نویدنو:08/11/1388 صفحه قابل چاپ است |
نویدنو
برای رفیق کوش آبادی که هنوز در راهست محمد خلیلی
ما همسفرانی بودیم با شعر روشن تو می رفتیم وتو می گفتی : - برویم الوان آفاق را بنوشیم در سراحی بامدادان، وبتابیم در قوس تیراژه ها . ▄▄ می گفتی : آخر ، این تاریکی که ابدی نیست ، تاب ستاره هارا می چرخاندی تا خوشه های نور بپاشند بر گذرگاه های دشوار. ▄▄
همین تازگی ها شکل سپیده را می نواختی با "سازی دیگر" ومی سرودی سود "شقایق" هارا دربادهای تلخ، می رفتیم... ▄▄
همه ی پرندگان را به ضیافت "فردا" می خواندی تا دانه بر چینند از خوان گشوده ی هستی. ▄▄
می گفتی : - از "ماسوله " تا شهر که راهی نیست ! راستی را بگو آن پیرمرد عابر، در بیشه زار " ماکلوان" کدام راه را نشانت داد که تو تا انتهای نفس هایت پیمودی ؟ ▄▄
حالا که رفته ای ما سهمی از تورا می بریم - در این زمستانی که نمی گذرد – تا اولین خوانش ِ بنفشه ها . وتو باز خواهی دید شکفتن ارغوان هارا در پنجره ها وخواهی شنید زمزمه ی عشق را در کوچه ها سوم بهمن ماه 1388
|
|