آيا در برابر ديگران مستقلتر شدهايم؟
عباس عبدی
وضعيت بحران هستهاي از يك
جهت ربط نزديكي با موضوع و مفهوم استقلال دارد. و چون اين مفهوم، يكي از
شعارهاي محورهاي انقلاب بوده است، لذا ارزيابي اين كه تا چه حد توانستهايم
استقلال خود را حفظ و تقويت كنيم و نيز مفهوم اين نكته كه چه رابطهاي ميان
شعار استقلالخواهي و بحران هستهاي است موضوع اين يادداشت شده است.
«استقلال، آزادي، جمهوري
اسلامي» سه شعار محوري انقلاب بودهاند، درباره دو شعار آزادي و جمهوري
اسلامي، بارها و بارها سخن گفته شده است، يك از دلايل آن توجه بيشتر جامعه
به اجراي اين دو شعار بوده است. و دليل ديگر نيز در خطر بودن واقعيت
شعارهاي مذکور در جامعه است. آزادي موضوع چالشبرانگيزي بوده است، جمهوريت
و اسلاميت و رابطه ميان اين دو مقوله نيز همين طور، اما در باره استقلال
كمتر بحث نظري و چالشبرانگيز شده است. و شايد اين یادداشت از اين حيث فتح
بابي باشد، چرا كه به نظر من تجربه اخير به ويژه مواضع روسها در بحران
موجود، حكايت از نقض عملي شعار استقلالخواهي مردم در انقلاب ميكند. از
اين رو در اين نوشته ميكوشم كه تا حدي به اين مسأله بپردازم.
مفهوم استقلال و وابستگي نيز مثل بسياري از مفاهيم ديگر با تغييراتي مواجه
بوده است. و از اين رو مصداق استقلال در عصر استعمار و سپس در عصر جهان
دوقطبي با استقلال در عصر جهاني شدن كاملاً متفاوت اگر نگوييم متضاد است.
استقلال كامل و صد در صد براي انسان وجود ندارد و اصولاً مفيد هم نيست.
پيشرفت اجتماعي به معناي وابسته تر شدن افراد و گروههاي اجتماعي و كشورها
به يكديگر است، و تقسيم كار به عنوان يك روند قطعي در سير تحولات اجتماعي
معرف و مصداق روشن اين وابستگي متقابل است. بنابراين استقلال به آن معنايي
كه يك فرد يا يك گروه همه نيازهاي خود را رأساً تأمين كند و نيازي به جوامع
و گروههاي ديگر نداشته باشد، موضوعاً منتفي است، زيرا چنين جوامعي آن قدر
ضعيف خواهند ماند كه قدرت حفظ بقاي خود و استقلال خويش را نخواهند داشت.
بنابراين استقلال كامل و صد در صد نه ممكن است و نه مطلوب.
اما آيا اين بدان معناست كه هرچه استقلال كمتر باشد، مطلوبتر است؟ مسلماً
جواب منفي است، وابستگي ذاتاً نامطلوب و نافي اختيار و آزادي است. اما
وابستگي متقابل موضوع ديگري است. براي فهم بهتر موضوع از مفاهيم علم اقتصاد
بهره ميجوييم.
يك نظام اقتصادي مطلوب، نظامي است كه تعداد عرضهكنندگان و متقاضيان زياد
باشند، تا انحصار در عرضه يا تقاضا ايجاد نشود، و كالاها در حداقل قيمت و
با صرفه اقتصادي مبادله شوند،و وابستگي متقابل به وابستگي يكسويه كه مخل
اقتصاد است تبديل نشود. در اين نظام من يا شما ممكن است هميشه از يك فرد
معين خريد كنيم، اما اين به معناي وابستگي ما به او نيست، زيرا او ميداند
كه عملاً رقبايي دارد كه اگر بخواهد به ما به عنوان خريدار اجحاف كند، از
ديگران خريد ميكنيم.فقدان چنین رقابتی به منزله انحصار در عرضه است و
خریدار متضرر می شود. عكس قضيه هم ميتواند حالت انحصار و وابستگي پيدا
كند، يعني وقتي كه خريدار انحصاري است، فروشندگان در وضعيت وابستگي به
خريدار قرار گرفته و متضرر ميشوند.البته در هر دو حالت و در نهایت کل
سیستم متضرر می شود چه خریدار و چه فروشنده.
نظامهاي اقتصادي مطلوب قوانين متعددي را براي نفي انحصار در عرضه يا تقاضا
ايجاد ميكنند تا مصرفكنندگان و توليدكنندگان دچار ضرر نشود.وجود تعدد هم
كافي نيست، بلكه راهكارهاي جلوگيريكننده از انحصار هم منظور ميدارند،
جلوگيري از دامپينگ از جمله اين راهكارهاست.
نوع ديگري از وابستگي، فقدان قدرت است. انساني كه چشم ندارد، طبعاً در
بسياري از امور خود وابسته به ديگران خواهد بود. انسان يا جامعهاي كه قدرت
مادي و اقتصادي ندارد، وابسته به ديگران است، چرا كه قدرت انتخاب و چارهاي
جز تبعيت نسبي از ديگران ندارد. و اگر توجه كنيم كه افزايش قدرت در انزوا
حاصل نميشود، نتيجه خواهيم گرفت كه افزايش قدرت براي تأمين استقلال بيشتر،
لزوماً تابع ارتباط متقابل با واحدهاي ديگر (در سطح فرد يا كشور) است.
بنابراين در سطح جامعه وظيفه سياستمداران پيدا كردن بهترين شكل رابطه ميان
استقلال با تعامل و وابستگي متقابل است تا از يك سو قدرت كشور براي افزايش
امكان انتخاب بيشتر شود و از سوي ديگر اجازه تشكيل انحصار عرضه يا تقاضا را
عليه كشور خود ندهد.
يكي از نكاتي كه در وابستگي بايد مدنظر قرار گيرد، ظاهر شدن موردي آثار آن
است. به عبارت ديگر چنين نيست كه پديده وابسته لزوماً هميشه ضرر وابستگی را
با چشم مشاهده كند. چه بسا در مقاطعي منافعي هم به دست ميآورد ولي به قول
معروف سربزنگاه با مشكل مواجه ميشود ،دامپینگ فروش ارزانتر کالا به منظور
غلبه بر رقیب است که در ابتدا به نفع خریدار است اما هنگامی که رقیب نابود
و از میدان خارج شد با افزایش قیمت ،بیش از ارزان فروشی قبلی جبران می شود
. مثلاً وابستگي برخي از كشورهاي اروپايي به سوخت (گاز) روسيه، موجب ميشود
كه در مواقع ضروري اين سوخت قطع شود، و كشور نيازمند (مثل اوكراين يا روسيه
سفيد) تحت فشار قرار گيرد، اما چنين رفتاري با اروپاي غربي به سهولت رخ
نميدهد، زيرا وابستگي متقابل روسيه به آنها موجب ميشود كه ارسال سوخت به
اروپاي غربي به معناي وابستگي شديد تلقي نشود. با اين مقدمه بسيار كوتاه به
تحليل وضعيت جاري كشور از حيث چگونگي استقلال آن پرداخته ميشود.
حكومت ايران در دوران دوقطبي به دليل فاصلهگيري از دو قطب شرق و غرب عملاً
يكي از كشورهايي بود كه استقلال سياسي به معناي استقلال در تصميمگيري را
در حد مطلوب دارا بود، اما جهان دوقطبي ويژگيهاي خاص خود را داشت، زيرا دو
قطب شرق و غرب در آن زمان بيش از آنكه در رقابت با هم باشند، در تخاصم و
دشمني بودند، هنگامي كه چنين وضع تخاصمی میان و رقیب رخ دهد، براي كشورهاي
ثالث استفاده از تخاصم ميان دو قطب جهت حفظ استقلال خودشان بسيار راحت است.
به همين دليل ايران در آن زمان ميتوانست در يك جبهه عليه عراق در حال جنگ
باشد، در عين حال عليه غرب و ايالات متحده در خليج فارس و خاورميانه مبارزه
كند، و همزمان عليه نيروهاي شوري در افغانستان فعاليت كرده و از مخالفان
نظام كمونيستي آنجا حمايت كامل نمايد. ايران در آن مقطع ميتوانست همزمان
خواهان انقلاب در عراق (به يك معنا در جهان سوم و در ميان اعراب) و در
لبنان و فلسطين (عليه غرب و آمريكا) و در افغانستان باشد (عليه بلوك شرق و
شوري)باشد. اما اين توانايي به چند دليل مشخص رو به ضعف نهاد. (نمونهها و
مصداقهاي فراوانی در تائید این ادعا ميتوان ارايه كرد).
يك دليل آن ضعف بنيان اقتصادي و در نتيجه قوت مادي بود كه بر اثر جنگ و
مسايل پس از انقلاب رو به تحليل نهاد و در عمل هم نتوانست گذشته را جبران
كند، در حالي كه كشورهاي ديگر (بجز معدودي چون عراق و افغانستان) به لحاظ
توليد ناخالص داخلي پيشرفتهاي قابل ملاحظهاي نمودند.
در واقع ايران براي حفظ استقلال از سرمايه موجود خود هزينه كرد و براي آنكه
نيازمند ديگران نباشد، از جيب خورد، بدون اينكه به آن اضافه كند. مقايسهاي
ميان وضعيت استقلال فعلي كشورهايي چون كرهجنوبي، مالزي، تركيه و برخي از
كشورهاي آمريكاي لاتين با دو يا سه دهه قبل و تطبيق آنها با ايران، معرف
تفاوت بوجود آمده است.
دليل ديگر ضعف در بنيادهاي مردمي حكومت بود كه توان سياسي را در داخل تضعيف
كرد و بالاخره تحول در ساختار بينالمللي بود كه نظام دوقطبي و متخاصم را
تبديل به نظامي جديد كرد كه تخاصم گذشته، جاي خود را به نوعي رقابت و
همكاري داد. در نتيجه ی چنين ساختاري ،قدرت انتخاب و استقلال كشورهاي ثالث
در سطح اين قدرت در نظام دو قطبي قبلی نيست. نظام موجود جهانی ،بقاي
كشورهاي باقيمانده از جنگ سرد (مانند كوبا و كره شمالي) را به چالش طلبيده
است. ديگر نميتوان در سايه يك قطب، تقابل با قطب ديگر را با خيال آرام و
راحت انجام داد.
هنگاميكه تغييرات مذكور رخ داد، كل سياستهاي پيشين با بحران روبرو شده
است. چگونه؟ ايران عملاً براي تأمين تسليحات سنگين خود (ناو، هواپيما،
هليكوپتر، تانك و موشك) تا حد زيادي وابسته به چين و روسيه شده است. تأمين
اين تسليحات در نظام دو قطبي تا هنگاميكه دشمني با غرب مشهود بود، قابل
تصور بود، حتي اگر با روسها مختصر درگيريهايي هم داشتيم. اما الآن تقابل
با غرب كافي نيست، بايد هزينه اين درخواستها را پرداخت. نمونه آن سكوت
ايران در برابر اوضاع چچن است و از اين مهمتر اين كه وقتي بازارهاي ديگر
را به هر دليلي بر روي خود بستهايم،مالا در برابر بازار شبهانحصاري روسيه
قرار گرفتهايم و اين بازار به هر نحوي بخواهد با خريدار رفتار ميكند. حتي
ميتواند با تحديد فروش لوازم خودش به ايران نيز موافقت كند(منظور قطعنامه
اخیر است). امري كه در نظام دو قطبي تصورش هم ممكن نبود، اما امروزه هم چين
و هم روسيه با چنين مسألهاي موافقت كردهاند. نكته مهم اين است كه آنان
حتي رأي ممتنع هم به اين محدوديتها ندادهاند، بلكه رأساً و با رأي خود آن
را امضا و تأييد هم كردهاند. معناي روشن اين رويداد اين است كه بازار
روسيه و چين در شرايط حساس در ذيل بازار غرب عمل ميكند و نه در عرض آن. از
اين زاويه ميتوان گفت كه راهبرد خارجي موجودايران ايستادگي در برابر كل
بازار حاكم بر جهان و نه در برابر بخشي از آن است. پيشبرد چنين راهبردي
نميتواند با اتكا به جزيي از اين بازار (بازار تسليحات روسيه و چين)
امكانپذير باشد. با اتكا بر چين و روسيه نميتوان با غرب مقابله كرد.
روسها در قضيه نيروگاه بوشهر با هزار زبان بيزباني سياست خود را اعلام
كردهاند، اينكه ايران، غربيها را تنها عامل ارائه و تصویب قطعنامههاي
شوراي امنيت بداند و تمام توان خود را صرف مقابله با آنها بكند، اشتباه
است، زيرا روسيه و چين اگر موافق نبودند، يا مخالفت ميكردند يا حداقل رأي
ممتنع ميدادند. نكته اينجاست كه غرب هزينه مقابله خودش با ایران را در
لبنان، عراق و فلسطين و احياناً جاهاي ديگر ميپردازد، اما روسيه و چين نه
تنها چنين هزينهاي نميپردازند، بلكه منافع سرشاري هم از قبل ايران نصيب
آنان ميشود و عليرغم اين منافع است كه رأي مثبت عليه ايران ميدهند.لذااز
حيث منافع ايران و معيارهاي اخلاقي (براي عدهاي كه دوست دارند چنين
معيارهايي را در روابط بينالمللي ملاك قرار دهند) كار آنان در مقابل
غربيها ناپسندتر و مردود است.
در نتیجه می توان گفت که،ايران طي دو دهه گذشته هزينههاي زيادي را براي
حفظ استقلالش نموده است، اما اين هزينهها چون همراه با تقويت بنيادهاي
سياسي و اقتصادي آن نبوده و در نهايت منجر به ضعف آن شده، مآلاً كاهش
استقلال را نيز در پي داشته است، زيرا موجود ضعيف به نسبت ضعفش فاقد
استقلال است.
پرسش اساسي اين است كه از چه طريق ميتوان استقلال كشور را تأمين و تقويت
كرد؟ بيش از هر چيز بايد قدرت سياسي و اقتصادي را افزايش داد، و اين ميسر
نيست مگر با مردمسالاري و سياستهاي اقتصادي عالمانه و به دور از
عوامگرايي. تناسب چنين قدرتی را در داخل، با دو مقوله سنجيده می شود: در
بعد سياسي با ميزان آزاديهاي سياسي و از جمله آزادي بيان و احزاب و
انتخابات و... و در بعد اقتصادي با ميزان فقر. به هر ميزان كه آزادي بيشتر
و فقر كمتر باشد ،به معنای وجود قدرت و اقتدار بيشتری در داخل و در نتيجه
استقلال افزونتر كشور در تصميمگيري است. فقط حکومتهای قدرتمند حاضر به
رعايت آزاديهاي مردم هستند و فقط كشورهاي با اقتصاد قوي فقر را ریشه کن
ميكنند.
در بعد خارجي هم بايد راهبردهاي متناسب با وضعيت ساختار بينالمللي موجود
اتخاذ كرد. استهلاك توان ملي در مواجهه با نظام بينالملل جز آب رفتن قدرت
ملي نتيجه ديگري ندارد. اين امر بدان معنا نيست كه جذب و هضم در اين نظام
شد. از جذب و هضم تا تقابل ،گزينههاي مختلفي وجود دارد كه ميتوان آنها را
برگزيد.
منبع : آینده
|