خانه - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها - تماس وهمکاری - ویژه نامه               

عدالت، توسعه پایدار*

نویدنو:16/7/1385

عدالت، توسعه پایدار*

هادی پاکزاد

hadi.pakzad@yahoo.com

 در رابطه با عدالت، نگاه به زندگی را ميتوان در توانايي انسان براي بهرهوري بهينه از امكانات موجود براي تمام انسانها تعريف نمود.

در تمامِ جوامعِ بی‌اعتماد به آينده، كم نيستند كساني كه همه‌ی فكر و ذهنشان به‌دست آوردنِ «امكانات» است تا روزي فرا رسد كه بتوانند با امكاناتِ به دست آمده، تازه زندگي را شروع كنند. آن كس كه دارد و آن كس كه ندارد، در كسبِ جذب امكانات براي رسيدن به «زندگي» از بينشِ مشتركي پيروي ميكند.  نظام سرمايه ورود به بهشت زندگي را با این شعار نوید می‌دهد: «تنها كلاه خودت را محكم نگهدار تا باد آنرا نبرد». چنين نگرشي هيچ انساني را به كسب - هراندازه - امكاناتِ به دست آورده راضي نميسازد تا حضور خودش را در ورود به زندگي، اعلام كند. اين بينش كه نقطه‌ مقابلِ «بنيآدم اعضاي يكديگرند...» است، اين اصل را كه انسان با «زندگي» معنا ميشود، دگرگون ميكند. برآيند چنان نگرشي دستنيافتن به امكاناتِ لازم براي شروع زندگي تا پايان عمر است، هرچند در اين آشفته بازارِ تلاش براي رسيدن به چنين هدفي، كساني توانسته باشند با حفظ كلاه خودشان و برداشتنِ كلاهِ بنيآدم ثروتها اندوخته كنند، اما آن كسانِ اندك نيز هرگز نتوانستند بگويند : حال كه تمامِ امكانات فراهم شده، لحظه‌ی شروعِ «زندگي» فرا رسيده است.

 انديشهاي كه ترویج ميکند، «هركس به تنهايي بايد گليمِ خود را از آب بيرون بكشد» در واقع، انسانها را براي رسيدن به زندگي در مسابقهاي بيرحمانه و خشونتآميز قرار ميدهد كه یادآور برده‌دارانی است که، گلادياتورها را در بزمها و تفريحاتشان تا سرحد مرگ به جانِ يكديگرميانداختند. وقتي قرار باشد تسلط ساختار جنگلي بر مناسبات زندگي اجتماعيِ انسانها تحميل شود، جايي براي زندگيِ اجتماعيِ انساني باقي نميماند و عدالت در آن رنگ ميبازد. در چنين مناسباتي اگر كسي كنار گود قرارگيرد، كلاهش پسِ معركه است. همه بايد به يكديگر ابزاري بنگرند، معنای زندگي يعني تيزهوشي در بهرهوري از فرصتها، بايد در كارها و معاملاتي شركت جست كه باراني از ثروت را سرازير كند.  فرهنگِ چنين جوامعي، غارتگرِ فرصتطلب را كه حتي ناتوان از بهرهوري بهينه‌ی امكاناتِ چپاول كردهاش است باهوش و پركار و لايق معرفي ميكند و خيلِ عظيم تودههاي غارتشده را كه آفريننده تمام نعمت‌ها هستند، بيعرضه و ناتوان و قابل ترحم به‌نمايش ميگذارد. چنين ديدگاهي، ارزشِ «كار» را با بيشترين تخصصها در جايگاهِ پست قرار ميدهد و وجودِ آن را در سايه‌ی «سرمايه» معني‌دار ميسازد. القاي چنين نگرشي، كه انسانها را به ابزار «سرمايه» تبديل كرده است و زندگي هركس را با ميزان سرمايهاش ميسنجد، همگان را وادار ميسازد تا به خودِ خويش بيانديشند و در جستجوي رسيدن به زندگي كه ديگر چيزي جز دستيابي به «سرمايه» نيست، بنيآدم را زير چرخدندهها و پوتينهايشان له کنند. اين یکی از شناختهترين ويروس تروريسم است.

 فاصلة فاحشِ طبقاتي، نتيجة رقابت برابر انسانها در يك مسابقه اسبدواني نيست. زيرا در دموكراتيكترين كشورهاي سرمايهداري، فرصتهاي برابر براي تمام مردم وجود ندارد، مگر اينكه باور شود بيلگيتس‌ها از سرشتِ ويژه هستند و آنها اگر در مكاني خارج از سكنه هم رها شوند، بيلگيتس باقي ميمانند!.

 هيچ كس با هراندازه استعداد و توانايي فردي، كه خود نيز محصولِ «كار اجتماعاً لازم» بوده است، نميتواند درآمدي برابر با درآمدِ متوسط ميليونها نفر را به استعانتِ لياقت و شايستگيِ فرديش به چنگ آورد.**

 چنين معجزههايي تنها در نظامهايي حادث ميشود كه «سرمايه» بستر لازم را توسط مجموعه قوانين‎ِ «تروريستي»اش حاكم کرده كه آن را با افتخار «جامعه آزاد» ناميده است.«كارِ اجتماعاً لازم»، برخورداريِ اجتماعي را ضروري ميسازد و رفاه همه جانبه‌ی همگاني را، توسعه پايدار ميشناسد. شايستگيهاي فردي در پيشبردِ «كاراجتماعاً لازم» با تشويقِ ماديِ محدود وتشويق در ارزشگذاري اجتماعيِ نامحدود براي «كار»، افتخارآميز تلقي ميشود. تلاش در ايجاد فرصتهاي برابر براي شركتِ فعال در كار مشترك، رشد نيروهاي توليدي را ضمانت ميكند و استفاده بهينه از امكانات را ضروري ميسازد. «كار»ي كه فاقد ارزش مبادله شود، ارتش ذخيره بيكار را انتظار نميكشد، بلکه مديريتي را بنا ميسازد تا، به موازات رشد پايانناپذير تكنولوژي كه خود حاصل كار بيوقفه است، انسانِ جهاني را به سوي توسعه پايدار رهنمون شود.

توسعه پايدار آنگونه كه سازمان ملل، تعدادي كشورهاي پيشرفته را رتبهبندي کرده، بسيار نقدپذير و شكننده است و در اينباره، يعني در مفهوم «توسعه پايدار» بايد بيشتر به بررسی پرداخت . اين امر كه با تعريف «عدالت» پيوند بسيار نزديكي دارد، پس از كليديترين مقوله كه همانا معنای زندگي است بيش‌تر مفهوم ميشود. در يك جمله «زندگي» را ميتوان برخورداري از «بودن» تعريف کرد ومعنای آن را «لذت» ناميد.

 اين تعريف كلي، اگر بخواهد به نتيجه برسد بايد براي مطرحترين مسئله كه همانا «چگونه بودن» است، پاسخي قابل قبول داشته باشد.

ويژگي انسان به مثابه يك موجود جاندار در اين است كه علاوه بر غريزه با انديشه و شعورش به زيست ادامه ميدهد . اين به آن مفهوم است كه زندگي انساني و يا بهتر گفته شود،  انسانيتر زندگي كردن، ارتباط بيواسطهاي به داشتنِ انديشه و شعوري دارد كه انسان از آن برخوردار است. اما شعور و انديشه نيز چيزي نيست كه مقداري از آن را به صورت قالبي در نهادش جاسازي كرده باشند و يا برايش مقدر شده باشد تا بتواند به همان ميزان «انساني» زندگي كند. شعور و انديشه كه انسان را با آن ميتوان توضيح داد، اگر خود را وامدار «كاراجتماعاً لازم» نميدانست، تحقق نمی‌پذیرفت و تکامل نمی‌یافت. روشنتر اينكه بدون كار و تلاشِ هدفمند، انسان را نميتوان تعريف کرد و سخن از «چگونه بودن» نيز  گفتاري بيمضمون ميشود. تنها ميتوان چگونه بودن را  در پيوندِ «كارِ با شعور» دريافت کرد، شعوري كه حاصل كار است و كاري كه متاثر از شعور، اين دو انسان را هويت بخشيده‌اند.

عامترين نگرش مطلوب را در باره‌ی «چگونه بودن» ميتوان از انديشه به «خود» شروع كرد. شخص ميتواند آنچنان «خود دوست» باشد كه نخواهد هيچ كسي را جانشينِ خود سازد، زيرا «وجود» او يگانه است و از آن گريزي امكانپذير نيست . اما همين وجود يگانه، ايزوله از پيوندِ ارگانيكي با خانواده، محله و زادگاه، كشور و وطن،  جهان و ملل، طبيعت و محيط، ريشهاش در گذشته، عينيتش در حال و نگاهش به آينده، موجودي انساني و هويت يافته تعريف نميشود. نسبت انسانيتر شدنِ انسان در مالِ خود كردنِ مجموعه مواردي است كه هويتِ وجوديِ وي را به مثابه «انسان» حيات بخشيده است. چنين انساني «خود دوستي» را با عشق به محيطِ زيستِ طبيعي، درك ديالكتيك تاريخ گذشتگان ، پويايي در مناسباتِ ملي ـ جهاني در حال و آينده ميشناسد و نفرت از اضدادِ آنها را، در مجموع،  «چگونه بودن» تعريف ميكند كه برآيند آن: معني زندگي را كه چيزي جز لذت نيست، مفهوم و مالِ خود ميکند.

این‌گونه است که دستيابي به عدالت و توسعه پايدار، يك اجماعِ ملي ـ جهاني را ميطلبد كه از مبارزات پي‌در‌پي ملتها به منظور استقرار مناسبات نوين در سطح ملي و جهاني حاصل ميآيد كه ميتواند  پوياترين نگرشِ انسان را نسبت به هويتِ رو به تكاملش، در عصري كه زيست ميكند، به طور عيني حيات بخشد.  در زمانِ كنوني كه جهاني شدن به پيش ميتازد، هيچ كشوري نميتواند به اتكاي پيشرفتهاي همه جانبه‌ی درون كشوري خود مدعيِ شاگرد اولي در ورود به مقولهاي به نام توسعه‌ی پايدار شود.

 پيشرفتهاي همه جانبه‌ی درون كشوريِ چند كشور را،«درآنها نيز جاي حرف بسياراست»، كه بر روي كوهي از اجسادِ اكثريتِ ملل جهان و با بهرهگيري و استثمار آنها بنا شده است، نه تنها توسعه همه جانبه نام ندارد بلكه عقبماندگي تاريخي آن مللِ به ظاهر پيشرفته را بازتاب ميدهد. به همين خاطر است كه پیشاهنگان مترقيِ چنين كشورهايي در صف نخستِ مبارزه با جهاني سازی اقتصادِ انحصارگرانه‌ی امپرياليستها پيشگام شدهاند.

در جهانِ يكپارچه كنوني، مفهوم توسعه پايدار معنايي جز استقرار عدالت همه جانبه در مناسباتِ زندگي اجتماعي تمام ملل در برخورداري از توانِ آنها در بهرهوري بهينه از امكانات موجود و پيشرفت همه جانبه‌ی نيروهاي كار ندارد. در اين تعريف، ميزانِ سنجش، استانداردهاي توسعه غربي نيست كه ضعفِ خود را نشان داده است. ملاك فراهم شدنِ بستري است كه ملتِ هركشوري بتواند با «كارِ اجتماعاً لازمِ» خود و در رابطه با مبادله‌ی ارزش واقعيِ نيروي كارش با ديگر ملل، درك بهرهوري بهينه از نتايجِ آن را در مناسباتِ فراگيرشان داشته باشد. برآيند اين امر خوداتكاييِ ملي را در پيميآورد و مقوله‌ی گريز از «كار» را از بيخ و بن ريشهكن ميسازد.

يك خانواده، كشور و جهانِ همبسته، در توزيعِ عادلانه امكانات و شناخت در چگونگي استفاده از آن است كه ميتواند خود را در روند توسعه پايدار موفق بداند. ميلياردها امكاناتِ مونوپل شده كه در جهتِ بهرهوري «شخص» حتا كمترين حاصلِ سودمندي را ندارد، چیزی جز ارضاي عقبافتادهترين خصالِ به ارث برده از اسلافِ حيوانياش كه تكامل نيافتهاند نیست.

 غريزه‌ی «بكش تا زنده بماني» را نميتوان  به عنوانِ «توسعه»، سرمشق قرار داد و دستيابيِ همگان را در آن جايگاه خيالي انتظار كشيد. تازيانه‌ی «آزادي سرمايه»، بهشتي آفريده است كه در آن وحشت و ترور، درد و فقر، جنگهاي قومي و كشوري، جهل و خرافات و... نمونههای آشكاری از توسعه پايدارِ تمام كشورهاي توسعه نیافته و كشورهاي به ظاهر پيشرفته را به نمايش گذاشته است.

ظرفيتِ بالقوه‌ی هر كشوري در صورتيكه بر پايه همبستگي حقيقيِ ملي ـ جهاني به فعل درآيد، ميتواند رفاه همه‌جانبه را براي تمام مردم هر كشوري تضمين کند. يعني محو فقر و بيسوادي،عدم اطمينان از آينده، ترس از قوانينِ همانندساز، وحشت از تروريسم، توليدِ وسايل كشتار جمعي، جنگافروزيهاي قومي، كشوري و جهاني ، مهاجرتهاي اجباري، فرار مغزها، استثمار نيروي كارِ به اجبار ارزان شده‌ی ملتهاي عقب نگهداشته شده، هزينههاي نظامي سرسامآور كشورها، هزينههاي بيهوده و كلان كشورها براي ايجادِ نيروهاي انتظامي عريض و طويل كه هرچه بيشتر وسعت مييابند باز هم نميتوان آنها را با سرعتِ رشدِ جرم و جنايت همآهنگ کرد، افزايشِ بيوقفه زندانها، دادگاهها ودربهدري خانوادهها كه در پس اين گيرودارها  دور تسلسل را به دفعات به گردش مياندازد كه در فقدان همه‌ی آنهاست كه كشوري ميتواند مدعي پيشرفت و توسعه‌ی پايدار شود . آيا چنين كشوري در جهان كنونيِ دستپختِ امپرياليسم وجود دارد؟ فرهنگ حاكم بر اين جهان، خوشبختي را در نظارگر بودن بر بدبختي ديگران القاء كرده است. هركس ديگري را ميبيند و در مقايسهاي خفه و تنگنظرانه، با بهتر دانستنِ ناآگاهانه‌ی وضعش نسبت به ديگري، ارضا و خشنود ميشود!. امپرياليستها چنين نگرشي را توسعه مينامند و آن را در ضمير مردمان كشورهاي جهان جاسازي و نهادينه ميكنند. در صورتيكه «توسعه»، متوسطِ بهره‌وری بهينه از امكاناتِ حاصل در شركتِ «كار اجتماعا لازمِ‎ِ» موجود در جامعه، تعريف ميشود. حال اگر اين امكانات كه در جوهر خود، رشد را در پي دارد، محدود هم باشد چيزي از معنای زندگيِ سرشار از لذتِ همگاني نميكاهد كه آن خود، عينِ عدالت و توسعه است .

 

*-  برگرفته از کتاب «جهان دیگری ممکن است»

**- در سال 1991، «بيش از 85% جمعيت جهان تنها 15% درآمد را به دست آوردند و ارزش خالص درآمد 358 نفر از ثروتمندترين افراد ـ ميلياردرها ـ برابر با مجموع درآمد 45% تهيدستترين افراد جهان يعني 3/2 ميليارد نفر بود.» از كتاب «مانيفست، پس از 150 سال» انتشارات آگاه، صفحه 91، نوشته ديويد هاروي، ترجمه حسن مرتضوي.

 

منبع : فرهنگ توسعه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics