نویدنو:26/05/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

هجوم حاشيه به متن

 محمدجواد كاشي

كنسرت استاد محمدرضا شجريان ديشب (شب اول)، حاشيه و متني داشت. جذاب‌ترين بخش كنسرت هجوم حاشيه به متن بود. متن و حاشيه را تا حدودي صندلي‌ها مشخص مي‌كنند. بخش مقابل صحنه دست‌كم در شب اول برنامه به ميهمانان استاد اختصاص دارد. همه چهره‌هاي درجه اول ادب و موسيقي كشور را مي‌بينيد. از استاد مشكاتيان و ابتهاج گرفته تا استاد فرزانه، شفيعي كدكني.

اما هرچه به صندلي‌هاي عقب مي‌رسي، به ويژه به بالكن مي‌نگري، قيمت‌صندلي‌ها كمتر است، اما چهره‌ها جوان‌تر. چنين است كه ناخواسته حاشيه و متني شكل گرفته است.

در كنسرت قبلي، آن حاشيه در آخر برنامه به متن هجوم آورد. كنسرت كه پايان رسيد، يكباره سيلي از چهره‌هاي جوان از انتهاي سالن به مقابل صحنه هجوم آوردند و با فرياد و كف و سوت، فضاي سالن را به اشغال خود درآوردند و از شجريان خواستند كه ترانه مرغ سحر را بخواند.

به ياد دارم كه استاد نشست، همه نيز در مقابل صحنه روي زمين نشستند. استاد شروع كرد و در اوجي باورنكردني، مرغ سحر را اجرا كرد. جمعيت آرام آرام با او زمزمه مي‌كردند، تا اينكه او خود با حركت دست جمعيت هجوم برده به متن را به همراهي فراخواند. آنگاه صداي او در صداي جمع گم شد. هنوز هم مي‌توانيد چهره‌هاي پر از اشك مردم را در فيلمي كه از آن كنسرت باقي مانده تماشا كنيد. مردم دسته‌جمعي گريستند و صحنه را با حس توام با اشتياق و رضايت ترك كردند.

ديشب نيز حاشيه به متن هجوم آورد. استاد ابتدا به احترام كف و سوت دسته‌جمعي جوانان، نشست و گفت اثر تازه‌اي را برايشان خواهد خواند چرا كه مرغ سحر تكراري شده است. تصنيف بسيار زيبايي خوانده شد كه بر اساس شعرهاي مولا‌نا ساخته شده بود. استاد خواند و از جمعيت خداحافظي كرد.

اما مردم نرفتند. به تدريج زمزمه‌اي پيچيد و به تدريج به يك سخن دسته‌جمعي بدل شد: مرغ سحر، مرغ سحر

مردم دقايق چندي ايستادند و كف زدند و مرتب تقاضاي آمدن استاد را داشتند. بارها چراغ خاموش شد، اما مردم نرفتند. اما چراغ كه دوباره روشن مي‌شد، مردم تصور مي‌كردند قرار است استاد بازگردد و صداي خروش مردم گوش آدمي را كر مي‌كرد. دقايق چندي گذشت، يكباره گروه به صحنه آمدند، تشويق گرم مردم باور نكردني بود. اما كسي باور نمي‌كرد كه استاد تنها به احترام مردم به صحنه بازگشته است نه براي خواندن مرغ سحر. او دوباره برگشت و صحنه را ترك كرد. دوباره ماجرا از نو آغاز شد. روشن و خاموش شدن چراغها و ....

تا آنكه يكباره جمعيت خود شروع به خواندن سرود كرد. صحنه عوض شده بود. مردم ايستادند و با علا‌قه و شور سرود را تا انتها خواندند. ناخواسته بغضي گلويم را فشرد. مردم به آن نيز بسنده نكردند، سرود مرز پر گهر را شروع كردند. چنين بود كه يكباره رعبي ناخودآگاه در سالن منتشر شد. اگر تمهيد مديران سالن در پخش يك موسيقي آرام غربي با صداي بيش از حد بلند نبود، معلوم نبود كنسرتي كه اينك مردم آغاز كرده بودند، كي و چگونه پايان مي‌يافت.

مردم خود آنچه را از استاد شجريان طلب مي‌كردند، خواندند، اما دل‌گرفته سالن را ترك كردند. گويي كنسرت از نظر آنها ناتمام رها شد.

تا همين شب پيش تصور مي‌كردم كه تقاضاي ترانه مرغ سحر، يك كليشه تكراري شده است كه مردم دست از آن برنمي‌دارند، و حق با استاد بود كه مي‌خواست اين كليشه را عوض كند. اما ديشب احساس مي‌كردم ماجرا به كلي متفاوت است. شايد تنها يك چيز همه آن حاشيه و متن را در كنسرت استاد شجريان به هم پيوند مي‌دهد: كمتر كسي تنها براي شنيدن يك كنسرت و چند ساعت تفريح به اين سالن آمده است. شجريان و كنسرت او يك رخداد ويژه با ابعادي گوناگون و پيچيده به شمار مي‌رود. او در خاطره جمعي ما، خاطراتي را رقم زده و جايي به خود اختصاص داده است. مردم دقيقاً متناسب با همان موقعيت از او انتظاراتي دارند. نمي‌دانم ايشان تا چه اندازه متوجه اين موقعيت هست و مي‌خواهد كه به آن پاسخ درست دهد.

شجريان به معناي امروزي‌اش در دهه شصت متولد شد. درست در زماني كه همه عشق و انرژي جمعي ما، به كليشه‌بدل شده بود. يوتوپيا به قول مانهايم، به ايدئولوژي بدل شده بود. بسياري احساس مي‌كردند همه چيز خود را در خيابان‌ها باخته‌اند و روي بازگشت به خانه را ندارند.

عشقي كه آن روزها، شجريان از قول سعدي و حافظ مي‌خواند، نداي بازگشت مردم به خانه بود. آن روزها، عشق‌هاي بزرگي به كينه و نفرت بدل شده بود و مردم به سوگ آن نشسته بودند. اما اينك شجريان دوباره چيزي فراموش شده را به خاطرشان مي‌آورد. ابروي يار و جام مي‌ و ناله از هجران. كساني اين همه را تاويل به دختر زيباي همسايه مي‌كردند و عشق‌هاي پاك انساني و كساني از آن تاويل‌هاي عارفانه مي‌كردند و در مقابل روايت ايدئولوژيك يا شريعت بنيادين، به نسيم خنك دين عارفانه‌اي پناه مي‌جستند كه قبل از همه در آواز زيبا و دلكش محمدرضا شجريان انعكاس مي‌يافت.

كساني به ياد معشوق زميني مي‌افتادند و اينچنين از روايت تن زدوده فضاي سياسي مي‌گريختند و كساني به ياد وصال به خداوندي كه ضرورت داشت هرچه زودتر خيابان و زمين را ترك گويد و دوباره به آسمان بازگردد. خدايي كه به مدد نظم سياسي در چهره جباريت‌اش به زمين آورده شده بود، به همان خداي واحد رحماني بدل شود كه گاهي از روي دل‌گرفتگي مي‌توانستي به علا‌مت راز و نياز دست به سويش دراز كني.

آثار دهه شصت، چندان اثرگذار بود كه نظام سياسي خود نيز در چرخش‌هاي سياسي‌اش به آن پناه برد و موسيقي راديو تلويزيون انباشته از آنها شد. اگر چه هميشه تلا‌ش شده است از عشق و مي‌آن، عشق عارفانه و آسماني مراد شود. به هزار تمهيد آن اشعار با نشانه‌هايي همراه مي‌شوند كه فكر شنونده به جايي ناروا نرود.

شجريان شايد هنوز براي نسل آن روز همان دلا‌لت‌ها را داشته باشد. آن متن كه در صندلي‌هاي جلو نشسته است شايد هنوز همان‌طور با شجريان ارتباط برقرار مي‌كند. اما نسلي كه در حاشيه استقرار يافته، ماجرايي متفاوت دارد. اين نسل تجربه آن فضا را ندارد. جواني خود را در موقعيتي مي‌گذراند كه وصال به محبوب چندان نيازي به راز و نياز و ناله از هجران ندارد. به طرفه‌العيني وصال حاصل مي‌شود. خال محبوب و ابروي يار، ديگر چندان كالا‌ي كميابي نيست. فضاي او نه تنها تن زدوده نيست، بلكه به خلا‌ف، تلنبار تن‌است. از انبوه اين همه جك بگيريد تا نگاه شهوت زده در خيابان‌ها تا .....

سخن ايدئولوژيك به ظاهر هست، اما در نقاشي‌ها و ديوارنوشته‌ها. اما از اينها كه بگذري، فضا از همه چيز تهي است. بنابراين آن فضاي سنگيني كه او را به گوشه عزلتي براي راز و نياز عارفانه بكشاند وجود ندارد. خداي او نه تنها در زمين نيست، بلكه گويا در آسمان هم مسكن ندارد. يك نسل بي پناه است. نسلي است كه تحقير شده است. گاهي به چشم حسرت به ما مي‌نگرند و با حسرت عجيبي مي‌گويند شما توانستيد اراده خود را محقق كنيد ما نه. نمي‌داند به چه چيز بايد افتخار كند.

فرد فردشان از ما نيرومندتر و سرزنده‌تر و چالا‌ك‌ترند. اما در جمعيت‌شان، نوعي حس حسرت و حرمان و اندوه موج مي‌زند. درست به عكس ما كه در جمعيت‌مان چالا‌ك بوديم و در فرديت‌مان ناتوان و گسيخته.

مرغ سحر و ترانه مرز پرگهر، كليشه معمولي نيست كه در آخر هر كنسرت از شجريان مي‌خواهند. از او مي‌خواهند با همان نوايي كه روزي درب خانه‌هاي كوچك عشق و نيايش را به روي نسل وامانده در خيابان‌ها گشود، اينك امروز نيز راهي به جهان بيرون از خانه بگشايد.

سعدي و حافظ و مولا‌نا، بي هيچ ترديدي درخشان‌ترين خورشيدهاي فرهنگ و تمدن ما به شمار مي‌روند. اما بيش از دو دهه است كه رسانه‌هاي اين كشور با تكرار بي مزه و مستمر آنها در قالب‌هاي گوناگون، موجب قطع ارتباط اين نسل با آنها شده است.

آن حاشيه چيزي ديگر از استاد شجريان طلب مي‌كند.چندان سواد و فهم تكنيكي از آواز ندارم. اما احساس كلي‌ام آن است كه مخاطب چيزي بيش از تكنيك‌هاي آواز از شجريان طلب مي‌كند. مهم نيست كه چقدر مي‌توان از استاد شجريان انتظار پاسخگويي به اين نسل در حاشيه را داشت.

آنها شب پيش ثابت كردند كه اگر شجريان به تقاضاي آنها پاسخ ندهد، آنها صحنه را اشغال خواهند كرد و خود خواهد كرد هر آنچه را نسل پيش از ما و نسل ما در برآوردن آن ناتوان است يا اراده آن را ندارد. آنها كلا‌مي را جست‌وجو مي‌كنند كه در فضاي گرم جمعي‌شان احساس نشاط، غرور و اميد بيافريند.

مرغ سحر سويه سوگوار حس جمعي آنهاست و ترانه مرز پر گهر سويه حماسي‌شان. آنها نيز درست مثل نسل ما، نيازمند سوگ و حماسه دوران خود هستند.

منبع: اعتماد ملی

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics