نویدنو:05/02/1388                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

مطلب دریافتی

بابك اميرخسروي و بي‌بي‌سي 

مرضيۀ توانگر

 

تلويزيون تازه تاسيس بي‌بي‌سي فارسي مصاحبۀ نسبتاً مفصلي( حدود 25 دقيقه) با بابك اميرخسروي انجام داده و اين‌طور كه شنيده شده ، چند بار آن را پخش كرده است و اين در حالي است كه گويا از مصاحبۀ چندين ساعتۀ اين شبكه با آقاي عمويي، تنها 10 ثانية آن، آن‌هم به صورتي توهين‌آميز در فيلم دوساعتۀ "شاه" پخش شد.

در صورتي كه تمايل داشتيد، مي‌توانيد از سايت "نگاه‌نو" مصاحبۀ مذكور را دانلود كنيد و ببينيد، اما در صورتي كه فرصت  يا حوصلۀ اين كار را نداريد( حجم مطلب 53 مگابايت است) ، شرحي از آن‌چه ديده‌ام  و شنيده‌ام را در زير برايتان مي‌نويسم.

عنايت فاني گويندۀ پرسابقۀ بي‌بي‌سي به سراغ بابك اميرخسروي در پاريس رفت تا از او بپرسد، 60 سال تلاش و مبارزه كردي براي هيچ؟ براي نسل آينده چه حرفي براي گفتن داري؟

دوربين بي‌بي‌سي يك جنتلمن منطقي و خوش‌قيافۀ انگليسي(انگليسي ايراني‌تبار) را در كنار پيرمرد خسته و درمانده‌اي به تصوير مي‌كشد كه قيافه‌اش آميزه‌اي از لورل و وودي آلن است و پشيمان از زندگي گذشته‌اش، مي‌گويد اگر دوباره به دنيا مي‌آمد، ديگر به سراغ سياست نمي‌رفت، بلكه به حوزۀ هنر و موسيقي روي مي‌آورد كه فكر مي‌كند براي آن ساخته شده است.

عنايت فاني از بابك مي‌خواهد حاصل عمرش را خلاصه كند و براي نسل جوان بازگو كند و او مي‌گويد، "حاصل عمرم ، توصيه به نسل جوان است كه از راه و روش‌هايي كه در آن خشونت است، احتراز كنند و از تفوق هيجان برعقل بپرهيزند".

اگر اين توصيۀ بابك را كه عصاره و حاصل عمر اوست، به زباني كمي قابل فهم‌تر برگردانيم، بايد بگوييم كه از نظر بابك، حزب در صورتي به راه درست مي‌رفت كه با تمام قوا از خشونت پرهيز مي‌كرد و  بدان دليل آماج انتقاد بابك اميرخسروي است كه هيجان بر عقلش غلبه كرد و در نتيجه، چه كرد؟

 نظاميان رژيم شاه را كشت و اعدام كرد، آنها را به زندان‌هاي طويل‌المدت محكوم ساخت، دانشجويان طرفدار شاه را از دانشگاه‌ها بيرون ريخت، كارمندان و كارگران طرفدار رژيم را بيكار كرد و آواره ساخت، در آذربايجان از مردم و نظاميان طرفدار شاه از كشته پشته ساخت، شكنجه‌گاه درست كرد و هر طرفدار رژيمي را در آن به‌سلابه كشيد و گاه تكه تكه كرد، گشتي‌هاي آدمكش درست كرد تا در شهرها بگردند و به هر كه مشكوك شدند، او را به گلوله ببندند، بعد از آن‌هم دست برنداشت، آن‌قدر خشونت كرد تا بالاخره ديد چيزي براي خشونت كردن وجود ندارد. پس بازهم ادب نشد، انقلاب هم كه شد، دوباره دست به خشونت زد، نصيحت امثال بابك را گوش نكرد، به دفاتر احزاب و گروه‌هاي طرفدار جمهوري اسلامي حمله كرد، روزنامه‌فروشان طرفدار  آقاي خميني را مورد ضرب و جرح قرار داد و روزنامه‌هايشان را پاره كرد، نگذاشت آب خوش از گلوي رهبران جديد رژيم پايين برود و بالاخره آن‌قدر خشونت كرد كه همه رهبران رژيم را كه با وجود اين‌همه خشونت هم‌چنان از او حمايت و پشتيباني مي‌كردند، به زندان انداخت و پس از آن‌كه بلايي بر سر آنها آورد كه هر روزش با يك‌سال خشونت عليه رژيم شاه برابري مي‌كرد، كلك همه‌شان را كند و پرونده‌شان را بست!!

آن‌گاه بابك امير خسروي شروع مي‌كند به ذكر دلايل و شواهد اعمال خشونت از طرف حزب. او مي‌گويد كه حزب وقتي تاسيس شد، اصلا يك حزب دمكرات و رفرميستي بود. بله، كاملا رفرميستي بود، به دنبال استقرار مشروطه و حامي سلطنت مشروطه بود و بعد شرح مي‌دهد كه حزب اصلاً براي مدت طولاني از طرف گروه‌هاي طرفدار خشونت و انقلاب، آماج اين حمله قرار داشت كه  يك حزب رفرميستي است و انقلابي نيست. حزب حتي يك دورۀ طولاني از رفرم‌هاي شاه حمايت كرد. بعد از انقلاب هم با وجود انتقاداتي كه از او مي‌شد، دربست حمايت كرد و تا آخر هم حمايت كرد. البته بابك براي آن اين حرف‌ها را مي‌زند كه از خود در مقابل عنايت فاني دفاع كند كه گفت، پس چرا خودت 60 سال ماندي؟

پس خشونت چه شد، آقاي اميرخسروي؟ فحش را دادي، اقلا دليلش را نيز بگو!

بابك اميرخسروي به عنوان دليل اعمال خشونت از طرف حزب، فقط دو شاهد ذكر مي‌كند، يكي آن دورۀ كوتاهي است كه حزب به مصدق حمله مي‌كرد و  بابك "شرمنده است كه چقدر فحش ركيك به مصدق داديم". ديگر شعار سرنگوني رژيم شاه است كه سراپا خشونت است و بابك مي‌پذيرد كه در اين‌جا پايش لغزيده و از شعار سرنگوني شاه حمايت كرده است.

ظاهراً عنايت فاني متوجه مي‌شود كه بابك ديگر شورش را درآورده است، بنابراين به ميدان مي‌آيد و مي‌گويد،" يعني شما فكر مي‌كنيد كه حزب بايد دربست از مصدق حمايت مي‌كرد. بدون انتقاد؟!" و در مورد شعار سرنگوني رژيم شاه نيز مي‌گويد،" بالاخره شعاري بود كه همه مردم به دنبالش بودند و مي‌بايست آن را پذيرفت!" و ما در فيلم مصاحبه نديديم كه بابك به خاطر اين تذكرات نماينده بي‌بي‌سي سرش را پايين بيندازد و  اصلاً احساس شرمندگي كند. واقعاً كه!

اما گناه حزب از نظر بابك چيست ؟ آن است كه در برنامۀ خود از لنينيسم سخن به ميان آورده است. خوب، اگر با وجود آوردن اين عنوان در برنامه، حزبي همان‌طور عمل كرده است كه آقاي بابك آن را رفرميستي مي‌داند( كه اصطلاح مقدسي براي او محسوب مي‌شود، زيرا تجربه و  حاصل عمر اوست)، پس يا آقاي اميرخسروي بايد در درك خود از اين مفاهيم تجديدنظر كند يا بپذيرد كه حزب اين مفاهيم را بدان‌گونه مي‌فهمد كه طبق آن عمل كرده است و كار را به جايي نكشاند كه حتي از بي‌بي‌سي نيز عقب بماند و مورد سرزنش او قرار گيرد.

واقعيت آن است همان‌طور كه بابك و بي‌بي‌سي نيز بر آن تاكيد كردند، اين 60 ساله، صرف‌نظر از فراز و نشيب‌هايش، نمايانگر دلبستگي به هر آن‌چيزي بوده است كه يك گام جامعۀ ما و مصالح مردم ما را به جلو ببرد. به همين دليل است كه به قول بابك، "بالاخره جوهري وجود داشته كه هر چه شاعر و فرد برجسته بوده‌اند، از اين‌جا برخاستند".

آنها كه بابك را مي‌شناسند، مي‌دانند كه بابك فرد بسيار قدرت‌طلبي است و بعد از انقلاب نيز با اين هدف به ايران آمد كه از اين نمد كلاه بزرگي عايد خود سازد، اما نتيجه‌اي نگرفت. گذشته از اين، او آدم بي‌انگيزه‌اي بود و دلش براي ايران فقط در محيط امن و اروپا مي‌تپيد، به همين دليل هم تا اولين سنگ حزب‌اللهي‌ها به شيشۀ دفتر حزب خورد و فرياد "مرگ بر" به گوشش رسيد، رنگش پريد و قلبش درد گرفت و اين قلب آرامش نيافت تا خود را در پاريس بيابد.  آنگاه هي مهلت خواست، اما هر چه به او مهلت دادند تا معالجه‌اش را تمام كند و بازگردد، بازنگشت كه نگشت . بنابراين چاره را در آن ديدند كه به همراه همۀ فرقه‌اي‌هاي آن‌سوي ارس كه پا به ايران نگذاشتند ، حكم به اخراجش دهند. خوشبختانه اين بيماري "دهشتناك" آن‌قدر به بابك فرصت داد تا زنده بماند و قريب سي‌سال بعد و پس از آن‌كه تقريباً همۀ شاهدان روي در نقاب خاك كشيده‌اند، از زندگي گذشته‌اش اظهار شرمندگي كند و حرف‌هايي بر زبان بياورد كه  آخوندها در بالاي منبر در مورد امثال او مي‌گويند، ويل للمكذبين( يعني واي بر كساني كه خيلي خيلي دروغ مي‌گويند).

بابك پس از 60 سال به اين نتيجه رسيده است كه سياست كار او نيست، "سياست آدم‌هاي پوست‌كلفت مي‌خواهد كه من نيستم". و بعد مي‌گويد كه در اين اواخر عمري فهميده كه براي هنر و موسيقي ساخته شده است. من نمي‌دانم كه اگر بابك دوباره به دنيا مي‌آمد و به دنبال موسيقي مي‌رفت، چيزي مي‌شد يا نه، اما يك چيز واضح است و آن‌ اين كه آهنگي كه بابك براي بي‌بي‌سي نواخت و به آن آهنگ نيز به‌خوبي رقصيد، قند در دل امثال عنايت فاني و گردانندگان بي‌بي‌سي‌ آب كرده است. من ملودي‌هاي اين موسيقي را پشت سرهم قرار مي‌دهم:

حزب طرفدار خشونت بود و به اين دليل ناكام ماند، بايد آرام و گام به گام حركت مي‌كرد،

 نگاه شوروي‌ها به ما مانند روسپي بود، كارشان كه تمام مي‌شد، ول مي‌كردند.

 شرمنده‌ام كه چقدر فحش ركيك به مصدق ‌داديم،

 اشتباه كردم طرفدار شعار سرنگوني شاه بودم. اين خشونت است.

همۀ كادرهاي اساسي حزب و تودۀ حزبي با ما( اتحاد دمكراتيك) آمدند... اما بعداً جدا شدند و ما نيرويي نداريم.

اتحاد جمهوري‌خواهان نيز آن چيزي كه در ابتدا دنبالش بوديم نيست.

...

ارج و قرب بابك براي گردانندگان بي‌بي‌سي‌ به همين‌جا ختم نمي‌شود. او يكي از مشاوران اصلي برنامه‌هاي تاريخي است كه بي‌بي‌سي در مورد تاريخ معاصر ايران تهيه و به وسعت پخش مي‌كند. به عنوان مثال، كافي است بدانيد كه كسي كه اول از همه  به خاطر فيلم دوساعتۀ بي‌بي‌سي در مورد زندگي شاه كه لبّ مطلب آن اين بود كه "شاه 37 سال براي كشورش زحمت كشيد و نگذاشتند"( از مصاحبۀ شاه با خبرنگاران در مصر در سكانس انتهايي فيلم كه در واقع جمع‌بندي مورد علاقۀ تهيه كنندگان آن بود)، از او تشكر كردند، آقاي بابك اميرخسروي بود كه در جاي نخست فهرست مشاوران در انتهاي فيلم براي حدود پنج‌دهم ثانيه به نمايش درآمد.

چه كسي بايد كلاهش را بالاتر بگذارد؟!

ممكن است كساني بگويند كه امثال بابك نيز براي خود دلايلي دارند و فقط دروغ نمي‌گويند. آنها فاجعه‌اي را كه رخ داد مي‌بينند و نتيجه مي‌گيرند كه اگر همان رژيم با كمي تعديل ادامه مي‌يافت، ما اكنون بسيار وضع متفاوت‌تري داشتيم. بسيار خوب، هر چند اين اما و اگر‌ها در تاريخ و سياست كاربرد چنداني ندارد، بياييد آن را جدي بگيريم. مگر آقاي اميرخسروي نمي‌دانند كه باعث و باني آن‌چه شد، از جمله همين بي‌بي‌سي بود و لانسه كردن روحانيت از جمله با كمك همين دولت فخيمۀ بريتانياي كبير و بنگاه اصلي سخن‌پراكنيش صورت گرفت كه سابقه‌اي طولاني در نحله و فرقه درست كردن و به جان هم انداختن آنها دارد و هم‌اكنون نيز به هزار و يك طريق با همين فِرَق ارتباط دارد، فصلنامۀ شيعه منتشر مي‌كند و غيره. چرا آقاي اميرخسروي حتي يك  بار در ذم اين دوست نويافته سخن نگفته و تاريخچۀ فعاليت‌هاي سياه آن را در ايران بيان نكرده و نگفته كه چه خيال‌هاي تازه‌اي براي مردم ما در مغز مي پرورد؟ چطور شد محكوم كردن خشونت حزب را بايد از تريبوني اعلام كرد  كه سراپايش به خون مردم ما آغشته است و سردمدارانشان به صراحت نقش خود را در سركوب جنبش ملي مردم ما تاييد كرده‌اند؟

آيا آقاي اميرخسروي نمي‌دانند كه 50 سال تمام، كليۀ مقدرات ما در يد انگليس و آمريكا و وابستگان آنها بود؟ ارتش ما را اداره مي‌كردند، سازمان برنامۀ ما را در دست داشتند، شاه ما بدون اجازۀ آنها آب نمي‌خورد و آن‌وقت وضعيت مملكت را كشاندند به جايي كه كشاندند. اگر آنها جز چپاول منابع ملي ايران و سركوب اعتراضات( لابد يعني همان خشونت‌هاي بد) هدفي داشتند، بايد بالاخره يكي بيايد به همه بگويد. خودشان كه چنين ادعايي ندارند. شايد آقاي بابك بر  چنين باوري است؟ شايد امثال اميرخسروي فراموش كرده‌اند كه اگر دولت شوروي( كه حسرت فروپاشيش را هم‌اكنون زمامداران جمهوري اسلامي به صراحت بيان مي‌كنند) ظهور نكرده بود، همين انگليس‌هاي جنتلمن مدت‌ها بود ايران را تقسيم و لقمۀ چپ كرده بودند. آقايان كه از توهين به مصدق بسيار شرمنده‌اند، حتماً سخن او را در مجلس شوراي ملي فراموش نكرده‌اندكه گفت گذشتۀ اتحاد شوروي نشان داده است كه هر گاه دولت شوروي از صحنۀ سياست ايران غايب شده است، روزگار ايران تباه شده است".

حالا چرا بي‌بي‌سي كه مي‌خواهد راجع به حزب صحبت كند، به سراغ يك فرد مدعي طرفداري از حزب نمي‌رود  و به سراغ سراپاشرمنده‌اي نظير بابك مي‌آيد؟ دلايل بسياري دارد و در واقع، بي‌بي‌سي با يك تير چندين نشان مي‌زند. اول، همان طور كه عنايت فاني در اعلام برنامه‌اش با طمطراق فراوان اعلام كرد، مي‌توان بابك را فردي كه 60 سال فعاليت سياسي داشته و دهها سال در رهبري حزب توده بوده، اعلام كرد و اين در حالي است كه بابك در سال 1361 به خاطر ترك غيرموجه كشور در بحبوحۀ فعاليت حزب  از حزب اخراج شده بود و رهبران حزب‌ آنهايي بودند كه با آرمان‌هاي خود در وطن باقي ماندند و اكثريت قاطع آنها تا دم آخر نيز به آنها وفادار بودند و سرانجام نيز جان بر سر باورهاي خود گذاشتند. دوم، مي‌توان از زبان او به جوان‌هايي كه از تاريخ بي‌خبرند، اعلام كرد كه اين 60 سال عبثبوده است. سوم، با "قابليت اخلاقي ويژۀ" بابك، مي‌توان دشنام‌هايي را نثار حزب و شوروي كرد كه خود بي‌بي‌سي‌هاي جنتلمن از آن پرهيز مي‌كنند. چهارم، از زبان او مي‌توانند اعلام كنند، حزب كه هيچ، ديگر نيروهاي چپ نيز "بدون مبالغه" فاقد نيرو و اثر هستند، به گونه‌اي كه عنايت فاني با شادماني اعلام ‌كند كه پس هر چه هست به همان "جريان اصلاحات" برمي‌گردد( كه بايد براي آن برنامه‌ريزي و آن را هدايت كرد! پس بازهم رشتۀ اوضاع به دست ماست!  و مگر اصلاً تلويزيون بي‌بي‌سي براي چه تاسيس شده است؟)، هم‌چنين به كمك‌ آسمان‌ريسمان‌ بافتن‌هاي بي‌خردانۀ بابك مي‌توان نشان داد كه اين رهبران كهنه‌كار چپ از بي‌بي‌سي نيز عقب‌تر هستند! ديگر چه مي‌خواهيد؟!

واقعاً كه بايد بي‌بي‌سي بابك اميرخسروي را طلا بگيرد.

به هرحال، چشم خيل توده‌اي‌هايي كه از صدر تا ذيل، تمامي زندگي خود را به پاي آرمان‌هاي آزادسازي مردمشان گذاشتند و همۀ سختي‌ها، از بيكاري و تبعيد و زندان و تحقير و مرگ را پذيرا شدند كه به آن روبل‌هاي محترم روشن نشد، اميدواريم آقاي بابك اميرخسروي به خاطر اين همكاري‌هاي ذي‌قيمت براي بنگاه سخن‌پراكني انگليس از پوندهاي گرامي غافل نباشند.

30/1/88

 

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics