نویدنو:24/01/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

 

به حج رفتن روباه

" ترجمه اقـتباسی و تکـمیل اثـر عـبدالله شائق با همین نام"

ا. م. شیزلی

روبه مکار،  

پیر و افتاده،

عاجز از شکار.

دنبال مرغان،

 دویدن نتوان،

شکم سیر کردن

از آنها نتوان،

پس چه باید کرد؟

راه دیگری،

چاره باید کرد!

اندیشید و یافت.

از کتان و نخ،

کیسه ای ببافـت.

عمامه به سر،

شالی به کمر،

عصائی به دست،

رفت و رفت و رفت،

سوی مرغدان، کمی دورتر،

بانگ زد وگفت:

آی آهای مرغان!

جوجه، خروسان!

تاج بر سران،

نترسید از من!

نزدیک بیائید، نگاهم کنید!

من دگر پیرم، مردنم نزدیک.

زانکه من خیلی از شماها را،

دزدکی خوردم.

حلالم کنید، عذرم پذیرید!

گرسنه بودم، جوان ونادان،

حال فهمیدم، من گناه خود!

کعبه می روم، تا ز درگاه حـقّ،

مغـفرت جویم.

باورم کنید، شما هم با من،

بیائید با هم،

به کعبه رویم!

هم شما، هم من، حاجی بشویم.

دستۀ مرغان باورش کردند.

پای پیاده در پی اش روان،

راه کعبه را،

در پیش گرفتند،

مدتی رفتند.

آفتاب خسته،

پشت کوهها،

چهره پنهان کرد.

آنها نیز خسته،

در گوشه ای دنج،

ساکت وآرام،

جملگی خفتند.

روبه مکّار،

نیمه های شب،

کیسه باز کرد،

خفته مرغان را،

در آن می انداخت .

خروسی هشیار،

حیله را فهمید،

با نگ  برآورد!

دیگر خفتگان،

از خواب پریدند،

با نوک و منقار،

حمله بر روباه،

کیسه دریدند.

همگی با هم،

افتان و خیزان،

راه مرغـدان،

در پیش گرفتند.

 

وامـّا، ازاینجا به بعد، عـبدالله شایق ازسرنوشت روباه و اعـمال او بی اطلاع مانده است. بطوریکه بعدها، معلوم شـد:

 

روباه پیر،

زخمی و خسته،

با پای لرزان،

کند وآهسته،

در کـوه و صحرا،

جنگل وبیـشه،

گشت وگشت وگشت،

شـغال و کـفـتـار،

گـرگ  بـدکـردار،

شیر درّنـده، مـار گـزنده،

گروهی جمع کـرد.

پا به پای هم،

جملگی با هم،

به مـکـّه رفـتـنـد.

چـون حـاجی شدند،

در پی روباه،

یک سره سوی،

مرغـدان رفـتـنـد.

آن روباه پیر،

بربلندی رفت،

مشتش در هوا،

کف کرده دهان،

زوزه ای کشید،

فرمان حمله،

به مرغدانی داد.

دستۀ وحوش،

دراندک زمان،

 با چنگ و دندان،

آن مرغدانی را،

ازجا برکندند،

از مرغ و خروس،

خیلی را کشتند،

خیلی را خوردند.

پرها در هوا،

سرها در زمین،

های و قـلـقـله،

جـیـغ  و ول ـ وله،

همه جا پر شد.

عـده ای جستند،

چند تائی رستند.

جوجه فـکلی،

مـرغ کاکلی،

خروس گل ـ گلی،

عـده ای دیگر،

جهید و رهید.

هر یکی  سوئی،

هرکه به کویی.

زار و سرگردان،

ویلان و نالان،

در کوه و صحرا،

دشت و بیابان،

مدتی گشتند.

باز آن مرغان،

جوجه و خروسان،

با قد ـ قد و جیک ـ جیک،

قوــ قولی قو قو،

به هم رسیدند.

جمع شان جمع شد.

همگی بودند،

غیر از مردگان،

غیراز کشته ها.

مرغ کاکلی، جوجه فکلی، خروس گل،

یک صدا باهم،

به حرف آمدند:

روباه نمی خواست، مارا بخوره.

دندان نداره،

او فـقـط می خواست:

همۀ ما را،

در کول خودش،

به حج ببره.

روباهه پیره، تجربه داره،

خیلی عاقله، ما همه جوان.

خوب و بد چیه؟

ما چه می دانیم!

ببینید! آنها،

همگی با هم،

به مکه رفتند،

زیارت کردند،

حاجی هم شدند.

امـّا ما را بین،

آنهمه کشته،

آنهمه مرده،

خانه مان ویران،

همه دربدر.

آن شب آن خروس،

با جار و جنجال،

با داد و فریاد،

نگـذاشت که ما،

همراه روباه،

به حج برویم.

عیبی نداره،

بیائید با هم،

برویم پیش اش،

التماس کـنیم،

معذرت خواهیم،

راضی اش کنیم.

شاید این دفعه،

اجازه دهد، به حج برویم.

این روباه پیر،

عاقل است عاقل،

ببینید اینک،

همه آزادیم،

هر جا می پریم.

در دشت و صحرا،

در کوه و جنگل،

هر کجا خواستیم،

آنجا می چریم.

خروسی دیگر،

از میان جمع،

با جمعی باهم،

با لحنی دیگـر،

بانگ برآورد:

گوش کنید یاران!

روباه، روباهه،

حیله کارشه ،

کلک بارشه،

حرفاش دروغه،

توبه اش دروغ.

ما تمام عمر،

با پنجه و منقار؛

در میان خاک،

دانه می جوییم.

اما روباهان،

همه وحشیان،

قاتل مرغان،

با چنگ و دندان،

ما را می درند،

ما را می خورند.

گوش کـنید یاران،

دست نگه دارید!

کجا می روید؟

نروید این راه!

سوی مکاران؟

سوی وحشیان؟

...

ا. م. شیزلی

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics