نویدنو:18/07/1387                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

مسائل مالی و بحران جاری:

چگونه به اینجا رسیدیم و راه خروج چیست؟- قسمت اول

نوشته ی: سام وب - برگردان: همااحمدزاده

 

اگر چیزی به نام طوفان تمام عیار اقتصادی وجودداشته باشد، به آن بسیار نزدیک ایم. بحران مسکن ادامه دارد و نشانی از به پایان رسیدن آن به چشم نمی خورد، بازار پول و اعتبارات یا مشوش است و یا منجمد شده و بازاربورس به گردابی تبدیل می شود. بیکاری رو به افزایش است (به همان شدت که در جوامع تحت ستم ملیتی و نژادی)؛ فقر زیاد و دستمزدها کم؛ قیمت سوخت و غذا همچنان روبه افزایش است؛ ارزش دلار نسبت به سایر ارزها با سرعت بیشتری رو به کاهش می گذارد و ارقام بدهی ها نجومی است. بازکردن چنین گره هایی البته مشکل خواهدبود. و ما در لبه ی فروپاشی مالی با همه ی سختی ها و جابجائی هایی قرارداریم که با خود خواهدآورد.

 

آوار بر سر کارگران 

 

درحالیکه برای ثبات و دوباره برقرارکردن عملکرد منظم بازارهای مالی کوشش می شود، برنامه ای در مقابل مردم قرار دارد که نه تنها بازار نقدینگی را نجات نمی دهد، بلکه حاکی از واردکردن فشاربحران بر بدنه ی آن و معکوس کردن تمام اقتصاد است.

 

متاسفانه من فکر نمی کنم که چنین برنامه ای کنار گذاشته شود. به نظر می رسد که چانه زنی بین بوش و پائولسون (رئیس خزانه داری)[1] و رهبران هر دو حزب صورت گرفته است. شاید این ازچیزی که در اول پیشنهاد شده بود، بهتر باشد، اما برای به تحرک درآوردن اقتصاد با توجه به بحرانی که هرروزه میلیون ها نفر از مردم کوچه و خیابان با آن روبرویند- مردمی که قاعدتا باید گفت به بازی گرفته شده اند – کار چندانی نمی کند. در واقع، برنامه جهت مخالف را در پیش گرفته است و از مردم آمریکا، درحالی که هیچ نقشی در بوجود آمدن این بحران نداشتند، می خواهد که خود را برای عملیات  700 میلیارد دلاری آماده کنند.

 

در چنین شرایطی ست که مخالفت اصلی از سوی اعضای محافظه کار جمهوریخواه و جان مک کین ابراز می شود که در برنامه ی خود پیشنهاد می دهند میلیارد ها دلار ، به صورت قطع مالیات ها داده شود به وال استریت داده شود و با هر گونه معیار تنظیمی سفت و سخت نیز حساسیت نشان می دهند. به نظر می رسد، تعدادی از دمکرات ها نیز، به خصوص دمکرات های ترقی خواه، ازجمله باراک اوباما، از نتیجه ی حاصل خوشحال اند، و بدیلی برای آن نمی بینند.

 

اینکه دمکرات ها باید برنامه ی بهتری را معرفی کنند بطورحتم مورد بحث قرارخواهد گرفت. من عقیده دارم که آن ها باید این کار را بکنند، اما از نقطه نظر آنها- تفنگی برروی شقیقه ی آن هاست: انتخابات، که علاقمند اند در آن پیروز شوند - احتمال فروریختن کامل بازار مالی چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت.

 

علیرغم مخالفت، انتظاردارم که به زودی به توافقی نهائی برسند. درهمان حال، نیروی کار که جنبش مردمی را رهبری می کند باید نظرات خود را ترویج کند و تظاهراتی را سازمان دهد. این واضح است مک کینی که پشت شعار " اول کشور" قرارگرفته، تلاش کند از خشم قابل درک میلیون ها آمریکائی، به امید اینکه این خشم به وی برای وارد شدن به کاخ سفید سدی ایجاد نکند، بهره برداری کند. بنابراین جنبش بزرگتری برای نشان دادن عوام فریبی وی باید ادامه یابد. این در حالی ست که ما برای رسیدن به توافقی بهتر مبارزه می کنیم.

 

در هر حال، مبارزه ادامه دارد. یکی از مسائل بحران مسکن است. تا زمانی که این بحران ادامه یابد، تمام اقتصاد به سقوط خود و بازارها هم  به آشفتگی خود ادامه می دهند. ساده ترین راه برای دولت اعلام تعلیق همه عملیات برای توقیف خانه های مردم ، بخشش بدهی ها، و تحمیل مذاکره مجدد با خریداران به بانک ها در شرایط جدید است. راه های دیگری هم هست. مثلا  برگشت دادن داشتن چک تشویقی بوش در تخفیف مالیات به مبلغ 500 میلیارد دلار به شرکت ها و بستن مالیات مخصوص بر نقل و انتقالات مالی و موسسات درگیر در این امر است. یا تصویب قوانین جدیدی برای بازارهای مالی، از جمله غیرقانونی اعلام کردن برخی از ابزارهای مالی و نقش آفرینان مالی، مانند صندوق تامین سرمایه گذاری. راه حل چهارم هم پایان دادن سریع به جنگ عراق و شروع فرایند صلح در افغانستان است. از همه ی این ها گذشته، مردم افغانستان از این جنگ بی پایان خسته شدند و مردم آمریکا هم دوباره دارند یاد می گیرند که اشغال کارساز نیست و بسیار هم پرهزینه است.

 

و دست آخر اینکه آیاوقت آن نرسیده مجتمع های مالی و انرژی به کنترل مردم درآید. آیا کشورما می تواند، با درنظرگرفتن چالش هایی که ما اکنون و طی قرن بیست و یکم با آن روبروهستیم، تحمل کند که این صنایع در دست سودجویان باقی بماند؟ اگر این صنایع در دست موسسات عام المنفعه بود و به نفع بهبود زندگی مردم کارمی کرد، آیا برای کشورما بهتر نبود؟

 

تنها فقط یک درگیری   

 

ما باید این مبارزه برسر بسته ی کمک به ورشکستگان را یک رودررویی ببینیم، تقابلی ای  پرحادثه و زلزله وار، مبارزه ای طولانی مدت که برنده ی آن کارگران و متحدان آن خواهند بود.  ما باید قدر فرصت های جدید ایدئولوژیک عملا بوجود آمده در این مقطع از مبارزه ی دمکراتیک و طبقاتی را بشناسیم.

 

درواقع، باید گفت که ایدئولوژی و رفتار حاکم که طی سه دهه ی گذشته سرمایه داری آمریکا را به پیش می برده، به سرعت علیه تضادهای خودش رشد کرده و نیروهای متضاد جدید و قدیمی را چه درسطح داخلی و چه خارجی بروز داده است.  آنچه بطور گسترده دیده می شود، شکست عمده ی ایدئولوژیکی، سیاسی و اقتصادی سرمایه داری آمریکاست.

 

مالی سازی، یعنی جهانی سازی هدایت شده توسط فرایندهای مالی و نولیبرالیسم هنوز زنده است، اما آینده ی آن ها با دشواری های بزرگی روبرو ست. در اینجا باید تاکید کنم که تاریخ به ما نشان داده ایدئولوژی ها و شیوه ی عمل های بی اعتبار شده هیچگاه خود به خود صحنه را ترک نمی کنند. آن ها را باید به بیرون هل داد، آن هم به کمک یک ائتلاف جدید سیاسی که حمایت گسترده مردم را با خود دارد، عمل واحدی را سازمان می دهد، و از این توانایی برخوردار است که بدیل تازه ای را بیافریند. آیا این ائتلاف، که ما هم بخشی از آن هستیم، درست جلوی چشمان ما شکل نمی گیرد؟

 

به هرحال، شرایط آماده است که اولین و ضربه ی مطلقا ضروری را درعرض چند هفته ی اینده وارد آوریم، یعنی اینکه با یک حرکت جدی باراک اوباما و اکثریت بالائی از نمایندگان را انتخاب کنیم.

 

اگر مردم برای پیوستن به این تلاش دلیل کافی نداشته اند، فروپاشی والت استریت و فشاری که بر بودجه ی فدرال وارد خواهد شد، به آن ها دلیل لازم برای بالازدن آستین ها و اقدام در روز انتخابات را خواهد داد. بگذارید واضح بگویم- اهمیت این انتخابات، به واسطه ی حوادث هفته های اخیر، بطور گسترده ای خود را نشان می دهد.

 

از زاویه ی دیگر(و من درپی بازکردن این موضوع نیستم)، فروپاشی بازار مالی آمریکا، ناتوانائی را به همراه خود می آورد که به امیدهای امپریالیسم آمریکا برای داشتن هژمونی در قرن بیست و یکم ضربه وارد می کند. خشم سراسر جهان از سیاست های جهانی نولیبرالیسم و تطبیق ساختاری، همراه با مصیبت عراق، و ظهور نیروهای جدید جهانی در تقریبا در تمام مناطق جهان- چین در وحله ی اول- ، خبر از مرحله ی جدیدی از بحران هژمونی امپریالیسم آمریکا و آخرین فصل جهان تک قطبی را می دهند.

 

جیووانی آریگی[2]،  نظریه پرداز سیستم های جهانی، می گوید: نهایتا، آن چه وی چرخه ی سیستماتیک انباشت سرمایه داری می نامد، کشورهای برتر را به بطور محتوم به سوی راه توسعه ای مالی پیش می برد که هدف آن جبران قدرت رو به زوال آن است.  هلند این مسیر را در قرن هفده اتخاذ کرد و در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم انگلستان آن را ادامه داد که برای مدت کوتاهی با موفقیت همراه بود، اما در انتها تاثیری نداشت. هر دو کشور عملا موقعیت رهبری خود دراقتصاد جهان سرمایه داری را از دست دادند و کشوری دیگر جانشین آن ها شد و قوانین، شرایط و چارچوب های نهادهای خود را برای انباشت سرمایه و سیستم حکومتی گسترده تحمیل کرد.

 

طبق نظر آریگی، مشابه این سرنوشت، در انتظار امپریالیسم آمریکا است. تنها سئوالی که آریگی به آن پاسخ نداده این است که: آیا امپریالیسم آمریکا به شکلی مسالمت آمیز با واقعیت های جهان تطبیق می یابد یا با آن درگیر می شود. (بقول خود او آیا آمریکا سیاست "تسلط استثماری" برای برجاماندن در جایگاه جهانی اش را ادامه می دهد؟). بوش روش اخیر را در پیش گرفت، اما شکست خورد و در ژانویه، با بی آبرویی کامل کاخ سفید را ترک خواهد کرد.

 

آمیختن با فرایندهای بلندمدت تر 

 

درحالیکه تلاطم کنونی با استقراض از ذخیره های اندک سرمایه، وام های غارتگرانه، محصولات نامعتبر و پر مخاطره ی مالی، مانند تاخت زدن های اعتبارات عمل نکرده به تعهدات و تضمین تعهدات، مقررات زدایی، بازارمالی سایه، و اقتصاد حبابی آغاز شد، این وضعیت همچنین در اثر رشد بیش از حد فرایندهایی طولانی مدت تری شکل گرفته که تحرک تازه ای به بازارهای مالی از میانه ی دهه ی هفتاد داده بودند.

 

در آن زمان، اقتصاد آمریکا به ترکیبی از تورم، بیکاری شدید، رشد اقتصادی کند و کاهش نسبت سود درسراسر صنعت فرسوده شده ی خود دچار شده بود. تاثیر این شرایط پل والکر[3]، رئیس بانک فدرال رزرو را تشویق کرد که نرخ بهره را نزدیک با 20 درصد ( که به شوک والکر معروف است)افزایش دهد.  ( روسیه اولین کشوری نبود که شوک درمانی را تجربه کرد). جای تعجب نبود که این جهش در نرخ بهره تورم را کنترل کرد، و اعتماد به دلار را بازگرداند (سرمایه گذاران مخالف نگهداری دلار در زمانی هستند که تورم ارزش آن را کاهش می دهد)، و سرمایه های سراسر جهان را به سوی بازار مالی و مستغلات آمریکا جلب کرد.

 

این امر همچنین موجب جابجائی بی سابقه ی ثروت به نفع خانواده های بسیار ثروتمند و موسسات مالی شد و موجب انفجار در بخش مالی از نظر اندازه، دامنه ی فعالیت، تعهدات بدهی، و بازیگران گردید.

 

همزمان، افزایش نرخ بهره رشد اقتصادی را کند کرد، قسمت بزرگی از صنایع بطور دائمی تعطیل شدند، شغل های اتحادیه ای از بین رفت، دستمزدها راکد باقی ماند، سیستم رفاه اجتماعی سست شد، تجمع ها تقریبا فروریخت، شرکت های غیر مالی تضعیف شد، و طبقه ی کارگر و جنبش کارگری به حالت تدفاعی افتاد و در این وضع باقی ماند. تنها پس از رکود بزرگ بود که سرمایه های تولیدی نابود شدند، استاندارد زندگی پائین آمد، و تقویت نسبی شرکت های مالی و غیرمالی رقیب بطورگسترده و سریعی ترمیم گشت.

 

درست همین وقایع در کشورهای جدیدا صنعتی شده، و کشورهای جنوب نیز در حال رخ دادن است. دراین کشورها جهانی سازی مالی مسئول سقوط بهمنی در سطح زندگی، بدهی نجومی به بانک های آمریکا، خصوصی سازی صنایع و خدمات، بی ارزش شدن پول، و فقر مهار ناشدنی بوده است. و نتیجه ی همین شرایط بود که منجر به شروع قیام های سیاسی در آمریکای لاتین شد که یا برنده شدند و یا برای قدرت گیری به مبارزه پرداختند.

 

البته این فقط شوک درمانی به صورت نرخ بهره ی بالا نبود که براین تغییرات به این بزرگی تاثیرگذاشت. اگر والکر اولین ضربه را واردآورد، این هیئت حاکمه ی آمریکا به رهبری ریگان بود که کمتر از یکسال بعد واردکاخ سفید و نماینده ی سیاسی اصلی این اغتشاش ایدئولوژیک، سیاسی، و اقتصادی شد.

 

ضدانقلاب ریگان

 

در سطح ایدئولوژیکی، ریگانیست ها می گویند دولت بهتر است که کمتر حکومت کند، و بازارها خود تصحیح کننده، کارا، و توزیع کننده ی منصفانه ی ثروت هستند و عدم برابری درآمد چیزی خوب و طبیعی است، که مقررات زدایی و خصوصی سازی بهترین دارو برای نارسایی های بخش دولتی و خصوصی اند، که ما در دوران فرا حقوق مدنی زندگی می کنیم، که حرکت های ایجابی جائئ ندارند، و کاهش مالیات های ثروتمندان و پولداران در نهایت به سوی کارگران روان می شود، و همه سرنشینان قایق را نجات می دهد.      

 

در سطح سیاسی، ریگانیست ها برنامه ای رودررویی و بکارگیری قدرت کشور در شکل های مختلف، آن هم با منظری گاهی وحشیانه ایجاد کردند. آیا اتحادیه ی کارکنان اتاق کنترل فرودگاه ها را - که ریگان آن را در اولین حرکت خود در هم شکست- به یاد می آورید؟

 

ریگانیست ها در نهایت در سطح اقتصادی، بستر مدل قدیمی انباشت سرمایه و اقتصاد حاکم در کشور– مدلی که ریشه در برنامه ی نیودیل داشت و درعرض سه دهه تثبیت شده بود و همراه یا موفقیت به اجرا درآمده بود- را تحلیل بردند. این سیاست تاحدی تکیه بر سازش طبقاتی، تعهد اجتماعی، برابری رسمی، سیاست های کلان اقتصادی جامع داشت که بطور گسترده ای رفاه را تقسیم می کرد.

 

آن ها مدل جدیدی از انباشت سرمایه و اقتصاد را حاکم کردند، که به اقتصاد نئولیبرالیسم معروف بود. برعکس مدل قبلی، جنبه های اصلی این اقتصاد، شبکه ی تولیدی منعطف در سطح جهان، در هم شکستن اتحادیه ها، مقررات زدایی، کاهش دستمزد نیروی کار، تورم پائین، جریان آزاد کالا، خدمات، کوچک کردن و خصوصی سازی بخش دولتی، دوباره ریشه دواندن روش های تبعیض نژادی و جنسیتی در اقتصاد و کشور، بازسازی نقش و رفتار دولت ( البته نه آنطور که برخی به اشتباه ادعا می کنند، کنارگیری از دولتمداری)، و حمایت دوباره ی مالی بود.

 

 


 

[1] Paulson

[2] Giovanni Arrighi

[3] Paul Volcker

 

 

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics