نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه

مفهوم توسعه ی پایدار و وحدت ملی

نویدنو:21/9/1385


مفهوم توسعه ی پایدار و وحدت ملی*
هادی پاکزاد


...
در جهانِ يكپارچه كنوني، مفهوم توسعه پايدار معنايي جز استقرار عدالت همه جانبه در مناسباتِ زندگي اجتماعي تمام ملل در برخورداري از توانِ آن‎ها در بهره‎وري بهينه از امكانات موجود و پيشرفت همه جانبه نيروهاي كار ندارد. در اين تعريف، ميزانِ سنجش، استانداردهاي توسعه غربي نيست كه ضعفِ خود را نشان داده است. ملاك، فراهم شدنِ بستري ا‎ست كه ملتِ هركشوري بتواند با «كارِ اجتماعاً لازمِ» خود و در رابطه با مبادلهی ارزش واقعيِ نيروي كارش با ديگر ملل، درك بهره‎وري بهينه از نتايجِ آن را در مناسباتِ فراگيرشان داشته باشد. برآيند اين امر خوداتكاييِ ملي را در پي‎مي‎آورد و مقولهی گريز از «كار» را از بيخ و بن ريشه‎كن مي‎سازد.
يك خانواده، كشور و جهانِ همبسته، در توزيعِ عادلانه امكانات و شناخت در چگونگي استفاده از آن است كه مي‎تواند خود را در روند توسعه پايدار موفق بداند. ميلياردها امكاناتِ مونوپل شده كه در جهتِ بهره‎وري «شخص» حتا كم‎ترين حاصلِ سودمندي را ندارد، چیزی جز ارضاي عقب‎افتاده‎ترين خصالِ به ارث برده از اسلافِ حيواني‎اش كه تكامل نيافته‎اند نیست.
غريزهی «بكش تا زنده بماني» را نمي‎توان به عنوانِ «توسعه»، سرمشق قرار داد و دستيابيِ همگان را در آن جايگاه خيالي انتظار كشيد. تازيانهی «آزادي سرمايه»، بهشتي آفريده است كه در آن وحشت و ترور، درد و فقر، جنگ‎هاي قومي و كشوري، جهل و خرافات و... نمونه‎های آشكاری از توسعه پايدارِ تمام كشورهاي توسعه نیافته و كشورهاي به ظاهر پيشرفته را به نمايش گذاشته است.
ظرفيتِ بالقوه هر كشوري در صورتي‎كه بر پايه همبستگي حقيقيِ ملي ـ جهاني به فعل درآيد، مي‎تواند رفاه همهجانبه را براي تمام مردم هر كشوري تضمين کند. يعني محو فقر و بي‎سوادي،عدم اطمينان از آينده، ترس از قوانينِ همانندساز، وحشت از تروريسم، توليدِ وسايل كشتار جمعي، جنگ‎افروزي‎هاي قومي، كشوري و جهاني ، مهاجرت‎هاي اجباري، فرار مغزها، استثمار نيروي كارِ به اجبار ارزان شدهی ملت‎هاي عقب نگه‎داشته شده، هزينه‎هاي نظامي سرسام‎آور كشورها، هزينه‎هاي بيهوده و كلان كشورها براي ايجادِ نيروهاي انتظامي عريض و طويل كه هرچه بيشتر وسعت مي‎يابند باز هم نمي‎توان آنها را با سرعتِ رشدِ جرم و جنايت هم‎آهنگ کرد، افزايشِ بي‎وقفه زندان‎ها، دادگاه‎ها ودربه‎دري خانواده‎ها كه در پس اين گيرودارها دور تسلسل‎ را به دفعات به گردش مي‎اندازد كه در فقدان همهی آن‎هاست كه كشوري مي‎تواند مدعي پيش‎رفت و توسعه پايدار شود . آيا چنين كشوري در جهان كنونيِ دست‎پختِ امپرياليسم وجود دارد؟ فرهنگ حاكم بر اين جهان، خوشبختي را در نظارگر بودن بر بدبختي ديگران القاء كرده است‎. هركس ديگري را مي‎بيند و در مقايسه‎اي خفه و تنگ‎نظرانه، با بهتر دانستنِ ناآگاهانهی وضعش نسبت به ديگري، ارضا و خشنود مي‎شود!. امپرياليست‎ها چنين نگرشي را توسعه مي‎نامند و آن را در ضمير مردمان كشورهاي جهان جا‎سازي و نهادينه مي‎كنند‎. در صورتي‎كه «توسعه»، متوسطِ بهرهوری بهينه از امكاناتِ حاصل در شركتِ «كار اجتماعا لازمِ‎ِ» موجود در جامعه، تعريف مي‎شود‎. حال اگر اين امكانات كه در جوهر خود، رشد را در پي دارد، محدود هم باشد چيزي از معنای زندگيِ سرشار از لذتِ همگاني نمي‎كاهد كه آن خود، عينِ عدالت و توسعه است .
 

وحدت ملی امپریالیسم را به عقب نشینی وا می دارد


موضوع عدالت در زندگيِ اجتماعيِ «درون كشوري» با هدفِ «توانا‎يي در بهره‎وري بهينه از امكانات براي همگان» بر این نگرش اصرار مي‎ورزد كه ساختار حضور فعالِ ملت‎ها را در عرصهی مبارزه جهاني عليه امپرياليسم زمینه سازي كند. زيرا اجتناب در تحققِ چنين امري، سلطه امپرياليست‎ها را كه نابودي هر تقدسِ ملي را هدفگيري كرده است، تداوم خواهد بخشيد. براين اساس، در ورود به اين بحث اولين موضوعي كه ضرورتِ درك آن الزامي به نظر مي‎رسد، تعريف «وحدت ملي» است.
وحدت ملي دلالت دارد بر پذيرش كليترين نقطه اشتراك‎هاي مردمانِ گوناگونِ ساكن در يك كشور و لحاظ كردنِ منافعِ طبقات و اقشار متفاوتي كه در آن كشور زندگي مي‎كنند. در چنين تعريفي، سلطه و آمريتِ هيچ طبقه، قشر، حزب و گروهي نمي‎تواند جايي در استقرار داوطلبانه ی «وحدت ملي» داشته باشد. هرگونه سلطه‎اي كه با ابزارهاي قانوني و غیر قانونی بر ديگران اعمال شود، تنها حافظ انسجامِ اجباري و ظاهريِ آحاد يك كشور مي‎شود كه چنان انسجامي ريشه در عمق نخواهد داشت و نام آن را هم نمي‎شود وحدت ملي گذاشت. برآيند چنين وضعي در تمام كشورهاي مشابه يكسان است: گريز و نقضِ قوانين توسط ديگر مردماني كه سلطه ی حاكم، منافع آن‎ها را پاس نمي‎دارد‎. در اين كشورها به نسبتِ توانايي حاكميت ‎هاي تماميت‎خواه كه حافظِ منافع قشر كوچكي از جامعه ی خود هستند، قدرت اعمال مي‎شود، این حاکمیت ها بدونِ استثناء از سخاوت‎هاي آشكار و نهانِ خارجي و به ويژه امپرياليست‎ها برخودار هستند که نمونه ‎هاي برجسته آن را در شيليِ پينوشه، افغانستانِ طالبان و ده‎ها كشور ديگر مي‎توان شاهد بود كه حاكميت‎ هاي این کشورها اصرار در همانندسازي مردمان با خود را دارند و «همانندسازی» با خود را كمالِ وحدت ملي مي‎شناسند. سخنِ اين كشورها در مبارزه با امپرياليسم، چيزي جز فريب توده‎ هاي مردم نيست، زيرا همان سلطه‎ اي را بر ملت‎ هاي خود تحميل مي‎كنند كه امپرياليست‎ها بر تمام كشورها روا داشته ‎اند. در چنين كشورهايي مبارزه درون كشوريِ آشتي‎ ناپذير، منطقِ جبري پيدا مي‎كند و به سببِ سيطره ی مطلقِ حكومت‎ها بر تمامِ نهاد‎هاي مستقلِ مدني و ايجاد رُعب و وحشت، زندان و شكنجه براي هر جنبده ی مخالفي كه با آمريتِ حاكمان درافتاده باشد، مسير مبارزه در دو شكلِ به ظاهر متفاوت، ولي در اصل همسان به جريانِ انحرافي وارد مي‎شود، كه نتيجه حاصل از آن به نفع رشد و توسعه پوياي كشور تمام نمي‎شود. نخستين شكل مبارزه در چنين سيستم‎هايي، اعتصابِ منفي یا «اعتصابِ ناپيدا»ی مردم در نهادهاي حكومتي‎ است.
همه در آرامش و سكونِ ظاهري، به كار روزانه مشغول مي‎شوند، ولي در طول هشت ساعت كار، نيم تا يك ساعت كار مفيد انجام نمیدهند، اين وضع در كارخانه ‎ها و مؤسسات خصوصي نيز با كمي شدت و ضعف حاكم است. در اين گيرودار، مديريت‎ هاي گزينشي كه در جايگاه شایسته خود قرار نمي‎گيرند، وضع را از آن‎چه هست اسفبارتر مي‎كنند. قوانين، آيين‎ نامه ‎ها و دستورالعمل ‎ها، هيچ كدام از ثبات برخوردار نمي‎شوند و تاثيري در ايجاد كارايي لازم در ساختارسازي‎ هاي بهينه و هدفمند ندارند.
يأس، افسردگي، نااميدي، خودكشي و افزايش بيماري‎هاي رواني، همه ‎گير مي‎ شود و گانگستريسمِ قانوني و غيرقانوني در اشكال دزدي ‎هاي كوچك و بزرگ به امري عادی مبدل مي ‎شود كه براي افكار عمومي دیگر شگفت‎ آور نیست. لايق ‎ها، شايسته ‎ها، دلسوزان و كارشناسان تحقير مي‎ شوند و به ‎جاي آن، نانِ به نرخ روز خور‎ها، زرنگ ‎ها! و چاپلوس ‎ها همه ‎كاره مي‎ شوند.
همين مختصر كه حكايتِ بسيار اندكي از اوضاع چنين كشورهايي‎ را ترسيم كرده است، نشان از پي آمد‎هايي دارد كه هيچ فرجام نيكويي را نه تنها براي مسؤلانِ تماميت‎ خواه آن كشورها نويد نمي‎دهد و آن‎ها را در تاريخ به نیکی جاودانه نمي ‎سازد، بلكه ملتي را با منش و نگرشي آلوده مي‎كند كه در رهايي از آن، نسلی باید تاوان آن را بپردازد که این خود، تا ابد انزجار و نفرت نسل های بعدی را نثار بانيان خواهد کرد.
شكل ديگر مبارزه در چنين كشورهايي، گرايش به مبارزه «كور» است كه نام «تروريسم» را بر آن گذاشته‎ اند. دراين‎ كه مبارزه به سبک ترورِ «مطلق خواهان» هيچ «نظام مطلق‏ گرايي» را سر عقل نمیآورد، شكي نيست. اما در همين موضوع نيز، تفكرِ مطلق‎ گرايان به گونه ‎اي ا‎ست كه جاي مظلوم و ظالم را به سادگي عوض مي ‎كنند و از نگاهِ آنان مبارزه ی آشتي‎ ناپذيرِ پیشروهای ملت، اَعمالِ تروريستي به حساب مي‎آيد.
نمونه برجسته ی آن را در مبارزه مردم فلسطين شاهد هستيم كه چگونه غاصبانِ سرزمين فلسطيني، قهرمانانِ مردم را تروريست مي‎نامند، در حالي‎كه نيروي انقلابي نمي‎تواند تروريست باشد و بعضي شيوه ‎هاي تروريستي مبارزه را نيز بايد معلولِ علت‎ هايي دانست‎ كه سرچشمه ‎اش را تنها مي‎ توان در تروريسم دولتيِ حكومت‎ هاي ديكتاتوري رد يابي کرد.
همه ی اين‎ها كه در جوامع ياد‎شده، به طور جبري و قهري واقع مي‎ شوند، هسته‎ هاي بحران‎ هايي را شكل مي‎دهند كه نظم ‎يافتگيِ آن‎ها در گرو شناختِ منطبق با شرايطِ هر كشور و روابط آن امكان‎پذير است. اين حرف بدان معنا‎ست كه درك صحيح از شرايط بحران زده ی چنين كشورهايي كه در آشفتگيِ حركتِ رشد مبارزاتي خود قرار گرفته ‎اند، تنها در صورتي ميسر است كه علاوه بر لحاظ كردنِ ويژگي‎ هاي خاص درون كشوري، ضرورتِ درک تاثيرهای مخربِ بين‎ المللي در رابطه با بحران‎ هاي هر كشور از نظر دور نماند.
سرعتِ اطلاع‎ رساني از هر نقطه‎ اي به نقطه ی ديگر كه ره‎ آورد نيروي كار پيشرفته بوده است، مشکل فاصله را حل كرده است، كه اين امر در تاثيرپذيري متقابلِ ملت ‎ها در رابطه با فرآيندِ جهاني شدن سهم اساسی داشته كه آفت‎ هاي آن نیز هيچ كشور پيشرفته و عقب‎ مانده‎ اي را در امان نگه‎ نداشته است. بنابراين در شرايط هجومِ سرمايه‎ هاي بدون مرز، مللِ كشورهاي جهان تنها با «مطلق گرايانِ» خودي مواجه و رودررو نيستند، آن‎ها با قدرت ‎هايي روبرو شده ‎اند كه تلاش دارند تا هويت و چهره هاي واقعي خود را در پناه عوامل پرورش يافته در دامانشان، پنهان نگه‎دارند تا در هر جايي از كشورهاي جهان، بسته به جميعِ شرايط آن كشورها، اهدافِ امپرياليستيِ جهاني سازی را به سرانجام دلخواه برسانند. اين اهداف چيزي جز غارتِ كشورهاي خودي و بيگانه، در سراسر جهان نيست. شيطانِ بزرگ به مفهومِ واقعي كلمه، امپرياليسم جهاني ا‎ست كه رهبري آن را امپرياليست‎هاي آمريكايي در دست دارند.
شناساندنِ امپرياليسم ورابطه ی كاربردي آن با ارتجاعِ درون كشوري به توده‎ هاي مردم كشورهاي تحت ستمِ مضاعف، بستري را فراهم مي‎آورد كه مبارزه ملي ـ جهاني را به راه راست رهنمون مي‎ سازد.
هر كشوري براساس شرايطِ خود، اگر بتواند شعارِ «نابودي امپرياليسم» را به ميان توده ‎هاي ميليوني مردم ببرد، حمايتِ ميلياردي مردمِ ديگر كشورها را به سوي اهداف ملي ـ جهاني خود به دست آورده است. اين امر مشروط به اين است كه اهداف، ملي ـ جهاني باشند، نه اين‎كه «شعار مرگ بر امپرياليسم» با مضمون و محتواي « فقط زنده باد خودم» مخدوش گردد!. آگاه سازي توده‎ ها از سرشتِ واقعي امپرياليسم، بدونِ برملاسازيِ جوهر وجوديش كه همان نگرش «مطلق گرايانه» است، براي توده ‎ها ملموس و قابل درك نخواهد بود و اين آگاه سازي زماني مفهوم مي‎ شود كه آن‎ها، تماميت‎ خواهيِ امپرياليست‎ها را با نمونه‎ اي كه در كشورهاي خودشان اِعمال مي ‎شود و از آن رنج مي‎برند، مربوط به هم بدانند تا برآيند آن نفرت از هر نظامِ تماميت‎ خواه و مطلق ‎گرا باشد. در اين صورت لبه ی تيز مخالفت و نافرماني، تنها متوجه ارتجاع داخلي كشورها نمي‎شود و بخش وسيعي از مردم در روياي بهشت كاذبي كه امپرياليست‎ها در پشت آن مخفي شده ‎اند، به انتظار رهايي توسط امپرياليسم، يعني دشمن واقعي خود و تمام مللِ جهان، نمي‎ نشينند. در اين صورت است كه «وحدت ملي» با وجود ارتجاع حاكم در كشورهاي تحتِ ستم، به عينيت خود نزديك مي‎شود.
مبارزه راهبردي براي شناخت قابل لمسِ توده‎ هاي مردم از امپرياليسم جهاني و بسيج آن‎ها براي تحريم داوطلبانه و گاندي‎ وارِ كالاهاي امپرياليست‎هاي متجاوز، قدرتي را از«همبستگيِ ملي ـ جهاني» به منصه ظهور مي‎رساند كه هيچ نيرويي توانِ مقابله با آن را نخواهد داشت و اگر وحدت‎ ملي كشورها، در روند رو به رشد خود، دچار دسيسه هاي امپرياليسم قرار نگيرد و بتوانند با پشتيباني توده‎ هاي آگاهِ منطقه ی خاورميانه شيرهاي نفت را ببندند، امپرياليسم جرأت تجاوز به هيچ كشوري را نخواهد داشت و نمي‎تواند «امپرياليسم» باقي بماند.
استقرار «وحدت ملي» در هر كشوري، ضامنِ توانمندي و شكست‎ ناپذيري آن كشور و ملت است، تروريسمِ «درون كشوري» را بسيار كم‎رنگ مي‎كند و بستر لازم را براي مبارزه فراگير با امپرياليسمِ جهاني فراهم مي‎سازد‎.
به طور خلاصه، برآيند مبارزه به خاطرِ «وحدت مليِ» درون كشوريِ همه ی كشورها را مي‎توان در چند مورد جمع‎ بندي کرد كه در آن مي‎توان به مواردي از تعريف «وحدت ملي» نيز دست‎ يافت.

· قانون اساسي كشورهايي كه بازتابِ نگرش، خاستگاه، ايدئولوژي و جهان‎بينيِ «گروهي» از يك ملت باشد‎، بايد منشاء تمام نارسايي‎ ها و گرفتاري‎ هاي ملي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي دانست كه پيوسته بر گره‎ هاي كورش افزوده مي ‎شود‎. قوانينِ اساسي این كشورها، به گونه‎ اي ا‎ست كه تلاش براي تفسيرِ آن، هيچ اصلاحاتي را برنمي‎ تابد و اصرار در تطبيقِ آن با منافعِ اقشار گوناگونِ ملت، آب در هاون كوبيدن است‎. صفت مشخصه ی چنين كشورهايي، تداوم زندگي در «بحران» است. بنابراين، بازنگري در قانون اساسي اين كشورها براساس«وحدت ملي» ضرورت نخست است .

· احزاب، اتحاديه ‎ها، جمعيت ‎ها، گروه ‎ها، و ديگر نهادهاي مدني كه تبلور خاستگاه‎ هايِ فكري و نمايندگان منافع مردم يك كشور هستند، اين مفهوم را مي‎ رسانند كه با تلاش‎ هاي مسالمت ‎آميز و ارایه ی برنامه‎ ها و اَعمالِ خود، می توانند اقبال بيشتري نزد مردم كسب كنند تا به یاری آن نقش كارساز‎ي در اداره امور كشورشان داشته باشند. بر اين پايه، اگر به حافظه و شعور مردم احترام گذاشته شود، «وحدت ملي» حكم مي‎ كند تا كارِ گزينه سازي كانديدا‎هاي هر حزب، جناح، دسته و گروهي را، مردم با آراي خودشان انجام بدهند. در كشورهايي كه قدرت‎هاي حاكم، تفكر و عملكرد‎هايشان بر پايه ی «همانند سازي» استوار شده است، نه تنها كانديد‎هاي هر نهادِ مدني را گزينش مي‎ كنند، بلكه هيچ نهادي كه از صافي نگذشته باشد، هويتِ قانوني نمي‎ يابد. در اين كشورها رفته رفته اصل هويتِ ملي‎ شان نيز زير سؤال مي ‎رود ونتيجه، آن مي‎ شود كه در ادار ه ی امور كشور‎ وامي‎ مانند.

· «آزادي» در كشورهاي «تك قطبي» به گونه‎ اي تعريف و اجرا مي‎شود كه از اساس با معني آزادي در تضاد مي‎ افتد. آزاديِ «گروهي از جمعيت يك كشور» كه ايدئولوژي و منافع مشتركي دارند و مي‎توانند با انحصار قدرت، مطابقِ نگرش خويش زندگي كنند، «محدويتي» ندارند كه نياز به آزادي داشته باشند. قدرت‎ هاي مطلق‎ گرا برای قلبِ آزادی، ناگزيرند با تدوين قوانينِ ضدِ محدوديّت برای خود، تنها حريمِ خويش را آزادي بنامند. به بياني ديگر، چون قدرت‎ هاي «تك قطبي» تنها ارزش ‎هاي خود را «عينِ آزادي» مي‎ شناسند، هر پديده ديگري را دشمنِ آزادي معرفي مي‎ كنند.
آزادي مفهوم واقع نمي‎شود مگر اين‎كه تعداد خطوطِ قرمزها آنقدر نباشد كه «مخالف» را خفه کند. روشن تر اين‎كه «آزادي» براي مخالفان و دگرانديشان است كه داراي معنا مي‎ شود، حاكم نياز به آزادي ندارد. هر كشوري كه در آن حقوقِ سياسي، اجتماعي و اقتصاديِ مخالفان و دگرانديشان رعايت شود و به طورمرتب تعداد قوانين بازدارنده ی آن كاهش يابد و برسر هرموضوعي بهانه و محملِ قانوني تراشيده نشود، رو به سوي آزادي دارد. هر قدر تلاش شود «آزادي» با افزايش بايد‎ها و نبايد‎ها، تابوها و خطوط قرمزها محدود‎تر شود، گريز از قوانين و ناهنجاري‎ هاي اجتماعي نيز با رشدي توقف ‎ناپذير مواجه مي ‎شود، در چنين كشورهايي شرايط آن‎ گونه مي‎ شود تا مردمي كه خارج از باورهاي حاكميت قرار دارند، همگي به صورتِ مجرمانِ با‎لقوه درآیند و نهايت تلاش را به كار ‎برند تا شيوه ی زندگي خصوصي و اجتماعي‎شان پنهان و مخفي بماند. اين‎جاست كه نمايشگاهي از رنگ‎ها و چهره ‎هاي ماسك‎ زده به وسعت يك‎ كشور به ‎وجود مي‎ آيد تا مردم بتوانند خود را از تيررسِ جستجوگرانِ مجرمان، ايمن نگاه دارند. سرانجام اگر جامعه ‎اي در دايره بسته ی چنين رشدي قرار گيرد، «وحدت مليِ» آن از بنياد در معرض اضمحلال و فروپاشي قرار خواهد گرفت. چنين جوامعي در پرورشِ «تروريسم» از هر قماشي، در رقابت با ديگر كشورهاي تماميت‎ خواه، دورِ آخر را براي نابودي كشورشان طي مي‎كنند.

· چگونگي اقتصادِ كشورها كه با ابتدايي‎ ترين و در عين‎ حال ضروري‎ ترين نياز انسان‎ها سروكار دارد، يكي از شاخصه ‎هاي توسعه پايدار تعريف می شود كه برآيند آن وضعيت «وحدت ملي» در هر كشوري را نيز برملا مي‎سازد. در اين باره هيچ ميزانِ ‎سنجشی گويا‎تر از شناخت تناسبِ ذخاير و امكانات هر كشور و ميزان درآمد سرانه آن، با نسبتِ توزيع و بهره ‎وري‎ اش در كلِ جمعيت نيست تا بهترين و ساده ‎ترين نمودار را از اوضاعِ اقتصادي هر كشور به‎ دست دهد.
يك كشور مي‎ تواند براساس استانداردهاي جهاني «فقير» باشد، اما، اين عدمِ تناسب فاحش در توزيعِ درآمدها و منابع ملي ا‎ست كه تكليفِ مقوله ‎اي به نام «وحدت ملي» را روشن مي‎ سازد و آن است كه خود به سدي محكم در برابر توسعه ‎يافتگيِ ملي كه همانا عدم توانايي در بهره ‎وري از نيروهاي كار و منابع و امكانات است، مبدل مي‎ شود. در چنين تعريفي، شناخت از پديده ‎اي هم چون «فقر» به شكلي نسبي درمي‎‎ آيد كه آن را مي ‎توان حتي در فراواني ثروت هم، در كشوري مانند آمريكا، نظاره‎ گر بود. از اين منظر، آمريكا يكي از فقيرترين كشورهاي جهان است. اما اين تعريف، قصد آن ندارد كه براي مقوله ی «فقر و ثروت» تصوري اتوپيايي به ‎وجود آورد و كشورهاي امپرياليستي غارتگرِ جهاني را در اين رابطه، همانند و يكسان با ديگر كشورهاي تحت ستم بداند. صحيح است كه كشورهاي پيشرفته و عقب نگه داشته شده براساس چگونگيِ توزيع ثروت، در«فقر» نقطه ی اشتراك دارند، ولي بايد توجه داشت كه اولي با غارت و چپاول كشورها، از سيري در فقر به‎ سرمي ‎برد، در حالي‎ كه دومي با گرسنگي آن را لمس مي‎كند. به هر حال هر كشوري كه نتواند جلوي رشد بي‎ وقفه ی فاصله طبقاتي را بگيرد و پيوسته و مدام آن را به نفع اقليت و به زيان اكثريتِ مردمان خود، عميق‎ تر کند، نبايد از همبستگي ملي سخني به ميان آورد. در چنين كشورهايي كه مطلق‎ گرايان، همانند سازان و تماميت‎خ واهان حاكمند، با هيچ موعظه و پند و اندرزي نمي‎ توان بستري را فراهم کرد كه كوهي از ثروت‎ها را در كنار مخروبه ‎ها نتوان ديد. در جوامع اين‎ چنيني، اكثر دولت‎ مردان، براي مبارزه با فقر، با هر علمِ اقتصادي كلنجار مي‎روند تا شايد معجزه ‎اي رخ دهد تا گره‎ اي از بي‎شمار گرفتاري‎ هاي اقتصادي باز شود، اما حاصلِ كار‎ها به گله و شكايت از اين و آن ختم مي‎ شود و آخر از همه گناه تمام نارسايي‎ ها را به دوشِ كساني مي‎ اندازند كه روز به روز سهمِ‎ شان در توزيع، ناچيزتر مي‎ شود. مي‎ گويند، آن‎ها هستند كه دلسوزانه «كار» نمي‎ كنند و البته نبايد معلوم شود، چرا و از كجا بر ثروت‎ِهايي افزوده مي‎شود و چرا فقرگسترش بيشتر مي‎ يابد.

* برگرفته از کتاب «جهان دیگری ممکن است» صفحات 44تا54

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics