نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه

دنیای بدون جنگ

نویدنو:13/10/1385

 

دنیای بدون جنگ

نوشته: کریس اسپانس 

برگردان: هما احمدزاده- احمد جواهریان

  فرهنگ توسعه

در مورد مسایل بشری معمولا با اطمینان زیاد نمی‌توان صحبت کرد، اما می‌توان با اطمینان زیادی گفت که یا دنیای بدون جنگی وجود خواهد داشت و یا این‌که اصلا دنیایی نخواهد بود- حداقل دنیایی که زیستگاه موجوداتی به غیراز سوسک، باکتری‌ها و دیگر گونه‌های گسترده مشابه آن باشد.

                                                   نوام چامسکی،سخنرانی در مجمع اجتماعی جهانی 2002.

 

شاید بهتر باشد درباره منطق این مقاله نکته‌ای را متذکر شوم. منظور از جنگ، جنگ بین کشورها و دولت‌هایی‌ست که از نیروی نظامی علیه هم استفاده می‌کنند. مقاله براین باور دارد که ضررجنگ بین کشورها بیش از فایده آن است و کشورهای واقعا متمدن نباید برای کمک به ازبین بردن بی‌عدالتی در سایر کشورها از ابزاری مانند جنگ استفاده کنند. ممکن است انتخاب اقلیتی از دست اندرکاران حاکم جنگ افروزی باشد، اما همگان از این جنگ آسیب می‌بینند. باید بپذیریم که تمامی جنگ‌ها بد هستند و زمان آن فرارسیده که چشم‌انداز و استراتژی ما  دنیایی بدون جنگ باشد. به همین دلیل و در قدم اول تلاش می‌کنم که منطق و عقلانیت به‌کار رفته برای ضرورت دنیای بدون جنگ را توضیح دهم.

 

شاید برخی براین باور باشند که دنیای بدون جنگ، هم‌چون دنیایی که در آن پرنده‌ها دوچرخه سواری می‌کنند و قورباغه‌ها پیانو می‌نوازند، یک آرمان‌شهر خیالی‌ست و چنین دنیایی اساسا غیرممکن است. اما در واقع چنین نیست. البته بر اتوپیایی بودن دنیای بدون جنگ دلایل بسیاری ارایه می‌شود. می‌گویند که جنگ همواره وجودداشته و به این نتیجه می‌رسند که پس حتما باز هم وجود خواهد داشت. بی‌پایه بودن این استدلال زمانی معلوم می‌شود  که آن‌ را برای امراض کشنده‌ای مانند طاعون به‌کار بگیریم که اکنون به مهار انسان درآمده‌اند. این گفته که جنگ، علیرغم تلاش‌های عظیم برای توقف آن، جنبه‌ی اجتناب ناپذیری از زندگی انسان است، بسیار دردناک است. این درست مانند آن است که قانون وحشتناک عدم برخورداری زنان از حق رای را به‌عنوان یک واقعیت بپذیریم، مانند این است که به یک نتیجه مطلق برسیم و بگوییم چون زنان در گذشته حق رای نداشتند، پس تا ابد هم حق رای ندارند. این منطقی نیست که چون همواره جنگ وجود داشته، همواره وجود خواهدداشت.

 

برخی ممکن است از اظهار نظر من مبنی بر این که تمامی جنگ‌ها بد هستند تعجب کنند. آن‌ها ممکن است بپرسند که: آیا هیچ جنگ "عادلانه" و " خوب" و "بشردوستانه‌ای" وجود ندارد؟ البته درپس هر قاعده‌ای استثنایی‌ست و من به این احتمال‌ها اشاره خواهم کرد. اما اول اجازه دهید فرض کنیم که استثنایی وجود ندارد. یک "جنگ عادلانه" براساس چند فرض پدید می آید. یکی از این فرض‌ها آن است که اگر طرفی شیطانی باشد، مانند فاشیست‌ها در جنگ جهانی دوم، پس می‌توانیم فرض کنیم که طرف دیگر یعنی ما "برحق" بوده است. این نیز می‌تواند برداشت درستی نباشد. وقتی ما طرف مقابل را ناحق فرض کنیم (فاشیسم)، خود را حق تصور می‌کنیم. کافی‌ست به قوانینی که همان زمان در آمریکا بر سیاهپوستان حاکم بود، نظری بیندازیم تا اشکال این منطق را دریابیم (حتی بدون اشاره به این نکته که نژادپرستی جیم کراو[1] مدت زمانی طولانی بعد از پایان جنگ جهانی دوم نیز هم‌چنان در آمریکا حاکم بود). می توان فرض نمود که  جنگ در این شرایط برحق یا عادلانه باشد، چون به توقف فاشیسم انجامیده و به همین دلیل ابزار جنگ برای اصلاح بی‌عدالتی نیز مناسب است. اما در این صورت، این امید را که راه حل دیگری به غیراز بمباران هیروشیما و ناکازاکی  وجودداشته از دست می‌رود. به همین دلیل و برای رسیدن به دنیایی بدون جنگ، برای جوابگویی به بی‌عدالتی‌ها و به‌عنوان ابزار و اقدامی صحیح، باید برای جنگ بدیلی بیافرینیم.

 

جنگ « انسان‌دوستانه»‌ای مانند بمباران سال 1999 صربستان و کوزوو از سوی ناتو را درنظر بگیرید. منطق حکم می‌کند که در این نوع جنگ، هم‌چون سایر جنگ‌ها، مردم عادی در مقابل اعمالی چون " جنایت علیه شهروندان"، "نسل کشی"، و یا " دوران هیتلری جدید" و غیره حفظ شوند. اما آن کشور بمباران و منهدم می‌شود و مردم کشتار می‌شوند. غالبا افزایش تعداد قربانیان بعد از عملیات جنگی را "آسیب‌های جانبی" و یا "حوادثی اجتناب ناپذیر" می‌نامند. اما مرگ این شهروندان عملا بر آمار کشته شدگان می‌افزاید.  هر کشوری که جنگ براساس " مداخلات انسان‌دوستانه" را راه می‌اندازد، بار مسئولیت اثبات این‌که منافع این جنگ‌ها بیش از زیان آن است را بردوش دارد. اما گزارشات دریافت شده از مداخله نظامی آمریکا تحت نام نجات شهروندان، ضرری بیش از منفعت ادعایی را نشان می دهد[2].  

به این سخن باز می‌گردم که امکان دارد تمامی جنگ‌ها بد نباشند و در این میان استثنایی وجود داشته باشد، بله این کاملا ممکن است. اما من هنوز می‌خواهم نه تنها بر گفته‌ای تاکید کنم که می‌گوید جنگ بین کشورها بدون استثنا ضرری بیش از هرگونه منفعت تصور شده دارد، و حتی فراتر رفته و اعلام کنم که هزینه‌های مادی و اجتماعی جنگ به‌قدری بالا و به‌میزانی گسترده است که باید هرچه زودتر متوقف شود (جنگ باید مدت‌ها قبل متوقف می‌شد). حتی اگر جنگی به معنای واقعی " خوب"، " عادلانه" یا " انسان‌دوستانه" وجود داشته باشد، مطمئنم که این جنگ عدالتی را پدید نمی‌آورد که جبران هزینه‌های مادی و اجتماعی جنگ را داشته باشد.

 

استراتژی ای برای دنیای بدون جنگ 

 

من در این‌جا - با این امید که جوامع آینده، جنگ را به زباله‌دان تاریخ خواهند سپرد - تلاش کنم اهداف استراتژیک کوتاه، میان و بلندمدتی را در این زمینه ارایه دهم.

 

اما ابتدا باید دید جنبش ضد جنگ چیست و اهدافش کدام است؟ جواب سئوال در خودش نهفته است: جنبش ضد جنگ، جنبشی علیه جنگ است. آن‌هایی که با جنگ و تسلط امپراتوری مخالف‌اند در تلاشند که جنگ‌های ایجاد شده را هرچه سریع‌تر متوقف کنند و خواستار جلوگیری از جنگ‌هایی شوند که احتمال بالقوه دارند و در صفحه شطرنج امپراتوری برای بازی آینده مهره چینی شده‌اند.

 

پروژه‌ی" جنگ علیه ترور" امپراتوری آمریکا براساس دروغ و فریب است.  انگیزه آن نیز ایجاد جنگی طولانی مدت برای تولید امنیت نخبگان ثروت و قدرت، و ترساندن مردم  به منظور پذیرش سیاست‌هایی است که به سود ثروتمندان و قدرتمندان می‌باشد. از این دید، امپراتوری ابزاری است برای حفظ و افزایش ثروت و قدرت و مزایای خاص نخبگان، و جنگ اسلحه‌ای است که آمریکا برای رسیدن به این اهداف از آن استفاده می‌کند. درست هم‌چون "جنگ علیه ترور" که براساس دروغ و فریب می‌باشد، تاریخ سرشار از جنگ‌های فاتحین و بربریت است. این وظیفه جنبش ضد جنگ است که آگاهی‌ها را در این زمینه بالا ببرد و این واقعیت را آشکار سازد که جنگ جاری علیه ترور و تمامی دیگرجنگ‌ها غیراخلاقی و اشتباهند و منشاء ساختاری دارند. ما با این وظیفه روبروهستیم که چشم اندازی برای دنیای بدون جنگ و چگونگی به وجود آوردن آن ارایه دهیم.

جنگ محصول بسیاری چیزهاست که نیروها و سازمان‌های خاص خود را دارند- در یک کلام، تمامی آن چیزهایی که ریشه در ساختارهای اساسی جامعه دارد: نظامی‌گری، سرمایه‌داری، امپریالیسم، تبعیض نژادی و جنسی، قدرت سیاسی متمرکز و غیره. اگر ما ریشه‌های اصلی جنگ را بیان نکنیم، جنگ‌های امپریالیستی امروز و فردا در آینده نیز ادامه می‌یابند. بدون هدف گرفتن ریشه‌های ساختاری جنگ ، ما با چشم انداز جنگ‌های بیش‌تر و بیش‌تری در آینده، بدون رسیدن به پیروزی، روبرو خواهیم بود.  

ما به استراتژی و بینشی نیاز داریم که جانشین ساختارهای کنونی حامی جنگ، نظامی‌گری و امپریالیسم شود، ساختارها، سازمان‌ها و روابط اجتماعی جدیدی که رشد و توسعه و آزادی را تضمین و انسان را شکوفا می‌کند. به‌جای اقتصاد جنگی، رقابتی و حریصانه‌ی امروز ما به اقتصادی متمایل به صلح، همبستگی و عدم وجود طبقات نیازمندیم. به‌جای سیاست متمرکز جنگی و سلطه، ما نیاز به تصمیم‌گیری غیرمتمرکز و مشارکتی، عادلانه و نیز خود گردانی نیاز داریم. به‌جای فرهنگ جنگ و بنیادگرایی ما نیاز به فرهنگی جهانی و متنوع و یک نظام اشتراک داخلی داریم. به‌جای دنیایی که هر آن با مصیبت‌های محیط زیستی تهدید می‌شود، ما خواستار دنیایی با روابط پایدار و عادلانه بین بشر، محیط زیست و سیاره‌مان هستیم. به‌جای دنیایی براساس ترس و عدم امنیت، ما دنیایی را می‌خواهیم که به ما امید و زندگی برای نسل‌های آینده را بدهد.

 

گفته‌های بالا بدین معنی است که ما نیازمند دگرگونی بنیادی سازمان‌های کلیدی تعریف شده در تمام ابعاد زندگی هستیم. در زمینه اقتصادی من نیز به همراه بسیاری دیگر از اقتصاد‌دانان مشارکتی (پارکن)[3] مانند مایکل آلبرت[4] و روبین هانل از مجتمع‌های دارای مشاغل متعادل، پاداش برای تلاش و فداکاری، تاسیس شبکه‌های به‌هم پیوسته‌ی کارگری، کمیته‌های حمایت از مصرف کننده و برنامه ریزی مشارکتی غیرمتمرکز دفاع می‌کنم. به نظر می‌رسد که دید استفن شالم[5] (حکومت‌داری عدالت‌گرا)[6]  نزدیک‌ترین دید سیاسی منطبق بر مدل پارکن برای حکومت‌داری باشد. شالم پیشنهاد شوراهای تو در تو برای  ارزیابی، تصمیم‌گیری، داوری، سیاست‌گزاری، اقدامات جمعی و وضع قوانین برای  روابط  محلی، منطقه‌ای، ملی و بین‌المللی می‌کند. از منظر جنسیت و خویشاوندی ، تنوع اشکال خانواده همراه با تامین حمایت‌های اجتماعی  دستاوردی برای نسل‌های آینده خواهد بود. از منظر فرهنگی من مفهوم" اینترکامیونال"[7] را بسیار می‌پسندم زیرا پشنهاد می‌کند شرایط مادی و اجتماعی به‌وجود آورنده رقابت و دشمنی بین انجمن‌ها از بین برود.  و به اجتماعات تضمین داده شود منابع لازم برای تجدید حیات و تاثیرگذاری متقابل فرهنگ‌های متنوع، اخلاق و مذهب به‌وجود آید. بدین ترتیب افراد می‌توانند اجتماعات، مذاهب، و فرهنگ و انجمنی را انتخاب کنند که با آن سازگارترند. از منظر محیط زیست برای تاثیرگذاری مستمر و عادلانه بین نوع بشر، محیط زیست و سیاره‌مان به تخیل و بحث  بسیار بیش‌تری نیاز داریم. از همه این‌ها گذشته، من عقیده دارم که پیشرفت دیرپا در تک تک این جبهه‌ها بستگی به پیشرفت دیرپا در تمامی این جبهه‌ها دارد.

مفهوم تمامی این‌ها برای جنبش ضد جنگ، وجود بینش و استراتژی چند محوری با چندین کانون تمرکز است که ما را در راستای یک دید کلی در مورد چگونگی ساختن جامعه و دنیای آینده سازماندهی می‌کند. جنگ‌طلبان در این دنیای جدید جایی ندارند، زیرا برای از بین بردن بی‌عدالتی در سایر کشورها ابزارهای دیگری را می‌توان به‌کار گرفت.

برای این‌که به جهانی بدون جنگ دست پیدا کنیم، باید از بالا بردن هزینه اجتماعی و عوارض جنگ طلبی شروع کنیم. ما باید سئوال کنیم :" برای رسیدن به این هدف به چه چیزی نیاز داریم؟" برای رسیدن به اهداف ضد جنگ خود باید امروز به جنگ‌های جاری پایان داد، جنگ‌های فردا را پیش از این‌که شروع شود، متوقف کرد و برنامه‌های امپراتوری برای جنگ‌های آینده را عقیم گذاشت. ما می‌دانیم که "جنگ علیه ترور"جاری براساس مشتی دروغ بنیان گرفته است. هیأت حاکمه بوش و سایردول خواهان جنگ هم این را می‌دانند و از آن سوء استفاده می‌کنند. آن‌ها آگاهانه به جنگ دامن می‌زنند تا موقعیت خود را مستحکم‌تر کنند. جنبش ما نباد وقت خود را برای تغییردادن تفکر آنان، و ایجاد احساس گناه در آنان تلف کند. ما باید شرایطی را ایجاد کنیم که اگر آن ها وارد جنگ شوند، طرفداران ما بیش‌تر و بیش‌تر شود، و این هزینه جنگ برای نخبگان را بالا و بالاتر ببرد. کاری که ما باید بکنیم این است که آن‌ها را مجبور کنیم که هرچه سریع‌تر به این جنگ علیه ترور خاتمه دهند. ما باید تلاش کنیم زمینه‌ای را ایجاد کنیم که آگاهی جنبش  ازساختارها و نیروهای حامی جنگ افزایش یابد. علاوه برآن زمانی که نیروها و ساختارهای حامی جنگ را شناختیم، باید ساختارهای جدیدی را پیشنهاد کنیم که با بینش ما نسبت به صلح، عدالت و آزادی همخوانی داشته باشد. جنبش ما باید شرایطی را ایجاد کند که هرچه این گروه اقلیت به جنگ بیش‌تری دامن بزند، شرایط از کنترل آن‌ها بیش‌تر خارج شود و ما قوی‌تر شویم.

قدم عملی برای شروع فرایندی که هزینه اجتماعی را برای جنگ طلبان بالا ببرد این است که دامنه گستره‌ای از استراتژی و تاکتیک‌های گوناگون را ایجاد کنیم که بر اهداف جنگ طلبان - منفعت، قدرت و امتیازات ویژه – اثر بگذارد. ما می‌توانیم از کارهایی شروع کنیم که قبلا هم می‌کردیم، اما با این آگاهی که اهداف کوتاه مدت، میان مدت، و بلندمدت ما چیست. ما باید دروغ و فریبکاری هایی را افشا کنیم که منطق "جنگ علیه ترور" است و موجب حمله و یورش به افغانستان و عراق شد.  ما می‌توانیم از سربازان و خدمتگزارانی که از خدمت به جنگ سرباز می‌زنند، حمایت کنیم. ما می‌توانیم کارگران کارخانه‌های اسلحه و مهمات سازی و آن‌هایی که اسلحه و مهمات را بار کشتی‌ها و هواپیماها می‌کنند تشویق کنیم که علیه مشارکت در این جنگ غیرقانونی اعتصاب کنند.  و اگر ما در آمریکا نیستیم، باید به دولت‌های خود فشار بیاوریم تا به آمریکا در یورش‌ها و اشغال سرزمین دیگران کمک نکنند. اما فراتر این روش‌های مقاومت برعلیه جنگ، استراتژی جنبش ما برای بالا بردن هزینه اجتماعی جنگ برای جنگ طلبان باید به‌طور همه جانبه گسترش یابد. این چیزی است که در ژانویه 2004 آرونداتی روی[8] برروی آن تاکید کرد.

" من پیشنهاد می‌کنم که ما به نوعی دو شرکت مهم را که از یورش به عراق متنفع می‌شوند انتخاب کنیم. سپس می‌توانیم هر پروژه‌ای که آن‌ها در آن مشارکت دارند را لیست کنیم. ما می‌توانیم دفاتر آن‌ها را در هر شهر و کشوری در سراسر دنیا پیدا کنیم و تحت نظر بگیریم و آنها را تعطیل کنیم. این به معنی درخدمت گرفتن عقل جمعی و تجربه مبارزات قبلی خود برای رسیدن به یک هدف است. این موضوع تلاشی برای پیروز شدن است."

آرونداتی روی حق دارد. این موضوع تلاشی برای پیروزی ست. اما پیروزی به چه شکل؟

 

روشن ساختن تغییرات ساختاری و راهبردی برای تغییر

 

" هر تفنگی که ساخته می‌شود، هر کشتی جنگی‌ای که به آب می‌افتد، هر راکتی که شلیک می شود، نهایتا نشان از دزدی از آن هایی دارد که گرسنه اند و تغذیه نمی شوند، سردشان است و لباسی برای پوشیدن ندارند. دنیای ارتش ها فقط پول هزینه نمی کند. عرق کارگران، نبوغ دانشمندان، و امید بچه هایشان را هم خرج می کند. .. با هر معیار واقعی  این اساسا روشی برای زندگی  نیست، این آویختن بشریت از صلیب آهنین است."

 رئیس جمهور سابق آمریکا، داویت د آیزنهاور، در سخنرانی  18 آوریل 1953

 

" جنگ علیه ترور" توسط قدرتمندترین کشور نظامی جهان آغاز شد. "جنگ علیه ترور" جنگی برای امپراتوری است. این جنگی‌ست که تنها به‌وسیله یک کشور به‌راه افتاده و ابعادی در حد جنگ سرد دارد. دنیا حدود 1083 میلیارد دلار سالانه هزینه‌ی ارتش‌هایش می‌کند. بیش از نصف آن هزینه‌ی دولت آمریکاست، و بودجه‌ی نظامی آن 8 برابر کشور بعدی یعنی چین است. هزینه نظامی امپراتوری بالاست. این هزینه نظامی توسط اقلیت کوچکی که تاثیرات منفی خود را می‌گذارند و پاداشی کلان از این نظامیگری می‌گیرند، بین مردم سرشکن می‌شود. شاید تصور هزینه اجتماعی جنگ و امپراتوری غیرممکن باشد- یعنی تمامی آموزش‌ها و مهارتی که برای شروع جنگ و کشتن و کشته شدن صرف می‌شود. به نظر می‌رسد درک این هزینه‌ی اجتماعی، برای جنگ جاری، سخت‌تر از درک هزینه‌های اجتماعی برای جنگ‌های گذشته  در زمان‌های دور باشد .

جنبش ضد جنگ ما باید بتواند این هزینه‌های مادی و اجتماعی ساختن امپراتوری را به مردم نشان دهد تا هزینه برپا کردن جنگ برای این گروه اقلیت به شدت زیاد شود. زمانی که کنترل را به‌دست بگیریم، تغییر ساختاری برای تغییر صنایع و منابع نظامی را پیشنهاد خواهیم داد.

یکی از استراتژی‌های ممکن جنبش ضد جنگ می‌تواند ایجاد «جنبش تغییر درسایه»[9] باشد که باید تمامی سازمان‌ها و فعالین را دربرگیرد. این می‌تواند مبنایی برای پیشنهاد و ایجاد بدیل سیاست‌ها و بودجه‌های تغییر باشد. می‌توان این سیاست‌ها و بودجه‌ها را به رفرندام گذاشت و مشارکت در فرایند تغییر را امکان‌پذیر ساخت. این استراتژی نشان می‌دهد که برنامه‌ی " جنبش تغییر در سایه " چگونه بودجه‌ی نظامی را متفاوت از بودجه‌های رسمی نظامی ملی و بین‌المللی مصرف خواهد کرد.  برنامه‌ی این جنبش هزینه‌های اجتماعی و مادی جنگ را نشان می‌دهد و روشن می‌سازد که چگونه می‌توان از این بودجه‌ها در راستای بهبود خدمات اجتماعی برای همه سود برد. ما می‌توانیم از وسایل ارتباط جمعی نظیر وب سایت، خبرنامه، تحلیل و تفسیر، و هم‌چنین متینگ، آموزش ، گروه‌های مشاوره، طومار و دادخواست‌های جمعی استفاده کنیم. برنامه " جنبش تغییر در سایه " می‌تواند بودجه‌ی بدیلی را ارایه دهد که برای جابجایی همه جانبه‌ی هزینه‌های ملی و بین‌المللی نظامی به‌سوی هزینه‌های رفاه اجتماعی فشار زیادی وارد می‌کند. از نظر ملی این جنبش می‌تواند برنامه‌های خدمات بهداشتی، آموزشی، مسکن و رفاه اجتماعی را پیشنهاد دهد. از دید بین‌المللی می‌توان هزینه‌ی کمک‌های نظامی موجود و سیاست خارجی جنگ طلبان را مورد انتقاد قرارداد، و در ضمن بدیلی برای سیاست خارجی ارایه دهیم، و در ضمن نشان دادن تفاوت‌ها، برای تبعیت از قوانین بین‌المللی و حفظ دادگاه‌های  جنابت‌های جنگی تلاش کنیم.  این برنامه می‌تواند شامل استراتژی عقب‌نشینی نیروهای اشغالگر از کشورهای افغانستان و عراق ، برچینی پایگاه‌های نظامی از سراسر دنیا و هم‌چنین پیشنهاد غرامت و جبران به کشورهایی باشد که حقوق ملی آن زیر پا گذاشته شده است.

هم‌چنین می‌توان علاوه بر پرداختن به جنگ و نظامی‌گری  و سیاست خارجی در سایر جنبه‌های زندگی اجتماعی مانند اقتصاد، سیاست، فرهنگ، جامعه، خانواده و محیط زیست، و نیز چالش با دولت، صنایع نظامی، شرکت ها، وسایل ارتباط جمعی، و سایر سازمان‌ها نظر خود را بیان کند.

 

نتیجه:

 

این مقاله پس از بحث برسراین‌که جنگ بین ملت‌ها مضر‌تر از آن است که مفید باشد، و نیز این‌که کشورهای واقعا متمدن برای کمک به اصلاح عدالت در کشورهای دیگر باید از ابزار دیگری به جز جنگ استفاده کنند، و جنگ جاری توسط جنگ طلبان تماما مخرب است، و این‌که تمامی جنگ‌ها بد هستند، چهار راه حل راهبردی برای جنبش ضد جنگ پیشنهاد می‌کند، تا امکانی برای رسیدن به دنیایی بدون جنگ را پدید آورد.

 

1.         لازم است استراتژی ضد جنگ چند محوری با چند کانون تمرکز به سایر جنبش‌های اجتماعی خواستار تغییر بنیادین در اقتصاد، سیاست، فرهنگی و محیط زیست ارایه شود.

2.         سرباز زدن از پذیرش جنگ جاری یعنی "جنگ علیه ترور" و تمامی جنگ‌ها و اشغال‌ها. این راهبرد می‌تواند با جنبش‌ها و سازمان‌های ضد جنگ و مقاومتی پیگیری شود که از قبل وجود داشته‌اند.

3.         بالابردن هزینه‌ی جنگ و عواقب آن برای اقلیت جنگ طلب با پشتیبانی از سربازانی که از جنگیدن در افغانستان و عراق سرباز می‌زنند و پشتیبانی از اعتصاب و دست از کارکشیدن کارگران در ارتباط با جنگ جاری. تحت نظرگرفتن شرکت‌هایی که از جنگ متنفع می‌شوند و تلاش برای بستن درب آن‌ها. زمانی که به اهداف خود دست یافتیم، شرکت‌های بیش‌تری که از جنگ سود می‌برند را انتخاب و تحت‌نظر بگیریم. باید درتلاش باشیم شرایطی ایجاد شود که اقدامات اقلیت جنگ طلب باعث شود جنبش ما رشد بیش‌تری پیدا کند و به آگاهی عمومی از علت‌های ساختاری جنگ منجر شود، تا رهبران جنگ طلب هرچه بیش‌تر کنترل خود بر اوضاع را از دست داده و ما کنترل بیش‌تری بر اوضاع کسب کنیم. و این می‌تواند واقعا اتفاق بیفتد...

4.         " جنبش تغییر در سایه‌ی " می‌تواند بدیل‌ها، سیاست‌ها و بودجه‌های تایید شده‌ای در فرایند مشارکتی بیافریند. این سیاست بدیل می‌تواند بودجه و هزینه‌های نظامی ملی و بین‌المللی را به نقد بکشد و برای تغییر هزینه‌های نظامی‌گری به مصرف در راه بهبود رفاه اجتماعی فشار وارد آورد. این برنامه هم‌چنین می‌تواند سیاست خارجی را مورد انتقاد قرارداده و از تبعیت از قوانین بین‌المللی حمایت کند، و هم‌چنین برای توقف فوری جنگ و اشغال پیشنهاداتی بدهد. جنبش تغییر در سایه می‌تواند دیدگاه‌های خود را در زمینه‌هایی از زندگی اجتماعی مانند سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ... نیز بیان کند.

 


 


[1] Jim Crow

[2]Killing Civilian to Show That Killing Civilians is Wrong”, by Zoltan Grossman, ZNet: http://www.zmag.org/grossmanciv.htm

[3] Parecon

[4] Michael Albert

[5] Stephen Shalom

[6] Parpolity

[7] Intercommunalism

[8] Arundhati Roy

[9]Shadow Conversion Movement

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics