نویدنو:2/09/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

قوچاني و دوستانش يا انجمن اخوت نئوليبرال ها

مصطفا دهقان، پوینده

 

هر يك از شما كه تا به حال هفته نامه ي "شهروند امروز" را به صورت دنباله دار پي‌گيري‌كرده متوجه شده است كه بيشترين موضوعي كه گردانندگان اين نشريه علاقه‌مندند تا به‌آن بپردازند عبارت است از سوسياليسم،‌ماركسيسم و به طور كلي جريان چپ و نشان دادن اين موضوع كه چپ تجسم تمامي پليدي‌هاي جهان است.

نشريه‌ي "شهروند امروز" تقريبا در همه‌ي بخش‌ها و صفحاتش سعي مي‌كند تا به اين موضوع بپردازد واين تلاش گاه چنان كميك و خنده‌دار مي‌شود كه به صورت مثال ‌اگر در بخش پيشنهادِفيلم‌اش در معرفي فيلم " دزدان دريايي كارائيپ" ناگهان به پاراگرافي برخورديد كه در آن طرف منفي و اهريمني فيلم را ماركسيست‌ها و مخالفان جهاني‌سازي و طرف مثبت و خوب فيلم- جك اسپارو و دوستانش به خصوص آن خانم زيبا- را طرفداران ليبراليسم،اقتصاد آزاد و جهاني سازي بداند، اصلن تعجب نخواهيد كرد.

در حقيقت نشريه‌ي "شهروند امروز" نمايان‌گر چهره‌ي واقعي ليبرال‌هاي وطني‌ست.چهره‌اي كه نقاب برافكنده و فارغ از تمامي سخن‌هاي به ظاهر زيباي پيشين‌اش در دفاع از آزادي بيان،پلوراليسم،تساهل و تسامح ليبرالي و رواداري، فاشيسم را در خيال مي‌پروراند و براي عملي شدن‌اش سركوب جريان چپ‌ را توصيه مي‌كند.

در كل قوچاني و دوستانش يا انجمن اخوت نوليبرال ها دو شكل كار را براي پياده كردن اهدافشان پي گرفته‌اند:

1. جعل رخدادها،وهن شخصيت‌هاي چپ و مصادره به مطلوب كردن وقايع تاريخي از طريق دست اندازي به آنها

2. ترسيم دورنمايي ترسناك و وحشت‌آفرين از حاكميت چپ‌ها

البته نبايد فراموش كرد كه شيوه‌اي كه قوچاني برگزيده از ابداعات او نيست و پيش از وي پدران معنوي و فكري‌اش يعني احسان نراقي،ابراهيم يزدي و همكار خارج‌نشين‌شان علي‌رضا نوري‌زاده قلب تاريخ و وهن افراد را سر‌لوحه‌ي كار خود كرده بودند؛از آن جمله است توصيه‌ي نراقي در دانشگاه مشهد به حاكميت در سركوب جريان چپ، اخطار ابراهيم يزدي به دولتيان درباره‌ي تولد دوباره‌ي چپ در دانشگاه و جامعه و از دست رفتن دين و ايمان مردم، مصاحبه‌ي احسان نراقي با VOA و توجيه شكنجه‌اي كه در دهه‌ي شصت بر زندانيان چپ انجام مي‌شد و تائيد ضمني تكرار آن در شرايط فعلي و ناگزير خواندن شكنجه و اعدام- كه دقيقا نعل به نعل همان كاري است كه رفقاي نوليبرال قوچاني،يزدي و نراقي در نشريه‌ي نو محافظه كاران آمريكا يعني "فاراَن اِفير" انجام مي‌دهند- و در كنار اين‌ها زمينه‌چيني تئوريكِ حمله‌ي آمريكا از طريق ترجمه و نشر مقاله‌هاي افرادي چون فون‌هايك و هانتينگتون وديگر فيلسوفان!!! جنگ‌طلب و در بخش ايراني آن تئوريزه كردن همين موضوع از طريق موسا غني‌نژاد و تلاش وي در توجيه استعمار و استثمار‌ِ دنياي سرمايه‌داري و بيان اين مطلب كه «غرب هيچ‌گاه ما را استثمار نكرده بلكه اين ما بوده‌ايم كه تلاش چند صد ساله‌ي آن‌ها را در كسب دانش و تكنولوژي به بهاي ناچيز يك بشكه نفت از آن‌ها غصب كرده‌ايم پس در حقيقت اين ما بوده‌ايم كه آن‌ها را استثمار كرده‌ايم». كه لابد بر اساس استدلال غني‌نژاد حمله‌ي آمريكا به عراق و افغانستان به علت تمايل مازوخيستي آمريكاييان به استثمار‌شدن توسط كشورهاي ديگر است.

اين‌ها همه و همه آن درس‌هايي است كه قوچاني از پدران‌اش آموخته. اما بياييد عيني‌تر و ملموس‌تر به مسئله بپردازيم. در مورد ويژه‌‌نامه‌ي چه‌گوارا و نوشته‌هاي قوچاني و دوستان‌اش، رفقاي‌مان هژير پلاسچي، فؤاد شمس و ديگران به خوبي سخن گفته‌اند اما جديدترين شاهكار اين نويسنده‌ي ليبرال ايراني سرمقاله‌ي شهروند شماره‌ي 23 است كه گويا قرار بوده در آن به قيصر امين‌پور پرداخته شود ولي بيش از اينكه در اين مقاله از قيصر امين‌پور اسم برده شود به نام احمد شاملو بر مي‌خوريم گويي قرار بوده مقاله در رابطه با شاملو نوشته شود.

در هر صورت قسمت‌هايي از آن مقاله كه به شاملو و ديگر شاعران نوپردازِ چپ پرداخته شده چنين است:

« حتا راديكاليسم خفته در شعر مدرن- كه شاعران آن را در تقابل با سلطنت پهلوي قرار مي‌داد- از عوارض و علايم شبه مدرنيسم پهلوي بود كه در شعر شاعراني چون احمد شاملو تبلور مي‌يافت و آنان با وجود مرزبندي سياسي در افق فلسفي و جهان‌بيني مذهبي(لايسيزم) با اين نظام سياسي هم‌راي و هم‌راه بودند»

«شعر مدرن در موضع‌گيري سياسي گاه شعري انقلابي بود در نقد ديكتاتوري پهلوي و سرمايه‌داري‌ ِ دولتي و امپرياليسم غربي كه بر ايران آن زمان تحميل مي‌شد. گروهي از شاعران در سطح مجادلات سياسي مي‌ماندند و به دليل كوتاهي عمر و باختن جان( نه در مقام شاعر كه در جايگاه چريك) موفق به فتح قله‌هاي شعري نمي‌شدند و بيش‌تر به سبب اعتقادات سياسي خود به شاعراني نامور تبديل مي‌شدند و گروهي ديگر گرچه از منظر شكاف سياسي اپوزيسيون محسوب مي‌شدند اما با برجسته كردن پيوند فكري خود با حكومت سعي مي‌كردند از مزاياي لائيك بودن بهره برند و حيات شعري خود را تا فتح قله‌هاي شعري ادامه دهند. خسرو گلسرخي شاخص گروه اول و احمد شاملو شاخص گروه دوم بود كه نظام پهلوي در برخورد با آن‌ها در وضعيتي متناقض به سر مي‌برد، از سويي شاملو را هم‌سو با خود مي‌يافت و از سوي ديگر اختلاف نظر سياسي با او را احساس مي‌كرد»

« ]در رژيم جمهوري اسلامي[ اگر فروغ فرخ زاد زن نبود به واسطه‌ي "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" همتاي جلال آل احمد ستوده مي‌شد»

« همان‌گونه كه شاملو در جهان‌بيني فلسفي با نظلم گذشته متحد بود و در تحليل سياسي از آن فاصله داشت، قيصر در جهان‌بيني ديني با نظلم جديد متحد بود و در تحليل سياسي از آن فاصله مي گرفت»

« ]قيصر‌[ شاعر جهان بي‌خدا نبود، همچون شاعران نو مخالف قدرت بود اما ضد حكومت نبود»

جناب آقاي قوچاني علاوه بر رسالت تاريخي‌اي كه انديشه‌ي ليبرالي‌اش بر عهده‌ي او گذاشته كه همانا وظيفه‌ي خطير روشنگري و تحكيم مباني فكري و فرهنگي آن است؛ خدمت ديگري نيز به خوانندگانش ارائه مي‌دهد، قوچاني با كمك نوشته‌هايش فرد را به اين انديشه‌ي مترقي مي‌رساند كه تفاوت انسان با ديگر موجودات تفاوتي اندك و قابل رفع است.

بر طبق نظرات روشنگرانه‌ي ايشان جهان‌بيني و ايدئولوژي يك فرد صرفن به تعيين تكليف‌اش با مسئله‌ي مذهب برمي‌گردد و چون شاملو لائيك بوده و حكومت پهلوي هم حكومتي لائيك بوده، پس«جهان‌بيني فلسفي شاملو با رژيم پهلوي متحد بوده» و اگر اختلافي هم بوده، «در مخالفت سياسي با قدرت بوده و نه در ضديت با حكومت پهلوي».

احتمالن در ادامه‌ي تاريخ‌نگاري به‌روايت قوچاني، در شماره بعد مي‌خوانيم كه تازه شاملو و ديگر شاعران چپ جزو «كارگزاران فرهنگي حكومت پهلوي»هم بوده‌اند ولي اين قضيه به‌علت غيرشفاف‌بودن، سركوب‌گر‌بودن و هوچي‌بودن ماركسيست‌ها هيچ‌گاه در تاريخ ثبت نشده بود كه جناب قوچاني رشادت به‌خرج داده و زحمت ثبتش در تاريخ را يك‌تنه متحمل شده‌اند.

اين هرزه‌نگاري تاريخي زماني جالب مي‌شود كه حضرتش در مقاله‌ي ديگري محمدرضا پهلوي، يار ِ غمخوار و ژاندارم آمريكا در منطقه را سوسياليست معرفي كرده و اصلاحاتي كه به‌سفارش آمريكا، تحت لواي اصل 4 ترومن و ديگر دستورات آمريكايي‌ها در ايران انجام شده بود را دليل سوسياليست‌بودن وي مي‌خواند!

از طرف ديگر، براساس تفكرات قوچاني به‌طوركلي فروغ هم هم‌تاي جلال آل‌احمد بوده و اگر زن نبود مورد وثوق جمهوري اسلامي قرار مي‌گرفت! من هرچه بيشتر فكر كردم كه "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" چه ارتباط فكري و انديشگي با جمهوري اسلامي و يا جلال آل‌احمد دارد، كمتر يافتم ولي گويا قوچاني از علم لدني برخوردار است و از چيزهايي خبر مي‌دهد كه تا به‌حال هيچ بشري در جهان به‌ آن نرسيده است.

براي دريافت مشابهت‌هاي تاريخ‌نگاري قوچاني با نراقي، بد نيست اشاره‌اي به سخنراني نراقي در مشهد با عنوان« ايدئولوژي‌هاي ناكجاآباد» بياندازيم؛ آن ‌جا كه نراقي با شهامت تمام بن‌لادن را كه به‌اعتراف خود آمريكايي‌ها عنصر ي ساخته‌و‌ پرداخته به‌دست آن‌ها براي مقابله با نفوذ كمونيسم بوده را تحت‌تأثر ماركسيسم مي‌داند و حركتش را ملهم از انديشه‌هاي ماركسيستي قلمداد مي‌كند.

اصولن شكل تاريخ‌نگاري قوچاني، نراقي و يزدي، به‌صورتي است كه گوبلز، وزير تبليغات آلمان نازي و از رفقاي فكري اين حضرات، اگر زنده بود از فرط شگفتي خرقه تهي مي‌كرد.

اگر هرزه‌نگاران تاريخي ِ پيشين، بخش‌هايي از اتفاقات را كه به‌نفع‌شان نبود، پوشيده مي‌گذاشتند و عنوان ‌مي‌كردند كه اين اتفاق خاص هرگز رخ نداده؛ نراقي، قوچاني و دوستانش، فجايع تاريخي ليبرال‌ها و حكومت‌هاي سرمايه‌داري را در نهايت‌ آرامش به ماركسيست‌ها منتسب مي‌كنند و يك‌‌شبه يك جريان يا حكومت را از سرمايه‌داري به كمونيستي تبديل مي‌كنند و در آخر با قيافه‌ي حق‌به‌جانب دست به كمر مي‌زنند و مي‌گويند، ديديد كه اين كمونيست‌ها چه موجودات ِ رذل،‌پست و آدم‌خواري هستند؟

اما واقعن چه‌پيش آمده كه قوچاني و دارودسته‌اش، «انجمن اخوت نئوليبرال‌ها»تا اين حد از‌به‌قول‌ خودشان«سوسول‌سوسياليست‌ها» به‌وحشت افتاده‌اند؟ چه شده كه قوچاني«نفوذ انديشه‌هاي كمونيستي در دانشگاه‌هاي ايران»را هشدار مي‌دهد و اعلام نگراني مي‌كند؟ توصيه‌هاي مشفقانه و التجاي دردمندانه‌ي قوچاني به نيروهاي امنيتي براي آن‌كه به‌اشاره‌ي «محافظه‌كاران سرشناس اين التقاط جديد را در نطفه خفه كنند»، براي چيست؟ چه پيش آمده كه اطلاعاتي‌هاي دهه‌ي 60 و اصلا‌ح‌طلبان دهه‌ي 70و80 به‌رغم دو دهه تلاش، براي زدودن ِ خاطره‌ي جنايت‌هاي‌شان در دهه‌ي 60 و ادعاي تغيير روش و ليبرال و آزداي‌خواه‌شدن‌شان باز هم به‌همان ادبيات ِ گذشته‌شان روي آورده‌اند و از «غيرت ديني» دم مي‌زنند، التقاط را هشدار مي‌دهند، فرياد ِ وااسلاما سر مي‌دهند، بي‌خدا‌بودن ِ چپ‌ها را عمده مي‌كنند و از رفقاي حكومتي‌شان مي‌خواهند كه به‌جاي نزديكي به كمونيست‌هاي بي‌خداي آمريكاي لاتين به«براداران مؤمن و مسلمان‌مان در تركيه و عراق نزديك شويم»؟

چه خطري در راه است كه قوچاني تساهل، تسامح و رواداري را كه چندي است از آن دم مي‌زند و سعي مي‌كند آن را به پوستين ليبراليسم وصله كند، به كناري گذاشته، دم‌زدن از پوپر و فون‌هايك و فرياد آزادي بيان سر دادن را فراموش كرده و «محافظه‌كاران سرشناس »را فرامي‌خواند تا «مانع از تكرار فاجعه شوند و التقاط جديد را در نطفه خفه كنند كه خير دنيا و آخرت ايرانيان مسلمان در آن است»؟ آن‌چه قوچاني را چنان آشفته كرده كه تمام هم‌و غم خويش را در اين 23 شماره‌ي شهروند، به هشدار تولد دوباره‌ي چپ معطوف كند، اين موضوع است كه چپي كه در حال شكل‌گيري در جامعه‌ي ايران و نه‌فقط دانشگاه است، چپي است كه به گذشته‌ي خود وقوف كامل دارد، گذشته‌اش را خودش بي‌رحمانه نقد كرده و درس گرفته، چپي است كه ضرورت دموكراسي را عميقن احساس مي‌كند و به همه‌ي جنبه‌هاي تضاد در جامعه حساس است؛ از مسئله‌ي زنان، مسئله‌ي كودكان كار و مسئله‌ي حقوق دموكراتيك گرفته تا مسئله‌ي كارگران و دانشجويان همه و همه مسئله و دغدغه‌ي اين چپ جديد است و در همه‌ي اين عرصه‌ها و ساحت‌ها حضوري جدي و فعال دارد.

به قول رفيق‌مان هژير پلاسچي:« آن‌ها می دانند که از میان همه‌ی جزم اندیشی‌ها و گفتمان‌های استبدادی، چپی در حال سربرآوردن است که دموکرات، رهایی خواه و عدالت طلب است. چپی که اگر نهالش درخت شود آن‌چنان تنومند خواهد شد که همه‌ی رشته های لیبرالیسم را پنبه مي‌کند چپي كه نه تنها نوک تیز پیکان مبارزه‌اش بر علیه رجاله‌گان و غارت‌گران است بلکه در مبارزات دموکراتیک برای به کف آوردن مطالبات دموکراتیک نیز پیشرو و پیشاهنگ است. آن‌ها اما تلاش می کنند خود را به ندیدن بزنند. آن‌ها می خواهند برای خنکی دل خودشان هم که شده دست روی جریان هایی بگذارند که بازتولید کننده‌ی گفتمان استالینیستی شده اند. آن‌ها از باور آن بخشی از چپ که آزادی و عدالت را در کنار هم می خواهد، آن چپی که باور دارد تضاد عدالت و آزادی یک یاوه‌ی تبلیغاتی سرمایه‌داری جهانی است، هراس دارند.»

قوچاني خطر را احساس كرده چون مي‌داند چپي كه در حال برخاستن است تمام جريان چپ در گذشته را از آن خود مي‌داند و آن را تاريخيت خود به حساب مي‌آورد اما شيفته‌ي گذشته خود نيست و بر نقاط تاريك و منفي گذشته‌اش بيش و پيش از آن كه ليبرال‌ها نقد كنند خود نقد كرده و درس گرفته است.

به همين دليل است كه قوچاني و دوستانش «انجمن اخوت نئوليبرال ها» از بيم عمده شدن نقش چپ‌ها در جنبش‌هاي اجتماعي كه در كشور جاري‌ست به هيچ كدام از اين جنبش ها نمي‌پردازند؛ نه جنبش زنان را گزارش مي كنند، نه به مقاومت كارگران و سركوب آن‌ها مي‌پردازند و نه به تلاش دانشجويان براي ايجاد تشكل‌هاي مستقل دانشجويي بهايي مي‌دهند.

اينان تنها سر در لاك خود كرده ‌اند، فحش‌نامه عليه چپ صادر مي‌كنند و چهره‌هاي جزم‌گراي گذشته‌ي چپ را عمده‌ مي كنند ولي غافل از اين‌اند كه ما خود بيش از آن‌ها آن جزم‌گرايي را نقد و نفي كرده‌ايم.آن‌ها چپ جديد را تحقير مي‌كنند و «سوسول سوسياليست» خطاب‌شان مي‌كنند ولي همين «سوسول‌سوسياليست‌ها» چنان وحشت به‌جان‌شان افكنده و خواب شب‌شان را پريشان كرده‌اند كه دست از تمام ادعاهاي ليبرالي‌شان برمي‌دارند،چهره‌ي واقعي ليبراليسم را عيان مي‌كنند،دلبستگي‌شان به فاشيسم را فرياد مي‌زنند و نيروي هاي امنيتي را كد مي‌دهند كه بريزيد و بزنيد و بشكنيد و بكشيد و خاوران‌هاي جديد بسازيد «كه ايمان امت مسلمان‌مان از كف رفت».

قوچاني و رفقا‌ي‌اش نيروهاي امنيتي را هشدار مي‌دهند كه اگر اين چپ از خاكستر دهه‌ي 60 ققنوس‌وار برخيزد، ديگر نه ما مي‌مانيم و نه شما؛ چون بودن ما و شما، ‌و به‌كل، تمام ليبرال‌هاي جهان، بسته به خاصه‌خواراي‌هاي اقتصادي، انحصار بر منابع جهان،‌استثمار مردم و جنگ و لشكركشي به گوشه و كنار جهان است ولي اگر اين بي‌خدايان بيايند بساط انحصار پدر‌خوانده‌هاي مارا كه چنبره زده‌اند بر اقتصاد اين جهان، بر‌خواهند چيد و در نتيجه بساط ريزه‌خواراني چون قوچاني هم تعطيل خواهد شد و تايم"TIME" اش از دست مي‌رود. او هشدار مي‌دهد كه اين‌ها پيگيرانه به‌دنبال ِ تقسيم منابع و ثروت ِ جهان براي همه‌ي مردم‌اند، اينان آزداي و برابري را توأمان خواهانند، اينان پيگيران جدي مسأله‌ي زنانند و از طرف ديگر، به‌جد به‌دنبال لغو كار كودكانند؛ همان كودكاني كه در چاپخانه‌ي نشريه‌ي آقاي قوچاني صفحات نشريه‌اش را جلا مي‌دهند تا جناب قوچاني و دوستانش، حساب بانكي‌شان را جلا دهند.

قوچاني مي‌داند كه اين چپ اگر بر پاي خود بايستد، ديگر از جهاني‌سازي در نام و انحصار اقتصادي در اساس، خبري نخواهد بود تا منافع ويژه‌اش، شامل بلند‌گوهاي تبليغاتي ‌چون شهروند امروز يا انجمن اخوت نئوليبرال‌ها شود.

قوچاني و رفقاي‌اش كه فرش قرمز را در جلوي حمله نظامي آمريكا پهن كرده‌اند ، به‌خوبي مي‌دانند كه اين چپ اگر سركوب نشود، اگر قصابي نشود، ‌اگر از جامعه حذف نشود و به خاوران كوچ نكند، بساط سفره‌هاي رنگين آن‌ها را بر‌خواهد چيد و ديگر بايد با رؤياي مديرتش بر شبكه‌اي همچونCBS يا CNN، در اين كشور وداع كند. به همين دليل عزم جزم مي‌كند و از تمام ابزارهايش استفاده مي‌كند؛ ماهرويان را فرا مي‌خواند تا به اسم معرفي كتاب،مرتضا محيط را بكوبد، خسرو ناقد را ندا مي‌دهد تا به‌جاي معرفي لشك كولاكوفسكي، چپ را زير سؤال ببرد و از آن طرف موسا غني‌نژاد و دوستانش، طبيبيان و نيلي را عمده مي‌كند تا حمله‌ي آمريكا به ايران را تئوريزه كنند، فون هايك را در صفحه‌ي انديشه‌اش تبليغ مي‌كند تا نفرت كودكانه‌اش از چپ را فرياد كند و با كلماتي زيبا، فاشيسم را نسخه بپيچد.

اما برادر قوچاني نگران نباش! هرچند كلامت در برخورد با چپ بسيار شبيه به واژگان ِ برادرت حسين شريعتمداري است ولي بدان كه اين جريان چپ هيچ‌گاه به‌مانند شما آزداي بيان را تنها براي خود نمي‌خواهد. اين چپ حق‌تان را در بيان ِ شطحيات‌تان سلب نمي‌كند، با شما كاري ندارد، اما با پدر‌خوانده‌هاي شما كارهاي بسيار دارد؛ با آن‌ها كه سلطه‌شان بر اقتصاد اين جهان وهني است به ساحت ِ انسان. البته گمان مي‌كنم اگر دست ِ طمع آن‌ها كوتاه شود، شما و دوستان‌تان نيز رغبت چنداني براي بيان ِ افكارتان نداشته باشيد زيرا دلالان انديشه، انديشه را به بها مي‌فروشند نه به دغدغه.

اما وظيفه‌ي ما چپ‌ها در اين شرايط، هوشياري و هوشياري ِ بيش‌از‌گذشته است. آيا تصور اين‌كه اگر نيروهاي ِ سركوب‌گر نسخه‌ي قوچاني را در دست بگيرند چه زهر ِ چشم وحشتناكي از جريان چپ خواهند گرفت و چه اعدام و سركوب ِ ديگري برپاي خواهند كرد، سخت و دشوار است؟

فراموش نكنيم كه صحبت‌هاي ِ قوچاني و دوستانش در انجمن اخوت نئوليبرال‌ها كاملن شبيه به صحبت‌هاي دهه‌ي شصت‌شان در ضرورت سركوب چپ و كم‌كردن ِ شر آن‌ها از سر امت مسلمان است. به‌همين‌دليل است كه ما بايد مبارزه‌مان را جدي‌تر بگيريم، بيش‌از پيش در پالايش انديشه‌مان بكوشيم، به گذشته‌مان دقيق‌تر بيانديشيم و درگيري و دخالت‌گري‌مان را در تمامي جنبش‌هاي اجتماعي جدي‌تر و عميق‌تر كنيم.

ما بايد بتوانيم حضورمان را در جنبه‌هاي مختلف ِ مبارزه طبقاتي پررنگ‌تر كنيم و در همان‌حال مي‌بايست، نقدمان را بر گفتمان ِ جزم‌گراي گذشته، هم در بيان و هم در عمل به‌وضوح نشان دهيم.

ما بايد بر ارزش‌هاي دموكراتيك پاي بفشريم و نشان دهيم كه به‌قول رفيق‌مان«همزمان دموكرات، انقلابي و راديكال» هستيم. ما بايد به تلاش‌مان در دانشگاه براي ايجاد تشكل‌هاي مستقل دانشجويي بيافزاييم و از سوي ديگر مبارزه‌مان در عرصه‌ي كارگري را جدي‌تر دنبال كنيم. ما بايد پرچم مبارزه دموكراتيك زنان را به نيروي خود برافراشته‌تر كنيم و در كنار آن مقابله‌مان را با جنگ‌طلبان و طرفداران جهاني‌سازي برجسته‌تر كنيم.

آشفتگي، سراسيمگي، و عصبانيت قوچاني و دوستانش به ما اين هشدار را مي‌دهد كه مي‌بايد، دشمن طبقاتي ‌مان را نه فراموش كنيم، و نه دست ِ كم بگيريم، اين آن چيزي است كه آب در خوابگه مورچگان مي‌افكند.

منابع:

1. "ايدئولوژي هاي ناكجاآباد"، روزنامه اعتماد ملي، 21 دي ماه 85

2. " شاعري كه شهيد شد"، محمد قوچاني ، شهروند امروز، شماره‌ي 23

3. مصاحبه‌ي احسان نراقي با VOA، 17 آبان85

4. "پوپوليسم جاده صاف كن كمونيسم"، محمد قوچاني ، شهروند امروز، شماره‌ي 15

5. " هنر نزد ايرانيان..."، موسا غني نژاد، شهروند امروز، شماره‌ي 15

6. " شما را چه به چه" ، هژير پلاسچي، سايت سلام دموكرات

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics