|
||
نویدنو:18/09/1386 صفحه قابل چاپ است |
||
خسرو باقری
مرا بسوزانید و خاکسترم را بر آبهای دریاها برافشانید نه در برکه نه در رود که خسته شدم از کرانههای سنگواره و از مرزهای مسدود. " ﮊالهاصفهانی"
ﮊاله که زندگی را صحنهی یکتای هنرمندی مردمان میدانست٬ پس از دهها سال مبارزه و خواندن نغمهی خود و همرزمانش٬ با صحنهی زندگی بدرود گفت. زندگی٬ بوده است و خواهد بود و مردم نغمهی او و همرزمانش را که نوای عدالت٬ آزادی و همبستگی انسانی را سر دادند٬ هرگز از خاطر نخواهند برد. بدرود ﮊاله. ﮊاله اصفهانی (سلطانی) در سال ١٣٠٠ در اصفهان متولد شد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی و متوسطه٬ در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران٬ به تحصیل پرداخت. در تحولات شورانگیز پس از شهریور ٬٢٠ به نیروهای پیشروی چپ کشور پیوست و تا پایانزندگی برای مردم زیست و برای مردم سرود. نخستین مجموعهی شعر او تحت عنوان "گلهای خودرو" در سال ١٣٢٢منتشر شد. او در نخستین کنگرهی شاعران و نویسندگان ایران در سال ١٣٢٥شرکت کرد و به شعرخوانی پرداخت. ﮊاله اصفهانی پس از سرکوب جنبش اجتماعی مردم ایران در سال ٬١٣٢٥ همراه همسر خود سرهنگ بدیع که از افسران سازمان نظامی بود٬ کشور را ترک کرد و راهی مهاجرت شد. پرندگان مهاجر٬ در این غروب خموش که ابر تیره٬ تن انداخته به قلهی کوه شما شتابزده راهی کجا هستید؟ کشیده پر به افق٬ تکتک و گروهگروه. چه شد که روی نمودید بر دیار دگر؟ چه شد که از چمن آشنا سفر کردید؟ مگر چه درد و شکنجی در آشیان دید؟ که عزم دشت و دمنهای دورتر کردید؟ در این سفر که خطر داشت بیشمار آیا؟ ز کاروان شما هیچ کس شهید شده است؟ در این سفر که شما را امید بدرقه کرد٬ دلی ز رنج ره دور ناامید شده است؟ چرا به سردی دی ترک آشیان کردید؟ برای لذت کوتاه گرمی تنتان؟ و یا درون شما را شرارهای میسوخت؟ که بود تشنهی خورشید جان روشنتان؟ ﮊاله با جان روشن خود٬ به اتحاد شوروی رفت. در نخستین سالهای مهاجرت٬ دورهی پنج سالهی ادبیات را در دانشگاه باکو گذراند. او در این مدت کوتاه با آموختن زبان آذربایجانی٬ بیش از هزار بیت از سرودههای شاعران کلاسیک و معاصر آذربایجانی را به فارسی برگرداند. در سال ١٣٣٣همراه همسر و دو فرزند خود٬ به مسکو رفت و به تحصیل در مقطع دکتری ادبیات در دانشگاه دولتی "لامانسوف" پرداخت. ﮊاله اصفهانی در سال ١٣٣٩ ٬ با دفاع از رسالهی خود که در بارهی "ملکالشعرای بهار" بود٬ فارغالتحصیل شد و سپس به فعالیت علمی در انستیتوی "ادبیات جهان ماکسیم گورکی" پرداخت. او در این دوران رسالهای را تحت عنوان "نیما یوشیج٬ پدر شعر نوی پارسی" نوشت که در مسکو منتشر شد. این کتاب نخستین اثر دربارهی نیمایوشیج است که در اتحادشوروی به چاپ رسیده است. در سال ١٣٤٤هم مجموعهای از اشعار ﮊاله تحت عنوان "زندهرود" در اتحاد شوروی منتشر شد. ﮊاله اصفهانی٬ شاعری سیاسی بود و باورهای سیاسی و اجتماعی او که ﻣﺘﺄثر از سوسیالیسم بود٬ در اشعارش نمایان است. او هنگامی که از دردها و رنجهای انسان زحمتکش روزگار خود میسراید٬ از درد نمینالد٬ بلکه به آنان راه و رسم مبارزه و همبستگی را میآموزد و میکوشد تا برای گلهای به ستم ﭘﮊمردهی باغ بشریت آفتاب و باران باشد و شعلهی رهایی و بهروزی خلقها را فروزان نگهدارد. از همین روست که او را "شاعر امید" نامیدهاند. دنیای ﮊاله٬ افقهای گسترده و رنگارنگی دارد و مضامین ﮊرف و گوناگون آن٬ تقریبآ تمام ساحتهای اندیشگی٬ عاطفی و احساسی انسان را دربرمیگیرد و به همین جهت است که مانند خود انسان مانا و ماندگار است. ﮊاله با آنکه به ناگزیر بیشتر زندگی خود را در مهاجرت گذراند٬ اما هرگز یاد میهن و مردم آن را از یاد نبرد و هرگز تن به گوشهگیری و انزوا نداد. او بهخاطر باورهای علمی و انسانی خود٬ هم انترناسیونالیست و هم میهندوست بود و بنابراین نامش برای مبارزان عدالت اجتماعی و آزادی نامی گرامی است. از ﮊاله اصفهانی٬ بیش از بیست کتاب شعر منتشر شدهاست که از جمله میتوان از کتابهای "اگر هزار قلم داشتم"٬ "البرز بیشکست"٬ "ای باد شرطه"٬ "خروش خاموشی"٬ "سرود جنگل"٬ "ترنم پرواز"٬ "موج در موج" و "شکوه شکفتن" نام برد. گزیدهای از اشعار ﮊاله٬ با عنوان "Migrating Birds" (پرندگان مهاجر) بهزبان انگلیسی هم انتشار یافتهاست. بسیاری از شعرهای او به زیانهای انگلیسی٬ عربی٬ روسی٬ آلمانی و چک ترجمه شده و یکی از اشعارش در زبان تاجیکی به اپرا درآمدهاست. ﮊاله نغمهی خود را میسرود و سبک وشیوهی نغمهاش درخور باور و اندیشه اوست. شش دهه در صحنهی یکتای هنرمندی ما٬ پیک پیروزی امید بود و در آثارش هرگز رنگی و آهنگی از خستگی اندیشهای و عاطفی جلوه نکرد. ﮊاله در جسم ﭘﮊمرد٬ اما در شعرش جاودان و پرشور باقی ماند. همراهان! ﮊاله دیگر درمیان ما نیست٬ بیایید با او و همآوا با او٬ نغمهاش را بخوانیم و جانهای خود را نیرومند و نیرومندتر کنیم٬ تا افقهای باز٬ هنوز راه بسیار است. بشکفد بار دگر لالهی رنگین مراد٬ غنچهی سرخ فروبستهی دل٬ باز شود٬ من نگویم که بهاری که گذشت آید باز٬ روزگاری که بهسرآمده٬ آغاز شود. روزگار دگری هست و بهاران دگر... شاد بودن هنر است٬ شاد کردن هنری والاتر. لیک هرگز نپسندیم به خویش٬ که چو یک شکلک بیجان شبوروز٬ بیخبر از همه٬ خندان باشیم. بیغمی عیب بزرگی است که دور از ما باد. کاشکی آینهای بود درونبین که درآن٬ خویش را میدیدیم٬ آنچه پنهان بود از آیینهها میدیدیم٬ میشدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد٬ که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن٬ پیک پیروزی امید شدن. شاد بودن هنر است٬ گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد. زندگی صحنهی یکتای هنرمندی ماست٬ هرکسی نغمهی خود خواند و از صحنه رود٬ صحنه پیوسته بهجاست٬ خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
فرهنگ توسعه |
||
|