نویدنو:00/12/1385                                                                     صفحه قابل چاپ است

به جنبش زنان ایران
ایستگاه چشمانت

عاطفه گرگین

 

 
در ایستگاه چشمانت پیاده که  شدم
ناله ای شیون کشید
و عشق در قطار انتظار
ماوی گرفت
زنان با
فاصله های  عذاب
در قفس های خستگی
هووهائی زائیدند
همدرد
تا وقت سکوت را پر هیاهوکنند 
مردان مشت بر سندان
زمان را  گره می زنند
تا حادثه ها
 جنینی شوند
در شبهای ماه
 
 
در ایستگاه چشمانت  پیاده که شدم
نشانه هایت را
به زیبایی  ماه آراستم
و نگاهت را که غلت می خورد
میانه دستم  و دستبندی که نمی چرخاند
دستم را تا
گیسوان  آشفته ات را  آرام کند
چشم می گشایم
 
به گذرسنگین  ابرها   می نگرم
چشمانم را می بندم
تا
قلبم از مژه هایم دور شود
و واژهایت اندکی  شادم کند
 
 
 
در ایستگاه چشمانت پیاده
 که  شدم
واژهایت درون پلکهایت
زیر آیینه  سکندر نشست 
و اقیانوسی از یک میلیون گندم
پلی شد  
 تاماه خاکستری
شعله  بروی خود  کشید
در کوچه به  کوچه نگاهت
اندیشه ای
در تقاطع عبور آزاد
سقوط ممنوع
بر کاغذ ها 
بر قلم ها 
 و بر  امضاء ما
جاری شد
 

اخبار روز

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics