نویدنو:13/12/1385                                                                     صفحه قابل چاپ است

آرمانگرايان خرده بورژوازی

امیر علی لاهرودی

خرده بورژوازی بعنوان قشر متوسط جامعه در شرايط پيدايش وضع انقلابی در صفوف انقلابيون قرار می گيرد و در صفوف راديکالترين جريا سياسی جای می گيرد. اين آرمانگرايان سلاح بدست می گيرند، در خانه های تيمی شرکت می کنند تا قدرت را بدست بياورند تا به بهشت موعود در روی زمين دسترسی پيدا کنند. زمانی که تناسب قوا به نفع ضدانقلاب تغيير پيدا می کند و انقلاب شکست می خورد از کرده خود پشيمان می شوند و یه زمين و زمان فحش می دهند و بخاطر حفظ جان خود به محل امن رو می آورند.

قرن بيستم قرن انقلابها بود. در کشورهای آمريکای لاتين انقلابی گری وسعت پيدا کرد. مبارزه مسلحانه طبق نسخه های مائو تسه دون از روستاهای کوچک و از جنگلهای انبوه آغاز می گرديد و چريکهای مسلح با تحمل تلفات در روستاها راهی شهرها می شدند و عمليات مسلحانه در شهرها بکار گرفته می شد. در ايران خودمان اين شيوه مسلحانه از جنگلهای سياهکل شروع شد. اين عمليات چريکی در نخستين وهله با عدم موفقيت روبرو شد و مدل چريک شهری آمريکای لاتين در تهران تکرار شد. ژنرال فرسيو از جانب چريکهای مارکسيست و سرهنگ آمريکائی از جانب چريکهای اسلامی ترور شدند. اين مبارزه مسلحانه مارکسيستها در عمليات دوشان تپه به پايان رسيد و طولی نکشيد که انقلاب بهمن پيروز شد و هر دو گره مارکسيستی و اسلامی همراه با ميليونها انسان آگاه و نا آگاه به خيابانها ريختند و کاری که چريکهای شهری نتوانستند عملی سازند مبارزه غيرمسلحانه مردمی در عرض چند ماه حکومت شاه را ساقط نمود. در اين اوضاع و احوالی بود که هم مارکسيستها و هم اسلامی های مسلح نتوانستند ميوه انقلاب را برچينند. چريکهای اسلامی با حکومت اسلامی در تقابل قرار گرفتند و به ترور و تروريزم متوسل شدند. برعکس مارکسيستها خود را به حزب توده ايران نزديک نمودند تا شايد جای پايی برای خود در اردوگاه سوسياليزم دست و پا کنند. چريکهای اسلامی از کشور خارج شدند و در عراق موضع گرفتند و تاکنون رهبران آنها در پاريس و اعضای مسلح و يا خلع سلاح شده آنها در نزديکی بغداد مستقر هستند و منتظر روزی هستند که آمريکا به ايران حمله کند و آنها چيزی که در جنگ 8 ساله ايران و عراق بدست نياورده بودند بدست بياورند. آرمانگرايان مارکسيست بعد از يورش به حزب توده بدون دادن تلفات راهی همسايه شمالی شدند. رهبری اين سازمان با ترکيب کامل خود در ساختمان يکی از باغهای سرسبز ساکن شدند و چند ماه بعد به تاشکند انتقال يافتند. حمزه فراهتی (شاهد مرگ صمد بهرنگی در روزخانه آراز) نيز در ميان آنان بود. ايشان در سال 2006 کتابی در برلين منتشر کرده است که با ورق زدن اين کتاب فردی در جلوی چشم انسان بمثابه مظهر نماينده خرده بورژوازی مجسم می شود از انقلابيگری آرمان جويانه به باتلاق ضد انقلاب فرو رفته است. ايشان در نخستين تماس با واقعيت جامعه شوروی بدون تامل خود را در ميان فريب خوردگان می يابد و در کتاب خاطراتش "واقعيت" شوروی را بعنوان پتک سنگين بر سر خود حس می کند و می بيند که زندگی در خانه های تيمی برای وی کار عبثی بيش نبود. زيرا بهشت آرمانگرايان در روی زمين برای خرده بورژواهای انقلابی دور از دسترس است. ايشان سوسياليسم  شوروی را در تصور خود با بهشتی که در کتابهای آسمانی تصوير شده است نيافت، بهشتی که حوری و قلمان در يمين و يثار مومنين آماده خدمت می ايستند، بنده مومن در کنار حوض کوثر روی صندلی نرم لم می زند و شراب ناب می نوشند. ايشان در سوسياليزم شوروی چنين بهشت رويايی را نديدند، کشوری که به قول چرچيل از خيش و گاوآهن آنهم در مدت 40 سال و با تحمل دو جنگ ويرانگر اولين ماهواره و اولين انسان را به فضای لايتناهی فرستاد، کشوری که ثروت ملی را در اختيار تک تک افراد جامعه قرار داد و از بيکاری و دربدری از بيسوادی و از بيماری مزمن در آن اثری نماند. اين موفقيتها را نمی خواهند ببينند دنبال رشوه خواران و دزدهای پيچ و مهره می گردد و اين قبيل عوامل منفی را که اکثراً از طبيعت انسان سرچشمه می گيرد بزرگ جلوه می دهد و با نوک قلم خود روی کاغذ اين عوامل منفی را ترسيم می کند که گويی سوسياليسم همين است و بس اين فريب خورده "مارکسيست" از خواب غفلت بيدار می شود و می بيند که در جهنم خيالی فرو رفته است. ملک الموت او را در ديگ قير می جوشاند و بعد زنده می کند و مجدداً در توی آتش می سوزاند و برای نوشيدن آب داغ به حلقومش می ريزند و از درخت زقوم ميوه آتشزا می خورانند.

"خوشبختانه" ايشان از اين جهنم "رهايی" می يابد و در بهشت موعود سرمايه داری اروپا جابجا می شود. البته بايد از ميخائيل گورباچف تشکر کند که "اين جهنم سوسياليسم" را نابود کرد و "بهشت سرمايه داری" را در شوروی سابق مستقر نمود. فراهتی چند سالی که در تاشکند بوده و هيچوقت در دفتر لاهرودی حضور پيدا نکرد و شايد نصيروف را نيز نديده به دروغ پردازيهای عوام فريبانه متوسل می شود و پشت سر غلام يحيی متوفی اتهاماتی باور نکردنی وارد می کند.  واقعا انسان با خواندن اين لاتائلات خنده اش می گيرد و به خصلت مارکسيست آرمانگرا پی می برد که جامعه نيمه فئودالی و نيمه سرمايه داری ايران شهروندانی از اين قماش تربيت کرده است. جا دارد داستان جهنم سوسياليستی به نوشته های فراهتی اضافه شود.

عجب حکايتی است: ... کالخوز ديگه کدوم زهر ماره؟! اينکه هميشه ما بايد از پی چيزی بترسيم ..! کال – خوز. اين کلمه نامفهوم و وحشتناک که از ظهر آنروز مانند کنه سمج به ---- به مخيله حاجی چسبيده بود حواس او را پريشان کرد و هر چه بيشتر با آن در ---- گمراه تر می شد. کالخوز بايد خيلی خطرناک باشه ...

يکی دو مرتبه به ياد چکمه و خنجر افتاد و دورنمای خرمن --- سوخته ای يکعده دهاتی برهنه در اطرافش هو و قيه می زدند برای يکی دو ثانيه در نظرش مجسم شد وقتی در عالم خيال ديد که رعايای اميرآباد مالک خود حاج نعرآخان را جلو قلعه به درخت بسته و با حضور سيد اکبر امنيه گوشت او را با قلمتراشی ريز ريز می کند!..

تمام اينها بعنوان معنی "کالخوز" از نظرش گذشت ولی هيچکدام را نپسنديد.

اينطور نيست "کالخوز" بايد از اينها هم بدتر باشد ... کاخوز بايد دست کم شکل ..... باشد ... کالخوز بايد تمام مالکين را تو آفتاب بريزه و آتش بزنه ...

ناگهان يادش بخودش افتاد که گير کالخوز افتاد و لحاف ربابه کلفتشان را دور سرش پيچيده آتش زده اند در اينجا عرق سردی تيرک پشت حاجی را خيس کرد و با خود چنين گفت: ...

داستان فريدون توللی بنام "کالخوز"

نقل از کتاب «دريای گوهر» جلد اول ص 191، تاليف دکتر مهدی حميدی، اسفند ماه 1324.

اميرعلی لاهرودی. 16/02/2007

سایت فرقه دموکرات آذربایجان

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics