نویدنو:28/10/1387                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

اصلاح طلبان باید استراتژی خود را تغییر دهند

گفت وگو با دکتر حبیب الله پیمان دبیرکل جنبش مسلمانان مبارز

 

سرمایه، مجتبی فتحی: گفت وگو با دبیرکل جنبش مسلمانان مبارز قرار بود حول محور برنامه ملی- مذهبی ها در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری باشد اما جریان مصاحبه به سمت فضای عمومی جامعه تغییر کرد.دکتر حبیب الله پیمان فضای عمومی جامعه را پس از گذشت سه و سال نیم از حضور اصولگرایان بر مسند دستگاه اجرایی کشورتوام بایأس، ناامیدی و تردید می داند.به گفته وی تردید در جامعه از آنجا نشأت گرفته است که بخش وسیعی از مردم اطمینان ندارند دولت بتواند در تحقق شعارهای توسعه اقتصادی، مبارزه با فقر و فساد و تبعیض توفیقی حاصل کند.


این فعال ملی- مذهبی، محصول این فضا را بروز واکنش های غیرسازنده، مخرب و غریزی می داند. پرخاش، گریز و تسلیم سه واکنشی است که وی معتقد است جامعه به آن مبتلا شده است.دکتر پیمان راه حل برون رفت از فضای موجود با استراتژی تغییر از بالا به پایین را نیز شکست خورده می داند و معتقد است اصلاح طلبان بیش از آنکه نگاه معطوف به قدرت داشته باشند باید در مسیر تغییر در هستی اجتماعی گام بردارند.
وی معتقد است: «اصلاحات باید استراتژی خود را تغییر دهد و به جای آنکه تمام تمرکزش را روی تسخیر دروازه های حکومت و اصلاح ساختار قدرت که آن را هم مهم می دانند، بگذارد. اصل را به پیش گرفتن تمهیداتی برای ایجاد تغییرات تدریجی در هستی اجتماعی قرار دهد.»
گفت وگوی «سرمایه» با دکتر حبیب الله پیمان دبیر جنبش مسلمانان مبارز را با هم می خوانیم.

---
به عنوان اولین سوال ارزیابی خودتان را از عملکرد سه ساله دولت نهم در حوزه های مختلف بفرمایید و به نظر شما فضای عمومی جامعه پس از این سه سال در چه شرایطی قرار دارد؟
ارزیابی اقدامات هر فرد یا گروهی به چند شکل امکان پذیر است. یکی نوع ارزیابی بر مبنای اهداف و انتظاراتی که خود مدیران پروژه و کارگردانان آن جریان تعریف کرده اند. در پروژه های علمی هم اینگونه عمل می کنند که براساس اهداف اولیه در مراحل مختلف اجرای پروژه یعنی در ابتدا، اواسط و اواخر این سنجش صورت می گیرد که آیا پروژه توانسته در مسیر اهداف حرکت کند یا خیر. بنابراین در این شیوه معیار ارزشیابی اهداف خود مدیران تدوین کنندگان پروژه است. شیوه دیگر به این شکل است که ارزشیابی از طرف ناظران بیرونی انجام می گیرد با در نظر گرفتن معیارهای خاص. مثلاً در پروژه حکومتداری ناظران در نظر می گیرند آیا خدمت رسانی، رفع نیاز مردم، دفاع از حقوق و آزادی های ملی و تمامیت ارضی انجام گرفته است یا خیر.
اولین شیوه ارزشیابی از این جهت مفیدتر و مهم تر است که خود مدیران پروژه امکان گریزی ندارند به این دلیل که به هر حال باید پاسخگوی عملکرد خود بر مبنای وعده های داده شده باشند. اساساً آنها باید خود مبتکر و پیشقدم این ارزشیابی باشند چون با ورود خود آنها به حوزه ارزشگذاری گفت وگو آسان تر انجام می شود. نوع دوم ارزشیابی را هم به وجدان مشترک جامعه معطوف می کنیم.
اما هدف های کلان پروژه دولت نهم با وجود آنکه نه چندان صریح اعلام شد ولی مواردی به اندازه کافی وضوح دارد. نخست در سطح تلاش کلانش آن را ارزیابی می کنیم.
آنچه که من برداشت کردم این است که این جریان آمده و گفته ما درصدد یک ایران قدرتمند و در حال توسعه و مبارزه با مافیای اقتصادی هستیم و ایجاد در دوران انتخابات و چه پس از آن بر این شعارها تاکید زیاد شد. دولت نهم به طور کلی در یک کلام خود را متعهد به شعار مبارزه با فقر و فساد و تبعیض کرده بود. البته که از ضرورت و اهمیت آزادی و حقوق فردی اجتماعی مردم کمترین سخنی به میان نیاوردند بنابراین اکنون نمی توان آنها را به خاطر آنچه که وعده ندادند باز خواست کرد اما می شود پرسید که چرا بر خلاف قانون اساسی آزادی فکر و عقیده مورد توجه قرار نگرفت و منتقدان محدود و از کمترین امکانات قانونی محروم شدند. با استناد به آمارهای رسمی دولتی یا از خلال انتقاداتی که در مجموعه خود اصولگرایان قابل برداشت است، دولت نهم نتوانسته است به اهداف مورد نظر خود حتی نزدیک شود چه برسد به آنکه به آنها دست یابد.
مشکلات مردم، به شدت افزایش یافته است و آسیب هایی مثل اعتیاد، خودکشی، بیماری های روانی و نوعی گسیختگی از همبستگی های اجتماعی نیز افزایش یافته است که بخش عمده ای از آن ریشه در ناامنی اقتصادی و اجتماعی دارد که حداقل نیازها تامین نیست و نمی توان برای جامعه آینده روشنی هم متصور بود.
یک وقت هست که دولت یا یک جریان با یک سری مشکلات جدی روبه رو و دست به گریبان است کمبودهای اساسی نیز وجود دارد، معجزه هم نمی توان کرد حل آن مشکلات زمان می برد. ولی نحوه اعمال سیاست ها و رابطه دولت با ملت به گونه ای است که مردم محدودیت ها را درک می کنند چون رابطه شفاف است و اعتماد متقابل وجود دارد و دولت بدون آنکه بخواهد چیزی را پرده پوشی کند حقایق را در معرض دید افکار عمومی می گذارد و اعلام می کند سرعت پیشرفت همین است پس باید کمربند ها را سفت کرد و همه با هم همکاری کنند که این ایرادی ندارد چون مردم می دانند در شرایط کنونی سختی را تحمل می کنند ولی در عوض به آینده امید دارند. همین امید هم موجب می شود که در برابر آسیب ها مقاومت کنند و فروپاشی اجتماعی، روانی نیز اتفاق نمی افتد.
ولی اگر مردم در درستی عملکرد حکومت تردید کنند و امید به آینده بهتر هم نداشته باشند و آزادی انتقاد و بیان نظریات خود هم محدود شود در این صورت دچار فروپاشی روانی و اجتماعی می شوند.
در حال حاضر بخش وسیعی از مردم اعتمادشان از دولت فعلی کاهش پیدا کرده است و دیگر مطمئن نیستند که دولت بتواند به وعده های داده شده عمل کند، اینها غیر از آن بخشی است که مطمئن هستند که دولت به اهدافش هرگز دست پیدا نمی کند. کاهش امید به آینده فشار را روی مردم مضاعف می کند. یعنی نه تنها باید شرایط فعلی را تحمل کنند بلکه چشم انداز روشنی را نیز پیش روی خود نمی بینند که این یأس می تواند خود به خود آنها را به لحاظ روانی و به خصوص اخلاقی در هم بشکند و این درهم شکستگی احساس ناامنی شدیدی است که از جوانب مادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بر آنها فشار می آورد افزایش آمار طلاق و گسیختگی خانوادگی و اختلالات روانی به خصوص کم توجهی به ارزش های اخلاقی و نیز افزایش خشونت در مناسبات مردم در اشکال مختلفش چه پنهان و آشکار، ،کاهش سطح تحمل نسبت به ناملایمات همگی نشانه شدت یافتن ناامنی در جامعه است. همین جا اشاره کنم وقتی که شرایط حیاتی، فیزیکی، اجتماعی، روانی و فکری مردم که درون رابطه ها شکل می گیرد دچار ناامنی چاره ناپذیر شود، با روش های متعارفی که می شناسند این ناامنی قابل رفع نباشد از درون دچار ناامنی روانی می شوند و این ناامنی آثار مخرب جدی روی رفتارها و تمام کنش های زندگی به جا می گذارد.
شرایط کنونی جامعه در حال حاضر به این وضعیت نزدیک شده است. مردم نمی توانند بر مشکلات غلبه کنند و امنیت و ثبات را مجدد برقرار نمایند. واکنش هایشان از شکل عقلانی مثبت خلاق تغییر می کند در این حالت از الگوهای رفتار غریزی تبعیت می کنند که در آن به محض آنکه فرد مقابل خطر قرار می گیرد یکی از چند واکنش شناخته شده زیر را از خود بروز می دهد. یا دست به تهاجم و پرخاش می زند که عامل
تهدید کننده را از بین ببرد یا فرار می کند تا منبع خطر دور شود یا خود را تسلیم صاحبان اقتدار می نماید و به آنها وابسته می شود تا در پناه آنها کسب امنیت کند.
شرایط کنونی جامعه را به کدام یک از الگوهای نام برده نزدیک تر می بینید؟
در جامعه کنونی هر سه این واکنش ها را می توان دید، منتها برخی از آنها در دوره هایی شدت بیشتری پیدا می کند. در حال حاضر هر سه واکنش معطوف به پرخاش و ستیز، گریز و تسلیم به خوبی قابل مشاهده است. در ارزیابی واکنش پرخاش باید گفت اگر هم به صورت جمعی وجود ندارد و ناظر به وقوع شورش های کور نیستیم اما هر کسی نسبت به دیگری اگر او را ضعیف ببیند پرخاشجویانه عمل
می کند. همسر به همسر، پدر به فرزند، کاسب به مشتری، به شکل گسترده ای در جامعه قابل مشاهده است اما واکنش های دیگر یعنی گریز و تسلیم خیلی بیشتر رواج یافته به خصوص گریز که در اشکال متعددی وجود دارد.
اشکال متعدد گریز کدام است، آیا افزایش مهاجرت ها نیز ناشی از واکنش گریز است؟
البته نه همه آنها بلکه قسمت عمده ای از مهاجرت ها در این رده جای می گیرد. آنها فضای عمومی جامعه را برای خود ناامن احساس می کنند و نمی توانند به خواسته هایشان برسند و زندگی راحتی را به لحاظ فکری و مادی ندارند مهاجرت را به عنوان واکنش گریز در نظر می گیرند و فرار می کنند.یک نوع گریز دیگر که خیلی هم وسیع شده پناه بردن به دژ درونی است. یعنی سعی می کند رابطه را با محیط بیرون که تهدید کننده است قطع کنندو مناسبات اجتماعی شان را به حداقل برسانند آنها در محفل های درویشی و صوفی گری گرد می آیند در آموزش های انواع محفل های روانی و روان درمانی (مدیتیشن) شرکت می کنند افزایش این قبیل محفل ها نشانه گسترش واکنش گریز است.آنها برای گریز از مشکلات نگاهشان را از بیرون قطع و به درون منعطف می گردانند که به واقع این یک نوع گریز است؛ گریز از واقعیت ها. مردم خسته، آزرده و ناتوان از مقابله با مشکلات اکنون بهترین روش را پناه بردن به درون می یابند با این مبنا که هر اندازه که کمتر ببینند و برخورد و تماس داشته باشند کمتر می خواهند و مورد پرسش قرار می گیرند و در نتیجه آرامش بیشتری خواهند داشت. این واکنش در تاریخ ما سابقه طولانی داشته است همیشه همزمان با افزایش ناامنی ها گرایش های عرفانی و صوفی گری افزایش یافته است.
حالا هم همین شرایط را مشاهده می کنیم که محفل های صوفی گری به شدت رشد پیدا کرده اند که خود این نشانه ای است که سیاستمداران ما نتوانسته اند
به بخش بزرگ جامعه چنان امنیتی بدهند که آنها بتوانند روابط و واکنش های عادی خود را با دیگران بر اساس تولید و آفرینش، فرهنگ، دانش و ارزش های مادی و معنوی مثبت سامان دهند.
واکنش تسلیم چگونه در جامعه ظهور و بروز پیدا کرده است؟
وقتی عامل تهدید کننده دارای اقتدار زیاد و مقاومت ناپذیر باشد و منابع حیاتی مردم را در اختیار می گیرد این نوع واکنش ظهور پیدا می کند، توضیح آنکه وقتی در ایران دولت متمرکز تشکیل شد و منابع حیاتی جوامع کشاورزی آزاد و خودمختار به ویژه از آب را که پیش از آن در اختیار خودشان بود به تملک خود آورد و واگذاری آن را به کشاورزان منوط به پذیرش شرایط حکومت کردو زندگی آنها وابسته به تصمیمات حکومت و اربابان و بزرگ مالکان شد و دچار ناامنی شد در حالی که پیش از آن از طریق همبستگی و تقابل اشتراک میان خود و مدیریت شورا نیاز جمعی خود را تامین می کردند. برای آنکه بتوانند از آن منابع استفاده کنند و از تهدید و نگرانی رهایی یابند راهی جز تسلیم و وابستگی به کانون های اقتدار نداشته در نتیجه همبستگی های اجتماعی و روابط افقی میان آنها در هم شکسته یا تضعیف می شد.
با این شرایطی که برشمردید پس بخش کوچکی از جامعه باقی خواهد ماند که می خواهد تغییر ایجاد کند.
برای بخش کوچکی که باقی می ماند تلاش برای تغییر سخت تر می شود. همان های که می خواهند با واکنش های مثبت ، خلاق و اصلاح گرانه دست به تغییر بزند دیگر از حمایت های جدی آن دو بخش که تسلیم و سکوت یا گریز را برگزیده است محروم خواهد ماند.
آنها حداکثرش یک تماشاگر طرفدار هستند چون می خواهند تهدیدات موجود کاهش پیدا کند ولی حاضر نیستند فعالانه در عرصه تغییر حضور پیدا کنند.
به همین جهت کار آن نخبگانی که می خواهند کنش خلاق داشته باشند دشوار است و حمایت همبستگی اجتماعی را به میزان زیادی از دست می دهند.
در حال حاضر افرادی که می خواهندباوجود همه دشواری ها کار فعال مثبت و معطوف به تحول انجام دهند در اقلیتند و اکثریت جامعه حمایت فعال نمی کنند. بعضی اساساًدغدغه شان ایجاد تغییر نیست نه اینکه کمبود و محدودیت ندارند بلکه کار برای آنها به جایی رسیده است که احساس یأس، ناامیدی و ناتوانی می کنند ترجیح می دهند کنار بکشند یعنی واکنش گریز را برمی گزیند. برخی ها هم که می توانند راه وابستگی را انتخاب می کنند تا مثلاً آینده خود را تضمین کنند.
بنابراین اگر بخواهید جمع بندی داشته باشید شرایط کنونی جامعه را چگونه ارزیابی می کنید.
از طریق آمار داده های شاخصی که راجع به مشکلات اقتصادی و کمبودها منعکس می شود و آنچه در جامعه به شکل واکنش می بینیم چشم انداز مثبتی را نمی توان در نظر گرفت و نشانه های موجود از موفقیت مدیریت کشور حکایت نمی کند یعنی در مجموع جامعه در جهت پیشرفت و بهبود قرار ندارد و مشکلات سبب شده است همبستگی های اجتماعی در جامعه روز به روز کاهش پیدا کند.
شرایطی هم که باعث می شود در همبستگی های اجتماعی ضعف ایجاد شود این است که معمولاً کانون های اقتدار با مکانیسم های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی سعی می کنند همبستگی های افقی در جامعه را کم کنند و ضرورت های زیستی، معیشتی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی که افراد را به هم وابسته می کند را به نحوی مدیریت می کنند که نیاز متقابل به یکدیگر در جامعه کاهش پیدا می کند که
رهاورد آن وابسته شدن به کانون های قدرت و روابطی که از آنجا ریشه می گیرد یا به آنجا ختم می شود، خواهد بود.
یعنی یک تفرقه و گسیختگی در ارتباطات جامعه که همبستگی ها و روابط در آن شکل می گیرد تضعیف می شود و افراد منفرد می شوند.
وقتی تنها شوند و احساس ناامیدی و یأس کنند ناگزیر برای رسیدن به ثبات در زندگی یک راه را پیش رو می بینند که آن هم وابستگی است.بنابراین جامعه بیش از پیش به مراکز قدرت وابسته می شود و به روش دیالکتیکی پیوسته نیروی ایستادگی مردم در جامعه را ضعیف می کند و اینها وقتی وابسته می شوند بخشی از انرژی و ارزش افزوده شان را تسلیم نهاد های قدرت می کنند و انباشت آنجا بیشتر صورت می گیرد و چون انباشت بیشتر می شود باز این بخش جامعه ضعیف تر ازپیش می شود.
اشاره داشتید به اینکه ایجاد تغییر در جامعه تنها به وسیله بخش کوچکی از جامعه که می خواهد مستقل باقی بماند انجام خواهد گرفت، حال این بخش کوچک چگونه می تواند راه حلی را پیدا کند تا دوباره امید به آینده را در جامعه افزایش دهد.
بحث درباره راه حل مورد نظر قطعاً ضعف راهبردهای پیشین را نیز نمایان خواهد کرد.راهبردهایی که تاکنون برای حل معضلات موجود جامعه وجود داشته این بوده است که افراد آگاه تر با احساس مسوولیت بیشتر مردم را به ایجاد تغییر دعوت می کنند، آنها می خواهند با استفاده از فشار اجتماعی، مطبوعات، رسانه ها و آرای انتخاباتی خواسته های خود را پیش ببرند و اصلاحاتی را در جامعه انجام دهند.
یعنی مردم باید با پذیرش ذهنی این دعوت ها راه بیفتند و از نخبگان حمایت کنند تا آنها بتوانند وارد مراکز تصمیم گیری شوند و در آنجا بعضی از قوانین تازه و تغییرات مثبت را در زندگی مردم ایجاد کنند.در این راهبرد نقش مردم نقش حمایتی است برای رساندن نخبگان به مراکز تصمیم گیری تا آنجا بتوانند تغییرات مورد نظر را ایجاد کنند.
این شیوه به دلایل مختلفی نتایج قطعی و پایداری به همراه نداشته است. یا ورود به مراکز تصمیم گیری سخت و دشوار بوده است یا اگر به هر طریق به آن مراکز راه یافتند ایجاد تغییر چندان ممکن نبوده و مصوبات اجرا شده هم گرهی ازمشکلات و معضلات چاره ناپذیر مردم باز نکرده است.
دریک نگاه به گذشته می بینیم در یکصد سال کوشش های بسیاری برای توسعه و ایجاد ثبات مبتنی بر مدارا و رای آزاد مردم صورت گرفته است و هرگاه فرصتی به دست آمده و نخبگان توانسته اند به مراکز تصمیم گیری راه یابند نتوانسته اند تغییر پایداری به وجود آورده و دستاوردها را نهادینه کنند.نه اینکه افرادی که با نیت تغییر وارد مراکز تصمیم گیری شدند افراد ناصادقی بوده باشند، نه بلکه دلایل شکست این است که مساله غلط دیده شده است.
 پس برای حل مساله چه راه حلی را باید درنظر گرفت؟
ایجاد تغییر به جای آنکه در قلمرو مراکز تصمیم گیری و نهادهای حکومتی متمرکز صرفاً که در قانون و قراردادها تبلور پیدا می کند، باید در درجه اول در هستی اجتماعی دید شود.از مشروطه تاکنون خیلی ها به دنبال این بوده اند که اولاً در جامعه روابطی دموکراتیک انسانی مبتنی بر صلح و دوستی ایجاد کنند و ثانیاً به موازات آن روابط عادلانه ای در جامعه شکل بگیرد و تبعیض و نابرابری ها از بین برود و امکانات و نیازهای عادلانه توزیع شود.
بالاخره به توسعه اقتصادی پایدار دست پیدا کند تا با رشد متوازن نیازهارا برطرف کند و رفاهی نسبی حاصل شود. همچنین یک خواسته همیشگی مردم زندگی کردن در جامعه عاری از خشونت بوده است چه خشونت های متمرکز از سوی دولت ها به مردم و چه خشونت در مجموعه روابط و مناسبات مردم.این چهار خواسته اساسی است که پیوسته پیگیری شده و مردم به دنبال آن هستند.آیا این خواسته ها به گونه ای هست که بتوان آنها را صرفاً از طریق قراردادها و ساختارهایی مثل قانون اساسی تحقق بخشید. آیا تصویب قوانین و افزایش آگاهی سیاسی مردم توانسته است رفتار حکومتگران و مردم را در این زمینه ها تغییر دهد. آیا موجب غلبه گرایش به تولید و پرهیز از دلالی و رانت و غارت و اکتفا به مصرف در حد نیاز های واقعی شده است. آیا تعداد افرادی که تمایل دارند مصرف رابه حداکثر رسانند بدون آنکه کار تولیدی انجام دهند کاهش یافته است.
ضمناًدر زمینه دموکراسی، احترام به حقوق شهروندان و رفتار مبتنی بر تساوی و عدالت و صلح در محاسبات درون حکومت پیشرفت قابل ملاحظه ای حاصل نشده است.
 فکر نمی کنید این ساختار حکومت ها هستند که امکان تغییر را نمی دهند.
اگر اینگونه در نظر بگیریم قطعاً مساله را غلط طرح کرده ایم. بر این اساس راه حل غلطی را هم برای آن پیدا خواهیم کرد. تاکنون هم اکثر نیروها و فعالان سیاسی و اجتماعی گفته اند که مشکل فقط در رابطه دولت با مردم و مناسبات درون قدرت است. وقتی مساله اینگونه نادرست دیده شد، راهبرد هم این می شود که باید به هر شکلی حوزه قدرت را تغییر دهیم یا از دست حاکمان فعلی خارج کنیم و اداره امور را در اختیار افراد صالح تر بسپاریم و قوانین و قراردادها را اصلاح کنیم و به اصلاح ساختار قدرت بپردازیم و به طور کلی همه کوشش ها صرف این می شود که ما چگونه به مراکز تصمیم گیری راه یابیم. این در حالی است که معتقدیم این راه حل به مورد انتظار نرسیده است و در آینده هم نخواهد رسید زیرا مشکل در سطح ذهنیت و قوانین و قراردادها خلاصه نمی شود.یک ظهور بیرونی اش در اینهااست اما مبنایش در تعامل و مناسبات درون جامعه یعنی در هستی اجتماعی افراد است.اصلاح طلبان و فعالان سیاسی و اجتماعی ما توجه خیلی کمی به تغییر مناسبات درون جامعه و ایجاد تحول در هستی اجتماعی داشته اند. اگر می بینیم رابطه میان افراد و گروه ها در درون جامعه در عرصه های مختلف دموکراتیک و عادلانه و صلح آمیز نیست به این دلیل است که هستی اجتماعی ما با این ارزش ها آمیخته نشده است.اگر این مهم حاصل نشود بهترین قوانین هم که در بالا تصویب شود یا یک نظام دموکراتیک رسمیت یابد و یک قانون اساسی دیگر مثل مشروطه یا اول انقلاب تبیین شود باز کافی نخواهد بود مگر آنکه رفتار حکومتگران و فرهنگ و مناسبات میان مردم با آزادی، مدارا، صلح عدالت و تولید همراه شود.چرا زمانی که افراد در عرصه های عمومی خارج از قدرت در برابر دولت هستند داعیه آزادیخواهی دارند ولی وقتی در مراکز تصمیم گیر قرار می گیرند اکثراً نمی توانند به آن خواسته عمل کنند. دو اتفاق می تواند افتاده باشد یا هستی واقعی اینها منطبق با ایده های مطرح شده نبوده است، یعنی رفتارشان در زمانی که کنشی باید انجام دهند با گفتارشان انطباق ندارد. «لم تقولون مالا تفعلون»؛ چرا آنچه را که می گویید نمی کنید. این دوگانگی میان رفتار و گفتار یکی از مهم ترین پدیده های از خود بیگانگی است که در قرآن هم به آن اشاره شده است، یا هستی اجتماعی ما پذیرای تغییر تازه نیست.
بنابراین ما باید بیش از هر چیز در هستی اجتماعی خود تغییر ایجاد کنیم. بر این اساس اصلاحات باید استراتژی اش را تغییر دهد و به جای آنکه تمام تمرکزش را روی تسخیر دروازه حکومت و اصلاح ساختار قدرت که آن هم به نوبه خود مهم است، بگذارد اصل را در پیش گرفتن تمهیداتی برای ایجاد تغییرات تدریجی در هستی اجتماعی بگذارد.اگر توانستیم در این جامعه تعداد روزافزونی از جمع انسان ها و روابط انسانی و در مجموع هستی اجتماعی آنها را تغییر دهیم، خودبه خود روابط افراد را هم تغییر می دهیم و چون رابطه آنها تغییر پیدا می کند روابط انسانی، دموکراتیک، تساوی طلبانه و صلح جویانه می شود و این افراد چه خودشان در مراکز تصمیم گیر باشند و چه قوانینی در این جهت تصویب شود، عملاً با اهداف اصلی اصلاح طلبانه انطباق خواهد داشت.
شما معتقدید تغییرات در جامعه ما باید از پایین به بالا باشد نه از بالا به پایین. در جامعه ای که آزادی ها در جهت اصلاح ساختار و حتی اطلاع رسانی برای همراه کردن مردم جهت تغییر در هستی اجتماعی وجود ندارد فکر نمی کنید بهتر است تغییرات از بالا باشد و با تضمین آزادی ها درصدد ایجاد تغییر در پایین بود.
من معتقدم این دو کار باید همزمان انجام شود. معتقد نیستم که باید حوزه حکومت را رها کنیم چون گفته شد تغییرات باید از پایین انجام شود معنایش این نیست که در انتخابات شرکت نکنیم و در کنش های اجتماعی و سیاسی هم شرکت نداشته باشیم و تمام هم و غم خود را روی حوزه های اجتماعی و مدنی صرف کنیم.
اینطور نیست. من معتقدم نباید حوزه حکومت را رها کرد چون این حوزه بخش مهمی از حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه را در اختیار دارد. در ایران چون حکومت ها بسیار متمرکز بوده اند و بیشتر منابع حیاتی جامعه در دستان آنها تمرکز داشته است همین امر باعث شده عمده زندگی ما تحت تاثیر سیاست های حکومت قرار گیرد و این سیاست ها می تواند عرصه را بر ما تنگ و شرایط را دشوار کند. بنابراین کار اجتماعی که می خواهد انجام گیرد متاثر از سیاست های حکومت می شود.معتقدم خیلی جدی باید نسبت به حوزه حکومت حساس بود و به اصلاح بالا نیز توجه کنیم اما دو نوع نگاه وجود دارد؛ ما اصل راهبرد حل مسائل اصلی جامعه و ایجاد تحول بنیادی در رفتار و مناسبات را موکول به ورود به عرصه قدرت می کنیم یا ایجاد تغییر در هستی اجتماعی.
من معتقدم اصل را باید موکول به ایجاد تغییر در هستی اجتماعی کرد ولی ورود به عرصه قدرت و تغییر از بالا هم شرطی انکارناپذیر است چرا که سیاست های دولت به هر میزان جهت افزایش امنیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فکری و تغییر کند روابط را به سوی یک هستی مثبت انسانی رهنمون می کند که باعث سامان دادن رابطه ها می شود که راه را برای تغییر در هستی اجتماعی آسان تر می کند ولی برای این منظور راهبرد تعامل و گفت وگوی انتقادی را پیشنهاد کردیم بدین معنا که همزمان در درون جامعه آنجا که مردم در مسائل عمومی و مشترک خود گفت وگو و تعامل دارند ارتباطی ذهنی و عینی در محور ارزش های دموکراتیک عدالت خواهانه توسعه و صلح برقرار شود و همبستگی های نه فقط فکری که عملی نیز در محور همکاری و تکافل اجتماعی و تعامل و یاری مشترک شکل می گیرد این همبستگی ها اتکا و وابستگی اعضای خود را به ساحت قدرت کاهش می دهد و امنیت نسبی در زمینه های مادی، معیشتی، روانی، اجتماعی و فکری برای اعضا تضمین می کند. در این همبستگی ها وحدت ذهن و عین در بستر عمل هدفمند و مثبتی بر ارزش های مشترک ( پراگسیس) تحقق پیدا می کند و نتیجه هستی اجتماعی جدیدی شکل می گیرد. اعضای این همبستگی ها و نهادهای مرتبط کارگزاران حقیقی و توسعه و گذار به دوران جدید حیات اجتماعی خواهند بود. آنها ستون های استوار جامعه را تشکیل خواهند داد که قرار است در راستای دموکراسی عدالت اجتماعی آزادی و برابری بنا شود.
بر عکس هرچه مدیریت ها در آن حوزه ها بد باشد شرایط به دلیل ایجاد ناامنی سخت تر می شود و واکنش های غریزی کودکانه معطوف به خشونت، گریز یا تسلیم افزایش پیدا می کند و امکان تعامل و گفت وگو هم از بین می رود.بنابراین باید همزمان بدون در نظر گرفتن تقدم و تاخر ضمن اینکه هدف اصلی را روی شکل دادن تعامل ها و گفت وگوها می گذاریم، در ضمن نباید انتظار داشته باشیم همه چیز خیلی سریع حل شود و وقتی هم که حل نشد نباید مایوس شویم و بگوییم فلان حکومت آمد و نتوانست، پس کار را رها کنیم.
در آستانه دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری هستیم، در چنین شرایطی که امکان تدوین استراتژی برای هر دو حوزه یعنی تغییر در ساختار قدرت و تغییر در هستی اجتماعی سخت به نظر می رسد آیا بهتر نیست برای افزایش ضریب موفقیت در یک حوزه آن هم تغییر در ساختار قدرت تغییر ایجاد کرد.
ایجاد تغییر مستلزم تعطیلی و کنار گذاشتن یک حوزه و تمرکز روی دیگری نیست. وقتی ما مساله را غلط ببینیم پروژه را دارای تقدم و تاخر در نظر می گیریم. آیا ما وقتی درگیر فعالیت های متعارف مثل مقاله نوشتن، رای دادن و... می شویم زندگی را هم تعطیل می کنیم یا خیر. فعالیت معیشتی ما در کنار فعالیت های سیاسی ما ادامه دارد ما به غلط آن عرصه را جدا از متن زندگی رهایی بخش خود تصور می کنیم. همه ابعاد زندگی در درون
رابطه های متقابل (تفاهم و تعامل خلاق و عقلانی و هدفمند) شکل می گیرد. ما درون هستی اجتماعی عمل می کنیم و ایجاد تغییر در ساختار قدرت جدا از تغییر هستی اجتماعی بی فایده است.
آیا شما ضعف جنبش اصلاحات را نگاه معطوف به قدرت و جدا شدن از بدنه اجتماع می دانید.
قطعاً، این ضعف تنها در این هشت ساله نبوده است بلکه از مشروطه به بعد هم این ضعف وجود داشته است.
از دهه های 40 به بعد فعالان سیاسی چه آنهایی که به دنبال عملیات چریکی بودند یا آنهایی که روش های دیگر را برگزیدند تا فقط قدرت را تسخیر کنند از این نکته مهم غفلت داشته و داشتیم به طوری که اگر موفق به تسخیر قدرت هم می شدند امکان نداشت جامعه ای آزاد و دموکراتیک به وجود بیاورند. چه به دلیل رفتار خودشان و چه به دلیل اینکه نطفه های مبتنی بر
ارزش های جدید شکل نگرفته بود در نتیجه حکومت تغییر کرد ولی چه آنهایی که به قدرت رسیدند و چه آنهایی که نرسیدند هستی شان نسبت به گذشته تغییر نکرد.
در اصلاحات هم در درجه اول تاکیدباید روی اصلاح و تغییر هستی اجتماع باشد یعنی در ایجاد نه فقط ذهنیت جدید که زندگی و فرهنگ مناسبات جدید هر چند در درون هسته ها و هم بسته های پراکنده اقدام شود و این مناسبات عملاًباید شکل گیرد. روشنفکر نباید تنها حرف بزند. روشنفکر باید در تعامل و شرایط زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی قرار گیرد، خودآگاهی بدهد و اصلاح کند تا خودش هم دائماً اصلاح شود یعنی خودش هم جزء همان هایی است که اصلاح می شود.
براین اساس با توجه به نقدهایی که به جنبش اصلاحات دارید، بعید به نظر می رسد این جنبش در دوره جدید دستخوش تغییراتی تازه شده باشد.
من هم معتقدم این جنبش چندان تغییری نکرده است. متاسفانه برخی ها توجه داشته اند که اشکالاتی بوده است ولی وقتی جمع بندی آنها را می خوانیم، می بینیم متوجه اشکالات اساسی نشده اند. مثلاً می گویند باید فلان جا بیشتر ایستادگی می کردیم یا آنجا تندروی نمی کردیم اما اینها تنها علائم و نشانه های ظاهری از ضعف های بنیادی است.
با توجه به اینکه معتقدید جمع بندی لازم جهت بهسازی جنبش اصلاحات صورت نگرفته است به نظر شما این جنبش می تواند در انتخابات آتی موفق باشد؟
این هم از آن مسائلی است که نباید مشمول قاعده «همه یا هیچ» شود. اشاره کردم که هر میزان اصلاح ساختاری صورت بگیرد و سیاستگذاران تصمیماتی اتخاذ کنند که آن تصمیمات امنیت بیشتری را در حوزه های مختلف آزادی عقیده و بیان، معیشت مردم، اشتغال، حیات اجتماعی، فرهنگی، کاهش خشونت و مداراگری به وجود آورد حیاتی و مثبت خواهد بود. بنابراین اگر در سطح کلان توفیقی را به دست نیاوردیم نباید دنباله کار را رها کرد و به آن نپرداخت. بر این اساس با پیش گرفتن راهبرد تعامل انتقادی با هدف ایجاد مناسبات نوین در درون جامعه باید در انتخابات فعالانه ظاهر شد تا نتیجه را به هر میزانی که می شود به سود فضای آزاد تر و امن تر برای فعالیت در عرصه های عمومی هدایت کرد.

 

http://sarmayeh.net/ShowNews.php?31005

 

 

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics