نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه

ارزش های از دست رفته در مجارستان

نویدنو:11/8/1385

ارزش های از دست رفته در مجارستان

نوشتة سوسانا کلارک




منبع : نامه مردم
تحولات مجارستان در هفته های اخیر بطور پردامنه ای در مطبوعات جهان و رسانه های خبری انعکاس داشته است. اخبار تظاهرات گسترده یک ماهه گذشته در اعتراض به افتضاح سیاسی ناشی از اعتراف نخست وزیر به دروغ گویی در رابطه با کارنامه اقتصادی کشور از سویی و همچنین پنجاهمین سالگرد ”وقایع مجارستان“ در روز 2 آبانماه به مثابه بهانه ای برای حمله به سوسیالیسمِ و دروغ پردازی در مورد دستاوردهای دولت سوسیالیستی سال های قبل از 1989 در این کشوربهره برداری شد.
در مقاله حاضر از زبان سوسانا کلارک، نویسنده مجاری که در سال های اخیر در انگلستان مقیم بوده است، که هم در مجارستان سوسیالیستی زیسته است و هم عواقب اعاده سرمایه داری در آن کشور را شاهد بوده است، مقایسه ای واقع بینانه بین تجربه مردم عادی و زحمتکشان در حکومت دو رژیم ارائه می شود. سوسانا کلارک آنچه را که در سال های اخیر در مجارستان در جریان بوده است، پیشرفت نمی داند. وقتی مردم از من می پرسند زندگی در سال های 1970 و 80 در مجارستان چگونه بود، بسیاری شان انتظار دارند من داستان هایی از پلیس مخفی، صف نان و دیگر کردهای کثیف زندگی در یک کشور تک حزبی برای شان تعریف کنم. اما وقتی من به آنها می گویم که واقعیت کاملاً متفاوت با این داستان ها بود و مجارستان سوسیالیستی، نه تنها جهنمی بر روی زمین نبود، بلکه در واقع جای بسیار خوبی برای زندگی بود، به جرأت می توانم بگویم که شنوندگانم بی برو برگرد جا می خورند و پکر می شوند. ویکتور اُربان، سیاستمدار محافظه کار و ضد کمونیست پر و پا قرص، از نسل من، که سرنوشتش با ”شکست“ قیام 1956 رقم خورده است، به عنوان ”نسل گمشده“ یاد می کند. اما ”گمشدة“ ما چه بود؟ مواد مخدر، اختلال های اجتماعی، و تاچریسم؟ مجارهایی مثل من، که در سال های ”کمونیسم گولاشی“ بزرگ شده اند، در واقع جزو خوش بخت ها بوده اند. حقیقت قیام مجارستان که در رسانه های غربی غالباً آن را به عنوان یک شکست قهرمانانه ترسیم می کنند، غیر از این بود. موج انفجار حوادث سال 1956 رهبری کمونیستی را متقاعد کرد که تنها با قابل تحمل تر کردن زندگی ما می توانند جای پایشان را محکم کنند. استالینیسم رفت و گونة لیبرال تری از کمونیسم پای به میدان گذاشت که به افتخار معمارش، یانوش کادار، ”کاداریسم“ نام گرفت. به جای فهرست کردن دستاوردهای آن نظام در زمینة بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، حمل و نقل و تأمین اجتماعی، بگذارید برخی از دیده های شخصی خودم دربارة واقعیت زندگی در ”کمونیسم گولاشی“ را بیان کنم. آنچه بیش از هر چیز دیگری به یاد می آورم، حس فراگیر همبستگی و همزیستی جمعی است؛ روحیه ای که متأسفانه در بریتانیایی که مرا پذیرا شده است نمی یابم، و امروز، هر گاه به مجارستان باز می گردم نبود آن را در آنجا احساس می کنم. در شرایطی که تفاوت درآمدها و دارایی ها حداقل بود، هر قضاوتی دربارة مردم حقیقتاًً با توجه به آن کس که بودند، به عنوان شخص، بود و نه بر اساس دارائی هایشان.
ضد کمونیست ها ممکن است جنبش هایی مثل ”پیشگامان جوان“ را به تمسخر بگیرند که هدف شان مشارکت دادن جوانان در طیف گسترده ای از فعالیت های اجتماعی بود، و برخلاف روند تکه تکه شدن جامعه در ”پیشرفته“ ترین کشورهای جهان امروز، آرمان والای ساختن جامعه ای منسجم و یکپارچه را بازتاب می دادند. من افتخار می کردم که پیشگام بودم. برخلاف باور همگان، این طور نبود که ما تمام وقت مان را به نشستن کنار آتش اردوگاه و خواندن سرودهایی در ستایش لنین می گذراندیم، بلکه کار ما آموختن مهارت های با ارزش زندگی در زمینه هایی مثل دوست یابی و کنش و واکنش های اجتماعی بود. من از این امتیاز نیز برخوردار بودم که در جامعه ای بزرگ شدم که در آن دولت ارزش فرهنگ و آموزش و پرورش را می شناخت. پیش از جنگ جهانی دوم، در مجارستانی که از نویسنده های پُرافاده و مرتجعی مثل سَندور مارای (1900 تا 1989) بُت می ساختند، آموزش دبیرستانی در انحصار ثروتمندان بود. پدر و مادر من مجبور شدند در 11 سالگی مدرسه را ترک کنند. اما رژیم کادار شانس دوباره ای به آنها داد که بتوانند به عنوان دانش آموز بزرگسال به تحصیل شان ادامه دهند. سوسیالیسم فرصت های تازه ای را در اختیار مردمی مثل من قرار داد و منجر به تحرک اجتماعی گسترده و عظیمی شد.
یکی از پیامدهای سیاست آموزش و پرورش دولت، توجه و تعهد آن به هنر بود. در این مورد هم تأکید بر آن بود که حداکثر بهره به بیشترین تعداد از مردم رسانده شود، نه فقط به ثروتمندان بوداپست. تالارهای نمایش، اپرا و کنسرت تا حد زیادی از یارانة دولتی برخوردار بودند، و به همین دلیل قیمت بلیت آنها به حدی پایین بود که همه می توانستند از عهدة خرید آن برآیند. دولت در هر شهر و روستایی ”خانه های فرهنگ“ ایجاد کرد تا افراد طبقة کارگر محلی، مثل پدر و مادر من، بتوانند به راحتی به هنر دسترسی داشته باشند.
چاپ و نشر کتاب نیز به همین ترتیب مورد حمایت های دولت قرار داشت به طوری که همواره قیمت ها پایین نگه داشته می شد و بر تعداد کتاب فروشی ها افزوده می شد. در جایی که با یک فورینت [پول مجارستان] می شد مجلد های طیف گسترده ای از آثار کلاسیک را خرید، طبیعی بود که کتاب خوانی تبدیل به یک وسواس و مشغلة فکری ملی بشود.
امروز، 17 سال پس از ”تغییر رژیم“، بخش بزرگی از میراث فرهنگی تباه شده است. موزه ها، تئاتر ها و گالری ها در پرتوی ”واقعیت“ های اقتصاد تازه، یا باید تن به وضع جاری بدهند یا از میان بروند. یارانة بلیت را قطع کرده اند. باز هم فقط ثروتمندان و جهانگردان هستند که توان مالی خرید بلیت و رفتن به اپرا را دارند. صدها سینمای کوچک به اجبار به تعطیل کشانده شدند، و این در حالی است که سر و کلة سینماهای چند تالاری بزرگ هالیوودی در شهر پیدا می شود. برنامه های تلویزیونی نیز افت شدیدی پیدا کرده اند. زمانی که من نوجوان بودم، نمونة برنامة شب شنبه (تعطیل آخر هفته) مان، تماشای یکی از ماجراهای ژول ورن، شعرخوانی همراه با موسیقی، و یک نمایش درام از چخوف بود. اما حالا شنبه شب یعنی نشستن به تماشای همان برنامه های تکراری و ملالت بار و فیلم های خشونت بار آمریکایی که در بریتانیا نشان می دهند.
سیاستمداران اصلاح طلب کنایه وار به ”زندان مخملی“ دوران کادار اشاره می کنند، در حالی که خودشان زندانی درست کرده اند که در آن بخش بزرگی از جمعیت به شرکت های فرا ملی بیگانه ای فروخته شده اند که 70 درصد تولید ملی را در کنترل دارند و تهدید می کنند که اگر قرار باشد حقوق کارگران تأمین یا دستمزدهای آنها بیشتر شود، از کشور بیرون خواهند رفت. همسر دوست صمیمی من در یکی از این شرکت ها کار می کند و می گوید که حتی مدت توالت رفتن هم به شدت کنترل می شود و استفادة کامل از وقت ناهاری، بی مسئولیتی و عدم تعهد به شرکت تلقی می شود. این وضع کاملاً متفاوت با وضع شرکت های دولتی بیست سال پیش است که مهد کودک، غذاخوری ارزان، استراحت گاه برای تعطیلات و امکانات ورزشی رایگان در اختیار کارکنان می گذاشتند.
سوسیالیسم در مجارستان بی تردید کاستی هایی داشت. اگرچه مسافرت به دیگر کشورهای سوسیالیستی بدون مانع بود، اما سفر به غرب آسان نبود. کلاس های اجباری زبان روسی نصیب شمار زیادی از مجاری ها شد. در بسیاری از موارد محدودیت های بی موردی اعمال می شد، و لایه های بوروکراسی غیر ضروری یی وجود داشت. اما به رغم همة اینها، من اعتقاد راسخ دارم که در مجموع، جنبه های مثبت بر منفی می چربیدند.
امروزه، مجاری ها در ظاهر از حق سفر به غرب، هر زمان که بخواهند، برخوردارند، اما کاهش دستمزدها آن قدر شدید بوده است که فقط معدودی از مردم توان مالی سفر، حتی به دریاچة بالاتون [بزرگترین دریاچة اروپای مرکزی در غرب مجارستان] را دارند.
سیاستمداران ”میهن پرستی“ که برای ”اشغال“ مجارستان توسط قدرت های خارجی در زمان حاکمیت کمونیست ها گلو پاره می کردند، امروز که کشور عملاً درکنترل بنگاه های مالی نیویورک و بوروکرات های انتصابی بروکسل است، به طرز غریبی سکوت کرده اند.
من به عنوان یک جوان مجار، در فضایی مملو از روایت هایی راجع به غرب ”امپریالیستی“ و نقشه های شرورانة آن برای تسلط بر دنیا و کنترل منابع جهان بزرگ شدم. ما همه می دانستیم که این خط مشی حزب رسمی کشور بود و بنابراین بُرد و تأثیر تبلیغاتی چندان زیادی نداشت. اما امروز، بیشتر از 15 سال پس از آن روزها، پس از همدستی آمریکا و آلمان در تجزیة یوگسلاوی، تهاجم به افغانستان و تجاوز جنگی فریبکارانه و بی رحمانه برضد عراق به منظور توسعة برتری شان در خاورمیانه، کاملاً روشن شده است که هر چه دربارة مقاصد غرب به ما می گفتند، حقیقت داشت.
جورج [بوش] گاوچران و یار وفادارش تونی [بلر] به ما می گویند که ما یا طرف آنها هستیم یا طرف تروریست ها. اما گزینة دیگری هم وجود دارد. من می دانم، چون تجربه اش کرده ام.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics