نویدنو:17/11/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

جورج حبش،آرمانخواه فلسطيني و پيوندهاي ايراني 

 يوسف عزيزي بني طرف

 

هفته پيش جورج حبش بنيانگذار جبهه خلق براي آزادي فلسطين در گذشت. اين مقاله  به ياد او نگاشته شده است، آن هم در زمانه اي كه – جز چند خبر كوتاه – چيزي درباره وي در مطبوعات فارسي نوشته نشد. نه در داخل و نه در خارج كشور. و اين با تاثير وي و جبهه اش بر روشنفكران ايراني دهه هفتاد قرن گذشته ميلادي منافات دارد. 

 وقتي در شهريور سال 1374 شمسي (1995 ميلادي) دكتر جورج حبش را در دفتر كارش در دمشق ديدم بيش از هفتاد سال داشت اما  همچنان صحيح و سالم و سرحال مي نمود. اثري از بيماري قلبي و ديگر بيماري هايش نبود.

 گرچه در رژيم گذشته ايران، مطبوعات آن دوره فقط اجازه داشتند يك عكس را از او به چاپ برسانند كه غالبا با قدري توهين و بد وبيراه همراه بود اما من بارها مقاله ها، سخنراني هاي تند، عكس ها و فيگورهاي مختلف وي را در رسانه هاي عربي ديده بودم. اينها

و نيز شخصيت سرسخت، ديدگاه چپ و راديكال جورج حبش براي ما جوانان دهه پنجاه جذاب و جالب مي نمود و اين البته جداي از فضاي راديكاليزه آن روز ايران نبود.

 شانزده سالي بود كه از پيروزي انقلاب بهمن مي گذشت، اردوگاه سوسياليستي و اتحاد جماهير شوروي فروپاشيده بودند وما به ميان سالاني بدل شده بوديم، اما نمي دانم چرا شخصيت جورج حبش همچنان براي من جذاب بود. گرچه ديدار با فتحي شقاقي، رهبر سازمان جهاد اسلامي و نايف حواتمه، رهبر جبهه دموكراتيك براي آزادي فلسطين در دمشق، به راحتي انجام شد اما ديدار با رهبر جبهه خلق براي آزادي فلسطين با دشواري هايي روبه رو شد. تا اين كه با وساطت يكي از همشهريان اهوازي - كه از همرزمانش بود - اين ديدار صورت گرفت. بعدها بخشي از اين گفتگوها را در روزنامه همشهري چاپ و منتشر كردم.

 در اتاق انتظار عكس هاي چه گوارا و ديگر چهره هاي نام آور انقلابي و چپگراي جهان – اعم از زن و مرد - مرا به سال هاي آغازين انقلاب برد. در آن سال ها، تصاوير اينان و نيز عكس جورج حبش – و پيام هاي همبستگي وي - دفاتر برخي از گروهاي چپ را زينت مي داد.

 در ديدار با جورج حبش از هردري سخن گفتيم، از وضع فلسطينيان پس از پيمان صلح اسلو و پيامدهاي آن بر زندگي فلسطينيان گرفته تا موضوع هاي قديم تر همچون جنبش ناسيوناليست هاي عرب و جمال عبدالناصر – كه با احساسي اندوهناك – از او صحبت مي كرد. من از او پرسيدم آيا مي پذيريد كه حماس با عمري كوتاه تر از جبهه خلق به نيروي هماورد فتح بدل شده و جاي شما را گرفته است؟ و او تاييد كرد وگفت حماس به نيرومندترين گروه فلسطيني تبديل شده است.

 اكنون – البته - هم جبهه خلق و هم جبهه دموكراتيك با سيطره حماس بر باريكه غزه مخالف اند و آن را نوعي كودتاي نظامي قلمداد مي كنند و از محدويت هايي كه حماس براي آزادي هاي اجتماعي و سياسي در غزه ايجاد كرده است نيز انتقاد مي كنند. اين دو جبهه كه از موسسان سازمان آزادي بخش فلسطين هستند حتا در كنگره ملي كه اخيرا – ژانويه 2008 - با شركت حماس و جهاد اسلامي و جبهه خلق (فرماندهي عمومي احمد جبريل) در دمشق برگزار شد شركت نكردند. 

 جورج حبش و ايران قبل از انقلاب

 در اين جا بي مناسبت نمي دانم به پيوندهاي ديالكتيكي ميان انقلاب فلسطين و ايران اشاره كنم. اگر از عوامل دروني انقلاب بهمن بگذريم كه عوامل اصلي آن دگرگوني تاريخي بودند، بي گمان انقلاب فلسطين يكي از مهمترين عوامل بيروني وقوع انقلاب در ايران به شمار مي رود. شايد بتوان گفت انقلاب بهمن 57 به نوعي مديون انقلاب فلسطين است و حمايتي كه تاكنون از اين انقلاب صورت مي گيرد براي جبران آن مساله است. اين حمايت سال هاست شكل انحصاري دولتي به خود گرفته وشامل حال گروه هاي همفكر با حاكمان بدل شده است كه مي تواند در بلند مدت آثار زيانباري براي پيكار عادلانه مردم عرب فلسطين داشته باشد.

 در اواخر سال 1350 و اوايل سال 1351 (1971 م) دانشجوي دانشگاه تهران بودم كه مدتي را در زندان كميته مشترك ساواك – شهرباني تهران ( كه اكنون به موزه تبديل شده است) به سر بردم. در آن هنگام مرا در سلولي انداختند كه يك كفاش ويك ديپلمه بيكار نيز در آن جا بودند. آن كفاش – كه در بازار تهران دكه كفشدوزي داشت – به من گفت كه سبب دستگيري اش توسط ساواك اين بود كه مي خواست به فلسطيني ها بپيوندد ودرصفوف جبهه خلق براي آزادي فلسطين عليه اسراييل بجنگد. و البته وي براي اين كار قصد داشت به آلمان و از آن جا به لبنان برود.

 هم نسلان ما به ياد دارند كه در آن سال ها گروه هاي چپ نظير چريك هاي فدايي خلق به جبهه خلق براي آزادي فلسطين به رهبري جورج حبش، و گروه هاي مذهبي نظير مجاهدين خلق يا حتا افراد هوادار آيت الله خميني به سازمان الفتح به رهبري ياسر عرفات مي پيوستند زيرا در آن هنگام چيزي به نام حماس يا جهاد اسلامي وجود نداشت و اينها اصولا پس از انقلاب ايران به وجود آمدند.

 افراد گروه "فلسطين" به رهبري شكرالله پاك نژاد – كه بيش از بيست نفر بودند - قصد داشتند به جبهه خلق بپيوندند كه  در سال 1348 (1969) قبل از عبور از مرز عراق در خرمشهر دستگير شدند. نيز برخي از كادرهاي رهبري فداييان خلق كه جنبش مسلحانه سياهكل را به راه انداختند و بسي افراد ديگر، در اردوگاه هاي جبهه خلق با آموزه هاي جورج حبش آشنا شدند و دوره هاي آموزش نظامي و چريكي را آموختند تا با رژيم شاه – متحد نزديك اسراييل - بجنگند. خونِ پاره اي از اين جان باختگان ايراني در درون سرزمين هاي اشغال شده سال 1948 نيز جاري شده است.

 احزاب كمونيست كشورهاي عربي به تاسي از حزب كمونيست شوروري سابق ميانه چنداني با جبهه خلق و جورج حبش نداشتند وما اين را در موضع گيري حزب توده هم مي ديديم. اين حزب در واقع به جبهه دموكراتيك براي آزادي فلسطين به رهبري نايف حواتمه نزديك تر بود. محمد علي عمويي، يكي از كادرهاي رهبري اين حزب يك بار به من گفت كه اوايل انقلاب به دعوت نايف حواتمه به لبنان سفر كرده و با رهبران احزاب كمونيست سوريه و لبنان ديدار نموده اما با جورج حبش ديداري نداشته است.

 حبش به سال 1925  در يك خانواده مسيحي در منطقه "اللُد" – كه اكنون فرودگاه تل اويو در آن واقع است – به دنيا آمد. با تاسيس دولت اسراييل وزير فشار گروه هاي تروريستي، خانواده حبش زادگاه خودرا ترك كردند و طعم تلخ آوارگي را چشيدند. جورج حبش وقتي دانشجوي دانشكده پزشكي دانشگاه آمريكايي بيروت بود با تاثيرگرفتن از انديشه هاي قسطنطين زُريق نظريه پردازجنبش ناسيوناليسم عرب و استاد برجسته تاريخ آن دانشگاه به ناسيوناليسم روي آورد. اما پس از شكست دولت هاي عربي از اسراييل در سال 1967 به ماركسيسم گرويد.

 دراينجا ما شاهد شباهت هايي ميان دو فرايند تاريخي در فلسطين و ايران هستيم. در واقع در همان برهه تاريخي چنين تحول فكري در ميان برخي از اعضا و هواداران جبهه ملي ايران – يعني بزرگترين سازمان ناسيوناليستي مخالف شاه در اوايل دهه چهل شمسي – رخ داد. بسياري از كساني كه در سال هاي بعد به ايديولوژي ماركسيستي روي آوردند و گروهاي مسلح ضد رژيم شاه را پديد آوردند - همانند جورج حبش و ديگر فعالان  چپگراي عرب - از درون گروه هاي ملي گراي ايراني قد برآوردند. اين شباهت هاي ناگزير، نشانگر شباهت هاي تاريخي پيكارهاي اين دو ملت است.

 جبهه خلق، چپ روي ها و كوچ ها

 دكتر جورج حبش در سال 1967 يعني دو سال پس از تاسيس سازمان الفتح، جبهه خلق براي آزادي فلسطين را بنياد نهاد و بدين سان پاي درراه مبارزه عليه اشغالگران اسراييلي نهاد. مبارزه اي شاق ودشوار و نفس گير كه همچنان ادامه دارد. ديري نپاييد كه دو تن از يارانش يعني نايف حواتمه و احمد جبريل از جبهه خلق جدا شدند. اولي جبهه دموكراتيك براي رهايي فلسطين و دومي جبهه خلق براي آزادي فلسطين ( فرماندهي عمومي) را به وجود آوردند.

 جورج حبش كه درميان مبارزان فلسطيني به حكيم ( به معناي دكتر در لهجه لبناني و فرزانه وفيلسوف در زبان عربي) مشهور است قبل از گرايش به ماركسيسم و بنيادگذاري سازمان چپگراي جبهه خلق براي آزادي فلسطين، اصولا يك ناسيونالست عرب بود كه به كمك جمال عبدالناصر جنبش ناسيوناليست هاي عرب (حركه القوميين العرب) را تاسيس كرد.   

 در واقع دكتر جورج حبش مي كوشيد تا موضع ميانه اي را ميان دو غول سترگ كمونيست آن دوران يعني شوروي (سابق) و چين مائو اتخاذ نمايد واين البته براي شوروي ها خوشايند نبود. درايران بيژن جزني نيز تقريبا همين مشي را دنبال مي كرد.

 درسال 1970 جبهه خلق براي آزادي فلسطين به چندين عمليات هواپيما ربايي دست يازيد كه سازماندهي آنها به عهده دكتر وديع حداد بود.اين عمليات كه اغلب در اردن صورت مي گرفت باعث تحريك ملك حسين و نبرد ارتش اردن عليه چريك هاي مسلح فلسطيني شد. وي پس از واقعه خونين سپتامبر سياه به حضور سازمان هاي مسلح فلسطيني در اردن پايان داد. اين شيوه مبارزاتي گرچه در دنيا شهرت گسترده اي را براي جبهه خلق به بار آورد اما انتقاد هاي فراواني را هم در درون جبهه و هم در بيرون آن برانگيخت وسرانجام در سال 1973 كنار گذاشته شد.

 البته طرح شعارهاي چپ روانه و سوپر انقلابي همانند " ضرورت نقل كل حاكميت به جنبش مقاومت" و " شوراهاي سوويتي را در هر محله و خيابان برپا سازيم" كه از سوي سازمان هاي فلسطيني چون فتح و جبهه خلق در كشوري همچون اردن – با بافت عمدتا عشيره اي – مطرح مي شد به ملك حسين كمك كرد تا بر اين سازمان ها چيره شود و آنها را از اردن بيرون كند. بي گمان امريكا و شاه ايران نيز در اين راه به وي كمك كردند.  

 در اوايل دهه هفتاد ميلادي سازمانهاي فلسطيني به لبنان كوچيدند و در آن كشور به مبارزه عليه اسراييل مشغول شدند، اما در سال 1982  پس از يورش همه جانبه اسراييل به لبنان مجبور به ترك اين كشور شدند و و جبهه خلق و جورج حبش در دمشق مستقر شدند.   

 سازمان انترناسيوناليستي  

علاوه بر چپگرايان فلسطيني وعرب، آغوش جبهه خلق به روي چپ هاي ايراني، چپگرايان كرد عراقي ( نظير جلال طالباني)، گروه هاي انقلابي آمريكاي لاتين، و بريگاردهاي سرخ اروپا و ژاپن گشوده بود تا در مكتب جورج حبش آموزش ببينند. واين برخاسته از ايديولوژي انترناسيوناليستي جبهه خلق براي آزادي فلسطين بود. 

 شخصيت كاريزمايي جورج حبش و انديشه هاي چپ وي در دهه پنجاه ميلادي تاثير نيرومندي بر روشنفكران جهان – ازجمله روشنفكران ايراني – داشت. در آن دوره ده ها كتاب، مقاله و جزوه توسط مترجمان و نويسندگان وفعالان سياسي ايراني در باره انقلاب فلسطين و جبهه خلق و نقش جورج حبش به فارسي ترجمه يا نگاشته شد.در اين جا مي توان به آثاري اشاره كرد كه توسط رضا براهني

و علي كشتگر و اسدالله مبشري - از سه جريان متفاوت سياسي - درباره اين موضوع به فارسي ترجمه ومنشر گرديد.

 نام جورج حبش در دهه پنجاه شمسي، كابوسي براي فرامانروايان عرب و شاه ايران بود وآن گونه كه شنيده ام شاه نفرت خاصي از جورج حبش داشت.

 بعد از انقلاب ايران

 پس از انقلاب اسلامي كه سفارت اسراييل به سفارت فلسطين تبديل شد ما گواه تحكيم روابط حاكميت بعد از انقلاب با سازمان آزادي بخش فلسطين و به ويژه سازمان الفتح هستيم تا اين كه در اواخر دهه هشتاد ميلادي سازمان هاي حماس و جهاد اسلامي به وجود آمدند واغلب حمايت هاي دولتي متوجه اين دو گروه شد.

 پس از پيروزي انقلاب، ژنرال احمد مدني - كه داراي گرايش هاي ناسيوناليستي افراطي بود - استاندار خوزستان شد و ادعا كرد كه جورج حبش مخفيانه وارد اين استان شده و به قول وي با تجزيه طلبان عرب اهوازي ديدار كرده است. جورج حبش بعدها و درهمان ديدارم با وي در دمشق اين موضوع را تكذيب كرد و گفت من اگر مي خواستم به ايران بيايم به تهران مي رفتم كه رفقاي چپگرا در آن جا نفوذ فراوان داشتند.

 درهمان هنگام مشخص بود كه ژنرال مدني – كه خودرا فارس ناب مي ناميد - به قصد اجراي سياست هاي سركوبگرانه اش عليه مردم عرب خوزستان اين شايعه را از رسانه هاي گروهي اعلام كرده بود.

 البته در آن هنگام كه مرزهاي كشور باز بود برخي از انقلابيون آن دوران جهان به ايران آمدند. مثلا من با چشم خودم چند تن از رهبران سازمان رهايي بخش السالوادور - فاراباندو مارتي - را در روزهاي آغازين انقلاب در خيابان هاي تهران ديدم. نيز شماري از رهبران حزب اتحاديه ميهني كردستان عراق در همان هنگام به خوزستان آمدند و سپس براي گشت و گذار به ساير مناطق ايران رفتند. اين را ملا بختيار داماد جلال طالباني و از كادرهاي رهبري اين حزب به من گفت. البته 26 سال بعد يعني وقتي من و برخي از نويسندگان و شاعران ايراني نظير سيدعلي صالحي، محمد رضا پور جعفري، و صالح نيكبخت در آذر 1384 (2005) به دعوت آنان به سليمانيه سفر كرديم.     

 طي سه دهه از عمر انقلاب اسلامي، علاوه بر ياسر عرفات كه دو بار ازايران ديدار كرد، پاره اي از شخصيت هاي چپ فلسطيني نيز براي شركت در برخي از كنفرانس هاي همبستگي با فلسطين به ايران آمدند. از جمله ليلا خالد – از كادرهاي قديم جبهه خلق - و نايف حواتمه دبيركل جبهه دموكراتيك براي آزادي فلسطين كه در ارديبهشت 1385 (2006) به تهران آمدند اما جورج حبش هيچ گاه به ايران نيامد و دعوت هاي مكرر را بي پاسخ نهاد. وتا آن جا كه من از رهبران جبهه خلق شنيده ام دليل آن اعتراض به رفتار سركوبگرانه حاكميت نسبت به نيروهاي چپ ايراني است. 

 البته رهبران حماس و جهاد اسلامي بيشترين سفرها را به ايران داشته اند.

 نسيم دموكراسي  

 پس از فروپاشي اردوگاه شوروي، چپ فلسطيني همانند چپ ايراني دچار دگرگوني شد. اقليتي اندك بر انديشه هاي گذشته پاي فشردند و برخي تعديل هايي را پذيرا شدند و گروهي به ليبراليسم روي آوردند.

 خود جورج حبش نيز كه بيش از سه دهه با مشت آهنين جبهه خلق را اداره كرده بود از اين تحولات بركنار نماند. وي با انتقاد شديد از ديكتاتوري رژيم هاي قبلا ضد امپريالست عرب كه زماني فكر مي كرد به كمك آنان مي تواند وحدت جهان عرب را فراهم سازد، بر ضرورت اشاعه اصول دموكراسي تاكيد ورزيد. واصولا كوچ چند سال پيش وي از سوريه و اقامتش در پايتخت اردن كه داراي حكومتي ميانه رواست،  گوياي نا اميدي اش از آن گونه رژيم هاي تماميت خواه است. او در سال 2000 از دبيركلي جبهه خلق كناره گيري كرد تا به قول خودش برخلاف سران مادام العمر كشورهاي عربي رفتار كرده باشد و راه را براي بروز رهبران جوانتر باز كند. وي از همان سال در امان – پايتخت اردن – رحل اقامت افكند.

حبش، عرفات و حماس  

درواقع جبهه خلق حبش و جبهه دموكراتيك حواتمه بر سه نسل پياپي از فلسطينيان تاثير نهادند و اكنون نيز عليرغم كشمكش ملي گرايان فتح و اسلامگرايان حماس بر سر قدرت در حكومت خود مختار فلسطين، تشكيلات سياسي و نظامي منسجمي در غزه و كرانه باختري دارند و جريان نسبتا وسيعي از توده هاي فلسطيني را نمايندگي مي كنند. اينان وزنه تعادل ميان آن دو نيرو به شمار مي آيند و در گفتمان خود، بر دموكراسي، مدرنيسم، كثرت گرايي سياسي و فرهنگي و عدالت اجتماعي تاكيد مي كنند.

 جورج حبش به رغم اختلافاتي كه گاه به گاه با ياسر عرفات پيدا مي كرد اما اين اختلاف ها هيچ گاه به درگيري مسلحانه ميان دو گروه فتح و جبهه خلق نينجاميد. واين برخلاف پديده اي است كه امروز در غزه شاهد آن هستيم. به قول خود جورج حبش، "ما در استراتژي با الفتح اختلافي نداشتيم اختلاف ما در تاكتيك ها بود". در واقع اين جورج حبش بود كه پس از انتقادهاي تند و تيز از مواضع عرفات و مدتي قهر، به آغوش سازمان آزادي بخش فلسطين – كه زير سيطره فتح بود - باز مي گشت و عرفات نيز او را در آغوش مي گرفت.      

 بي گمان پيروزي انقلاب اسلامي در ايران باعث تقويت گروه هاي اسلامي و فروپاشي شوروي باعث تضعيف گروه هاي چپ در فلسطين شد.

 جورج حبش كه زماني حتا عبدالناصر و عرفات از مواضع تندروانه اش در امان نبودند با قبول برپايي كشور فلسطين در كنار اسراييل عملا از تشكيل كشور واحد فلسطيني دست كشيد. آن هم بعد از سال ها خائن ناميدن كساني كه چنين مساله اي را مطرح مي كردند. اما به گفته اغلب مبارزان فلسطيني و عرب وي يكي از صادق ترين رهبران جنبش فلسطين بود.

 روز دوشنبه گذشته وقتي تشييع جنازه بنيانگذار جبهه خلق را از تلويزيون الجزيره مشاهده مي كردم تنها صداي بلند گريه ليلا خالد بود كه از درون كليساي مسيحيان ارتدكس امان به گوش مي رسيد.  دركنار او ماهر الطاهر معاون دبيركل جبهه خلق، نايف حواتمه و ديگر رهبران الفتح و فعالان احزاب اردن ديده مي شدند وكمي آن سوتر مي شد همسرش هيلدا و دخترش مايسه را نيز ديد. در آن لحظه ياد ليلا خالد افتادم كه دو سال پيش در تهران به من گفت: نگران سلامتي "حكيم" هستيم، احتمالا بيماري سرطان دارد.

بازگشت به صفحه نخست         

                             blog stats

Free Web Counters & Statistics