|
||
نویدنو:27/01/1387 صفحه قابل چاپ است |
||
بهمن فروتن
فوتبال روزهايي دارد که اگر عطسه کني توپ وارد دروازه حريف مي شود. در اين
روزها اگر اتفاقاً بازيکن شلي را تعويض کني برايت گل پيروزي را مي زند يا
اينکه در نيمه، بعد از نوشيدن يک ليوان آب و پاک کردن عرق هايت اگر فقط
بگويي بچه ها خوب بود؛ نيمه دوم را هم همينطور بازي کنيد، بازيکنان مي روند
و غوغا به پا مي کنند و تو مي شوي قهرمان نيمه مربيان و گاه نيز اتفاق مي
افتد که تو در اين روزهاي به خصوص به اندازه 10 بازي اشتباه تاکتيکي مي کني
ولي بازي را مي بري و مي شوي بهترين تاکتيسين و آنقدر از فهم و درک و شعور
فني تو تعريف مي شود که براي يدک کشيدن آنها حتماً احتياج به يک تريلي
داري. روزهايي هم هستند که خدا آنها را نياورد. حريف سانتر مي کند و توپ کج
مي شود و کج مي شود و آنقدر کج مي شود که يکراست مي رود توي دروازه تو.
هرچه توپ مي زني مي خورد به تير دروازه و مي آيد بيرون، حتي از يکي به آن
ديگري و گاه بند کفش دروازه بان مانع ورود توپ به دروازه مي شود. بهترين
سخنراني ها هم در بين دو نيمه حرکتي در بازيکنان به وجود نمي آورد و گاه
بهترين تاکتيک ها در مقابل ساده ترين حرکات حريف از کار مي افتند و تو مي
شوي مضحکه خلق الله. روزهاي اول را روزهاي خوب و روزهاي دوم را روزهاي بد
مي گويند. در اين ميان اما روزهاي سومي در فوتبال وجود دارند که به آنها
روزهاي سگي مي گويند. اين روزها، روزهايي هستند که بازيکن ها مي خواهند
ببازند. اين مساله در فوتبال روز دنيا به ندرت يا گهگاه و گاهي به دفعات
براي يک مربي اتفاق مي افتد. هيچ روزي بدتر از اين روزهاي سگي نيست.براي
توصيف روزهاي سگي به کابوسي اشاره کنم که همه بدون استثنا آن را در خواب
ديده اند خيلي ساده، عده يي دنبالت مي کنند و تو هرچه سعي مي کني و دست و
پا مي زني از جايت کنده نمي شوي. در اين روزهاي سگي مربي هرچه تقلا کند
نتيجه بخش نخواهد بود. روي يک جاگيري غلط گلي مي خوري که هرگز باورت نمي
شود، به خودت مي گويي، جاگيري درست در بشر به دوران نئاندرتال ها مي رسد با
اين جاگيري هر نئاندرتالي قرباني شاخ گوزن مي شد. کم کاري، بي انگيزگي، با
خود و ديگران قهر بودن در اين روزها، مربي بايد برود و سرش را بگذارد روي
زمين و بميرد چون در روزهاي سگي مربي، بي چاره ترين فرد يک باشگاه است.
آنجاهايي که فرهنگ فوتبال وجود دارد اين روزها را، در حقيقت اين روزهاي سگي
را بر مربيان آفت زده خرده نمي گيرند. مردم مي بينندکه بازيکن نمي خواهد و
در اين شرايط مربي کاري از دستش برنمي آيد. امروز، وقتي اين اتفاق ها مي
افتد به ياد ارنست هاپل مربي اتريشي هامبورگ مي افتم. او بعد از اين باخت
ها 5 يا 6 بازيکن کم کار يا در جاگيري کهن تر از نئاندرتال ها را در بازي
بعدي حتي روي نيمکت هم نمي نشاند و اتفاقاً مي رفت و بازي را هم با 5 يا 6
گل مي باخت. |
||
|