نویدنو:29/07/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

در تاکسی به دنبال قلب عدالت طلب و شوق تغییر

ناهید کشاورز

جمعه27 مهر 1386

 

زندگیم نظم جدیدی یافته است. پیش از بیرون رفتن از خانه، مثل همیشه زیر کتری را نگاه می کنم، خانه را مرتب می کنم تا در بازگشت با اشتیاق واردش شوم. ظرف های نشسته را می شویم، رختخوابم را مرتب می کنم . کتابی را که می توانم در راه بخوانم بر می دارم، کتابی که این روزها تنها به عادت دیرین در کیفم جای می دهم چرا که مشغله دیگری ، ساعات در تاکسی بودنم را پر کرده است.کار دیگری به کارهای روزمره ام اضافه شده است. هر بار پیش از رفتن ،دفترچه ها و بیانیه های ته کیفم را چک می کنم، به تعداد آدم هایی که ممکن است در رفت و آمد ، ملاقات کنم، دفترچه بر می دارم.

در تاکسی نشسته ام. کم کم مسافران دیگر از راه می رسند. تاکسی راه می افتد، در کیفم به دنبال خودکار می گردم تا آدرس فیلتر شده سایت را تصحیح کنم. دو مرد در کنارم نشسته اند و خانمی در صندلی جلو. به مردان می گویم، می توانم چند دقیقه ای وقتشان را بگیرم. با تعجب اجازه می دهند، دفترچه کمپین را به هر دویشان می دهم، همراه با بیانیه و کمی توضیحات و می گویم بیانیه را بخوانند، اگر خواستند، امضا کنند. یکی از مردان که جوان تر است، بعد از خواندن بیانیه می گوید، خانم من با همه مفاد این بیانیه موافقم ولی قوانین ما شرعی است و حکومت تغییرش نمی دهد. سعی می کنم توضیح دهم که گرچه برخی از این قوانین ریشه شرعی دارند اما آیت الله هایی هستند که تفسیرهای دیگری از دین دارند، تفسیری که با حقوق زنان و حقوق بشر همخوان است. از آیت الله هایی که در دفترچه از آنها نام برده شده است، صحبت می کنم. و اینکه ما باید از مراجع بخواهیم به نیازهای زندگی زنان امروزی پاسخ دهند و تلاش کنیم تا تفسیرهای پیشرو تر از اسلام به تفسیر مسلط تبدیل شود.

مرد دیگر تا حدودی با تلاش های زنان آشناست. از تجمع 8 مارس سال 84 در پارک دانشجو می گوید و از ضرورت تغییر وضعیت زنان. دختر به همراه مردان جوان بیانیه را امضا می کند.راننده هم کاملا با خواستهای کمپین همراه است، حکایت مردی دو زنه را برای ما نقل می کند که هر شب مجبور بوده در مسجد بخوابد و نتبجه می گیرد که مرد دوزنه هرگز روی آرامش نمی بیند.

موقع برگشت هوا تاریک شده است. از راننده خواهش می کنم چراغ داخل ماشین را روشن کند، با خوشرویی می پذیرد اما چراغ روشن نمی شود. بیانیه را به همراه کمی توضیحات به مرد ی که در صندلی جلویی نشسته است می دهم.مرد بیانیه را می خواند و هنگامی که من مشغول صحبت با دختر کنار دستیم هستم، بیانیه را به من بر می گرداند و می گوید:« خانم کار شما آب در هاون کوبیدن است.» می گویم: «چرا؟» می گوید:« یادتان می آید پارسال گروهی از همفکران شما در میدان هفت تیر تجمع داشتند، جقدر کتک خوردند، هیچ بازتابی در جامعه نداشت، تنها سایت بازتاب در مورد آن نوشته بود

به او در باره حجم نوشته ها در مورد تجمع 22 خرداد می گویم. حجم نوشته هایی که می تواند کتابی 300 صفحه ای از نقدهای مثبت و منفی باشد.

می گوید: «خانم شما وقتی مریض می شوید، به دکتر می روید، آیا به حرف دکترتان گوش می دهید یا خودتان سرخود عمل می کنید؟» می گویم: «به دکتر می روم اما اگر بیماریم مهم باشد به نظر یک دکتر اکتفا نمی کنم، چرا که پزشکان هم می توانند با هم اختلاف نظر داشته باشند و سعی می کنم دکتر بهتری پیدا کنم

او از شرعی بودن این قوانین می گوید و من از ضرورت اجتهاد در این قوانین. او از ضرورت تقلید از مراجع می گوید و من از رسالت فعالان اجتماعی برای نشان دادن دردهای جامعه به مراجع. از قوانینی که زندگی زنان را به بن بست می رساند، می گویم. دختر همراهم از مرد می پرسد:« اگر دخترت قرار بود با این قوانین به طلاق برود باز هم از شرعی بودن این قوانین حرف می زدی؟»

برای مرد اما مسائل اجتماعی مهم نیست، خودسوزی زنان مسئله او نیست، برای او حقوق زنان غیر شرعی است. بارها از خودم پرسیده ام چگونه است که برخی از آقایان به حقوق زنان که می رسند، همه شرعی و مسلمان دو آتشه می شوند، آیا در بقیه زندگی شان نیز چنین وابسته شرعیات اند؟ چگونه است که وقتی بحث حقوق زنان پیش می آید، مراجع به اصلح و غیر اصلح تقسیم می شوند و سعی می شود، یک تفسیر از دین، تفسیر محکم به حساب آید؟ مرد پیاده می شود. راننده اما با خوشرویی می گوید: «خانم من تمام نظرات شما را قبول دارم.» راننده خرم آبادی است. از خودسوزی زنان شهرش می گوید. وقتی علت خودسوزی را می پرسم، می گوید:« علتش همین است که زنان در خانه، آدم حساب نمی شوند، حق و حقوق ندارند

بیانیه را امضا می کند، برای او اولویت قانونی لغو قانون تعدد زوجات است، برای او دستیابی به حقوق زنان غیر شرعی نیست. انسانی است. او سواد اندکی دارد، جوانی روستایی به نظر می رسد که برای لقمه ای نان راهی تهران شده است. دیدن درد زنان دیارش اما به سواد چندانی نیاز ندارد. قلب عدالت طلب و شوق تغییر می خواهد.

 

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics