نویدنو:3/12/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

زنگ ورزش

 قاسم كشكولى

 

ghasemkashkooli@gmail.com

وقتی آخرين شاگرد کلاس روی نيمکت جا می گيرد ، معصومی ، مبصر ديلاق کلاس ، جستی روی سکو می پرد و صدا می زند :
-اعرابی و انتظاری !
اعرابی و انتظاری تندی از لای نيمکت بيرون می آيند و يکی به طرف در می رود و کشيک می ايستد و ديگری پشت ميز معلم می نشيند . انتظاری به محض نشستن با آستين دست ِ راستش مه روی شيشه را پاک می کند و می بيند که اخلاقی ، ناظم ريز نقش مدرسه با عمه ی عبدالهی خداحافظی می کند و مستقيم به طرف مستراح می رود.مبصر معصومی ، مقتدرترين و منظم ترين مبصر مدرسه داد می زند:
_ انتظاری !
انتظاری دستپاچه مي‌شود و آستين سمت چپش را بالا مي‌زند و به ساعت مچي‌اش خيره مي‌شود. مبصر معصومی آنگاه به اعرابی نگاه می کند تا اعرابی نگاهی به راهرو بياندازد . هيچکس توی راهرو نيست. بر مي‌گردد و علامت مي‌دهد . مبصر از نو به طرف انتظاری برمی گردد .
_ چند دقيقه ؟
_ حدود چهار دقيقه و چهل پنج ثانيه، اگه اومده باشه!
نيامده ،_ معلم ورزش _ اما اين را کسی نمی داند. مبصر معصومی جلدی از جيب بغل کتش کاغذ تا شده ای بيرون می کشد و باز می کند و با دست ِ چپ پوستر را وسط تخته سياه نگاه می دارد و با دست راست ، از روی يقه ی کتش سوزن ته گردی بيرون می کشد و پوستر را می چسباند آن بالا _ درست وسط خط کثيف يکی از شاگردان که با گچ رنگی نوشته بود ، به افتخار انتخابات فردا مدرسه تعطيل است _ و رو به کلاس می کند و می گويد :
- اينم برا اونائی که موبايل ندارن؟
يکی از ميز آخر داد می زند:
- عکس دوس دخترته؟
- خفه !... مکثی می کند و می گويد :
- بچه ها بزنيد !
کلاس به يکباره از همهمه و هيجان پر می شود.در حاليکه انتظاری ساعت و اعرابی راهرو را می پايند. جندقی و حسنی از جايشان بلند می شوند و به طرف در خروجی می روند .
_ نزار برن !
اين را معصومی می گويد.اعرابی سينه را سپر می کند و جلوی آن دو در می آيد.
_ اون گوشه ...
جندقی و حسنی پشت به کلاس و رو به ديوار آن گوشه ، همانجا که اعرابی گفته بود ، جا می گيرند . مبصر معصومی زيپ شلوارش را به عجله پائين می کشد و موبايلش را توی دست چپش می گيرد و در حاليکه به ساک زدن زن ِ توی فيلم نگاه می کند ، با دست ِ راستش ، کافش را که باد کرده و به شلوار فشار می آورد ؛ غلفتی بيرون می کشد وتف غليظی کف دست می اندازد و می مالد تنش و شروع می کند به زدن . کلاس پر می شود از صدای اَخ و تف شاگردان و آه و اوهی که از موبايل ها در می آيد.
اعرابی ، دمی به راهرو و دمی به مبصر معصومی که سخت مشغول است نگاه می کند و نمی دانم چه می بيند که می زند زير خنده . او, می داند که نبايد به صدای بلند بخندد . پس جلوی دهانش را می گيرد. انتظاری همانطور که به ساعتش نگاه می کند ، خنده خنده داد می زند:
_جانور هر هفته داره بزرگتر می شه ! هی عبدالهی با توام ! چی به خوردش می دی ؟ از زير ميز زده بيرون کره خر !
عبدالهی نمی شنود . چشمش به موبايل است و قکرش پيش عمه بيتا که هفته ی قبل توی حمام به بهانه ی ليف زدن ِ پشتش ، خفتش کرده بود. خودش تعريف کرده بود برايم. انتظاری داد می زند!
_ بچه ها دو دقيقه .
اين را می گويد و از پشت پنجره به حياط مدرسه نگاه می کند. آقای اخلاقی ، ناظم بی خيال مدرسه از مستراح بيرون می آيد و اصلا فکرش را هم نمی کند که انتظاری از آن بالا نگاهش بکند ، اگرنه هرگز زيپ شلوارش را بيرون مستراح بالا نمی کشيد. کلاس به اوج لذتش می رسد که انتظاری از نو اعلام می کند
_ يک دقيقه
عبدالهی از وسط کلاس داد می زند :
_ معصومی عکس دوس ... دوس... دوس دخترت بهتر بود به خدا !
و از حال می رود. چشمان مبصر کلاپيسه می شود و نمی بيند که با تمام وجودش اعرابی را منی مال می کند.
اعرابی عصبانی و دلخور صورتش را با آستين کتش پاک می کند و _ اَه _ فحش می کشد به خار مادر مبصر معصومی ودر همان حال سرش را از لای در می کند توی راهرو و تندی برمی گردد و داد می زند:
_ بچه ها معلم دينی !
و کسی نفهميد که کی و چگونه همه چيز به حالت عادی بر می گردد و مبصر معصومی کی پوستر را از روی تخته سياه می کنَد و پشت ِ نيمکتش می نشيند تا بگويد .
_ برپا
کلاس به يکباره سرپا می شود و تا وقتی که معلم دينی ، که به جای معلم ورزش که نيامده ، روی صندليش ، درست جايی که دقايقی قبل انتظاری نشسته بود ، ننشسته ، سر پا می ايستد. تا مبصر معصومی بگويد:
_ برجا
آقای فيض آبادی نگاهی به کل کلاس می اندازد و رو به مبصر می گويد.
_ معصومی پنجره هارو باز کن ! هوای کلاس اصلا خوب نيست.
_ چشم آقا
معصومی پنجره ها را باز می کند وهنگام برگشتن ، شَتَلَپ ، پس گردن عبدالهی می زند و می گويد, همه اش تقصير اينه آقا ! ... , تا کلاس پُکی بزند زير خنده و معلم فيض آبادی دقايقی طولانی نتواند خنده را از کلاس بگيرد...و من قبل از اينکه معلم متوجه شود ، که هيچوقت نمی شود ، فيلمبرداری را قطع و موبايل را توی جورابم مخفی می کنم.
86/11/27

توضيح: اين داستان نخستين بار در وب‌سايت قاسم كشكولى در نشانى زير منتشر شده است:
http://www.ghasemkashkooli.com/article.aspx?id=69
-------------------
نگاهى كوتاه به داستان "زنگ ورزش" نوشته قاسم كشكولى
زنگِ اعلام سقوط
نوشته‌ى:احمد زاهدى لنگرودى
ahmadzahedi@gmail.com

زنگ ورزش بيشتر از هر چيزى شبيه به داستان‌هاى ماندگار كشكولي، در مجموعه "زن در پياده رو راه مي‌رود" ، و بين آن‌ها بيشتر از همه شبيه داستان "نشان خانوادگى" است.
هم طنزى عريان و گزنده دارد و هم به مسائل اجتماعى سياسى گوشه‌ى نظري؛ و البته مثل غالب آثار كشكولى نظرى نظربازانه و هم رندانه كه از تسلط نويسنده بر آثار كلاسيك ادب پارسى آمده دارد. اشاراتى كه از همان خط نخست داستان آغاز مي‌شود مانند: ,معصومي، مبصر ديلاق کلاس, علاوه بر ساختارشكني، خواننده را متوجه‌ى روح جارى در متن كرده و به نوعى بر هرچه معصوميت است از همان جمله‌ى اول خط بطلان مي‌كشد.
بازى كشيك كشيدن و شيطنت‌هاى كودكانه‌ى تو كلاس درس در پاراگراف‌هاى اول و دوم، با طنزى تكراري، شايد داستان رادر نگاه اول، روايتى ساده از يك روز شلوغ كلاس درس و مدرسه مي‌نمايد، اما...
اما از زمانى كه: ,مبصر معصومی جلدی از جيب بغل کتش کاغذ تا شده ای بيرون می کشد و باز می کند و با دست ِ چپ پوستر را وسط تخته سياه نگاه می دارد و با دست راست ، از روی يقه ی کتش سوزن ته گردی بيرون می کشد و پوستر را می چسباند آن بالا _ درست وسط خط کثيف يکی از شاگردان که با گچ رنگی نوشته بود ، به افتخار انتخابات فردا مدرسه تعطيل است _ .. ., داستان با پيچى تند به سراشيبى سقوط اخلاقى شخصيت‌ها مي‌افتد، همان پيچ تندى كه جامعه‌ى ايران از آن عبوريده! و نهايتاً سقوط کرده است.
داستان "زنگ ورزش" از اين‌جا روايتگر كابوس يك فاجعه است؛ داستان عليرغم کوتاهي‌اش تابلوی تمام عيار سقوط تمام استانداردهاى اخلاقى در نظام آموزشى يك جامعه است. چرا معلم ورزش نيامده؟ آيا در تظاهرات صنفى و اعتراض به وضعيت بد معيشتي، دستگير شده؟ يا بلعكس او فردی پست و بيمارى روانى است كه هم‌اكنون با شاگردى در گوشه‌يى مشغول است (مگر نه اين‌كه آمار آزار جنسى و تعدى و تجاوز به دانش‌آموزان مدارس كشور به مرز هشدار رسيده است.) به هر حال، زنگ ورزش بى معلم به شكل معنايى با خودارضايى دانش‌آموزان همراه شده و به نوعى مي‌تواند با ,کلاس به يکباره از همهمه و هيجان پر می شود, ورزشى خاص از نوع امروزين‌اش در مدارس كشور به شمار آيد. اين موضوع به طنز داستان مي‌افزايد و نام آن را در انتها براى خواننده معنادار مي‌سازد.
در نيمه‌ى دوم، داستان رنگ اروتيك به خود مي‌گيرد. اروتيسمی که ناشی از طرح داستان است. و راوی به همان بي‌شرمى بچه‌هاى تو كلاس از الفاظ نبايد! استفاده مي‌كند. چرا که خود نيز يکی از شاگردان همان کلاس و از شهروندان همين جامعه ی سقوط کرده است . برای او همه چيز عادی است. ركيك بودن اين بخش _ برای ما( راقم اين سطور ) رکيک است چون از نسل پيشين هستيم _دقيقا به دليل ركيك بودن خود موضوع است. و بسيار خوب در جان اثر نشسته است.
عمه‌ى عبدالهى با ناظم مدرسه سر و سرى دارد، همانطور که خود عبدالهی با او، وقتی توی حمام خفتش کرده بود. کشکولی با همين پاراگراف کوتا، فاجعه را از کلاس به کل جامعه (آمار بالای زنای با محارم) بسط مي‌دهد.
نكته‌ى جالب توجه، در حقيقت نك تيز و انتقادى داستان در پايان بندى و يا گره گشايی آن است. كه با آمدن معلم ديني، آقاى فيض آبادى (باز هم استفاده‌يى موثر و طنز آميز از نام‌ها) به جاى معلم ورزش (در حالى كه بچه‌ها پيشتر ورزش‌شان را كرده‌اند!) آنجا که همه چيز به حالت عادی بر می گردد و , کسی نمی داند مبصر معصومی کی پوستر را از روی تخته سياه می کنَد و پشت ِ نيمکتش می نشيند..., وقتى همه چيز به شكلی تصنعى عادى مي‌شود، وضعيتى پيش مي‌آيد كه دانش آموزان همگی به طرزی بي‌شرمانه مي‌خندند، تا: ,معلم فيض آبادی دقايقی طولانی نتواند خنده را از کلاس بگيرد,. حال زمان آن رسيده كه راوى سوم شخص كه تاكنون در ميان جمعيت مخفى بوده، هويدا شود. ,قبل از اينکه معلم متوجه شود، که هيچوقت نمي‌شود، فيلمبرداری را قطع و موبايل را توی جورابم مخفی می کنم., و داستان تمام مي‌شود. اين شايد منطقي‌ترين بهانه‌ى روايت باشد که در عين حال در خدمت داستان است. حتی راوی نيز دزدی مي‌کند. آنجا که موبايل را توی جورابش مخفی مي‌کند. با اين پايان بندی و گره گشايی واقع نمايی داستان به يکباره چندين برابر مي‌شود که نشان از تسلط کشکولی بر ژانر داستان کوتاه است.
مسلم است که: ساعت ها مي‌شود راجع به داستان ِ کوتاه "زنگ ورزش" حرف زد و يا نوشت. داستان ِ "زنگ ورزش" در حقيقت روايت مستندى است از آن‌چه در نظام آموزشی _ و اگر دانش‌آموزان را بخشى از خانواده‌ و خانواده را هسته‌ی اصلی تشكيل دهنده‌ى جامعه بدانيم، که هست _ و در کل جامعه ى ما مي‌گذرد. جامعه‌‌يى كه سقوط كرده و به چنان قهقرايى رسيده كه تصورش حتی برای ما غير ممکن است اما نويسنده به خوبی در يک داستان کوتاه، کوتاه تصويرش مي‌كند. و اين همان هنر قاسم کشکولی است که از کمتر نويسنده‌ی وطنی معاصر وی بر مي‌آيد.

بازگشت به صفحه نخست         

                             blog stats

Free Web Counters & Statistics