی خویش منتظر است تا این جنگ به زعم ایشان ناگزیر، دربگیرد و ایشان چون اشراف روم شاهد نبرد گلادیاتورها باشند. در اینجا به علت کم حافظه گی بار دیگر فراموش می کنند که پیشتر خواهان خفه کردن یک طرف بوسیله ی طرف دیگر شده اند. بنابراین اشرافزاده ی رومی شرق نشین دیروز و شهروند امروز چندان در نبرد خود اندیشیده اش بیطرف نیست.

 

راستی منظور آقای قوچانی از جمله " آنان که حسرت عصر از دست رفته ی شهادت را می خورند... اکنون مقابل آزمونی واقعی قرارگرفته اند" چیست؟ آیا می خواهند به اصولگرایان چنین القا کنند که سوسیالیست ها در تدارک ترور و کشتار آنان هستند؟

 

و اما سخن آخر با آقای قوچانی!

 

جناب سردبیر!

 

سوسیالیست های ایرانی- همانطور که بدرستی قلم زده اید- به همان اندازه که از برابری سخن می گویند مدافع آزادی هم هستند. اما آزادی آنان با آزادی ادعایی شما یک تفاوت چشمگیر دارد. برای روشن‌تر شدن مطلب اجازه دهید واقعه ای را برایتان بازگو کنم:

 

زمانی که روزنامه‌ی شرق بسته شده، در انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران نشستی به همین مناسبت ترتیب یافت. اعجاب انگیز این‌که هیچکدام از افراد تحریریه شرق دراین مراسم شرکت نداشتند. در این جلسه آقای دکتر فریبرز رئیس دانا از جمله چنین گفتند

" من به این جهت از حق انتشار روزنامه‌ی شرق دفاع می‌کنم که اندیشه‌هایی مخالف اندیشه‌ی من را منتشر می‌کند."

این دمکراسی سوسیالیستی ماست و آن دمکراسی خفه کردنی و آمریکایی شما. ما بنابراندیشه های سوسیالیستی خود به قضاوت نهایی تاریخ و مردم میهنمان ایمان داریم. شما چطور؟

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics