نویدنو:27/03/1387                                                                     صفحه قابل چاپ است

دوروایت از بازداشت زنان در 23خرداد 1387

 

 

اتهام این است: "عضویت در جنبش زنان فمونیست"!

آیدا سعادت

يكشنبه 26 خرداد 1387

 

دارم خطوط آخر این گزارش را می نویسم که خبر می رسد محبوبه کرمی در حین جمع آوری امضا بازداشت شده!!! مانده ام از چه باید نوشت؟ واقعا جرم ما چیست؟ خواست ما برای تغییر قوانین اینقدر می تواند تهدید آمیز باشد؟ محبوبه با آن صفای درونی و سادگی اش در ذهنم مجسم می شود و آرام از جانم می رود؟ خسته شدیم از بس گفتیم کجای دنیا جمع آوری امضا جرم است و تهدید علیه نمی دانم چه و کسی نشنید.

از صبح دیروز شروع شد تهدیدها. چند اس ام اس از یک شماره ایرانسل ناشناس با این مضمون: " هشدار! بر اساس قانون مجازات اسلامی شرکت در تجمع غیر قانونی 2 تا 5 سال حبس به همراه دارد - ستاد خبری "

ستاد خبری کدام مرجع قانونی معلوم نیست وهست. ما تهدید می شویم و می خندیم که حالاچه کسی قصد تجمع را داشته؟ تنها من نیستم چندین نفر از دوستان دیگر هم همین اس ام اس را دریافت کرده اند و خنده تنها از آن روست که درونمان خودمان را می سوزاند و بیرونمان ...!!

برنامه ی نشست همبستگی زنان در سالروز 22 خرداد یک روز بعد در گالری برگزار می شد و ما رفتیم و پشت درهای بسته ماندیم! مدیر گالری تهدید شده بود که این برنامه غیر قانونی است و من نمی دانم نشست به تجمع چه ربطی دارد که تهدید شده ایم؟ می رویم و تصمیم می گیریم تا بمانیم و کسانی که از لغو برنامه خبر ندارند را مطلع کنیم و نگذاریم جلوی گالری شلوغ شود. تا اتفاقی نیفتد و دوستانمان از 2 تا 5 سال حکم حبس نگیرند. ساعت 4 است و افراد محدودی مراجعه می کنند و ما اعلام می کنیم که برنامه لغو شده و بروند و نمانند. فضای مقابل گالری پر است از نیروهای امنیتی موبایل به دست که گزارش می دهند به نظر می رسد تک تک حرکات ما گزارش می شود چهل و پنج دقیقه بعد حس می کنیم که دیگر کسی نخواهد آمد واگر هم بیایند می روند . بعضی از دوستان که خیالشان نسبتا راحت شده می روند و من و ناهید می مانیم.

ناهید خسته است و پایش درد می کند به مقابل ساختمان می رود تا در سایه بنشیند و خستگی در کند و من تنها می مانم جلوی در گالری و تصمیم این است که دقایقی دیگر ما هم برویم . چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد و یک باره ماشین گشت ارشاد با تعداد زیادی پلیس ونیروهای امنیتی از راه می رسند. به طرفم می آیند و من تنها هستم و به ناهید نگاه می کنم از دور .. می گویند چرا ایستاده ای؟ می گویم برنامه لغو شده و مانده ام تا به کسانی که از راه دور می آیند و در جریان لغو برنامه نیستند خبر بدهم که نمانند. می گوید بروید و نمانید و من به سمت ناهید حرکت می کنم تا به اتفاق او این فضای سرد پر از تهدید را ترک کنیم. با ناهید تند صحبت می کنند و ناهید معترض می شود که من با این سن و سال ! چرا اینطور خصمانه و تند حرف می زنید. مامور لباس شخصی با خنده می گوید قصدمان اهانت نیست فقط نمانید. می خواهیم برویم که با بی سیم اطلاع می دهند این دو نفر را نگه دارید و می گویند سوار شوید. ون گشت ارشاد با شیشه های تیره منتظرمان است تا به سایه ی سنگین و ترسناکش ! پا بگذاریم. فرصت کوتاهی گیر می آورم پیش از این که موبایلمان را بگیرند و اس ام اس می زنم به ژیلا : " ما را گرفت" و بعد تلفن را باید خاموش کنیم وتحویل بدهیم تا بیسیم های داخل ون را دچار اختلال نکند. در این فاصله انگار دوستانمان از دور دیده اند که ما بازداشت شده ایم و تلفنی بقیه را خبردار کرده اند.

دختران جوان یونیفرم پوش داخل ون با قیافه های گرفته و عبوس می پرسند مادر و دختر هستید، می گویم نه . می گویند دوستید؟ با هم ارتباط دارید؟ خب معلوم است ارتباط داریم!! ناهید به لحن سرد و تندشان معترض می شود. می گویم دوستیم و همدیگر را می شناسیم و دلیلی نمی بینم به سوالات بیشتری جواب بدهم. می گوید باید جواب بدهید و جواب من نه است و سکوت است و نگاهی به ناهید که دعوتش می کنم به آرامش. می نشینیم و آفتاب تند است و کولر ون خاموش و تقریبا از گرما بی حال هستیم . می مانیم و یک ساعتی می گذرد که ژیلا و خانم ستوده از راه می رسند به همراه نفیسه و سارا. نفیسه ایستاده و خانم ستوده به سمت ون می آید و می گوید من وکیل دادگستری هستم. وکیل آیدا سعادت . تند و گستاخانه با او برخورد می شود و او را هم بازداشت می کنند. بعد نوبت به ژیلا می رسد و بعد نفیسه و سارا را بازداشت می کنند. ون آنقدر پر شده که خود ماموران زن داخل آن هم اعتراض می کنندکه خفه شدیم! خانم ستوده می گوید شما وکیل را در حین انجام وظیفه شغلی اش بازداشت کرده اید. می گویند ما هم وکیلیم و بعد می فهمیم که مامور نیروی انتظامی ترم سوم رشته ی حقوق نمی دانم کدام دانشگاه است که بی خبر از الفبای حقوق و قضا در مقابل وکیل پرسابقه ای چون نسرین ستوده عرض اندام می کند! خانم ستوده نگران گرسنگی کودک شیرخواره اش است و می خواهد با خانواده اش تماس داشته باشد. نمی گذارند و او در نگرانی برای نیمای کوچک می نشیند .

از قانون تبعیض آمیز می گوییم و از این که حرفمان چیست. دفترچه کمپین همراه داریم می دهیم که بخوانند و بدانند . همراه می شوند!! آنها هم با قانون تعدد زوجات مشکل دارند! می اندیشم کاش برگه امضا هم داشتیم. مضحک بود البته این امضا اما جالب هم بود! دفترچه را مردان سبزپوش بیرون ون می گیرند دور هم جمع می شوند و یکی به صدای بلند می خواند وبقیه گوش می دهند و گاه خنده ای از سر تمسخر و در میان بذله گویی های آنان یکی از دفترچه های ما گم می شود! پرتعدادند و در خیابان انگار حکومت نظامی برقرار است. چیزی نمی گذرد که جلوه و فریده از راه می رسند و در حالی که از آن سوی خیابان عبور می کنند به سمت ماشین هدایتشان می کنند بی هیچ توضیح و دلیلی. می شویم هشت نفر که باید درآن ون کوچک بنشینیم بعلاوه ی چهار مامور دیگر . تنفس سخت است و هوا بس ناجوانمردانه گرم است. عالیه ...(؟) که زنگ ساختمان گالری را می زند و پسر جوانی با کوله پشتی و در حال عبور بازداشت می شوند.. خبر می آید که دارآباد پر شده از موتور ها و ماشین های ماموران انتظامی و لباس شخصی هایی که با چند الاغ تا بالای کوه رفته اند که اوضاع را کنترل کنند! عجیب است کوه پیمایی در حضور ماموران امنیتی و انتظامی و پلیس ضد شورش(؟)

دوستان که می آیند یخ درون ماشین هم با شوخی و خنده می شکند و ساعت هنوز ساعت 8 نشده که ون حرکت می کند . با یک ون دیگر اسکورت می شویم تا بازداشتگاه وزرا . تند می رود و آژیر کشان و تقریبا تمام دست انداز ها را به شدت می کوبد! گرسنه هستم و.. جلوه و فریده و نفیسه با ماموران حرف می زنند و کم کم سرود خواندن شروع می شود.

ای زن ای حضور زندگی ..

ای زن تو ای همراهم ..

یار دبستانی من ..

و ماموری می گوید متن این سرود را برایش بنویسیم! ما می خندیم و من یاد پناهی می افتم : " شک دارم به آوازی که زندانی و زندان بان با هم می خوانند"...سرود خواندن را ادامه می دهیم تا درهای بزرگ بازداشتگاه وزرا از هم گشوده و پذیرای ما می شود. اولین نفر سوار شده ام و آخرین نفر پیاده می شوم. ماموران در حیاط ایستاده اند. رئیس بازداشتگاه خشمناک نگاهمان می کند و به پایین هدایت می شویم. سلول های کوچک با درهای آهنی انتظارمان را می کشند و می رویم به داخل اتاق مسئول بازداشتگاه زنان وزراء. کیف و وسایلمان را تحویل می دهیم و روسری و هر چه بند کفش و مانتو و .. که داریم را میدهیم به "بند بانان"!

چهاردیوار کوچک سلول ها انتظارمان را می کشند و بازرسی بدنی شروع می شود. بدن هایمان را طبق دستور! بازبینی می کنند و هدایت می شویم به داخل سلول . نسرین باز اعتراض می کند . نگران کودک شیرخواره و نه ماهه اش است که هیچ چیزی جز شیر مادر نمی خورد و حالا لابد بیتاب است و من بیتاب می شوم از یاد پویانم و اشکی را که به چشمم آمده است ، پنهان می کنم. خوب نیست زندان بان اشکم را ببیند! خوب نیست نسرین نازنین دلگیرتر شود از نبودن نیمای کوچک دوست داشتنی در آغوشش.

من ، نسرین ستوده ، نفیسه آزاد و ناهید میرحاج با هم هستیم و جلوه جواهری ، ژیلا بنی یعقوب ، فریده غائب ، سارا لقمانی و عالیه مطلب زاده - با هم هستند. فاصله ی دو سلول سرد و کوچک را و گاه صدای خنده های ما می لرزاند. سلول هایی بسیار کوچک که تنها زینت آن پتویی کثیف است که کف آن پهن شده و ما روی آن نشسته ایم. زندانبانی با لبخند آب می آورد که گرم است اما جانمان را تازه می کند.. اما چیزی هست. دردی که یک طوری غریب می پیچد در جانمان از این هتک حرمت از این تخطئه به خاطر اعتراض به بی عدالتی و نابرابری .

زمان می گذرد و ساعت حدود ساعت یازده شب بدون تفهیم اتهام بازجویی می شویم و البته اولین سوال این بود که از کی در سازمان جنبش زنان فمونیسم(!) عضو شده اید؟ ژیلا به بازجو می گوید این غلط املایی دارد. ناهید می گوید سوال مغشوش است.. و من می نویسم که در یک تجمع یک نفره (!) جلوی در گالری که برنامه اش از پیشتر لغو شده بازداشت شده ام بی هیچ دلیل و توضیحی.

در حالی که انگار عجله ای برای آزادی ما درکار است می گویند تلفن بزنید و ضامن بیاورید و ساعت از یک بامداد گذشته که آزادمان می کنند. من هم به همراه دیگردوستان بعد از چند ساعت با ضمانت خودم ! آزاد می شوم. به رغم اعتراض ما بازداشتی ها و خانواده هایی که در مقابل وزرا حضور دارند، برای اسناد ضمانتی که گرفته بودند هیچ رسیدی نمی دهند و فقط می گویند شنبه صبح با شما تماس گرفته می شود و آنها مسئولیتی ندارند تهدید می شویم که نمانیم و ما هم بی سرو صدا خداحافظی می کنیم و می رویم تا شنبه یا روزهای بعد چه پیش آید.

حالا نگران محبوبه هستم که در آن چهار دیواری خالی و دلگیر، تنها ... دردی می پیچد در جانم یک طوری غریب!!http://www.irwomen.org/spip.php?article5741 

 

روايتي از بازداشت روز 23 خراد

زنانه در وزرا

نفيسه آزاد

شنبه25 خرداد 1387

 

آقايان مي آيند سمت ما، ايستاده ايم کنار خيابان و نگران، صحنه روبرو را نگاه مي کنيم، پليس آقاي صميمي را کتک مي زند و به زور سوار ماشين مي کند، بعد خانم بني يعقوب و خانم ستوده را سوار مي کند، آقايان رسيده اند به ما و هدايتمان مي کنند به سمت ون گشت ارشاد، مقاومت مي کنيم :"اين ون گشت ارشاد است و سوار نمي شويم" ، پاسخ زور است، به داخل ون پرتاب مي شويم . بچه ها همه هستند، آيدا، ناهيد، ژيلا و نسرين. تا جلوه و فريده هم برسند مشغول جرف زدن با پليس هاي زن جواني مي شويم که ما را دستکير کرده اند: " چرا ما را سوار گشت ارشاد کرديد؟ چرا خشونت مي کنيد ؟ اصلا مي دانيد چرا ما را گرفته ايد؟ شما با تعدد زوجات موافقيد ؟ ..." جوابهايي که مي شنويم ، گاهي عصبي و گاهي اميدوارمان مي کند" دستور داريم در صورت مقاومت، به زور متوسل شويم ، ما هم با تعدد زوجات مخالفيم، هرکس را به هر دليلي بگيريم سوار گشت ارشاد مي کنيم"

زنداني شدن تجربه خوبي نيست، دستگيري و سر وکله زدن با افرادي که تو را به عنوان يک شهروند که حق قانوني خود را طلب مي کند به رسميت نمي شناسند هم سخت است وهم انرژي بر. اما براي من ، به عنوان کسي که براي برابري حقوقي زنان و مردان تلاش مي کند ، تجربه اي نو و متفاوت هم هست، تجربه برخورد با کساني که فرصت گفتگو و تعامل با آنها در قالبهاي عادي جمع آوري امضا ممکن نيست. آدمهايي که تلاش مي کنند چهره اي خشن و غير قابل نفوذ از خود به نمايش بگذارند، و به خاطر شغل و سمت، از من به عنوان بازداشت شده فاصله بگيرند، اما صحبت کردن و پيش کشيدن خواسته ها و قوانين، فاصله غير واقعي بين ما را آب مي کند و يا حداقل غير واقعي بودن آن را به نمايش مي گذارد، ما با هم دشمن نيستيم!

ديدن صحنه اي که يکي از افسران نيروي انتظامي که قيافه خشن و لباس و سياهش، قرار است ما را بترساند، در حال خواندن دفترچه کمپين با صداي بلند و جمع شدن حدود بيست نفر از نيروهاي انتظامي به دور او و گوش دادنشان، شايد يک بار براي هرکسي اتفاق بيفتد، در اين حالت حتي اگر در يک ون گشت ارشاد، دستگير شده باشي و در انتظار سرنوشتي نامعلوم، دلگرم مي شوي که دارند دفترچه را مي خوانند، يا ديدار با زنان مسئول در وزرا که حالا با کمپين و مطالبات آن کاملا آشنا هستند و به محض ديدن ما مي پرسند :"شما همان فمينيست هاهستيد ؟" حرف زدن و ارتباط گرفتن و برخورد مستقيم با قانون و سيستمي که فعالان زن را تهديد مي کند نشان دهنده آن است که اين سيستم در بدنه انساني خود به راحتي تغيير شکل مي دهد و حالتي همدلانه به خود مي گيرد که اگرچه کامل نيست و حالت خشن و دشمنانه آن تاثير خود را دراين روابط جديد مي گذارد، ولي نويد بخش آن است که ما در انتخاب مسير خود پر بيراه نرفته ايم.

در بازجوييهايي که انجام شد به اين نکته نيز پي برديم که حتي کساني که وظيفه سوال و جواب از ما را بر عهده دارند نيز چندان در جريان نحوه فعاليتها و خواسته هاي ما نيستند ، سوالات مطرح شده به قدري دور از ذهن بود که حتي گاهي جواب دادن را سخت و يا غير ممکن مي کرد، اينکه چه کساني و چرا دستور بازداشت ما را داده بودند، را نمي دانم ولي نکته اي که همان موقع ذهنم را به خود مشغول کرده بود اين بود که آيا آنها هم تا همين حد از همه چيز بي اطلاعند ؟!

در مجموع ، قرار گرفتن در چنين موقعيتي، امکان برقراري ارتباط از نوعي ديگر را بين دستگير شدگان ايجاد مي کند، روابطي که منجر به شناختي ديگر خواهد شد، انگار که آدمها را از نو مي شناسي و حس همدلي پيش آمده اميدواري را در حرکتهاي پيش رو بيشتر مي کند، در اين اتفاق شانس آن را داشتم که با ناهيد ميرحاج و نسرين ستوده و آيدا سعادت چند ساعتي را در يک سلول باشم، جايي که به زحمت مي توانستيم حتي پاهايمان را دراز کنيم تا خستگي چند ساعت سرپا ايستادن و نشستن در يک ون را برطرف کند، دو پنجره کوچک سلول ما را به ديگر دوستانمان، ژيلا، فريده، سارا و جلوه مربوط مي کند. خانم ستوده را فقط جلوي دادگاه انقلاب و يا در مراسم هاي مختلف کمپين ديده بودم، مکانهايي که هرگز فرصتي براي گپ و گفتگو نبود، ناهيد را هم در جاهاي مشابه. هرچند بيشتر از خانم ستوده با او ارتباط داشتم و همچنين آيدا، اما انگار فضاي زماني و مکاني همه چيز را عوض کرده بود، نشستن و صحبت کردن از تجربيات زندگي، دل نگرانيها و دلمشغوليها، تجربه گرانقدري بود که مي تواند در آينده ارتباطات و نحوه حرکت تاثير زيادي داشته باشد. نگراني خانم ستوده براي کودک کوچکش و اصرار او به زنان مسئول و يادآوري قانون به آنها و از طرفي آرامش او و دلگرمي دادنهايش به ما، گفتن ناهيد از تجربياتش با آن حالت مادرانه ، ما را به نوعي درگير نوع ديگري از آگاهي کرد، آگاهي که شايد براي داشتن آن، در حالت عادي بايد زمان زيادي از شروع يک رابطه بگذرد و از سوي ديگر نشان دهنده آن است که قدرت روابط خواهرانه ميان زنان بسيار پر قدرت تر از آن خط کشيهاي مرسومي است که به ظاهر ما را خيلي دور از هم نشان مي دهد.

آزاد که مي شويم، چهره نگران و خسته دوستان در پشت درهاي وزرا، که مطلع مي شويم تنها ساعتي پيش از آن، ماموران انتظامي با تهديد و ارعاب آنها را از آنجا رانده اند، خود شادي جديدي در من مي آفريند، تعداد آدمها بسيار بيشتر از آن است که تصورش را بکنيم، مراجعه کنندگان ديگر ما را با تعجب نگاه مي کنند. دوستان و خانواده هايي که ساعتها پيگير وضعيت ما بوده اند و در آن ساعت شب، با خوشحالي در آغوششان مي گيريم، ساعتهاي بعدي به تجزيه و تحليل اتفاقات افتاده مي گذرد ، به نظرم روبط همدلانه پيشين فضايي را فراهم مي کند که در قالب همان جو صميمي همديگر را نقد کنيم و اين نقد به نفي يکديگر يا عدم حمايت تعبير نشود.

شب هنگام خواب تصويرها از جلوي چشمانم رد مي شد، پيگيري صميمانه آقاي صميمي، چشمان نگران و دل مشغول ژيلا که تلفن لحظه اي از دستانش نمي افتاد، چهره مصمم و آرام نسرين، خنده هاي مادرانه ناهيد که با شوخيها وخنده هايش سعي داشت که اضطراب را از فرزندانش دور کند، و همه ما، زنان و مردان در هنگامه اي که در آن درگير بوديم و هستيم، تهديدي که رفته رفته به فرصت تبديل مي شود.

http://www.change4equality.net/spip.php?article2203

  | می توانید نظرات خودرا اینجا ابراز نمایید .

 

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics