نویدنو:30/10/1388 صفحه قابل چاپ است |
نویدنو
در دفاع از مبارزات طبقهی متوسط محمد مالجو منبع: سایت البرز
بخشهایی از نیروهای چپ ایران، چه در داخل و چه در خارجِ کشور، نه این که با جنبش اعتراضی پس از بیستودوم خرداد بههیچوجه همدلی نداشته باشند، اما پیوستن احتمالیِ طبقهی کارگر در مقام یک طبقه به جنبش اعتراضی در مقطع کنونی را منفی ارزیابی میکنند. در این یاداشت فقط به زاویهای خاص از این مبحث میپردازم. استدلال خواهم کرد این نوع موضعگیری در قبال جنبش اعتراضی هفتماههی اخیر به معضلی جدی مبتلاست چندان که صرفاً مبارزاتی را مترقی میانگارد که رو به سوی الغای استثمار طبقاتی داشته باشند. این معضل باعث میشود این دسته از نیروهای چپ اصولاً تلاشِ فینفسه برای الغای سایر مناسبات سلطه را که ضرورتاً ریشهی طبقاتی ندارند کماهمیت محسوب کنند. تاریخ هر جامعهای را میتوان از دریچهی این یا آن شکل از سلطهی فرادستان بر فرودستان نوشت. شکلهای سلطه اما متکثرند: سلطهی مبتنی بر جنسیت، سلطهی مبتنی بر ملیت، سلطهی مبتنی بر نژاد، سلطهی مبتنی بر ایدئولوژی، سلطهی مبتنی بر طبقه. این سیاهه شاید هرگز تمامی نداشته باشد. اگر مورخ در تاریخنگاری گذشتهی فلان جامعه، یا نظریهپرداز در نظریهپردازی برای تاریخ اکنونِ بهمان جامعه، الغای فقط یکی از شکلهای سلطه را ملاکِ سیر پیشرفت تاریخی قرار دهد دچار چنین معضلی شده است. در نگاه چنین نظریهپرداز یا مورخی فقط مبارزهای جنبهی ترقیخواهانه خواهد داشت که رو به سوی الغای همان شکل از سلطه داشته باشد. چنین معضلی هنگامی گریبان تحلیلگر را میگیرد که اولاً فقط به یکی از شکلهای سلطه وزنی دهد بهمراتب بیشتر از سایر شکلهای سلطه و ثانیاً جهت پیشرفت یا پسرفت تاریخی را نیز فقط برحسب کاهش یا افزایش درجهی همان نوع سلطه تعیین کند، معضلی که گاه گریبان فمینیستها را گرفته است که صرفاً از دریچهی سلطهی جنسیتی به رویدادهای جامعه نگریستهاند، گاه گریبان ملیگرایان را که صرفاً بر حسب سلطهی ملیتی به ارزیابی تحولات سیاسی پرداختهاند، گاه گریبان صاحبنظران قومیتها را که فقط رفع سلطهی قومیتی را ملاک قرار دادهاند، و گاه گریبان برخی مارکسیستها را که عمدتاً تضاد میان کار و سرمایه را مبنا قرار میدهند و درجهی ترقیخواهیِ مبارزهای را که برای رفع سایر شکلهای سلطه در جریان است فقط بر حسب تأثیر کوتاهمدت و درازمدتی که چهبسا بر الغای سلطهی سرمایه روی کار خواهد داشت ارزیابی میکنند. فراز ذیل به قلم محمد قراگوزلو، نویسندهای پرکار و روشناندیش، شاید نمونهای اعلا از ابتلای برخی تحلیلگران به چنین معضلی باشد: خردهبورژوازی (طبقهی متوسط) طبقهای است معلق میان بورژوازی و پرولتاریا که، به دلیل فقدان انسجام و بیبهرگی از یک بافت طبقاتی واحد و تکثیر درونطبقاتی و، به تبع، وضع متفاوت با بورژوازی و پرولتاریا در نظام تولیدی، از بروز واکنش منسجم و یکپارچه نسبت به هر کلیت طبقاتی عاجز است. خردهبورژوازیْ طبقهای است شلوغ، بیبرنامه، فلهای و درهم که بنا بر خصلت طبقاتی خود و به اعتبار میزان بالانس قوا میان طبقهی کارگر و بورژوازی به سوی یکی از این دو قطب جهتگیری میکند. بدیهی است منافع طبقاتی قشرهای تحتانی خردهبورژوازی غالباً به سوی طبقهی کارگر میل دارد. در جریان تشدید نزاع طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا، خردهبورژوازی ناگزیر میباید به دنبالهروی از یکی از این دو طبقهی عمده و تعیینکننده و سرنوشتساز کشیده شود و در نتیجه طی مدت کوتاهی در طبقهی پیروز نزاع تجزیه و منحل شود. مبارزات طبقهی متوسط برای کسب آزادیهای سیاسی و فرهنگی، از این منظر، بهخودیخود واجد ارزش شناخته نمیشود. اگر جنبش دموکراتیک طبقهی متوسط در ائتلاف با بورژوازی به جریان درآید ارتجاعی محسوب میشود و چنانچه از خلال ائتلاف با پرولتاریا حلول یابد مترقی شناخته میشود. سمت و سوی پیشرفت فقط با یک سنجه تعیین میشود: میزان سلطهی طبقاتی. دقیقاً با همین پیشزمینه است که جنبش سبز نیز فقط بالقوه و مشروطْ مترقی جلوه مییابد، باری، مشروط به حضور هژمونیک طبقهی کارگر. اما اگر از دامچالهی چنین معضلی بیرون آییم، هر نوع مبارزه برای الغای هر گونه رابطهی سلطه بهخودیخود مترقی تواند بود. جنبش دموکراتیک طبقهی متوسط در هفتماههی اخیر به این معنا جنبشی ترقیخواهانه است، هم از زاویهی منافع بورژوازی و طبقهی متوسط و هم از منظر منافع طبقهی کارگر. اعضای طبقهی کارگر، مثل هر عضو از هر طبقهی دیگر، در نقشهای گوناگونی ظاهر میشوند: در کارخانه در نقش کارگر و مثلاً در خانه در نقش عضو خانواده و در خیابان در نقش شهروند. جنبش دموکراتیک طبقهی متوسط در مرحلهی کنونی گرچه دغدغهی الغای رابطهی سلطه در کارخانه را ندارد اما چرا تضعیف مناسبات سلطه در خانه یا در خیابان باید کماهمیت جلوه کند؟ منافع اعضای طبقهی کارگر نیز در گروِ پیروزی جنبش اعتراضی ماههای اخیر است، گیرم نه در مقام کارگران کارخانه بلکه دستکم در نقش شهروندانی که خواهان آزادیهای سیاسی و فرهنگی هستند. با فراتررفتن از چنین معضلی درمییابیم همهی کنشهای دستهجمعی که افراد با اعضای نژاد یا جنسیت یا ملیت یا طبقهی خود به هدف الغای این یا آن نوع مناسبات سلطه شکل میدهند سمت و سویی مترقی دارد، خواه رابطهی سلطه از مناسبات طبقاتی سرچشمه گرفته باشد و خواه از مناسبات غیرطبقاتی.
|
|