نویدنو:25/02/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

نویدنو: آگاهی از فضای ذهنی متفکران دایره اصلاح طلبی از ضرورت های مبرم شرایط کنونی است .این اندیشه ها در موارد بسیاری به تاکتیک ها واستراتژی مبارزاتی گروه هایی از جامعه می انجامند که درک عینی خاستگاه های فکری آن ها لازم است . سعید حجاریان یکی از سخنگویان فکری طیف موثری از اصلاح طلبان حکومتی است .توجه به دیدگاه ها ی او در مسائل گره ای جامعه وتاریخ می تواند آموزنده ودر شناخت خطوط عملی این نیرووها مفید باشد. از این رو متن کامل آخرین نوشتار حجاریان را تقدیم می کنیم .

 

ماهیت دولت مدرن

سعید حجاریان

سعيد حجاريان، عضو شوراي مركزي جبهه مشاركت ايران اسلامي مقاله‌‏اي را با عنوان «ماهيت دولت مدرن» در همايش «دولت مدرن» كه از سوي انجمن علمي علوم سياسي دانشگاه تهران برگزار مي‌‏شود، ارائه كرد.

به گزارش "ايلنا"، متن كامل مقاله حجاريان به اين شرح است:
خانم‌‏ها و آقايان!
دانشجويان و استادان گرامي !
سلام عليكم؛
بسي خوشحالم و خرسند كه مي‌‏توانم در جمع شما حضور داشته باشم. البته دوستان همايش به من خيلي دير خبر برگزاري آن را دادند و فرصت هم اندك بود و متاسفانه به همين دليل نتوانستم با فراغ بال و فرصت كافي بنشينم و برايتان نكته‌‏هاي بديع درباره دولت مدرن فراهم آورم يا مقاله بنويسم در قد و قامت يك مقاله علمي. آنچه عرضه مي‌گردد حاصل تاملاتي است بدون ارجاع به منابع و در حد بضاعت و توان جسمي‌ام و نكاتي است كه ارتجالاً به ذهن و ضميرم رسيد اندر باب دولت، دولت مدرن و شرايط ايجاد آن. فصلي خواهم گفت درباره لغت دولت و سپس به شرايط پيدايش آن خواهم پرداخت. در انتها هم احتجاجي خواهم داشت با دوستاني كه سراب توسعه سوداي دموكراسي از سرشان انداخته است.
بحثي در لغت و گشتي در ادبيات
پيش از ورود در بحث از شرايط دولت مدرن، به نظر مي‌‏رسد بايد نگاهي لغت‌‏شناسانه هم به دولت مدرن داشته باشيم. اولاً به لحاظ. امروز در دنيا از دولت دو معنا مراد مي‌‏شود:
ماركسيست‌‏ها بيشتر
STATE را به معناي كلّ يك رژيم به كار مي‌‏برند. مثلاً ماركسيست‌‏هاي ساختارگرايي مثل پولانزاس يا آلتوسر. آنها هر نوع ESTABLISHMENT را دولت مي‌‏خوانند، حتي جامعه مدني را ذيل دولت مي‌‏دانند. برخي‌‏شان پيشتر رفته و حتي نهادهاي مذهبي و رسانه‌‏ها و خانواده را هم جزو دولت مي‌‏دانند؛ چون از ديد آنها همه اينها در بازتوليد دولت نقش دارند.
از سوي ديگر در اردوگاه ليبراليسم هم بيشتر
STATE را در معناي حكومت (GOVERNMENT ) به كار مي‌‏برند. يا در معناي معناي شاخه اجرايي آن. هر دولتي يك بخش تنفيذي دارد. مثلاً كابينه. يا قوه مجريه به علاوه قوه قهريه. هماني كه در اخبار راديو و تلوزيون مي‌‏گويند قواي لشكري و كشوري. اين دو را با هم مي‌‏گوييم شاخه تنفيذيه در مقابل مقننه و قضاييه. در آمريكا كه اصلاً نخستين معنايي كه از STATE به ذهن متبادر مي‌‏شود، ايالت است.
اما براي ما دولت چه معنايي داشته؟ لغت دولت در ايران به معناي
STATE به كار نمي‌‏رفته است. نه به معناي خود STATE به كار مي‌‏رفته و نه حتي به معناي شاخه اجرايي يا حكومت و قوه تنفيذيه. دولت معناي مكنت و ثروت داشته است. مثلاً وقتي حافظ مي‌‏گويد:
دولت آن است كه بي‌‏خون دل آيد به كنار
ور نه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست
يا
ماه اگر بي‌‏تو برآيد به دو نيمش بزنند
دولت احمدي و معجزه سلطاني
در بيت اخيرالذكر هم نه واژه دولت كه واژه سلطان معناي حاكم و حاكميت دارد. حاكم نه به معناي حاكم شرع، بلكه به همان معنايي كه مثلاً در احكام‌‏السلطانيه ماوردي به كار رفته است. حاكميت و سلطنت هم به معناي حكميت يا فصل خصومت نيست. حاكميت اساساً خودش مصدر جعلي است.
در واقع از زمان اندكي پيش از مشروطه بود كه دولت به معناي جديد در ايران باب شد. البته وظيفه مورخان است تا كشف كنند كه نخستين بار دولت از كي معناي جديدي در ايران پيدا كرد. شايد عين‌‏الدوله و معيرالدوله نخستين القابي باشند كه در آنها دولت معناي جديد را دارد. در اين القاب دوله ديگر به معناي مكنت و ثروت نيست. بلكه به معناي مُلكَت است.
دولت مدرن و شرايط آن

پيش از شروع هر بحثي اول بايد ببينيم طبيعت (
NATURE ) دولت مدرن چيست؟ البته من ذات‌‏گرا نيستم. اما به هر حال عقل عرفي و نگاه پديدارشناسانه مي‌‏گويد كه دولت مدرن و پيشامدرن تفاوت‌‏هايي با يكديگر دارند. در لغت مناقشه‌‏اي نيست. مي‌‏توانيم به جاي ذات بگوييم: ماهيت، چيستي، طبيعت، طبع و ... . براي روشن كردن طبيعت دولت مدرن مي‌‏توان از شرايط دولت مدرن سخن گفت. اين شرايط برخي شرط لازم هستند و برخي شرط كافي. اگر شرايط دولت مدرن را شناختيم مي‌‏توانيم بفهميم كه در اثر گرد هم آمدن چه اجزايي دولت مدرن تشكيل مي‌شود. شرايط لازم دولت مدرن در دولت‌‏هاي پيشامدرن هم وجود دارد. اما شرايط كافي است كه فصل دولت مدرن و پيشامدرن است.
شروط لازم دولت مدرن:
1- دولت و انطباق قلمرو با مرز
نخستين شرط دولت قوه نفاذ است. هماني كه انگليسي‌‏ها به آن مي‌‏گويند:
PENETRATION . قوه نفاذ اعم از قوه مجريه است. بهترين برابر براي آن قلمرو است. قلمرو واژه‌‏اي است مركب، تشكيل‌‏شده از دو جزء: قلم و رو. قلم كه نماد فرمان است و رو هم از مصدر رفتن نماد حوزه نفوذ. جايي كه قلم سلطان را تا آنجا مي‌‏خوانند و محترم مي‌‏دارند. شايد PEN در PENETRATION به همان معناي قلم در قلمرو باشد. قلمرو دولت را بايد دقيقاً شناخت. مثلاً ممكن است قلمرو شاه تا دروازه باب همايون بيشتر نباشد. اما ايران كجا و باب همايون كجا؟ در واقع شرط اول دولت اين است كه قلمرو دولت و مرزهاي سرزميني‌‏اش با هم منطبق باشند.
احتمالاً فيلم آخرين امپراطور «برتولوچي» را ديده‌‏ايد. «پويي» آخرين امپراطور است. چين هم كشور بزرگي است. از يك طرف «منچوري» را دارد و از طرف ديگر «تبت» و «كاشمر» را دارد. اما قلمرو «پويي»، آخرين امپراطور فقط شهر ممنوعه است. بقيه كشور در دست قواي خارجي است.
در واقع شرط اول دولت اشاره دارد به اينكه در كشور ملوك‌‏الطوايف نباشد. مثلاً دربار شاهان خودمان را نگاه كنيد. عموماً قلمرو آنها منطبق با مرزهايشان نبوده است.
از طرف ديگر شما ممكن است بگوييد در دولت - شهرها هم وضع همين‌‏گونه بوده است. مثلاً در يونان باستان. ايتالياي قرن شانزده. ايتاليا در زمان ماكياولي، يا دوك‌نشين‌هاي اروپاي مركزي. اما بايد از يك مغالطه و اشتباه پرهيز كرد. مرزهاي دولت - شهر همان شهر و اطرافش است اما وقتي از قلمرو دولت- كشور سخن مي‌‏گوييم، از يكسو كشوري داريم با مرزهايي بين‌‏المللي و از سوي ديگر دولتي هست كه قلمرواش ممكن است بر اين مرزها منطبق باشد يا نباشد.
ايران بعد از مشروطه يكي از مواردي است كه مرز و قلمرو با هم منطبق نيستند.خزعل در خوزستان و شوكت‌‏الملك در بيرجند يا شيخ عبدالحسين لاري در صفحات لار. هركدام براي خود قلمرو داشته‌‏اند. اما اينها دولت نبودند، ملوك‌‏الطوايف بودند. معناي نفاذ اين نيست. به همين معنا نمي‌‏شود گفت در ايران بعد از مشروطه دولت كاملاً مدرن داشته‌‏ايم.
2- نوع نفوذ دولت در قلمرو
شرط دوم نوع نفاذ دولت است. كيفيت و چگونگي نفاذ هم مهم است. نفاذ يعني چه؟ نفاذ يعني توان سركوب عريان. مثلاً توان سركوبي كه قوه قهريه دارد. اما دولت ابعاد مختلف هم دارد. براي تمشيت همه امور نمي‌‏توان صرفاً بر قوه قهريه تكيه كرد. مهم است كه آيا دولت قدرت تطميع هم دارد يا نه؟ قدرت جلب قلوب را هم دارد؟ به مردم خدمتي مي‌كند يا نه؟ آيا دولت ايدئولوژي دارد تا بتواند نزد مردم براي خودش ايجاد مشروعيت كند؟ مگر چنگيز قلمرو نداشت؟ و مگر در اين قلمرو نفوذ و قدرت سركوب عريان نداشت؟ چرا كسي حمله چنگيز را تشكيل دولت در ايران نمي‌‏داند؟ در حالي كه پيش از او تركان هم به ايران حمله كردند و دولت‌‏هاي سه گانه غزنوي، سلجوقي و خوارزمشاهي را تشكيل دادند.
دولت مي‌‏تواند به سرنيزه تكيه كند اما نمي‌تواند بر سرنيزه بنشيند. حتماً يك عصاي ايدئولوژيك هم نياز دارد. كار دولت به يك معنا افسانه‌‏سازي است. دولت بايد بتواند افسانه خودش را بسازد و به مردم بقبولاند. دولت بايد بتواند افسانه‌‏اي را كه مي‌‏سازد به طرق مختلف در سرتاسر قلمرواش ترويج كند.
3- دولت و ايجاد رفاه
دولت بايد بتواند از هرم «آبراهام مازلو» كم كم بالا برود. يعني درمرتبه نخست، امنيت و ايمني ايجاد كند. شرط لاينفك هر دولتي ايجاد امنيت در مقابل دشمنان خارجي بوده است. همچنين دولت بايد بتواند از هرج و مرج داخلي هم جلوگيري كند. در هرم مازلو پس از امنيت، به خوراك و پوشاك مي‌‏رسيم. يعني دولت بايد بتواند ار احتكار و قحطي و مرگ و مير جلوگيري كند. دليل نظارت دقيق دولت‌ها بر واحدهاي مقياس و ميزان و خلوص سكه‌‏هاي ضرب‌‏شده و جلوگيري از ضرب سكه قلب، همين است. دولت بايد بتواند فضا و شرايط مناسب خريد و فروش را ايجاد كند. دولت بايد بتواند سرپناه براي مردم ايجاد كند. اين همان دولت رفاه و چتر تامين اجتماعي است.
اگر دولت اين كارها را انجام داد مي‌‏توان گفت خودش را مستقل نگه داشته است. به‌‏خصوص در دنياي رقابتي و عصر جهاني شدن. اگر وظيفه دولت در ايجاد امنيت در زمان جنگ و در مقابل دشمن خارجي است؛ در فضاي رقابتي و عصر جهاني شدن دولت بايد بتواند قابليت و زمينه رقابت در داخل و خارج از كشور را فراهم كند. دولت از يك نگاه، يك سربازخانه بزرگ است و از نگاه ديگر، يك بنگاه بزرگ. البته منظور اين نيست كه بنگاه‌‏داري بكند. بلكه دولت بايد بتواند بنگاه را بچرخاند.
خيلي از مردم ايران و جاهاي ديگر دنيا حاضرند دولت فقط همين دو كار را بكند: ايجاد امنيت و ايجاد رفاه. آزادي هم نبود، نبود. ايرادي ندارد. فرار از آزادي اينجا است كه رخ مي‌‏دهد.
نگاه كنيد چرا مردم اروپاي شرقي يا روماني حسرت دوران كمونيست‌‏ها را مي‌‏خورند ؟ آنها مي‌‏گويند آن موقع با وجود اينكه حكومت، توتاليتار بود اما حداقل نان ما را مي‌‏دادند.
اين سه شرطي كه ذكر كرديم، شروط لازم هر دولتي ازجمله دولت مدرن است. اما اين شروط براي دولت مدرن كافي نيستند. چرا ؟ چون دولت ماقبل مدرن هم مي‌‏تواند سه شرط پيش‌‏گفته را تامين كند. به‌‏خصوص در زمان غيررقابتي بودن و عدم جهاني شدن، دولت‌‏ها خيلي راحت‌‏تر مي‌‏توانستند آن سه شرط را ايجاد كنند.
شرط‌‏هاي كافي دولت مدرن
1- مشروعيت دولت مدرن
نخستين شرط، مشروعيت دولت است و چگونگي كسب اين مشروعيت. يعني هم مهم است كه دولت مدرن مشروع باشد و هم مهم است كه اين مشروعيت چگونه كسب و از چه طريقي بيان شود. دولت‌‏هاي مدرن نمي‌‏توانند منبع مشروعيت را بر منابع سنتي استوار كنند: منابعي مثل: خون، خاك، نسب، نژاد، حق الهي. كاريزما و نظاير اينها.
در بخشي از سرود انترناسيونال گفته مي‌‏شود:
برما نبخشند فتح و شادي
نه بت(در بعضي نسخه‌‏ها:خدا)،
نه شه
نه قهرمان (در بعضي نسخه‌‏ها: آسمان)
با دست خود گيريم آزادي
در پيكارهاي بي‌‏امان
اين منابع براي مشروعيت‌‏بخشي به دولت مدرن كافي نيستند. در اين شعر، شاه نماد خون بود و بت (حق‌متافيزيكي ) هم نماد حق الهي و قهرمان هم همان كاريزما است.
البته كمونيست‌‏ها كه اصلاً اعتقاد داشتند انقلاب، منبع مشروعيت‌‏بخشي است. آنها دنبال دموكراسي نبودند و دغدغه‌‏اش را هم نظراً و عملاً نداشتند.
امروزه برخلاف ساليان پيش رواج انديشه قراردادگرايي از يكسو و گسترش امواج‌‏گونه‌‏گون دموكراسي از سوي ديگر باعث شده است كه حق حاكميت ملت‌‏ها به رسميت شناخته شود و البته حق حاكميتي كه برمبنايي دموكراتيك به منصه ظهور رسيده باشد.
اينكه حق حاكميت ملت‌‏ها به رسميت شناخته شده است و دموكراسي به عنوان يگانه راه اثبات اين حق حاكميت است، مانع نشده است از اينكه در جاي جاي دنيا دولت‌‏ها با شيوه‌‏هاي ديگر روي كار بيايند. در قرن بيستم يكي از رايج‌‏ترين طرق غيردموكراتيك براي به دست گرفتن قدرت، كودتا بوده است. اما جالب اينجا است كه اين دولت‌‏هاي حاصل از كودتا هم هرچند مشروعيت ندارند اما به دنبال مشروعيت‌‏يابي هستند. نمونه‌‏ها فراوان است: في‌‏المثل ناصر در مصر با كودتا بر سركار آمد، اما سعي كرد به طرق مختلف براي دولتش مشروعيت‌‏سازي كند. جنگ با اسرائيل، ايجاد احزاب ناصريست، پشتيباني از ايدئولوژي وحدت امت عربي، راه‌‏اندازي راديو صوت‌‏العرب از جمله اين اقدامات بودند.
يا ژنرال پارك در كره جنوبي، راهي كه ژنرال پارك براي مشروعيت‌‏دهي به دولتش برگزيد، افزايش رفاه عمومي از طريق بالا بردن درآمد سرانه بود. براي اين منظور هم استراتژي‌‏هاي توسعه صادرات را در پيش گرفت.
اما آيا ناصر يا ژنرال پارك نمي‌‏توانستند از مجراي صندوق راي، به قدرت، دولت و مشروعيت برسند؟ پاسخ بستگي دارد به اينكه آنها كي حاضر مي‌‏شدند تن به آزمون دموكراسي بدهند. مسلماً نه ناصر و نه ژنرال پارك پيش از كودتا وجهه‌‏اي نداشتند كه به تبع آن براي خود رايي جمع كنند و اعتباري بيافرينند. اما يقين بدانيد اگر پس از اقدامات مشروعيت‌‏سازانه‌‏شان راه صندوق را در پيش مي‌‏گرفتند از صندوق‌‏هاي راي سرفراز بيرون مي‌‏آمدند و البته با آراي بالا. امام خميني در كشور خودمان هم اين‌‏گونه بود. كسي به امام براي رهبري انقلاب رايي نداده بود. اساساً براي گزينش رهبر انقلاب انتخابات انجام نمي‌‏شود اما مسلماً اگر بر فرض مثال يك ماه پس از 22 بهمن 57 انتخابات برگزار مي‌‏شد، براي مقام رهبري، مرحوم امام با راي بالا انتخابات مي‌‏شد. البته نبايد اشتباه برداشت شود كه دموكراسي موضوعيت ندارد بلكه طريقيت دارد، بلكه غرض اين است كه نشان دهيم مساله دولت مدرن و شرط دولت مدرن، مشروعيت است. امروزه مشروعيت عموماً با دموكراسي ابراز مي‌‏شود اما استثناها را نبايد كنار گذاشت.
البته جا دارد دوستان نمونه‌‏هايي نظير قذافي را هم هميشه پيش چشم داشته باشند.
2-خاستگاه دولت مدرن
موضوع ديگر خاستگاه دولت مدرن است. دولت مدرن از كجا مي‌‏آيد؟ يا به بيان ديگر دولت خاستگاه دولت مدرن از كجا بايد باشد تا بتوان آن را دولت مدرن ناميد؟
براي دولت مدرن معمولاً سه خاستگاه را ذكر مي‌‏كنند:
هگلي‌‏ها اعتقاد دارند روح مطلق در سير و سلوك خود از سه مرحله عبور مي‌‏كند: خانواده، جامعه مدني و دولت. اين سه مرحله تقدم و تاخر رتبي بر يكديگر دارند. نتيجه‌‏اي كه از اين نگرش حاصل آن اين است كه خانواده، شهروند مدني مي‌‏پروراند، شهروند مدني جامعه مدني را مي‌‏سازد و دولت غايت قصوي يك جامعه است. تا جامعه مدني نباشد دولت مدرن هم شكل نمي‌‏گيرد. جامعه مدني هم به نوبه خود مبتني است بر شهروندان آزاد كه در دل خانواده‌‏ها شكل گرفته‌‏اند.
لابد همه شما اصطلاح
NATION-STATE را شنيده‌‏ايد. در اين اصطلاح و در تقدمي كه واژه NATION
بر واژه
STATE دارد مي‌‏توان رگه‌اي از همين انديشه هگلي را ديد. يعني NATION تقدم دارد بر دولت. اين NATION ، همان خانواده و جامعه مدني است كه مجموعاً ملت را مي‌‏سازد.
از اين نگرش مي‌‏توان گريزي زد به تاريخ ايران. دولت مدرن در ايران كي شكل گرفت؟ نظرها متفاوت است اما از همين نگرش مي‌‏توان استفاده كرد و به نقد نظراتي پرداخت كه قائلند به اينكه دولت صفوي ايجاد كننده دولت مدرن در ايران بوده است. اگرچه دولت صفوي بسياري از شروط لازم دولت را داشت، يعني هم نفوذ داشت و هم قلمرو، هم رفاه نسبي در سرزمين ايجاد كرد و هم پشتگرم بود به ايدئولوژي و ملغمه‌‏اي از تشيع و تصوف؛ اما نيك مي‌‏دانيم كه اين دولت هم همچون اسلاف خود با چيرگي قبيله‌‏اي به قدرت رسيد. دولت صفوي از دل جامعه مدني بيرون نيامده بود. دولت صفوي را ملتي واحد بر سر كار نياوردند، بلكه اتحادي از قبايل بودند كه توانستند قدرت خودشان را بر هرج و مرج پيش از خود چيرگي دهند.
خاستگاه ديگري كه براي دولت مدرن مي‌‏توان ذكر كرد، استعمار است. به نظر شما آيا هند كنوني دولت مدرن دارد؟ استراليا چطور؟ يا آفريقاي جنوبي؟ اگر استعمار به اين مناطق نمي‌‏رفت آيا قابل تصور نبود كه وضعيت هند فعلي چيزي بدتر از افغانستان يا سومالي باشد؟ ماركس هرچند منادي اتحاد ضعفا بود اما اعتقاد داشت كه استعمار براي هند مفيد بوده است.
از سوي ديگر واژه استعمار هرچند طلب عمران كردن است ولي چه بسيار كه اين طلب، عمران تباهي‌‏ها و ويراني‌‏هاي فراوان هم داشته است. هند، پيش از استعمار انگلستان براي خودش صنعت داشت. صنايع پارچه‌‏بافي داشت و استعمار كه به آنجا پا گذاشت گو اينكه آنجا را صنعت‌‏زدايي كرده است. آنچه انگلستان براي خودش در هند ساخت بازاري بود پرخواستار براي صنايع نساجي هند. استعمار حتي اگر تماماً خرابي و تباهي بوده باشد عقلانيت بوروكراتيك را به كشور مستعمره مي‌‏آورد. در برخي مواقع حتي صنايع نظامي و تكنولوژي هم مي‌‏آورد. اين عقلانيت بوروكراتيك، ماتركي است از استعمار براي كشور مستعمره كه اگر عقل و درايتي باشد مي‌‏تواند خاستگاه دولت مدرن شود. در بسياري از كشورها احزاب و پارلمان و انتخابات، مديون استعمار است: مگر امريكا مستعمره نبود؟ مگر كانادا مستعمره نبود؟ فرض كنيد هيچ وقت پاي مهاجران و بالتبع مستعمران به امريكاي شمالي باز نمي‌‏شد، آيا قابل تصور نبود كه امريكاي شمالي با ساكنان بومي و سرخ‌‏پوستش در بهترين حالت دولتي باشند در حد و حدود و قد و قواره مغولستان؟
خاستگاه ديگر دولت مدرن، دولت‌‏سازي است. دولت‌‏سازي را
STATE MAKING مي‌‏خوانند. دولت‌‏سازي يك پروژه است. آن را نبايد با پروسه STATE FORMATION اشتباه گرفت. در انگلستان هيچ‌‏وقت پروژه‌اي براي دولت‌‏سازي اجرا نشده است بلكه دولت بر اثر فرايند طبيعي تحول جريانات در تاريخ ساخته شده است. اما همه كشور ها تاريخ و تبار انگلستان را نداشته‌‏اند. في‌‏المثل در كشورهاي كمتر توسعه يافته اروپا مثل پروس قرن نوزده يا اسپانيا يا يونان دوره سرهنگ‌ها يا روسيه؛ نه استعماري وجود داشته است و نه اينكه فرايند تاريخ اين كشورها جامعه مدني و بوروژوازي را ايجاد كرده است. روسيه در اين باب شايد بهترين مثال باشد. جامعه‌‏اي دهقاني با روستاهاي پراكنده. در اين موارد كه گفتيم، دولت از بالا شكل گرفت و معمولاً طي يك پروژه؛ يعني كساني مثل بيسمارك، پطر كاترين و حتي مائو آمدند و با تلاش خود، دولت ساختند. اما مگر دولت را مي‌‏توان ساخت؟ پرسش خوبي است. مسأله از ارتباط بين دولت و قدرت برمي‌خيزد. قدرت مظروف است و دولت ظرف آن. تا قبل از دولت مطلقه در اينگونه كشورها قدرت، جمع نمي‌‏شد. قدرت يا پراكنده است، كه در آن ممكن است شاهي و سلطاني بيايد و قدرت را در كف، با كفايت خويش به تجميع برساند، اما چون دولت مطلقه ساخته نشده است مرگ شاه همان و فروپاشي قدرت هم همان. بهترين مثال در اين مورد نادر است. نادر، قدرت را تجميع كرد به اين معني كه ملوك‌‏الطوايف را از بين برد اما دولت ايجاد نكرد، ساختاري نساخت تا پس از خودش اين قدرت تجميع شده به انباشت هم برسد. آدام اسميت در ثروت ملل مي‌‏گويد ابتدا بايد ثروت انباشت شود، بعد به فكر عدالت افتاد چون اگر انباشت سرمايه‌‏اي در كار نباشد، هر نوع توزيع ثروت در واقع توزيع فقر است ولو عادلانه! قدرت هم همين‌‏گونه است. اگر تجميع قدرتي نباشد و اگر اين قدرت تجميع شده به انباشت و استمراري نرسد، هر نوع توزيع قدرتي در واقع توزيع ضعف است. ضعف همان و هرج و مرج هم همان. قصه پر غصه تاريخ ايران هم اينچنين است. همين كه دولتي ايجاد نشد تا قدرت را تجميع كند و استمرار بخشد و به همين دليل تاريخ ايران چيزي نيست جز ادوار پي در پي استبداد و هرج و مرج.
دموكراسي هم چيزي نيست غير از توزيع قدرت. به نظر شما اگر بلشويك‌‏ها در روسيه قدرت را تجميع نمي‌‏كردند آيا هفتاد سال بعد مي‌‏توانستيم شاهد دموكراسي در روسيه باشيم؟ به نظر مي‌‏رسد دموكراسي بدون تجميع قدرت در واقع هرج و مرج همگاني است. و اين است سر مخالفت بسياري از فلاسفه و دانشمندان در طول تاريخ با دموكراسي. اين دولت‌‏هاي مطلقه كه خاستگاه دولت مدرن هستند دو ويژگي دارند كه معمولاً در همه آنها مشترك است و همين دو ويژگي است كه دولت‌‏هاي مطلقه يا به زبان ديگر استبداد منور ناشي از دولت‌‏سازي را مقدمه الجيش دولت مدرن مي‌‏سازد:
يكي اينكه دولت مطلقه، توسعه‌‏گرا است. دولت مطلقه در واقع مي‌‏خواهد با ميان‌بر زدن در تاريخ عقب‌‏ماندگي‌‏ها را جبران كند. مثلاً در كشورهاي توسعه‌‏يافته، بورژوازي توسعه صنعتي را ايجاد كرده است اما دولت مطلقه وقتي مي‌‏بيند بورژوازي و جامعه مدني ضعيف است خودش آستين‌‏ها را بالا مي‌‏زند تا توسعه صنعتي ايجاد كند.
نكته ديگر اين است كه دولت‌‏هاي مطلقه گرچه دموكراتيك نيستند اما افق آينده‌‏شان از ديگر دولت‌‏ها نزديك‌‏تر است به دموكراسي! في‌‏المثل چين هرچند دموكراتيك نيست اما دورنمايي از دموكراسي دارد.
حال كه اجمالاً با دولت مدرن و ذاتيات و عرضيات و لوازم و كفايتش آشنا شديم، نيم‌‏نگاهي هم داشته باشيم به ايران امروز. پس از روي كار آمدن دولت نهم و حتي قبل‌‏تر از آن، بعد از قضاياي مجلس هفتم و انتخابات بعدي در گوشه و كنار اردوي اصلاح‌‏طلبان زمزمه‌‏هايي به گوش مي‌‏رسد. زمزمه‌‏هايي كه معمولاً پشت نقاب انتقاد از پوپوليسم و دموكراسي پوپوليستي است اما در واقع همان حرف‌‏هاي قديمي است اندر باب اولويت توسعه بر دموكراسي يا نشان دادن اينكه با چه حدي از درآمد سرانه چقدر دموكراسي مي‌‏توان داشت و اينكه تا توسعه صنعتي و خصوصي‌‏سازي در كشور محقق نشود، دموكراسي سرابي بيش نيست.
مساله، محدود به سياسيون يا اقتصاديون نيست. روشنفكران هم گويا از تاريخ درس نگرفته‌‏اند. فضا شبيه شده است به ايران مابين اولتيماتوم روسيه پس از مشروطه تا كودتاي سوم اسفند. ابرمردي بايد بيايد و اگر چه دموكراسي نمي‌‏آورد حداقل اقتصاد را ساماني بدهد تا از قافله پيشرفت اقتصاد جهاني عقب نمانيم. همان حكايت نادري پيدا نخواهد شد و كاشكي اسكندري پيدا شود!
برخي از اين دوستان هم - چه در داخل چه در خارج- دنبال ارائه تفسيري نو از حكومت رضاخان هستند. در واقع نشان دادن پايه‌‏هاي توسعه كشور در عصر رضاخاني يكي از مباني استدلالي آنهاست تا نمونه‌‏اي تاريخي از مطلوب سياسيشان را بيان كرده باشند. اينان دولت رضاخان را موسس دولت مدرن در ايران مي‌‏دانند. خود من به شخصه به لحاظ ذهني، جنبش مشروطه را موسس دولت مدرن مي‌‏دانم. هرچند اعتقاد دارم فرايند ايجاد دولت مدرن در ايران هنوز كامل نشده است.
اين دوستان ابتدا بايد ثابت كنند كه اكنون نيز مي‌توان با استبداد منور و ديكتاتور مصلح، عقب‌ماندگي‌هاي كشور را جبران كرد. سپس هم نشان دهند كه دولت رضاخاني دولت مطلقه بوده است. در زمان رضاخان هم عده‌‏اي مثل امروز فريب اين انديشه را خوردند، اما دولت رضاخان دولت مطلقه مدرن نبود. رگه‌‏هايي از دولت مدرن و مطلقه داشت اما خصلت سلطاني‌‏اش قوي‌‏تر از خصلت مطلقه‌‏اش بود. در واقع دولت رضا شاه به عنوان مقتدرترين دولتي كه پس انقلاب مشروطه شكل گرفت آش درهم جوشي بود از سه گرايش:
1- دولت مطلقه مدرن. يعني رگه‌‏هايي از دولت مطلقه مدرن داشت اما صد در صد هم دولت مطلقه مدرن نبود. الگوي رضاخان در اين زمينه آتاتورك و آلماني‌‏هاي آن روزگار بودند.
2- دومين گرايش دولت رضاخاني، بقاياي دولت پاتريمونيال قديم بود كه در تاريخ ايران تداوم داشته است و در واقع نظام پاتريمونيال، ماتركي بود از خاندان قاجار براي رضاخان! من در جاي ديگر ويژگي‌‏هاي نظام پاتريمونيال را به تفصيل شكافته‌‏ام!
3- گرايش سوم تركيبي بود از شاهي باستاني و آرماني ايران و گفتمان ملي‌‏گرايانه آن دوره.
من معتقدم وجه غالب دولت رضاخان همان گرايش دوم يا نظام پاتريمونيال است. اما آنچه باعث مشروعيت دولت رضاخان و حمايت روشنفكران و تكنوكرات‌‏ها از وي مي‌‏شد رگه اول و سوم بود. يعني رگه‌‏هاي مطلقه و توسعه‌‏گراي اين دولت از يكسو و انديشه شاهي باستان ايران از سوي ديگر. مهم‌‏ترين دليل هم براي اينكه دولت رضاخان مطلقه نبود اين است كه پس از جريانات شهريور بيست و جانشيني محمدرضا به جاي وي، كل ساختار دولتش از هم پاشيد و همين پاشيدگي دستگاه بود كه در دهه بيست اندكي مجال تنفس و فعاليت آزاد سياسي به روشنفكران داد.
اين نكته را هم نبايد از نظر دور داشت كه دولت رضاخان - به خصوص در نيمه دوم سلطنتش - از سيستم شايسته‌‏سالاري دولت‌‏هاي مطلقه خارج شده بود. اطرافيان فهيم رضاخان يا كشته شده بودند يا در تبعيد بودند يا خانه‌‏نشين يا در گوشه زندان. خود جناب شاه هم خاني و ملاّكي را به سلطنت ترجيح مي‌‏داد و تبديل شده بود به يك ملاك بزرگ.
اين حرف‌‏ها، يعني اينكه فعلاً به توسعه اقتصادي و افزايش درآمد سرانه فكر كنيم و دموكراسي را بگذاريم براي روز مبادا، حرف‌‏هاي جديدي نيستند. آقاي لئونارد پاي هم كه در زمان محمدرضا به ايران آمده بود، توصيه‌‏اش به محمدرضا همين بود. مي‌‏گفت دموكراسي مال درآمد سرانه بالاي 6000 دلار در سال است و شما فعلاً كاري با دموكراسي نداشته باشيد و بچسبيد به همان درآمد سرانه.
درست است كه رابطه معناداري ميان توسعه اقتصادي و دموكراسي وجود دارد اما اين رابطه به قول منطقيون ضروري نيست و الزاماً توسعه اقتصادي علت دموكراسي نيست. توسعه مي‌‏تواند محرك دموكراسي باشد و حتي تسهيل‌‏كننده آن، اما نمي‌‏توان اثبات كرد كه دموكراسي نمي‌‏آيد مگر بعد از توسعه اقتصادي نمي‌‏توان اثبات كرد كه دموكراسي ضرورتاً مي‌‏آيد پس از توسعه اقتصادي. كشورهاي حاشيه خليج فارس را با درآمد سرانه سالی 25000 دلار نگاه كنيد. كدامشان دموكراسي دارد؟ كدامشان پارلمان و انتخابات و احزاب جدي و موثر دارد؟
از آن سو نگاه كنيد به هند، بنگلادش و دومينيكن در امريكاي لاتين به جنوب آسيا. آيا توسعه اقتصادي دارند يا في‌المثل توسعه‌‏يافته‌‏اند؟ اما كدام‌‏يك از اين كشورها است كه دموكراسي به معني نظام حزبي قوي و انتخابات و پارلمان نداشته باشد؟
مگر آرمان دموكراسي و خاستگاه دموكراسي، آتن نيست؟ آيا دموكراسي آتني همراه بوده است با درآمد سرانه بالا يا توسعه و صنعت؟
البته بايد ديد كه با مدافعان اين ايده تا كجا مي‌‏توان موافقت داشت و همدل بود؟ ما بايد خصال و ويژگي‌‏هاي پاتريمونيال دولت در ايران را از بين ببريم. در واقع نياز به يك پروژه پاتريمونيال‌‏زدايي داريم. چراكه رگه‌‏هايي از نظام پاتريمونيال هنوز هم وجود دارد. يعني يك عوايد خاصي (
PATRONAGE ) به دولت مي‌‏رسد؛ عوايد مفت: نفت! اين عوايد مفت مثل ارث بادآورده است در رابطه پدر و پسر! كه فرزند هرآن گونه كه بخواهد از كيسه مفت خرج مي‌‏كند. اين ارث دولت را بزرگ‌‏تر مي‌‏كند، شايسته‌‏سالاري را به كناري مي‌‏گذارد و مبناي مناصب مي‌‏شود، بركشيدگي! و دولت مي‌‏شود مجمع عزيزالسلطان و امين حضور و نديم خلوت! و اين عزيزالسلطان ها همه جا را هم مي‌‏گيرند: از امور كشوري گرفته تا امهات مسائل لشكري! مردم هم كه اصلاً به حساب نمي‌آيند.
مگر مي‌‏شود دولتي كه مشروعيتش را از مردم نگرفته و جيبش را هم از جاي ديگر پر كرده، به فكر افزايش درآمد سرانه مردم باشد تا شايد و احتمالاً پس از آن افزايش درآمد سرانه و به تبع آن كورسويي هم از دموكراسي پيدا شود؟ اين خيال خام خودفريبي است و نعل وارونه.
اين حرف‌‏ها و تئوري‌‏ها شايد به درد افغانستان بخورد اما براي ايران - با تبار و تاريخش- دارويي نيست كه درمان كند، تازه اگر به مرگ بيمار نيانجامد. ملتي كه 100 سال پيش نهضت مشروطه داشته، نهضت ملي شدن نفت را داشته، انقلاب اسلامي ساي 57 را تجربه كرده است، دوم خرداد را ديده است، مردمي كه از سطح با سوادي بالا برخوردار است، اكثرشان شهرنشين هستند و چندرسانه‌‏اي و چند منبعي هستند، به اين مردم نمي‌‏شود ديكتاتوري كرد؛ ولو ديكتاتوري صالح توسعه‌‏گرا!
مردم ايران شايد هنوز شهروندان خوبي براي دموكراسي نباشند و مشتاقانه از يك فعاليت دراز آهنگ و طاقت‌‏فرساي اصلاح‌‏طلبانه براي دموكراتيك كردن دولت كاملاً و مستمراً حمايت نكنند، اما يقيناً زير علم ديكتاتوري هم سينه نخواهند زد.
در ضمن، خود ديكتاتوري صالح توسعه‌‏گرا هم لوازم و شرايطي دارد. حزب و تشكيلات مي‌‏خواهد. آن هم تشكيلاتي كه هر روز يك انشعاب تازه از آن بيرون نزند. حمايت و همدلي بدنه نيروي نظامي را مي‌‏خواهد. خواب رزم‌‏آرا و رضاشاه خوابي است سنگين. البته شايد روياي شيريني باشد اما از خواب گران خيز!
در انتها سپاس گرم و خسته نباشيد خود را تقديم مي‌‏كنم به دانشجويان و كوشندگان برپايي اين همايش.
سعيد حجاريان
تهران/ ارديبهشت 1386

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics