نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه

«دمکرات»های چپ ستیز یاگسترش دیدگاه واندیشهٔ نئولیبرالیسم درمیان «جمهوری خواهان»

نویدنو:28/9/1385

«دمکرات»های چپ ستیز یاگسترش دیدگاه واندیشهٔ نئولیبرالیسم درمیان «جمهوری خواهان»

پیوند

• بررسی گفته ها و نوشته های گروهی از تلاشگران «اتحاد جمهوری خواهان» در یکی دو سال گذشته گواه رشد و گسترش اندیشه ای است که خواسته و یا نخواسته سویه ای از ساختار سرمایه داری را که بنام «نئو لیبرالیسم» ویا «نئو کونزرواتیسم» است پیروی و کوشش در پخش آن میکند... برجسته ترین سویهٔ این روند نو ناسازگاری و دشمنی آشکار با هر پدیدهٔ جنبش چپ ایران و زدودن همهٔ دستاوردهای آن است ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
دوشنبه 
۲۷ آذر ۱٣٨۵ -  ۱٨ دسامبر ۲۰۰۶

 

روند جنبش سیاسی ایران گواه چهرگیری گروهها و گرایشهای آشکارا راست گرا و چپ ستیز است که پایه و خیزگاه بیشترشان ته مانده های گروهکهای «چپی» دهه های شصت و هفتاد میلادی میباشد. در آن زمان تازش و ستیز به همهٔ ارزشهای فرهنگی و فراوردهای دوران ساز بورژوازی نماد سیاست و نگرش کودکانه اینان بود و اکنون پرخاش و رد همهٔ دستآوردهای سیاسی و اجتماعی جنبش چپ کارپایهٔ کردار اینان گشته است.
زمانی «جمهوری دمکراتیک خلقهای چین» پشتوانهٔ پراکنده گوئیهای اینان در پاسخ به پرسشهای پیچیده جنبش کارگری و اجتماعی بود، و اکنون «ثروتمندترین دمکراسی جهان» پیشوائی اندیشه و نگرش اینان را بگردن گرفته است. اینان با توشه ای ناچیز از فرهنگ و دانش سیاسی از دریافت فرایند مادی روندهای اجتماعی ناتوانند. بهمان گونه که در برش نخست، دهه های شصت و هفتاد میلادی، سوسیالیسم علمی و   مارکسیسم را دور زده و به آسانترین راهگشای سیاسی آن برش، مائوئیسم، رسیده بودند، اکنون نیز ناتوان از شناخت انگیزه و ر وندی که به شکست آن بینش و راه انجامیده ساده گرانه جنبش چپ را مایهٔ «سیه روزی زحمتکشان» دانسته و بدامان «نئولیبرالیسم» پناه میبرند.
در یکی از نوشته های اینان میخوانیم:
((گذشته از سلطنت طلبان، نمی‌توان در عین حال با کمونیست‌های معتقد به مبارزه طبقاتی و حکومت محتوم کارگری و نفی مالکیت خصوصی متحد شد و کماکان برای دموکراسی مبارزه کرد. این دو مانع الجمع‌اند.))
و در جائی دیگر:
((چگونه ممکن است هواداران بازار آزاد و پیروان اقتصاد ارشادی و مالکیت اشتراکی به نظری واحد بر سند؟ چگونه ممکن است آمریکا ستیزان اجا (اتحاد جمهوری خواهان ایران) که از هرگونه تماس با یانکی‌ها، به ویژه اگر مقام و رتبه‌ای در دستگاه دیوانی ینگه دنیا داشته باشد، هم چون کفر ابلیس می‌گریزند و رفقای هوادار مناسبات بدون تنش و دوستانه با قدرت‌های جهانی و بویژه ثروتمندترین دموکراسی جهان در راستای منافع ایران، به نقطه مشترکی رسند؟)) اتحاد جمهوری خواهان، سه سال بعد… دکتر جمشید اسدی
 
ازآن رو که نوشته بالا در همه گانگیش از یک سو بیان روشنی از سرخوردگی روشنفکران سرگردانی است، که پا در هوا بدنبال پایگاهی در میان مردم میگردند و ازسوی دیگر همهٔ سویه های «نئو کونزرواتیسم» را در خود گرد آورده است، ما در جائی دیگر گسترده بآن پاسخ میدهیم. دراینجا تنها با اشاره بآن خوانندگان را به پله و کران این نگرش آشنا میکنیم.
بی گمان اگرسخن برسر گفتهٔ این و یا آن کس شناس، یا ناشناس و یا تنها جنگ بر سر سخنانی، چون نوشته بالا بود، نیازی به پالودن و یا واخواست اینچنین تهی گوئیهائی نبود. ولی بررسی گفته ها و نوشته های گروهی از تلاشگران «اتحاد جمهوری خواهان» در یکی دو سال گذشته گواه رشد و گسترش اندیشه ای است که خواسته و یا نخواسته سویه ای از ساختار سرمایه داری را که بنام «نئو لیبرالیسم» ویا «نئو کونزرواتیسم» است پیروی و کوشش در پخش آن میکند.
ما کوشش میکنیم با بازگوئی و نقد چند نمونه دیگر از این اندیشهٔ نوپا در روند سیاسی ایران به ویژگیهای ایرانی این پدیدهٔ یانکی تبار بپردازیم. برجسته ترین سویهٔ این روند نو ناسازگاری و دشمنی آشکار با هر پدیدهٔ جنبش چپ ایران و زدودن همهٔ دستاوردهای آن است. اینان بی پروا به زمینهٔ مادی و تاریخی جنبشهای اجتماعی و ناآگاه از کاربرد این زمینه در اندیشه، کردار، ارزش و منش انسانها، ساختگی و خودسرانه به ارزش یابی گذشتهٔ جنبش چپ پرداخته و روند آنروزی را با اندازه های امروزی برابر مینهند. در نوشته ای میخوانیم:
((بدلیل هویت التقاطی نخبگان چپ در سالهای اخیر، انها در حوزه ‌«عدالت‌» بسیار ضعیف عمل کرده اند، تا حدی که حتی در مقابل شعارهای عدالت طلبانه احمدی نژاد، که سمبل عوام فریبی و عقب افتادگی است خلع سلاح شده‌اند و توان پاسخ گوئی ندارد. در صورتی که تجربه یکصد ساله گذشته نشان داده است که برداشت چپ مارکسیستی و چپ مذهبی از عدالت گرچه برای تبلیغات و عوام فریبی کارآمد هستند ولی در عمل برای زحمتکشان بجز سیه روزی دست آوردی نداشته اند، و از این منظر خط کشی با آنها نباید مشکل باشد.)) [ رضا سیاوشی «اولویت جمهوریخواهان، اتحاد بزرگ و یا هسته های کوچک» (ایران امروز یکشنبه ٢٣ بهمن ١٣٨٤) ]
و در جای دیگر همین نوشته میاید:
((منطق صرف حکم می‌کند که اگر گروهی از جمهوری خواهان هستند که هنوز آمادگی ندارند تا هویت‌های مثبت (مانند سوسیال دمکراسی و غیره..) کسب کنند، حداقل باید بتوانند با بینش‌های «چپ آسیائی» و «بعثی» و «راه رشد غیر سرمایه داری» بروشنی و شفافیت خط کشی کنند تا نشان دهند که از گذشته عبور کرده‌اند.)) همانجا
 
بررسی و پژوهش جنبش چپ، کاوش لغزشها و کژراهی های آن نه تنها درست، همانا بایسته هر روند پیشروی اجتماعی است. از این سو هیچ گله و شکایتی در پیش نیست. ما بنوبه خود سرسختانه، بی هیچ گذشتی هر آنچه در توان داشته ایم در این راه گذارده ایم. خواستاران میتوانند به دهها نوشته در این زمینه که در گاهنامه های «کاوش» و «بسیج» نگارش یافته اند مراجعه کنند که در
www.barrasy.com یافتنی است.
خرده گیری ما به این آقایان از آن روی است که اینان سبکسرانه با تُک قلمی، بدون آوردن کوچکترین بدیل و یا همانند بهتری از این برش، همهٔ جنبش چپ ایران را به ستیز کشیده خواستار ترک و فراموش کردن همهٔ دستاوردهای آن هستند. بگذریم که بیشتر اینان خود، دستکم از دیدگاه فرهنگی، فراوردهٔ روندی هستند که سنگین ترین کفهٔ آن را چپی ها آفریده بودند. دشمنی تا بجائی است که اینان حتّی خواهان گسست بنیادی (سیاسی، فرهنگی، فلسفی، گفتمانی) با «چپ سنّتی»؛ واژه ای من درآوردی و درون تهی، و ترک هر گونه گفتمان با آنان هستند.
((جمهوریخواهی تحول طلب میباید با گسست قطعی (سیاسی، فرهنگی، فلسفی، گفتمانی) از پروژه های «ضد امپریالیستی» چپ سنتی و گفتمانهای ضدتمدنی ـ ضدغربی دینگرایان (که هر دو یادگاری از دوره جنگ سرد هستند)، نقد خود به نظام جهانی را در چهارچوب سپهر نظری جدیدی سازمان دهد. این دیدگاههای کهنه که متاسفانه همچنان بر ذهنیت بخشی از مخالفان سیاسی ایرانی سنگینی میکند قادر به تبیین شرایط جدید نیستند و عملا به همسویی با حکومت میانجامند.)) [ جمهوریخواهان ایران و بنیادهای تازه فکری - مهرداد مشایخی ١٥ شهریور ١٣٨٥ ]
ناتوانی در بررسی روابط تولید جوامع گوناگون و ساختار طبقاتی برخواسته از این روابط اینان را به دید «جغرافیائی» تاریخ جنبش های کارگری و چپ فرود میآورد. بکاربرد واژه هائی چون «چپ آسیآئی»، «چپ اروپائی»، «چپ بعثی» بیان هیچ چیزی جز بی خردی و ژرفای ناچیز نویسندگان آن در پژوهش و بررسی رخداده ها نیست. بر چه پایه ای میتوان حزب کمونیست آلبانی را «چپ اروپائی» و حزب کمونیست ژاپن را «چپ آسیآئی» نامید؟ چه بسا بیشتر چهره های اندیشگون گروههای چپ آسیائی رونوشتی برابربا تبار اروپائیشان بودند. ازآن گذشته بدرستی میتوان باور داشت که برابر همهٔ جنبشهای سیاسی آسیائی را در تاریخ گذشته و یا کنونی اروپا میتوان یافت. احزاب کمونیست آلمان، یونان، فرانسه، اسپانیا ووو.. تا پاشیدگی شوروی از برادران آسیائیشان بسختی بازشناختنی بودند. ناگفته پیدا است که در کنار چهرهای چیرهٔ اندیشگونی هر زمان، جرقه های تابناکی از اندیشمندان سرکش و خودسر هم، چه در اروپا و چه در آسیا وجود داشتند. همانا بدبختانه جرقه ای بیش نبودند. در نوشتهٔ یکی دیگر از نمایندگان این گروه آمده است:
((نتیجه ی شعار عدالت اجتماعی در سیاستهای چپ آسیایی عملا تقسیم فقر بوده است و از این بابت اتفاقا آقای احمدی نژاد در همان مسیر گام میزند.
در اینجا سخن از چپ ایدئولوژیک آسیایی است نه چپ اروپایی؛ تکیه بر تفکیک بین چپ آسیایی و چپ اروپایی از آن جهت مهم است که این دو دیدگاه از اساس و ریشه متفاوت هستند. بنیاد چپ آسیایی انقلابگرا، غرب ستیز و ضدامپریالیست بوده است؛ افزون بر این که دموکراسی از دید آن به عنوان یک پدیده ی غربی نکوهش میشده است. اما دیدگاه چپ اروپایی معمولا از چنین ایدئولوژیهایی فاصله داشته است. این دیدگاه هرگز ماهیتی انقلابی نداشته، به دموکراسی اولویت میداده و پارلمانتاریست بوده است.)) [ بنیادگرایی شیعه در لباس نظامی سالاری امیرحسین گنج بخش- مهدی جلالی شهریور ۱۳۸۵٢ ]
 
اینکه این آقایان از «چپ» چه میفهمند خود سخنی جدا است که ما در بخشی دیگر بدان میپردازیم. در اینجا بایستی نخست به پاکسازی پیشداوری ها و پندارهای نادرستی پرداخت که اینان پی درپی و در هر نوشته ای میآورند تا شاید روزی به باورخود و دیگران برسانند. از اینگونه اند واژه هائی چون «ضد غرب»، «غرب ستیز»، «ضد مدرنیته»، «ضد آمریکائی» و «ضد امپریالیست».
 
مهرداد مشایخی در «جمهوریخواهان ایران و بنیاد های تازه فکری» مینویسد:
((در این گسست از پروژه های سنتی توضیح چند نکته ضروری است
الف ـ مفهوم لنینی «امپریالیسم» که نزدیک به یک قرن از طرح آن میگذرد مدتهاست که به معنای دقیق کلمه یعنی «پیشرفته ترین مرحله سرمایه داری» به کار گرفته نمیشود و عملا به برخورد سیاسی با سیاستهای گسترش طلبانه ایالات متحده در کشورهای پیرامونی محدود مانده است.))
«معنای دقیق» واژه «امپریالیسم» از دیر زمان، همانا بیشتر «سیاستهای گسترش طلبانه» است تا «پیشرفته ترین مرحله سرمایه داری» آنچنان که در نوشته مشایخی بنادرستی آمده است. انگاشت لنین از امپریالیسم، همانگونه که آزمون تاریخ نشان داد، نه درست بود و نه نو. سالها پیش از او بسیار کسان دیگر هر یک به گونه ای واژه «امپریالیسم» را باز گفته اند. بکاربرد این واژه برای نخستین بار درپیوند باکوششهای ابرقدرت گرانه ناپلئون بناپارت آوده شده است.
درگزارشی دیگر، «فرهنگ بریتانیکا»، در باره «امپریالیسم» چنین میخوانیم:
((سیاستی که از سوی یک دولت برای فرمانروائی بر مردمی فراسوی مرزهای آن، که خواستار این فرمانروائی نیستند، به کار میرود.))
آیا چنین بازگفتی انگاره ای از «عراق» و یا «افغانستان» را بیاد ما نمیاورد؟
سالها پیش از لنین، جان اتکینسون هابسون، اقتصاددان انگلیسی، پژوهش و بررسی علمی در این باره را در نوشته ای ژرف و گران بنام «امپریالیسم» بسال ١٩٠٢ بیرون داد. گرچه لنین دیدگاه هابسون را خرده گرفته و آن را «رفورمیسم بورژوائی» خواند امّا بباور همهٔ کارشناسان اقتصادی آبشخور اندیشهٔ «امپریالیسم، بالاترین مرحلهٔ سرمایه داری» لنین، نوشته شده بسال ١٩١٦ همانا «امپریالیسم» هابسون بوده است.
هابسون برای نشان دادن خوی بیدادگر و آزمند امپریالیسم انگلیس آماری میاورد که باز گفت آن در اینجا نابجا نیست. او میگوید که در پایان سده نوزدهم امپراطوری بریتانیا برابر با ١٣ میلیون مایل مربع با جمعیتی نزدیک به ٤٠٠ تا ٤٢٠ میلیون نفر بود که از اینان تنها نزدیک به ٥٠ میلیون نفر، زبانی و نژادی، بریتانیائی بودند. گشورگشائی و دست اندازی به ملل دیگر تنها ویژه سیاست امپریالیسم بریتانیا نبوده است. هابسون همچنین آمار گسترده ای در مورد کشورگشائی ها و دست اندازیهای کشورهای فرانسه، ایتالیا، آلمان و ایالات متحدهٔ آمریکا آورده که باز گفت آنها از چهار چوب این نوشته بیرون است. برای آگهی بیشتر در این زمینه میتوان به کتاب
John Atkinson Hobson Imperialismus.1.Aufl.1902,dt.:köln/Berlin 1968 صفحهٔ ٤٥ مراجعه کرد.
اگر دوگانگی در برداشت و جدائی در ارزیابی، میان لنین و دیگر اندشمندان و اقتصاددانان بر سر دیدگاه او از «امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحلهٔ سرمایه داری» وجود داشت همانا هیچ یک از اینان هیچ گاه بر سر خوی تاراجگر و منش سرکوبگر امپریالیسم دوگانگی نداشتند.
لوکزامبورگ، کائوتسکی، هیلفردینگ، آگوست ببل، و دیگر سوسیال دمکراتها، چه «اروپائی» و چه «آسیائی»، بوارانهٔ هواداران امروزی ایرانی آنان، هیچگاه در برابر سرکوب و تجاوز امپریالیسم خاموش ننشستند. شرم آور است که این «هواداران» سوسیال دمکراسی و لیبرال دمکراسی کشت و کشتار مردم بی گناه را در فلسطین، عراق، لبنان و دیگر کشورهای جهان می بینند و دمی از دم برون نمی دهند. کدام یک ازاین آقایان به روش آشکارا انسان ستیز و ددمنشانه آمریکا، در آغاز جنگ اسرائیل و لبنان خرده ای گرفتند و یا گله ای کردند؟ آمریکا در آن روزها بی شرمانه به بهانه های پوچ و سست از هر گونه کوشش سازمان ملل جهت آتش بس در لبنان جلوگیری کرد، تا هم دستان اینان، دولت و ارتش اسرائیل، زمان و یارای بایسته در نابودی لبنان و کشتار مردم بی گناه آن را داشته باشند. این رخدادی است که جلوی چشم همهٔ جهانیان رخ داد و در سراسر جهان آزادی خواهان و دمکرات های پاک گهر را به خیابان ها کشید. در برابر تنها آوائی که از «اپوزیسیون جمهوریخواه و دمکرات» ایران برخاست بیانیه ای ازسوی «هیات سیاسی اجرائی اتحاد جمهوریخواهان ایران» بتاریخ ٩ اوت ٢٠٠٦ بود، که بیشتر پرخاش و هشدار به دولت ایران بود تا کوچکترین خرده گیری به کشتار دسته جمعی ارتش اسرائیل و یا همدردی باریکی با مردم لبنان. دراین بیانیه میخوانیم:
((ما با صراحت تمام به دولت جمهوری اسلامی نسبت به عواقب زیانبار سیاست های یک جانبه و تنش افزا در منطقه و نیز هر گونه تلاش برای دخالت های غیرمسئولانه در امور دیگر کشورها از جمله لبنان، هشدار داده و اعلام می کنیم که کشور ما نه در حمایت از شبه نظامیان حزب الله و تسلیح آن ها به سلاح هائی که هم اکنون به خاک اسرائیل شلیک می شوند ذینفع است و نه در بحران آفرینی در منطقه، منافع کشور ما در پایان یافتن فوری جنگ و رد هر گونه مداخله خارجی در امور لبنان، تشویق دو دولت درگیر به مذاکره مستقیم با یکدیگر به طور اخص و بازگشت از خشونت در منطقه به طور اعم، نهفته است.))
این «چپ های اروپائی» وطنی کوچکترین اشاره ای هم به کشتار زنان و کودکان بی گناه و بی پناه لبنانی ننموده و دربرابر هر آنچه در چنته داشتند را ارمغان «حزب الله» لبنان و دولت ایران کردند. نوشته های بی شماری در نکوهش «تحریکات ایران در منطقه» و پی امدهای بیمناک ان درج و پخش نمودند. اینان که درهمهٔ پرسشهای سیاسی ایران چنانند که گوئی کسی از ستاره ای دیگر باین کشور و باین مردم می نگرد، به یک باره پندار «منافع ملیّ» را پیدا کرده و «توطئه های ایران در منطقه» را با این «منافع» ناسازکار می دانند.
آمریکا به عراق به بهانه ای کژ و ساختگی دست اندازی می کند، هزاران خرابی و کشتار ببار می اورد، برای پاسبانی از چاهها و لوله های نفت ارتش و سربازان خودرا در آن کشور استوار میسازد، از عراق و شهرهای آن کانون های تروریسم جهانی می سازد، اما از این «هواداران حقوق بشر» کوچکترین گله و یاشکایتی به این کردار و رفتار امپریالیستی نمی شود. در برابر سیل اندرزها و هشدارباش ها پی درپی برای رام کردن «چپ» و ترساندن دولت و ملتّ ایران روانه تهران و «چپ های آسیائی ایران» می شود. فشردهٔ گفته های اینان را میشود در سخنی کوتاه چنین باز گفت: تهران می بایستی برتری نیروی آمریکا و حقوق برآمده از این برتری را در منطقه بپذیرد و از «تحریکات در منطقه» دست بردارد و این آن سیاست درستی است که «منافع مّلی» ما را نگهبانی می کند. «چپ های آسیائی» هم بجای پیکار با «امپریالیسم» و «غرب» به «چپ های اروپائی» بپیوندند، سوسیال دمکرات و یا لیبرال دمکرات بشوند تا بتوانند پیشنهاده های ورود به «اتحاد جمهوریخواهان ایران» را دارا شوند.
شناخت نادرست از امپریالیسم، همچون ساختاری سیاسی، اقتصادی و ناآگاهی از چگونگی گردش سرمایه و نیاز آن به گسترش، انگیزهٔ باوری است که می پندارد دست اندازی ها و جنگ های توسعه طلبانهٔ امپریالیسم تنها لغزش های گاه و بی گاه این و یا آن دولت سرمایه داری و نه برخاسته از سرشت افزون خواه سرمایه و نیاز روزافزون آن به مواد خام است. مشایخی مینویسد:
((ب ـ جهان «غرب»، از جمله آمریکا، را نباید و نمی توان با سیاست خارجی دولت های حاکم یکسان انگاشت. «غرب»١٠ مجموعه پیچیده ای است که دارای بار اقتصادی ـ تکنولوژیک، فرهنگی و اجتماعی معینی است که بسیاری از وجوه آن در سراسر جهان، از جمله در ایران، هواداران بسیار دارد. از جمله، «غرب» زادگاه و پایگاه مدرنیته است. پس، چگونه میتوان ادای سهم جهان «غرب»، از جمله آمریکا را، به سیاست خارجی برخی دولت های غربی فرو کاهید؟))
بیش از صد و خرده ای سال پیش از این نوشتهٔ بالا «بورژوای رفورمیستی» امپریالیسم را چنین بازگو میکند.
((بایستی اعتراف کرد که نیاز ناگهانی به بازارهای خارج برای فروش کالا و سرمایه گذاری، آن دلیلی است که حزب جمهوریخواه را به پذیرش امپریالیسم همچون یک خط مشی و پراتیک سیاسی وادار کرده است. شوق و شور پرزیدنت تئودور روزولت و حزب ایشان برای «گسترش فرهنگ» (تکیه از هابسون است) نبایستی ما را از اصل مطلب دور کند. این آقایان راکفلر، پیرپونت مورگان و دیگر همکاران آنها هستند که به امپریالیسم نیاز دارند و آنرا برشانهٔ این جمهوری بزرگ غرب تحمیل میکنند. آنهابه امپریالیسم نیاز دارند زیرا میخواهند از امکانات دولتی کشور استفاده کرده، سرمایه های راکد و بی سود خود را سودآور بکار اندازند.» ))
Hobson Imperialismus صفحهٔ ٨٩-٩٠
با همهٔ دشمنی درست و بجا با «ملایّان» واپسگرا و فرمانروایان بنیادگرای پسمانده، نبایستی در پیکار سیاسی با اینان خواسته و یا ناخواسته سخنگوی واپسگران بیگانه بشویم. پیکار با «ملاّیان» همسان پیروی از سیاست خارجی بیگانگان نیست. نه هر چه آنها میگویند درست است و نه هرچه فرمانروایان بنیادگرا میکنند نادرست. ما بایستی در برابر هر رخداد سیاسی روش و بررسی ویژه خودمان رابه داوری مردم بگذاریم. رنگ و جوهر ایرانی سیاست ما بایستی برای هر ایرانی بی درنگ پیدا و در سنجش با گزارشگران بیگانه روشن باشد.
نادرستی شیوهٔ اندیشهٔ «نئولیبرالهای» ایران در این است که اینان فرایند رشد و تکامل «مناسبات بازار»، بخوانید روابط تولید سرمایه داری، را سرنوشته می دانند و هیچ گریز و یا پیچشی را در این راه روا نمی دارند.
((د ـ از آنجا که بنیادهای اقتصادی ایران سرمایه دارانه است از این رو محتاج ارتباط جامع با نظام اقتصاد جهانی و سازمان های وابسته به آن است. ما چه خود را سوسیال دموکرات بخوانیم و چه لیبرال دموکرات، نمی توانیم از پذیرش این حقیقت شانه خالی کنیم که بنیاد اقتصاد ایران ـ تا اطلاع ثانوی ـ مناسبات بازار خواهد بود، ولو آن که برای بخش دولتی هم در قسمت هایی وظایفی قایل شویم)) [ جمهوریخواهان ایران وبنیادهای تازه فکری مهرداد مشایخی ١٥ شهریور ١٣٨٥ ]
با پذیرش دیدگاه بالا هنوز به این پرسش پاسخ نداده ایم که چرا در گزینش ساختاری برای ایران، نمونه آمریکا و نه سوئد را برگزینیم؟ اینکه روابط مادی فرایند تکامل چه راهی را در پیش ما می نهد سخن دیگری است که از دست ما بیرون است. اما همچون گروهی چپ و دمکرات شرم آور است که قوانین جنگل را به ساختاری انسانی و پرفرهنگ چون سرمایه داری سوئد برتری بدهیم. سخن برسر چپ و دمکرات بودن است و نه به وارانهٔ آن.
دوگانگی ما با «نئو لیبرال ها» نه در پذیرش و یا رد «فورماسیون سرمایه داری» است؛ ساختاری که در آن خواه ناخواه چهره های گوناگون فراورده  کالائی هم زیستی دارند، دوگانگی بر سر شیوهٔ بکاربرد و بهره برداری از قوانین این ساختار است. دوگانگی بر سر دیدگاهی است که ما را در کنار سرمایه و یا مزدبگیران می نهد. هر دوی این راهها در چهارچوب «مناسبات بازار» یافتنی است. کوشش «نئولیبرال ها» در چپاندن «چپ» به چهار چوب بنیادگران دینی و «ملاّیان»، بی شرمی بی مرزی است که از خوی بد و اندیشهٔ ناپاک اینان در بی ارزش ساختن جنبش چپ برمی خیزد. بی گمان نوشته ای از این گروه نمی توان یافت که به گونه ای جنبش چپ و بنیادگران دینی را در پیوندی با یکدیگر نیاورده باشد. زبون و ناتوان از رویاروئی استوار با دیگر گروه های دگراندیش و نقد و بررسی برنامه و سیاست آنان با نام و نشانی خودشان، به واژه هائی چون «چپ آسیائی»، «بعثی»، «سنتّی» پناه آورده با چنین گفته هائی همهٔ جنبش چپ را آلوده میسازند. پژوهش و بررسی کژروی ها و نادرستی های سیاست سازمان های گوناگون چپ ایران هم خواسته و هم بایسته است. جنبش سیاسی ایران نیاز بیکرانی به چنین پژوهش ها دارد. چنین کوششی هنگامی آموزنده و اثربخش است که کوشندگان از همه گانه گوئی های درون تهی دست برداشته و روشن و آشکار این سازمان ها و بویژه برنامه و سیاست ویژهٔ انان را با نام و نشان به نقد بکشند.
ناگفته پیدا است که چشم داشت چنین کردار تیزبینانه ای را تنها از کسانی میتوان داشت که خود جایگاه و نشانی استوار و روشن در جنبش سیاسی ایران داشته باشند. کسانی که از همهٔ ابزار و ساز و برگ سیاسی، برنامه، روش و پیش داشت اجتماعی تنها به «تابلوئی» چسبیده اند که نامش را «جمهوریخواهی» نهاده اند توانا به چنین کرداری نیستند. برداشت اینان از «جمهوریخواهی» چندگونه، نا روشن و بی مایه است. ناروشنی و گیجی تا بجائی است که هر کس برای گزارش این واژه نه به بازگفت درونه آن همانا به بیان باور خود دست میازد. نوشته زیر نشان بارزی بر این گفته است.
((در مقابل، من بر این باورم که جمهوریخواهی صرفا بیان یک شکل حکومتی نیست بلکه یک هویت چند بعدی و یک گفتمان٣ است. البته، میتوان جمهوری را در گفتمان های متفاوت جای داد؛ حتی در یک نظام دینی مثل «جمهوری اسلامی» ولی آنچه که مورد نظر ما است طبعا آن جمهوری است که بر دموکراسی و حقوق شهروندی، انتخابات آزاد، حقوق بشر، عدم تمرکز، سکولاریسم و نفی خشونت استوار باشد. پس جمهوریت مورد نظر ما صرفا یک فرم حکومتی نیست بلکه یک نگاه چند بعدی و معتدل به آینده ایران و چگونگی تغییر سیاسی است)) [ جمهوریخواهان ایران وبنیادهای تازه فکری مهرداد مشایخی ١٥ شهریور ١٣٨٥ ]
باچنین گزارش بی دروپیکری از «جمهوریخواهی» که نه بر پایه های استوار و سخت برنامه های سیاسی و اجتماعی، همانا بر باور نویسنده بنا شده است تنها میتوان در کوچه و بازارهای روشنفکری به پرسه زنی پرداخت. چه، به درستی هر کس دیگری هم سزاوار است که در جائی دیگر و برای نیازی دیگر، باور دیگری را گزارش کند.
برچسب «ضدمدرنیته» و «ضدغرب» به جنبشی چسباندن که مادر و پروردگار دست کم بخش بزرگی از روشنفکران در تاریخ صد سال گذشته ایران بوده است، اگر آگاهانه و خصمانه نباشد، بیگمان نشانی از بی خردی و ناآگاهی اینان از گذشتهٔ تاریخی و اجتماعی کشورمان می باشد. چه، بر پژوهشگران و فرهیختگان ایرانی پنهان نیست که نخستین اندیشه های آزادیخواهانه و پیشرو به میانجی «کمونیست ها»، «اجتماعیون عامیوّن» و به سخن دیگر چپ ها به ایران آورده و پخش شد. سلطان زاده ها، ارانی ها، و حیدرعمواقلی ها چپ بودند. در برابر «مدارس قران» و تازش ملاّیان به برنامه های آموزش مدرن بهارها، باغچه بان ها و عشقی ها ایستادگی کردند. بیش از هفتاد درصد همهٔ روزنامه ها و دیگر نوشتارهای ایران را «چپی ها» می چرخاندند. نخستین برگردان ادب اروپائی به دست «چپی ها» انجام گرفت. برگردان و پخش ادبیات مارکسیسم پیش از شناسائی آنها در همهٔ پهنهٔ خاور میانه در ایران انجام گرفت. نخستین نمایشنامهٔ کلاسیک «غرب» را چپی ها در ایران به نمایش گذاردند.
دردآور است که کسانی گستاخانه، نه گروه ویژه ای، همانا همهٔ چپ ایران را «ضد غرب» و «ضد مدرنیته» می نامند. نه آقایان ! چپ ایران «ضد غرب» نیست، اماّ دنباله روی «غرب» نیز نمی باشد. چپ ایران پیوند ژرف و استوار با فرهنگ و تاریخ «غرب» و همهٔ دست آوردهای فرهنگی و سیاسی آن دارد. چپ ایران جوانه ای از درخت پربار فرهنگی است که ریشه در زمین ایران، از تابش آفتاب اندیشه و فلسفهٔ «غرب» گرما و نیرو میگیرد.
ای مگس عرصهٔ سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
 
منبع: سایت بررسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics