نویدنو:27/07/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

بنشین ، دلم تنگ است

منیر طه

وقتی سراغم را نمی گیری

دلم تنگ است

وقتی که می گیری گمان داری

که از سنگ است

این شور و مستی کز سر و چشم تو می ریزد

سرمستی و شورِ کدام آوا و آهنگ است

-

بشکن سکوتِ سرد و سنگین را

که جانکاه است

دَ م را بگیر از دست شب امشب  

که بیگاه است

برخیز و آتش را فروزان و درخشان کن  

سرما سوار مرکب باد است و در راه است

-

بنشین که از صبر وشکیبِ خسته می گویم

این شکوۀ سربسته را سر بسته می گویم

بنشین که امشب هم برایت قصه می گویم

این قصه را آهسته و پیوسته می گویم

-

بالینِ شب را از پرِ مهتاب خواهم کرد

بنشین که شب را یک نفس بی تاب خواهم کرد

سر بر سریرِ شانه هایت ، شمع جانم را

افروخته ، در چشم هایم آب خواهم کرد

بنشین

ونکوور ، اکتبر 2007

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics