نویدنو:19/08/1387                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 چرا ملی کردن کاری سوسیالیستی نیست 

 نباید از ملی کردن های اخیر زیاد خوشحال باشیم

نویسنده: رابرت گریفیتث[1] - برگردان: مینا آگاه

 

برنامه ی جورج بوش رئیس جمهور آمریکا برای پرداخت 700 میلیارد دلار به شرکت های مالی وال استریت نیزهمچون ملی کردن نورترن راک[2] در انگلیس، باعث بحران گسترده ایدئولوژیک شده است. برخی از روزنامه های دست راستی در انگلیس تحت کنترل گرفتن نورت رک را محکوم کردند و آن را بازگشت به "سوسیالیسم دولتی" "حزب کارگر قدیمی" دانسته اند. برخی از نمایندگان حزب کارگر در مجلس و رهبران اتحادیه ها نیز به قضایا با همین دید برخورد کرده و شدیدا خوشحال شدند. یکی از سناتورهای آمریکا بوش را متهم کرده است که "سوسیالیست" شده است، چرا که رئیس جمهور می خواهد از پول عمومی برای دولتی کردن بدهی های رهنی، استفاده کند .

 

چپ چگونه باید با این موضوع برخورد کند؟

 

در وحله ی اول، ضروریست معنی ملی کردن را بطور روشن دریابیم.  ملی کردن به معنی تصاحب صنایع، خدمات و موسسات درگیر در فعالیت های اقتصادی توسط دولت است. دولت های محلی نیز امکانات و خدمات را در شکل " مالکیت شهری" مورد استفاده قرار می دهند. این دو از انواع اصلی مالکیت های عمومی است که خود بخشی از طیف مالکیت اجتماعی اند، که شامل شرکت های تعاونی کارگری و موسسات با مالکیت مشترک مشابه است که در آن ها نیروی کار در واقع با بکار گیری نیروی خود، تمامی محصول کارخود را خود تصاحب می کند.  

 

تفاوت مالکیت اجتماعی با مالکیت سرمایه داری آن است که در سرمایه داری سهامداران با پرداخت مزد کارگران را بکار می گیرند و به خود حق می دهند سهمی از ثروت - که نه به وسیله ی آن ها، بلکه توسط نیروی کار تولید شده - را تصاحب کنند. این پول سرمایه گذاری شده که از روابط بازار - به کارگماری کارگران و فروش محصولات - جداناشدنی است، سرمایه نامیده می شود. انگلیس هیچگاه ملی کردن سوسیالیستی را تجربه نکرد و مبارزات در دهه ی 1940 و 1970 در این زمینه با شکست روبرو شد. کنستانتین زارادوف[3] در اقتصادسیاسی انقلاب[4] سه نوع ملی کردن را مشخص کرده است که در مراحل مختلف رشد اقتصادی و سیاسی به وقوع می پیوند.

 

اول - ملی کردن سرمایه داری. این ملی کردن به نوعی ست که طی آن دولت دارائی ها و تسهیلات خصوصی را برای حفظ و ثبات جامعه سرمایه داری به مالکیت عمومی در می آورد. این ملی کردن پایه های اقتصادی و اجتماعی جامعه را تغییر نمی دهد تا از طبقه ی سرمایه دار خلع ید و یا موقعیت آن را تضعیف کند. برعکس، این نوع ملی کردن برای بقا و یا رشد جامعه ی سرمایه داری مهم و حتی حیاتی است. این نوع ملی کردن می تواند ملی کردن یک صنعت اساسی باشد که صاحبان سرمایه قبلی آن، آن را بدمدیریت کرده اند و یا با کسب سود فوق العاده بدون سرمایه گذاری و مدرنیزه کردن آن، به خاک سیاهش نشانده اند.

این موردی بود که برای صنعت زغال سنگ و راه آهن اتفاق افتاد و پیش از 51- 1945  حکومت حزب کارگر آن را ملی کرد و درپی آن برنامه ی سرمایه گذاری عظیم دولتی به اجرا درآمد. یا می تواند ملی کردن عرصه ی مهمی از تکنولوژی باشد که در قدم اول احتیاج به سرمایه گذاری عظیمی دارد که چشم انداز بازگشت سرمایه در کوتاه مدت و میان مدت اندک و یا حتی صفرباشد. مثال مناسب در این زمینه خدمات پستی، پخش برنامه های رادیوئی و تلویزیونی، و کشفیات فضائی و اکنون هم سوخت هسته ای است.   

 

ملی کردن سرمایه داری همواره طوری پیش می رود و متعاقبا مدیریت می شود که معلوم می شود مقصود از انجام آن ثبات و طولانی ترکردن عمر سرمایه داری است، نه تضعیف و سرنگونی آن. غرامت های دست و دلبازانه به صاحبان قبلی اکثرا به صورت اوراق قرضه بلندمدت همراه با بهره و یا سهام داده می شود. برای مثال، صنایع ملی شده در انگلیس مجبور بودند برای دهه ها، قسمت بزرگی از مازاد عملکرد خود را برای کمک به پرداخت بهره به سهامداران سابق به خزانه واریز کنند. و این تحمیل سنگینی بود که به ضد سوسیالیست ها اجازه می داد که مالکیت عمومی را ناکارآمد، ضرردهنده و سوبسیدگیر بنامند.

 

همچنین ضروری ست مدیریت های دولتی تا آن جا که می توانند شیره ی تولید را بکشند، و تا حد ممکن پرداخت کمتری به کارگران کنند، و درضمن به خانوارهای مصرف کننده ی نرخ گاز و برق یا ایاب و ذهاب با قطار را قیمت های بالایی تحمیل کنند. از سوی دیگر مصرف کنندگان شرکتی یکی از پائین ترین قیمت های حمل و نقل، گاز و برق را در اروپای غربی پرداخت می کنند. صنایع ملی شده سیاست های قراردادی و خریدی را در پیش می گیرند که عرضه کننده گان خصوصی از معامله با آن ها، بیشترین سود را ببرند. جای تعجب ندارد که بسیاری از مدیران ارشد ملی و منطقه ای صنایع دولتی از بخش خصوصی جذب می شوند. مدیران بدنام از پاول- دافرین کامبین[5] در صنعت زغال سنک در 1947 تا مایکل ادوارد[6] در برتیش لیلند[7] و یان مک گرگور[8] در بریتیش استیل[9] گرفته تا ان سی بی[10] در دهه های 1970 و 1980 ، این سیاست را داشتند که شرکت های دولتی را با پرسنل و تکنیک های بخش خصوصی بگردانند.

 

گذشته از انتصاب یک یا دو نماینده ظاهرالصلاح از اتحادیه در هیئت مدیره، ساختارهای شرکت های ملی شده طوری است که فاقد دمکراسی صنعتی و پاسخگویی پارلمانی در مقابل عملکردهایشان هستند. لنین برای نشان دادن میزان مداخله ی دولت در اقتصادی که دولت را درگیر در معامله با سرمایه ی خصوصی می کند، واژه ی " سرمایه داری دولتی" را به کار می برد.

 

قراردادهای دولتی با شرکت های خصوصی، انحصارات دولتی، سوبسیدهای دولتی به موسسات خصوصی، بانک های دولتی، اقدامات برای کنترل و تنظیم موسسات خصوصی و آن قسمت از بخش دولتی که دارای سرمایه داران بخش خصوصی است، تمامی انواع شکل های سرمایه داری دولتی هستند.  هر دولتی، چه موسسات را ملی کرده باشد یا نکرده باشد، به نوعی  درگیر سیاست های سرمایه داری دولتی هست. لنین برای زمانی که ، بخش های مختلف اقتصاد کشور تحت تسلط تعداد اندکی ازانحصارات در یک نظام سرمایه داری بزرگ قرار بگیرد، اصطلاح "سرمایه داری انحصاری دولتی"  را بکارمی برد.

 

در انگلیس، آمریکا، آلمان، فرانسه، ژاپن و سایرجاها، ارتباط بین دستگاه دولت و افراد بالادستی آن و سرمایه داران انحصاری بقدری تنگاتنگ است که قدرت سیاسی دولت و اقتصادی انحصارات بطور موثری در نهاد واحدی ترکیب شده که سرمایه داری انحصاری دولتی نامیده می شود. براین سیاق، روشن است که ملی کردن "نرترن راک" و خرید سهام موسسات مالی توسط آمریکا، اقدامات یک دولت سرمایه داری است. همینطور ملی کردن سرمایه داری اخیر در انگلیس و تاسیس شرکت های رهنی تنسی ولی آتوریتی[11] و فردی مک و فانی ماء[12] در آمریکا نیز یک اقدام سرمایه دارانه است.  

مطمئنا این اعمال چیزی نیستند که لنین آن را "انقلاب دمکراتیک" و یا زارادف[13] "ملی کردن دمکراتیک" می نامیدند. این نوع ملی کردن زمانی به وقوع می پیوندد که یورش برای قدرت حکومتی شروع شده باشد و طبقه ی کارگر، چپ یا جنبش های انقلابی درحال تعرض باشند.

 

لنین در کتاب مصیبت قریب الوقوع و چگونگی پیکاربا آن[14](1917) در شرایطی بر ملی کردن بانک ها و انحصارات تجاری در روسیه اصرار ورزید که انقلاب دمکراتیک بورژوازی شروع شده و شوراهای کارگران و دهقانان "قدرت دوگانه" ایجادکرده بود. زارادف به ملی کردن دمکراتیک صنایع کلیدی در شیلی و پرتقال توسط دولت های چپگرا در دهه ی 1970 اشاره می کند.

 

در هریک از موارد فوق، برای تقویت موقعیت طبقه ی کارگر و متحدان و نماینده گان آن ها، ملی کردن برای خلع ید بخش قدرتمند طبقه ی سرمایه داری، چه داخلی و چه خارجی، صورت گرفت تا آن ها را هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سیاسی تضعیف و تحرکات آن ها را شفاف تر کرده و جوابگو سازد. امروزه اقدام به این نوع ملی کردن دمکراتیک در ونزوئلا و بلیوی به چشم می خورد.

 

اقدامات ملی کردن سوسیالیستی زمانی می تواند صورت بگیرد که تمامی نهادهای مهم قدرت حکومتی تحت کنترل چپ باشد، و با بازسازی و یا انحلال، نهاد جدیدی جانشین آن شود. این برنامه شامل خلع ید یک جای طبقه ی سرمایه دار با حداقل غرامت، اگر غرامتی پرداخت شود، گسترش دمکراسی صنعتی، ادغام در برنامه ریزی اقتصاد کلان و غیره است.

 

انگلیس هرگز ملی کردن سوسیالیستی را تجربه نکرده است. مبارزه بین دولت کارگری و جنبش کارگری برای پیاده کردن برنامه ی ملی سازی دمکراتیک در دهه های 1940 و 1970 با شکست روبروشد و به جای آن ملی شدن سرمایه داری صورت گرفت. امروزه حزب جدید کارگر و بوش اقدامات سرمایه داری دولتی را ارائه می دهند. برنامه ی 700 میلیارد دلاری آمریکا درواقع ملی کردن سرمایه داری نیست. استفاده از پول مردم برای خرید دارائی هایی که تقریبا بی ارزشند، بیشترکلاهبرداری از مردم است تا چیز دیگر.

 

آیا زمانی که پیشنهاد ملی کردن سرمایه داری مطرح می شود، چپ باید از آن حمایت کند؟

 

 اگر چنین اقدامی به ما کمک می کند که در راه ملی کردن دمکراتیک به شکلی موثرترمبارزه کنیم، اشکالی ندارد.  به هرحال عیب ها و پیامدهای آن باید مشخص شود. شک نیست که این سیاست دولت طرفدارسرمایه داری برای تقویت آن سیستم طرح ریزی شده است، اما اگر ملی کردن سرمایه داری بتواند صنعت استراتژیکی را نجات دهد، و یا مانع ازبین رفتن میزان بالائی ازمشاغل شود، به ما کمک می کند که موقعیت را برای دخالت بیشتر دولت و مالکیت عمومی بر آن بکارگیریم و با تاکید بر برنامه ریزی، پاسخگوئی و مشارکت واقعی کارگران، تحولی در مدیریت به وجود آوریم - به زبان دیگر، شرایط را برای ملی کردن دمکراتیک آماده کنیم.  

 

به هرحال، ملی کردن دمکراتیک بخشی از مبارزه ی طبقه ی کارگر و متحدان آن در کسب قدرت است. انتخاب یک دولت چپ سوسیالیستی، از نماینده گان پارلمانی حزب کارگر و کمونیست می تواند شروع این فرایند باشد. هرچند از منظر اقتصادی، اقدامات دولت سرمایه داری برای آماده کردن زمینه برای تغییرات اساسی  ادامه دارد. کارنامه ی عمل حزب کارگر حاکم نشان می دهد که ما چقدر راه در پیش داریم.

 همانطور که لنین در 1917 نوشت" سرمایه داری انحصاری دولتی ماده ی مکمل در آماده سازی برای سوسیالیسم، یا آستانه ی سوسیالیسم، یعنی پله ای از نردبان تاریخ است که بین آن و پله ای که سوسیالیسم خوانده می شود، پله ی واسطه ای وجود ندارد."


 

[1] ROBERT GRIFFITHS is general secretary of the Communist Party of Britain

2 Northern Rock plc is a British bank

 

[3] Konstantin Zaradov

[4] The Political Economy of  Revelution

[5] Powell-Duffryn Combine

[6] Micheal Edwards 

[7] British Leyland 

[8] Ian MacGregor

[9] British Steel

[10] NCB

[11] The Tennessee Valley Authority (TVA)

[12] Freddie Mac and Fannie Mae

[13] Zaradov

[14] The Impending Catastrophe And How To Combat It

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics