نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه
اگر از خواب شب یلدا  برخیزیم

نویدنو:30/9/1385

اگر از خواب شب یلدا  برخیزیم


یلدای ایرانی حداقل در 60سال گذشته در اذهان فرهیختگان جامعه ایرانی وبه ویژه چالشگران عرصه میارزات اجتماعی علاوه بر واقعیت عینی یلدا بعنوان دراز ترین شب نیمکره شمالی ، تصویر مجازی دیگری هم داشته است که به جای خود در ادبیات وهنر این مرز وبوم متجلی شده است . اگر بتوان از سر حوصله به این ادبیات نظری انداخت ، جلوه های زیبایی از روح مبارزه جو وآزادی طلب وعدالت خواه جویندگان رهایی میهن را می توان در سطور آن ها باز یافت .در این معنا یلدا کنایه ومجازی از حضور طولانی شب سیاه استبداد وخود کامگی در فضای زیست ایرانی است .پاسخ به این سیاهی واستبداد با مدد گرفتن از ذهنیت مشترک ایرانیان ویلدا به راحتی توانسته است گلایه وانکار ومبارزه با استبداد ودیکتاتوری را تجلی بخشد.

این مقوله دراز دامنی است که این قلم نه استطاعت پرداختنش را دارد ونه این صفحات گنجایش آن را. ضمن نقل دونمونه از کاربرد یلدا در ادب معاصر از اهل فن تقاضا دارد تا با نگاهی کارشناسانه واز منظر جامعه شناسی علمی به این مهم به پردازند. از دریافت هر گونه تحقیقی در این باب وانعکاس آن در صفحات نویدنو احساس خرسندی وغرور خواهیم داشت .

 

زندان شب يلدا

ه.الف.سایه

 
چند اين شب و خاموشي؟ وقت است که برخيزم
وين آتش خندان را با صبح بر انگيزم
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق بزن در من کز شعله نپرهيزم
صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آميزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخيزد آنگاه که برخيزم
برخيزم و بگشايم بند از دل پر آتش
وين سيل گدازان را از سينه فرو ريزم
چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آويزم
اي سايه سحرخيزان دل واپس خورشيدند
زندان شب يلدا بگشایم و بگريزم

 

خواب یلدا

خسرو گلسرخی

 

شب که می اید و می کوبد پشت را
به خودم می گویم
من همین فردا
کاری خواهم کرد
کاری کارستان
و به انبار کتان فقر کبریتی خواهم زد
تا همه نارفیقان من و تو بگویند
فلانی سایه ش سنگینه
پولش از پارو بالا میره
و در آن لحظه من مرد پیروزی خواهم بود
و همه مردم ،‌ با فداکاری یک بو تیمار
 کار و نان خود را در دریا می رزیند
تا که جشن شفق سرخ گستاخ مرا
با زلال خون صادقشان
بر فراز شهر آذین بندند
و به دور نامم مشعل ها بیفروزند
و بگویند
خسرو از خود ماست
پیروزی او دربست بهروزی ماست
و در این هنگام است
و در این هنگام است
که به مادر خواهم گفت
غیر از آن یخچال و مبل و ماشین
چه نشستی دل غافل ، مادر
خوشبختی ، خوشحالی این است
 که من و تو
 میان قلب پر مهر مردم باشیم
 و به دنیا نوری دیگر بخشیم
شب که می اید و می کوبد
پشت در را
 به خودم می گویم
 من همین فردا
 به شب سنگین و مزمن
 که به روی پلک همسفرم خوابیده ست
 از پشت خنجر خواهم زد
 و درون زخمش
 صدها بمب خواهم ریخت
 تا اگر خواست بیازارد پلک او را
 منفجر گردد و نابود شود
من همین فردا
 به رفیقانم که همه از عریانی می گریند
 خواهم گفت
گریه کار ابر است
 من وتو با انگشتی چون شمشیر
 من و تو با حرفی چون باروت
به عریانی پایان بخشیم
و بگوییم به دنیا ، به فریاد بلند
عاقبت دیدید که ما صاحب خورشید شدیم
و در این هنگام است
و در این هنگام است
که همان بوسه ی تو خواهم بود
کز سر مهر به خورشید دهی
و من شاد از این پیروزی
به حمیده روسری خواهم داد
تا که از باد جدایی نهراسد
و نگوید چه هوای سردی است
حیف شد مویم را کوتاه کردم
شب که می اید و می کوبد پشت در را
به خودم می گویم
اگر از خواب شب یلدا  برخیزیم
اگر از خواب بلند یلدا ، برخیزیم
ما همین فردا
کاری خواهیم کرد
کاری کارستان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics