نویدنو:14/04/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

 

تقدیم به هادی پاکزاد ارجمند ودغدغه های وحدت جویانه اش

به کجا چنین شتابان؟

نگاهی به مقاله چپ "همه چیز غیراز طبقه " وانقلاب ونزوئلا

هاتف رحمانی

مقاله ای به قلم انوشه کیوان پناه والمیرا مرادی در نقد سهیل آصفی -که بیشتر البته بهانه ای است برای نویسندگان – در نقد "چپ همه چیز غیر از طبقه " قلمی شده است .

این نوشتار که ازسوی برخی ازدوستان طیف چپ نیز مورد استقبال قرار گرفت دارای ایرادهای جدی چندی است که در زیر تلاش می شود بارویکردی انتقادی به این ایراد ها پرداخته شود.

قبل از ورود به بحث ضروری است به ویژه در مورد یکی از مدعیات این نوشتارمبنی برسکتاریستی بودن نوشتارنویسندگان فوق، شرح مختصری از سکتاریسم ومراد ما از این کلام بیان شود . طی بيش از 160 سالی که از پيدايش سوسياليسم علمی می گذرد، سکتاریسم در زمان ها و مکان های مختلف با نام های گوناگونی ظاهر شده است. اصطلاح سکتاریسم را برای توصيف آن چپی بکار می برند که با ادعای دقت علمی و در عين حال بطور ساده و روشن، وجه مشترک انواع «نو»،  «مدرن»، «دموکرات»، «مستقل»، «غير سنتی» و غير آن رادر عمل مخدوش نشان می دهد.این چپ همیشه با کتاب مقدس اصولش در زیر بغل به داوری دنیا وما فیها می نشیند وبه جای توجه وکنکاش در واقعیت عینی وتطبیق این واقعیت با تفکرات وذهنیات برای کشف حقیقت ، واقعیت عینی رابا ذهنیات خویش محک می زند ودر صورت عدم انطباق، این واقعیت است که محکوم به تمکین است ونه ذهنیات . این چپ ایدالیسمی است در جامه فاخر مدعی ماتریالیسم . متر ومعیار این چپ در اصول دگمی خلاصه می شود که جزبه خواسته های ذهنی خود وگروه همگرایانش خدمت نمی کند. این چپ ید طولایی در محکوم کردن وصدور انواع واقسام صفت های بیانگر رذالت طرف مقابل در زرادخانه تعطیل ناپذیر خود دارد. این مدعی چپ تمام شعارهای نیک وعلمی ودقیق چپ را به خدمت می گیرد ولی اگر گمان کنید که قصد استفاده دارد سخت در اشتباهید ، که او این همه را فقط وفقط درراستای بهره برداری های فرقه ای خویش مورد سو استفاده قرار می دهد. از اتحاد می گوید ، ولی شرط مسلم آن تعبیر واجرای اتحاد با من است . چپ سکتاریست همچون اصولگرایان مذهبی ما دارای ذهنی کاملا مذهبی است وخودرا محور هستی قلمداد می کند. چپ سکتاریست بی حوصله است . برای هر پیش آمدی توپخانه ای آماده شلیک دارد وجالب آنکه خود از این شلیک بی هدف خود خسته شده وحوصله اش سر می رودمدتی رها می شود، امابازروزاز نو روزی از نو .

چپ سکتاریست هر روز بر مفاهیم ویژه ای که خورند حرکت مرحله ای ذهن اوست  متمرکز می شود وآن مفهوم را متر ومعیار داوری همه چیز وهمه کس قرار می دهد وجالب آنکه خود کمترین باوری به آن مفاهیم نشان نمی دهد.

وبازقبل آغاز، یادآوراین تذکر بسیار مهم باشد که : غرض این مقاله دفاع از سهیل آصفی نیست وبه موقع خود به دیدگاه خطای اوهم شاید درمقاله ای دیگرپرداخته خواهد شد ، به نظر نگارنده سهیل آصفی بعنوان یک نیروی تازه نفس بالنده باید درراستای قبول مسئولیت رفتارش حرکت نماید ودر صورت لزوم حتی تاوان آن را بپردازد. این امر برای بالندگی بیشتر سهیل آصفی اجتناب ناپذیر است . امااین مقاله  از سهیل آصفی ها در کل بعنوان جوانان چپ گرای نسل جدید ایران در به چالش کشیدن وضعیت موجود وبر خورداری کامل از حق انتقاد دفاع می نماید .

مقاله ای متهم کننده :

نویسندگان محترم در ابتدای مقاله خوددفتری از اتهام باز می کنند  "، اين بار به بهانه اظهار نظر و موضع گيری پيرامون موضوع عدم تمديد پروانه فعاليت يکی از شبکه های تلويزیونی خصوصی ونزوئلا از طرف دولت آن کشور، به تکرار  بخشی از تبليغات کهنه، کليشه ای و زهرآگين جريانات راست عليه جنبش انقلابی جهان و ايران پرداخته است." ودر ریشه یابی یا تعلیل این اتهام ادامه می دهند: " نوشته مورد نظر، در واقع نسخه فشرده ای از نظرات چپ «همه چيز غير از طبقه» را عرضه می کند، و جوانب اصلی شناخت و بعبارت صحيح تر «عدم شناخت» اين چپ از مقولاتی مانند انقلابات اجتماعی؛ قانونمندی های عام حاکم بر انقلابات دوران ما، يعنی دوران گذار از سرمايه داری به سوسياليسم؛ تاثير ويژگی های خاص جوامع جهان سوم بر  کاربست آن قانونمندی ها عام؛  اهداف، نيروهای رهبری کننده و نيروهای شرکت کننده، دوستان و دشمنان داخلی و خارجی اين انقلابها، نقش مبارزه طبقاتی و مبارزه برای استقلال و حاکميت ملی و جايگاه عنصر آگاه، پيشرو و متشکل در وسيع ترين مبارزات مردمی برای تحقق آنچه که مارکس «تغيير جهان» و «همايش اجتماعی جهان» « ساختن جهانی ديگر»  تعريف و تعيين کرده اند را نشان می دهند."[i]

استفاده از چنین ادبیاتی آن هم در شرایط بسیارحساسی که امر وحدت ونزدیکی نیروها مبرمترین نیاز دوران است کار پسندیده ای نیست ومی توان آن را به دیالوگی سازنده در موارد مورد اختلاف ارتقا داد وخود وجنبش را گامی به پیش برد.هریک از این مقولات نیازمند مقاله ها وکتاب هایی برای توضیح هستند وردیف کردن آنها به شکل حاضر جز بار اتهام وتحقیر مرادی را بر نمی آورد."تغییر جهان" نیازمند "نقدعالمانه" جهان است .ونقد عالمانه نیازمندبرخوردی علمی وعالمانه است .

نوشتاری التقاطی:

نویسندگان مقاله باپیش کشیدن ذهن ساخته هایی بی مصداق بر سبیل ظاهرا صواب خویش پیش می تازند" ناپديد شدن مفهوم «طبقه» از نوشتار و گفتار اين چپ، پيامدهای مشخصی داشته است. هنگامی که کلمات معينی از گفتمان عمومی حذف می شوند، همراه با آنها  مجموعه ای از افکار و انديشه ها نيز ناپديد می گردد. چپ «نو، مدرن، دمکرات، مستقل...» با کنار گذاشتن مفهوم «طبقه» از نوشتار، گفتار  و «تحليل» خود، مفاهيمی مانند امتيازات طبقاتی، جامعه طبقاتی، قدرت طبقاتی، دولت طبقاتی، استثمار طبقاتی، منافع طبقاتی، مبارزه طبقاتی، شناخت طبقاتی، تحليل طبقاتی و غيره را نيز کنار گذاشته است. روشن است که اگر در عرصه تحليل شرايط داخلی  کلمه «طبقه» و مجموعه مفاهيم طبقاتی مرتبط با آن کنار گذاشته شوند، در تحليل شرايط  بين المللی نيز جايی برای مفاهيم طبقاتی استعمار ، نواستعمار، امپرياليسم، مبارز ضد  امپرياليستی، نيروهای هوادار امپرياليسم، نيروهای ضد امپرياليسم، وابستگی، استقلال سياسی، استقلال اقتصادی و غيره  وجود نخواهد داشت. "

این سخنان اگر بتوانند درست هم باشند قطعا باید مصداق های آن نیز با سند وفاکت ذکر شود. چنین چپ بی یال ودم اشکمی را خدا هم نافریده است.اما نه تنها چنین نیست بل خود نویسندگان به شدت مصداق همین تحلیل می گردندوبدون ازائه هیچ تحلیلی از جامعه ایران که یکسوی اعتراضات وارده است از خواننده انتظاردارند که صرفا به مدد شعار وشاید اعتماد به نویسندگان با آن ها همآوایی نماید. این همه تاکید بر نقش طبقه یکباره در استدلال خود نویسندگان دود می شود وهیچ نشانی از تحلیل طبقاتی این ارتباط در میانه نیست .

البته نویسندگان در جایی به درستی می نویسند"بخش هايی از چپ «همه چيز غير از طبقه» چون خود در گذشته مبارزه طبقاتی را تنها در سنگر بندی های خيابانی و مبارزه مسلحانه خلاصه می کرد، امروزه از هر بخش ديگر آن طيف چپ، غير طبقاتی تر است. آنها تشخيص نمی دهند که جنگ طبقاتی سرمايه عليه زحمتکشان بشکل های مختلفی در جريان است" این مطلب حدیث نفس گذشته نویسندگان مقاله است .اما ادامه مقاله نشان می دهد که خود نویسندگان از این سرنوشت رهایی نیافته وعلیرغم نقد تبار ایدئولوژیک خویش همچنان به مسائل ونزوئلا، ایران  وامثال آن با دید طبقاتی نمی نگرند ودیگران را به این امر متهم می سازند.آنچه مشاهده می شود شیفتگی است . اما این شیفتگی از کسانی که متر ومعبار"طبقه"را پهن می کنند قابل پذیرش نیست .اگر اصل رابرمبارزه ضد امپریالیستی ونگاه طبقاتی به این مبارزه قرار دهیم از این نظر هم نوشتار نویسندگان نابسنده ومخدوش است . ضد امپریالیسم صرفا شعار مرگ بر امریکا نیست. نمودهای مشخصی دارد. تعاریف استدلالی معینی دارد .رفتار نیروی ضد امپریالیست در درون وبیرون جامعه خود با نشانه های مشخصی بازتاب می یابد. به قول خود ایشان " روشن است که اگر در عرصه تحليل شرايط داخلی  کلمه «طبقه» و مجموعه مفاهيم طبقاتی مرتبط با آن کنار گذاشته شوند، در تحليل شرايط  بين المللی نيز جايی برای مفاهيم طبقاتی استعمار ، نواستعمار، امپرياليسم، مبارز ضد  امپرياليستی، نيروهای هوادار امپرياليسم، نيروهای ضد امپرياليسم، وابستگی، استقلال سياسی، استقلال اقتصادی و غيره  وجود نخواهد داشت."خوب است که نویسندگان محترم به جای صرف وقت برای پاسخ به روزنامه نگاری جوان که می تواند دیدگاه های مخدوش وحتی غلطی هم داشته باشد به تحلیل جامعه ایران با همین معیارهایی که اعلام کرده اند بپردازند که گمان می کنم صدبار مفیدتر وبرای جوانان نیز آموزنده خواهد بود.البته بحث ما از ماهیت دولت چاوز ویا ایران در این باره نیست وبیشتر رویکرد متدولوژیک مسئله را مد نظر داریم .که رویکردی است مخالف مدعای نویسندگان محترم .

متن سکتاریستی :

غرض از شناخت مناسبات نیروهای مختلف دنیا به ویژه انچه که ایشان "سوسیالیسم واقعا موجود " می خوانند آن است که قادر باشیم در مبارزه مرگ وزندگی با هیولای امپریالیسم دوستان ودشمنان خود را شناسایی واز نقاط قوت وضعف آنها در پیش برد مبارزه برای سعادت مردم خود استفاده کنیم .این امر ِ مبارک ، لازم ،و وقفه ناپذیری است که می تواند از وظایف روزانه وتاخیر ناپذیر هر نیروی جدی طرفدار حقوق مردم بشمار اید. این شناخت دو رویه دارد 1- رویه داخلی 2- رویه خارجی

بخشی از نقدها به "سوسیالیسم واقعا موجود" دقیقا از همین منظر وبا عطف توجه به ماهیت نیروهای داخلی است که شکل می گیرد. نویسندگان مقاله با فروگذاری یک سوی این معادله یعنی حاکمیت ایران عملا به رفتاری فرقه گرایانه دست زده وصورت مسئله را پاک یا عوض می کنند. بحث بر سر روابط دیپلماتیک ، اقتصادی ، سیاسی وهمزیستی مسالمت آمیز نیست. بحث بر سر آستان بوسی ارتجاع از سوی نیروهایی است که نویسندگان با فروگذاری " مفاهيمی مانند امتيازات طبقاتی، جامعه طبقاتی، قدرت طبقاتی، دولت طبقاتی، استثمار طبقاتی، منافع طبقاتی، مبارزه طبقاتی، شناخت طبقاتی، تحليل طبقاتی و غيره " وبا شیفتگی مفرط آنهارا توجیه می کنند.آنچه در نوشتار ایشان غایب است پرداختن به ماهیت نیروهای دوسوی معادله وکنش های مشخص آن ها است . تجربه تاریخی نشان می دهد که چپ دیگر نباید فریب الفاظ را بخورد. بسیار کسان از صدام تا ایدی امین ادعای مبارزه با امپریالیسم را داشته اند اما سرنوشت تاریخی ماهیت دیگری را به اثبات رسانده است . این سکتاریسم، وفرورفتن دردل واقعیت ها با ریسمان اصول دگم است که خطرناک وحتی فاجعه آفرین است نه چند انتقاد به جا یا نا بجای رقیق به اقای چاوز یا اورتگااز سوی چپ ایران . کسی از نیروهای چپ منکر تحولات اجتماعی این دولت ها نیست ، برعکس واتفاقا به دلیل باور به این تحولات وپرنسیب های ناشی از آن است که نقدها جاری می شود ونه بالعکس .جالب است توجه کنیم که موضع گیری لیبرالهای جامعه ایران دررابطه با این موضوعات، وتحولات در کل امریکای لاتین  درعمل نشان می دهد که ماهیت انتقادها یکسان نیست ودوستان نویسنده ما ظاهرا قادر به درک این تفاوت ها نیستند که انتقاد چپ دوستانه ، ازسر تعصب درجهت پافشاری بر حفظ پرنسیب هایی است که مضحکه دست ارتجاع – به هر دلیل – قرار گرفته است ومتاسفانه با فرقه گرایی وحذف یک طرف معادله به سود ذهنیات خود واقعیت راقلب می کنند. 

متنی توجیه گر:

یکی از ابزارهای کارآمد وعلمی مارکسیست ها کاربرد دیالکتیک در تحلیل مسائل اجتماعی وسیاسی است .اما سکتاریست هاوتوجیه گرایان از این امر مستثنی هستند. آنها در حرف از دیالکتیک سخن می گویند اما درعمل ، آنجایی که واقعیت عینی با تصورات ذهنیشان در تضاد قرار می گیرد به دامن منطق صوری در آویخته وبا" اصل این همانی" رفع مشکل می کنند. توجه کنید : «اتحاديه جهانی ارتباطات»،(ITU)  «نظر به اهميت فزاينده ارتباطات در حفاظت از صلح و توسعه اقتصادی و اجتماعی دولت ها، حق ملی و مستقل هر دولت برای وضع مقررات حاکم بر ارتباطات خود را... برسميت می شناسد.» در سراسر جهان، کشورهای بسياری تصميم گرفته اند پروانه های پخش برنامه های راديو- تلوطزيونی را تمديد نکنند. بعنوان مثال:

پرو، در آوريل 2007 تصميم گرفت دو ايستگاه تلويزيونی و سه ايستگاه راديويی را بخاطر تخلف از «قانون راديو و تلويزيون»، و استفاده از تجهيزات نامتجانس تعطيل کند.

در اروگوئه، در دسامبر 2006، مجوز ايستگاه های راديويی 94.5 FM، و Concierto FM در «مونته ويدئو» لغو شد، و برای گسترش سيگنال برنامه های تلويزيونی کانال Multicanal که بخشی از «گروه کلارين آرژانتين» است، مجوز صادر شد.

در السالوادور، در ژوئيه 2003، مجوز فعاليت «شبکه سالوادور» لغو شد.

در کانادا، در ژوئن 1999 جواز Country Music Television لغو شد.

در ايالات متحده، «کميسيون فدرال ارتباطات» در ژوئيه 1969 جواز ايستگاه تلويزيونWLBT-TV  را لغو کرد؛ در 1981 مجوز WLNS-TV لغو شد؛ در آوريل 1999 مجوز Trinity Broadcasting؛ در آوريل 1998 مجوز ايستگاه راديويی Daily Digest لغو شد. در ايالات متحده، در فاصله سال های 1934 و 1987 مجموعاً 141 ايستگاه راديو- تلويزيونی پروانه فعاليت خود را از دست دادند. از اين تعداد، در 40 مورد جواز فعاليت قبل از به سرآمدن مدت اعتبار آن، لغو شد. طی دهه 1980، در ده مورد جواز فعاليت تمديد نشد.

در اروپا، در ژوئيه 2004، اسپانيا جواز يک ايستگاه تلويزيون کابلی بنام  TV Laciana  و در آوريل 2005  مجوز يک ايستگاه راديو- تلويزيون در مادريد را لغو کرد. در ژوئيه همانسال ايستگاه تلويزيونی TV Católica لغو شد.

فرانسه در فوريه 1987 پروانه يک ايستگاه تلويزيونی و در دسامبر 2004 پروانه «المنار» را لغو کرد و در دسامبر 2005 فرستنده TF1 را بخاطر زير سئوال بردن هولوکاست تعطيل کرد.

در انگلستان، دولت مارگارت تاچر، امتياز يکی از بزرگترين ايستگاه های تلويزيونی آن کشور را به اين دليل ساده که اخباری را که مورد تاييد دولت نبود پخش کرده بود- گر چه آن خبرها مطلقاً درست بود- لغو کرد. تاچر خيلی راحت گفت :«اگر آنها 30 سال است که اين ايستگاه را داشته اند، چرا بايد انحصار داشته باشند؟» علاوه بر اين، در انگلستان مقامات تصميم گرفتند در مارس 1999 کانال MED-TV-22  را تعطيل کنند، در اوات 2006 پروانه ONE TV؛ در ژانويه 207 پروانه ايستگاه Look 4 Love؛ در نوامبر 2006 پروانه StarDate TV 24؛  و در دسامبر 2006 پروانه ايستگاه تلويزيونی AUCTIONWORD را باطل کنند.

در ايرلند، در سال 1990 پروانه ايستگاه TV3 که هنوز کار خود را شروع نکرده بود، لغو شد. در روسيه، در اوت 2000، يک ايستگاه تلويزيونی بخاطر پخش برنامه هايی که بطور ضمنی برخی پيام ها را القاء می کردند و در مارس 2002 کانال TV-6 تعطيل شد.

در اوت 2002، بنگلادش پروانه ايستگاه  Ekushey Television (ETV)  را لغو کرد."

درنقل تمام این وقایع به تنها چیزی که توجه نمی شود مضمون این اتفاقات است.مضمون این رخ داد ها است که آنهارا از هم مجزا وبه تنهایی قابل مطالعه می کند ونه این همانی آن ها.ضمن تذکرایتکه عمل خلاف کسی توجیه کننده اعمال خلاف دیگران نیست ، طبق شواهدبرخی از این رسانه ها در راستای اعمال دیکتاتوری ، برخی با ملحوظ داشتن قوانین جاری وبعضی به لحاظ های دیگری مورد توقیف وانسداد واقع شده اند.صرف جلوگیری از فعالیت آن ها همان نگاه توجیه گرایانه است که چون مورد را نزدیک به مقصود خود می یابد بدون ورود در مضمون واقعی آن با همسان قرار دادن وبا یاری ازاصل این همانی صوری برای خود دلیل وفاکت می تراشد . این نگاه برای نویسندگان محترم عواقبی نیز دارد که لازم است صریحا بدان ها پاسخ گویند. از جمله این که آیاسرکوب رسانه ها در جمهوری اسلامی نیز بر همین سیاق این همانی موجه است ؟ شواهد امر نشان می دهد که این مسئله محلی از اعراب در ذهن نویسندگان ندارد و شاید از همین رو است که امروز بجای نوشتن یک صفحه در نقد حاکمیت ارتجاع دربستن رسانه ها در ایران ،ترجیح می دهند بیش از ده صفحه به نقد جوانی اختصاص دهند که کوچکترین فرزندانشان شاید از او مسن تر باشد . (استفاده از مقوله سن نیز به پیروی از ابداعات نویسندگان محترم است که جایگزین تحلیل طبقاتی نموده اندوانسان هارا پیر وجوان خطاب می کنند)

متنی مخدوش وعیر منصفانه :

نویسندگان محترم می نویسند" در نوشتار و گفتار اين چپ، جای «طبقه» و مفاهيم طبقاتی را واژه های شيکی مانند «دموکراسی» و «مدرنيته» گرفته است، و در نتيجه اين جايگزينی، شاهد بروز  پارادايم، افکار، نظرات و سياست های «دموکرايتک و مدرن» غير طبقاتی هستيم. اين چپ معتقد است که تقسيمات طبقاتی غير واقعی است؛ در جوامع پيشرفته و دموکراتيک بخش کوچکی از جمعيت فقير  و بخش کوچک تری از آن ثروتمند است، و اکثر افراد جامعه جزء طبقه متوسط هستند."معرفی دموکراسی بعنوان "واژه ای شیک " آن هم برای کشوری استبداد زده چون ایران مغلطه ای بیش نیست .ضمن انکه نویسندگان محترم باز هم بدون ارائه نمونه ای از حاکمیت این نظر درادبیات چپ ایران صرفا به جعل اتهام می پردازند.نویسندگان محترم علیرغم قلم فرسایی فراوان وایراد اتهام خوب بود به پیوند بین طبقه ودموکراسی می پرداختند وبا تخطئه "بطورکلی" دموکراسی خیال خودرا راحت نمی کردند.دموکراسی از طبقه تفکیک ناپذیر است . هر نمودی از دموکراسی نمودار طبقات ویژه ای است که در پشت آن قرار دارند . صرف رد آن به شیوه مالوف نویسندگان چاره کار نیست . ولازم است که به کارکردها ، ظرفیت ها وعملکردهای دموکراتیک طبقات توجه وبا این توجه داوری انجام گیرد.بدون این توجه ردیابی دوستان ودشمنان خلق محال است . اگر لنین دیکتاتوری پرولتاریا را "دموکراسی بیشترین اکثریت " می خواندبا پشتوانه بسیارغنی از تحلیل طبقاتی طبقات متفاوتی همراه است که نمی توان آن را صرفا "واژه ای شیک" تعریف کرد.از نظر کاربردی نیز دموکراسی امرعاجل طبقات زحمتکش جامعه به ویژه جامعه ایران است . نمی توان بدون تعریف رابطه منطقی وعلمی بین دموکراسی وطبقه به تخطئه جنبش دموکراسی خواهی پرداخت . برخوردارترین طبقه از وجود دموکراسی در تمام جوامع حتی جامعه بورژوازی طبقات زحمتکش هستند که می توانند حتی با استفاده از مواهب وجودی این نوع دموکراسی ها به تبلیغ ، تشکل ومبارزه متحد برای احقاق حقوق خود اقدام نمایند. این گونه بر خورد به دموکراسی ومبارزه برای دموکراسی هم مخدوش و "غیر طبقاتی" است  هم متاسفانه شائبه دیدگاه توجیه گرای استبداد حاکم را به ذهن متبادر می سازد.مبارزه برای دموکراسی به ویژه در جامعه ما "واژه شیکی" نبوده ونیست وهزاران قربانی در راستای تحقق خود بر مردم ایران تحمیل کرده است .دموکراسی مفهومی عمیقا چپ وزائیده فرهنگ مبارزه چپ درراستای آزادی مردم در طول تاریخ است که امروزه با سرقت آن از سوی امپریالیسم در جهت فریب توده ها مورد استفاده قرار می گیرد . "سوسیالیسم واقعا موجود" در قرن بیست ویک هم اگر واقعا باید واجدمشخصه هایی  شاخص باشد اتفاقا یکی از این مشخصه ها آن است که دموکراسی برای این سوسیالیسم "واژه شیک" نبوده، بلکه باید به محل تجلی "راستین" آن یعنی مشارکت واقعی مردم در تعیین سرنوشت خویش تبدیل گردد. باید همان سرپلی باشدکه با نفی دموکراسی بورژوایی سخن تازه ای از تعریف دموکراسی رابر زبان آورد واجرای آن را درعمل نشان دهد. آیا حکومت سوسیالیستی مگر حکومت "بیشترین اکثریت" نیست ؟ از این رو احیا جایگاه اصیل دموکراسی وپالایش آن از آرایه های لیبرالی وامپریالیستی از وظایف تاخیر نا پذیر نیروهای راستین چپ در جهان وایران است . نویسندگان اگر چه پاسخ صریحی ارائه نمی دهند امابا طرح این سوال که:" اگر 80 درصد مردم کشوری که شما می خواهيد سوسياليسم «دموکراتيک» و «مشارکتی» خودتان را در آن بسازيد از شما و برنامه تان حمايت کنند، اما 75 درصد زمين های کشاورزی و مراتع، 70 درصد کارخانه ها، بنگاه های توليدی و خدماتی، مستغلات، و 90 درصد رسانه های راديويی- تلويزيونی – مطبوعاتی در اختيار  اقليت کوچکی باشد که مخالف شما هستند، چکار خواهيد کرد؟ آيا زمين ها، مراتع، بنگاه ها و غيره را دست نخورده در اختيار مالکان کنونی آنها رها می کنيد، به اميد اينکه دست با کفايت بخش خصوصی و «بازار»، سوسياليسم مورد نظر شما را بسازد؟ يا اينکه برای گسترش دموکراسی اقتصادی و محدود کردن سلطه اقليت بر ثروت جامعه، با اتخاذ سياست های مشخص، و متکی بر حمايت اکثريت مردم، گام هايی بر می داريد؟ اگر خدای نکرده سرمايه داران و زمينداران بزرگ به اندازه شما «متمدن» و «دموکرات» نبودند و رسانه های تحت کنترل خود را عليه شما و برنامه هايتان بسيج کردند، و توظئه کودتا عليه شما را تبليغ کرده و به اجرا گذاشتند و حتا بدتر از آن فکر سوء قصد به جان شما را القاء کردند، چکار می کنيد؟" پاسخ کاملا روشنی را انتظار می کشند: سرکوب !!.والبته این سرکوب زمانی جاری می شود که دموکراسی "بیشترین اکثریت" غایب باشد . صرف نظر از مغلطه ای که در این فراز از نوشته ایشان وجود دارد ، گوش چپ ایران از چنین استدلال هایی اشباع است .برای آشنایی با معیار این استدلال هاکافی است که فقط یک 24 ساعت به صدا وسیمای جمهوری اسلامی گوش جان بسپارید، ومثلا دریابید که در 27سال گذشته درمورد اصل 44 قانون اساسی چقدردچارحماقت وبلاهت !!بوده اید!! دموکراسی "بشترین اکثریت " نیازی به چنین استدلال های توتالیتر مابانه ای ندارد.البته از این مسئله هم که هنوز با همه تغییرات ، سیستم اقتصادی ونزوئلا در چه وضعیتی قرار دارد می گذریم .( برای آشنایی بیشتر با اصل آلقا سوء قصد نیز می توانید به آدرس زیرمراجعه کنید)[ii]

اما برای تعمق بیشتر، حتی مقایسه کوتاهی بین کشوری که "واژه شیک " دموکراسی در آن وجود دارد وکشوری که فاقد این "واژه شیک " است می تواند در ضرورت مبارزه برای دموکراسی وحتی از نوع بورژوایی آن بسیار گویا باشد .

نویسندگان محترم گویا یادشان می رود که اگرمثلا در کانادا محل سکونت آن ها از سال 1999تاکنون رسانه ای تعطیل نشده است در عوض در کشور سهیل آصفی ها در طی همین مدت بیش از 500نشریه که جز کبریت های بی خطری دربرابر حاکمیت ارتجاع نبوده اند به جوخه اعدام سپرده شده اند. فراموش می کنند که مضمون عملکرد دولت ها با رسانه ها اتفاقا امری طبقاتی است وبررسی چالش های اقای چاوز ویا اورتگا و.. نیز دقیقا از همین منظر طبقاتی قابل رهجویی است( نگارنده بسیار پیش از این بحث ها دیدگاه خودرا دراین باب با صراحت تام بیان کرده است ). [iii]

 مثلا نویسندگان از اینترنت با سرعت بالایی بهره می برند که سهیل آصفی ها حتی خواب آن را نمی توانند تصور کنند. تفاوتی معادل تقریبا 2000برابر در سرعت. (البته سهیل آصفی ها بخش ناچیزی از کاربران اینترنت هستند)

یا نویسندگان در طرفه العینی به تمام سایت ها ، روزنامه ها ، مجلات وکتاب هایی دسترسی دارند که با توجه به سرعت دسترسی اینترنت درایران ووجود فیلترینگ ، برای سهیل آصفی ها آرزوی محال است. که البته این امربه معنای توجیه اشتباه هیچکس نیست . (نویسنده خود شاهد بود که روزی یکی از دوستان فقط برای پیداکردن فیلترشکنی که بتواند به سایتی که مطلبی در آن بود دسترسی یابد زمانی حدود دوساعت را صرف کرد وعاقبت هم دست از پا درازتر از خیر آن گذشت واز اینترنت خارج شد .)

همینطور نویسندگان در کشور خود سایت هایشان را با سرعت ودقت بالا به روز می کنند وقیافه حق به جانب فعالیت انقلابی !! را همیشه همراه دارند اما سهیل آصفی ها هرروز سانسور می شوند فیلتر می گردند وحتی طبق شنیده ها ازبرکت همکاری شرکت معظم گوگل یا جمهوری اسلامی از دست بابی به نوکردن مطالب وبلاگ های خود در بلاگرنیز محرومند و....( وزیباست!! بدانیم که ایران علیرغم تحریم از سوی امریکا موفق به خرید سیستم فیلترینگ بسیار قدرتمندوگرانقیمتی ازامریکا شده است که شرکت های امپریالیستی ویژه این گونه کشورها تولید می کنندواز صدقه سر این همکاری موفقیت آمیز بیش از 90درصد سایت هاو وبلاگ های سیاسی واجتماعی ایرانی و اتفاقا از جمله وبلاگ سهیل آصفی عملا از حیض انتفاع !! خارج شده اند.)

دیگر آن که درکشور نویسندگان آخرین بار در سال 1999جواز رسانه ای لغو شده است اما در کشور سهیل آصفی ها در همین امروز بیش از 150روزنامه نگار و200نشریه درزندان و انتظار حبس وتبعید ومحرومیت از حقوق اجتماعی ولغو امتیاز هستند.

درکشور نویسندگان که "واژه شیک" دموکراسی حاکم است هیچکس را بدون ذکر اتهامی نمی توان بازداشت کرد اما در کشور سهیل آصفی ها بعد از بازداشت های چندین ماهه تازه جعل اتهام می کنند.

درکشور نویسندگان هرکسی می تواند به سادگی وبااطمینان به سلامت پس از مشارکت در هر تظاهراتی شرکت نماید ، اما در کشور سهیل آصفی ها دختران هم سال سهیل آصفی ها به گناه شرکت در تظاهرات رفع تبعیض ازحقوق زنان ودختران به زندان وشلاق محکوم می شوند

درکشور نویسندگان اتحادیه های قدرتمند کارگری به هزاران دردبی درمان زحمتکشان رسیدگی می کنند ولی در کشور سهیل آصفی ها رهبران زبان بریده وگردن شکسته کارگران به حبس واخراج ومحرومیت وبیکاری محکوم می شوند.

و....آیا به راستی ادامه دهم ؟ با امید به این که به دلیل دفاع از"واژه شیک" دموکراسی از سوی نویسندگان محترم در جرگه همقطاران لیبرال ها وامپریالیسم قرار نگیرم سوال می کنم  آیا این ها مستلزم بررسی و شناخت طبقاتی نیستند؟آیا این ها فقط "واژه شیک" دموکراسی بوده وبا طبقه پیوندی ندارند؟ رفقا خوب است کمی چشمهارا شست!

متنی وحدت شکن :

 باروند متهم سازی درپیش گرفته شده امر اتحاد ها به کجا خواهد رسید؟اگر کسی روند انقلاب ونزوئلا را مورد بررسی وتحلیل قرار دهد واز قرائنی درست یا نادرست وبا گمان این که اتفاقا دال طبقاتی دارد به داوری در مورد آن انقلاب بپردازد آیا همگام امپریالیسم است ؟ آیا باید اورا کلا از زندگی ساقط کردیا باید با او به دیالوگ وتوضیح  وتعلیل درست رخداد هاپرداخت؟ آیا اگر کسانی" هر کسی را که از طبقه و مبارزه طبقاتی و از ضرورت تحليل طبقاتی در عرصه داخلی و بين المللی حرف بزند، «استالينيستی»، «هوادار سوسياليسم دولتی»، «چپ سنتی»، «چپ اردوگاهی»، «چپ غير دموکراتيک» و ناتوان از درک واقعيات دوران «فرا- شوروی» «فرا- مارکسيستی»، «فرا- صنعتی»، «فرا- مدرنيستی» معرفی می کند " ما نیز مجازیم دیگران را به القاب مورد نظر خود مفتخر نماییم ؟ادامه این مسیر به کجا ختم خواهد شد؟ آیا فردا روزی صف متحدی باقی خواهد ماند؟ اگرهر نیرویی از طیف گسترده چپ را از روی شیفتگی خود به موضوعی ، با انگ زدن طرد نماییم برای همان مقصد مبارزه با امپریالیسم کدامین نیروها باقی خواهند ماند؟ مفتخر کردن دیگران به این یا آن لقب امر دلخواه افراد نیست ونیازمند تحلیل وتعلیل طبقاتی است ،آیا طبق همان فورمول نویسندگان مبنی بر ضرورت تحلیل طبقاتی ، این نیروها در صف خلق قرار دارند یا باید فاتحه آنهارا خواند؟ آیا در این نقد چایی برای دوستان ودشمنان خلق ومبارزان ضد امپریالیستی خالی گذاشته شده است ؟چنین است که نتیجه نهایی این رویکرد نیزجزتفرقه صفوف دوستان وافزایش قدرت ارتجاع وامپریالیسم نیست .آیا لازم نیست کمی بیشتر به هوش باشیم ؟ودیالوگ سازنده ونقد انقلابی را جایگزین سیل اتهامات نماییم ؟

به گمان نگارنده  اگرچه متاسفانه تلخ است ، امارویکرد دادگاهی وکیفر خواست نویسی نویسندگان حکایت نهفته ای دارد که ازبحث چاوز وسوسیالیسم موجود فراترمی رود. ازتلاش نویسندگان بااین همه اغتشاش وپراکنده گویی ووحدت شکنی چیزی جز توجیه رفتار جنایتکارانه کسانی که حتی به اندازه یک صفحه به سهیل آصفی ها ی روزنامه نگار اجازه نشردر نشریات داخل کشور را نمی دهنداستشمام نمی شود. از متن نویسندگان بوی فراخوان به اتحادبا ارتجاع حاکمی بلند است که با تمام وجودبه نابودی زحمتکشان ، اندیشمندان ودگراندیشان این جامعه کمر همت بسته است. به اصطلاح خودمانی تردوستان عزیز نفسشان از جای گرم بلند می شود. امیدوارم که صمیمانه دراین دریافت اشتباه کرده باشم وامیدوارم که نویسندگان محترم در روشن کردن حقیر تلاش نمایند.

دوستان من ! درد سهیل آٌصفی ها صرفا چاوز واورتگا و... نیست که درد سانسور، درد کشتاررسانه ها ورسانه نویسان در این دیار ودرد حمایت (موجه یا غیر موجه )مدعیان پرنسیب های انقلابی از ارتجاع حاکم  است .درد ما وآنها دراین میهن بلاکشیده تثبیت ارتجاع است .درد ما این است که آنها در آغوش ارتجاع وسیله ای برای نشان دادن انگشت شست به چپ می شوند. آقای چاوزعلیرغم تمام کنش های ظاهرا انقلابی ایرادات ویژه خودرا دارد ، که جای بحث آنها در اینجا نیست .خواهشمندم گمان نکنید که تنها شما از جامعه ونزوئلا وآمریکای لاتین شناخت خوبی دارید . من در این باره بحث ارزشی نمی کنم ولی بحث رویکردی دارم ودراین رابطه تنها یک سوال را مطرح می کنم که آیا رویکرد های چاوزها از ابعاد طبقاتی قابل بحث نیستند؟اتفاقا بررسی طبقاتی آن ها نشان می دهد که نباید همه تخم مرغ هارا در سبد آنها گذاشت . چاوز هم ممکن است مثل اصلاح طلبان ما فراموش کرده باشد ویا البته دچارتوهم باشد که جنبش انقلابی محصول او است ونه چاوزمحصول جنبش انقلابی . لذا همیشه بسیار ضروری است که مضمون تحول وتطور چاوز وانقلاب وبالعکس حتی با دقت ریاضی مورد ارزیابی قرار گیرد.

سخن آخر:

دوستان نویسنده فراموش می کنند که یکی از معیارهای "تغییر جهان " وایجاد " جهانی دیگر"سلاح "نقد" است .فراموش می کنند که خود روزی در همین حوالی با همین سلاح به دلیل عدم پاسداری از پرنسیب های مورد نظر ایشان درسازمان متبوعشان ، خود از سازمانشان بریدند وامروز این"نقد"به عدم حفظ پرنسیب هارا ذنب لایغفر نشان می دهند. شگفتا ....!به قول شاعر:

از دشمنان شکایت برند به نزد دوست                         چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم ؟

12/4/1386

 


 

[i] - همه نقل قول هااز منبع زیر گرفته شده است . http://www.edalat.net/lire/artikeln/left/venezuelarev.html

[iii] -        http://www.rahman-hatefi.net/negahi%20digar%20be%20saf%20araei%20-149-850913.htm 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics