خانه - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها - تماس وهمکاری - ویژه نامه               

  تجربه 28 مرداد-5

نویدنو:00/5/1385

  تجربه 28 مرداد

 

 

 

نظری به تاریخ جنبش ملی شدن نفت ایران

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ف. م. جوانشیر


 

 

بخش پنجم

 

 

 

 

مصدق تعلل های تاريخي در حساس ترين روزها

 

 

11. سه روز تعيين کننده: 25 تا 28 مرداد 1332

الف – راز سر به مهر

    صبح 25 مرداد که خبر شکست کودتا منتشر شد، شاه از رامسر يکسره به سوی بغداد فرار کرد. مصدق امکان داشت که از فرار او جلوگيری کند و با قاطعيت ريشه کودتا را براندازد. اما از اين کار امتناع کرد. در اين باره خاطرات ايرج داورپناه بسيار با ارزش است. او مي نويسد:

    "ساعت 6 صبح 25 مرداد سرتيپ سپه پور فرمانده نيروی هوايي به مصدق تلفن زد... با صداي هيجان زده ای گفت: به قرار اطلاع، شاه به اتفاق ثريا و آتابای و سرگرد خاتم از کلاردشت پرواز کرده است. چه دستور مي فرماييد: هواپيما را مجبور به فرود کنيم يا در آسمان سرنگون کنيم.

در اين جا من ناظر راز سر به مهري بودم که بيست و پنج سال آن را در سينه حفظ کرده ام...         وقتي حرف هاي سرتيپ سپه پور تمام شد و منتظر دستور دکتر مصدق بود. چند لحظه اي به سکوت گذشت. دکتر مصدق گفت: "بگذاريد برود" اي کاش چنين دستوري نمي داد."

 

ب - جمهوري يا سلطنت

    فرارشاه و شکست کودتاي 25 مرداد با وجود اين که پيروزي بزرگي براي مردم ايران بود ميدان زيادي به دل آسودگي نمي داد. مردم از خبرهايي نظيرامکان سرنگون کردن و يا اسير کردن شاه و احتراز از آن با خبر نبودند. اما مجموعه اطلاعات خبر از تزلزل و سازشکاري مي داد و هشدار دهنده بود. مراکز توطئه به جاي خود باقي بودند. عمال "سيا" در سفارت آمريکا و اداره اصل چهار با خيال راحت توطئه مي ساختند و کسي معترض آنان نبود. پست هاي فرماندهي ارتش در دست هاي نامطمئني بود و کسي به اين کار نمي پرداخت. اوباش کودتاچي که در همه حوادث نظير شرکت مي کردند آسوده خاطر گشت مي زدند. مهم تر از همه، صف دشمن متحد بود و صف دوست بيش از هميشه متفرق.

    منطقا کمک ذي قيمت حزب توده ايران که چنان خطر عظيمي را از سر دولت ملي مصدق دور کرد مي بايست نيروهاي مصدقي و توده اي را به هم نزديک تر کند و به اتحاد نيروها ياري رساند و يا لااقل نوعي محبت و حق شناسي نسبت به حزب توده ايران در دل سازمان هاي مصدقي برانگيزد. اما با کمال تاسف عکس العمل آقايان درست برعکس شد.

آنان از صبح 25 مرداد ماه که شاه فرار کرد با حزب توده ايران بيش از گذشته در افتادند و به تفرقه نيروها بيش از پيش دامن زدند. اين نفاق افکني از همان نخستين ميتينگ بزرگي که به مناسبت پيروزي تشکيل شد به طرز برجسته اي به چشم مي خورد. بقاياي ناچيز سازمان هاي وابسته به جبهه ملي (از قبيل: زحمتکشان (نيروي سوم) و پان ايرانيست ها و ...) از شرکت حزب توده ايران در ميتينگ عمومي جلوگيري مي کردند. اين ديگر حد اعلاي وقاحت بود. آنان عملا" نقشه "آژاکس" را اجرا مي کردند.

    حزب توده ايران براي جلوگيري از تفرقه و خرابکاري به اعضا و هواداران خود دستور داد علي رغم تحريکات نفاق افکنان آرامش خود را حفظ کنند. صفوف هواداران حزب بر اثر مقاومت نفاق افکنان در پشت دروازه هاي ميدان بهارستان متوقف ماند. خوشبختانه در ميان هواداران صديق مصدق کساني پيدا شدند که تاثير نامطلوب اين وضع را در توده مردم درک کردند و "اجازه" دادند که حزب توده ايران در ميتينگ شرکت کند .

    برخي  از محافل خرابکار در سال هاي اخير  کوشيده اند  تفرقه  در صفوف جنبش را که از 25 مرداد ماه تشديد شد طبق معمول به گردن حزب توده ايران بياندازند و از مقام "تئوريسين هاي بزرگ" به ما بياموزند که در آن روزها "چپ روي" کرديم و شعارهاي تند داديم وگرنه وضع طور ديگري مي شد. اين ادعا کاملا" بي ربط است. مخترع آن هم مرتدين جنبش و مامورين سازمان امنيت شاه هستند و هرکس ديگر که بعدها اين نوع ادعاها را مطرح کرده دانسته يا ندانسته از اين منبع سيراب شده است.

    نوشته سازمان امنيت چنين است:

    "روز 25 مرداد ميتينگي تشکيل شد که در آن علنا" هتاکي نسبت به مقام سلطنت را آغاز کردند. حزب توده سعي کرد در ميتينگ آن روز شرکت کند اما آنان را به ميدان راه ندادند. .. نظر توده اي ها اين بود که با فشار {!!} وارد صفوف مصدقي ها شوند و شعارهاي خانمان برانداز {!!} خود را در ميان آنان قرارداده ميتينگ را تبديل به يک "هيجان عمومي" جمهوري خواهي نموده نقشه ايران برباد ده خود را عملي سازند... حزب توده را علني نموده و با شعار جمهوري دموکراتيک " مانند لهستان" {!!} در سياست کشور مداخله نمايند... توده اي ها نام خيابان ها را عوض کرده به جاي خيابان شاه خيابان "جمهوري" و غيره مي چسبانيد و مجسمه ها را واژگون مي کردند."

    ملاحظه مي کنيد که بزرگ ترين گناه ما عبارت بود از اعلام شعار جمهوري دموکراتيک و کوشش براي علني کردن حزب. هيچ کدام از اين کارها "چپ روانه" نبود. حداقل، ضرورت لحظه بود. حزب توده ايران به جرم سوء قصد عليه جان "اعليحضرت" منحله اعلام شد که جرمي ساختگي بود. حالا که خود اعليحضرت با ارتکاب بزرگ ترين جرم ها از کشور فرار مي کرد، ديگر چه دليلي براي جلوگيري از فعاليت حزب توده ايران وجود داشت؟ اين که محافل امپرياليستي و کودتاگران با علني شدن حزب توده ايران مخالفت مي کردند البته مفهوم بود. اما مخالفت سازمان هاي سياسي مدعي ملي و سوسياليست و دموکرات بودن را چگونه مي توان توجيه کرد (به عبارت ديگر خودشان چگونه مي توانند توجيه کنند؟)

    در واقع مساله اصلي براي اين سازمان ها، علني شدن خشک و خالي حزب توده ايران نبود، آن تحول بنيادي بود که انقلاب انجام آن را در سياست داخلي و خارجي طلب مي کرد و اين سازمان ها، مانند تمام اخلاف و اسلاف شان در تاريخ در چنين لحظات حساسي از آن مي ترسيدند و به ترمز انقلاب بدل مي شدند. اختلاف واقعي بر سر علني شدن يا نشدن حزب نبود. طرز رفتار با سلطنت و امپرياليسم آمريکا و اختلاف نظر بر سر اين مسايل بود که به صورت مخالفت با علني شدن حزب و جلوگيري از فروش علني روزنامه مردم و غيره تجلي مي کرد.

    درباره رفتار با سلطنت، بلافاصله پس از فرارشاه اختلاف نظر در جنبش که از مدت ها پيش وجود داشت به طور مشخص مطرح شد. مصدق و حزب ايران و بخش اعظم هواداران مصدق انديشه تشکيل شوراي سلطنتي و از اين راه حفظ سلطنت را به ميان کشيدند.

    خود مصدق درباره راه حلي که در نظر داشت چنين مي گويد:

    "تصميم داشتم به هيات وزيران پيشنهاد کنم آن ها تلگراف کنند و نظر اعليحضرت را از مسافرت بخواهند و به عرض برسانند که در تهران شايع شده است قصد استعفا دارند. چنانچه مورد تکذيب باشد هر چه زودتر تشريف فرما شوند و از مقام سلطنت سرپرستي فرمايند.

چنانچه جوابي نرسيد... تصويب نامه اي صادر شود که مردم خودشان طرز انتخاب شوراي سلطنت را معلوم کنند تا هر وقت اعليحضرت خواستند در تصميم خودشان تجديد نظر فرمايند. نظر اين بود که عصر سه شنبه 27 مرداد جلسه فوق العاده هيات وزيران براي اين کار تشکيل شود چون آقاي سفير کبير آمريکا از مسافرت آمده بودند و ظهرسه شنبه براي عصر همان روز وقت خواستند از آقايان وزرا دعوت نشد. روز چهارشنبه 28 مرداد هم که روز عادي هيات وزيران بود آن وقايع پيش آمد و خانه اين جانب بمباران گرديد..." [1]

    به طوري که مي بينيد انديشه مصدق در آن زمان در حدود طرز انتخاب شوراي سلطنت دور مي زد. اين مطلب از منابع ديگر نيز تاييد شده است. حزب ايران و پان ايرانيست ها هم خواستار حفظ سلطنت بودند. فقط حزب زحمتکشان (نيروي سوم) شعار جمهوري مي داد که آن هم بنا به تصريح خليل ملکي کار دو نفر بوده و بقيه هيات اجراييه حزب با شعار جمهوري مخالف بوده اند.

 

    به گفته خليل ملکي:

    "آن دو نفر ماجراجو {که گويا مامور مخفي حزب توده ايران و در رهبري نيروي سوم بودند!!}... به خصوص پس از عزيمت اعليحضرت تمام اختيارات را به دست گرفتند. روز 27 مرداد، تلفن پشت تلفن مي شد که آقاي ملکي چرا اجازه نمي دهيد شعار ضد دربار بدهيم؟
بالاخره دادند. من شاهنشاه را مظهر استقلال کشور مي دانستم... به مصدق هم توصيه مي کردم. ما هزاران کيلومتر سرحد داريم. مقام سلطنت حافظ تماميت و استقلال ايران است."

    بنابراين اختلاف بر سر به اصطلاح "چپ روي" ما که جمهوري "مانند لهستان" خواسته باشيم نبود. بر سر اين بود که اصولا" شعار ضد دربار بدهيم يا نه. هر جا که توده اي ها شعار مرگ بر شاه مي دادند نه فقط با مقاومت اوباش و ارذل درباري و "نيروي هاي انتظامي" بلکه با مخالفت شديد هواداران سلطنت از سازمان هاي جبهه ملي روبه رو مي شدند. حزب توده ايران، برخلاف ادعاي سازمان امنيت، جمهوري مانند لهستان نمي خواست. جمهوري با آزادي هاي دموکراتيک مي خواست.

    در بيانيه کميته مرکزي که همان وقت منتشر شد گفته مي شود:

    "گردانندگان اصلي کودتا آمريکا و انگليس و در داخل شاه، دربار، ملاکين بزرگ و سرمايه داران وابسته به امپرياليسم اند.

    هدف آن ها: سرکوب جنبش ملي، غارت منابع نفتي و تبديل کشور به پايگاه سوق الجيشي است.

    ... بايد بکوشيم تا بساط سلطنت را از ميان برداريم و رژيمي که اساس آن بر راي مردم استوار باشد در کشور برقرار سازيم... سازشکاران و عوامل استعمار مي کوشند با منحرف کردن افکار عمومي مردم اين طور وانمود کنند که اين شاه خائن بود ولي "اساس سلطنت خوب است. بايد آن را نگه داشت، سلطنت مظهر مليت است"... نهضت ضد استعماري بايد پايگاه اصلي استعمار را در هم شکند و سلطنت را براندازد.

    ... بايد بلادرنگ برافکندن سلطنت و برقراري جمهوري به رفراندوم گذاشته شود."

 

پ - درباره ماهيت حکومت   

    حزب توده ايران خواستار قطع نفوذ امپرياليسم، طرد مستشاران نظامي آمريکا، برچيدن  بساط اصل چهار ترومن و کنسول گري هاي آمريکا، لغو قراردادهاي نظامي و سياسي اسارت آور، تامين آزادي زندانيان سياسي بود. و به اين معنا جمهوري را دموکراتيک مي ناميد. حزب توده ايران همه نيروها را به تشکيل يک جبهه واحد دعوت مي کرد. [2]

    اما آنهايي که مي خواستند سلطنت را حفظ کنند و توده اي ها را در زندان نگاه دارند، کوشيدند به مردم چنين تلقين کنند که جمهوري همانا "ديکتاتوري کمونيستي" است.

    اختلاف نظر، نه فقط درباره شکل حکومت که جمهوري باشد يا سلطنت، بلکه به ويژه  درباره ماهيت حکومت بود که ضد امپرياليست به تمام معناي کلمه و متکي به جبهه واحد نيروهاي ملي باشد يا نه؟ اگر درباره شعار جمهوري لااقل دو نفر به اصطلاح مامور حزب توده ايران در رهبري "نيروي سوم" پيدا مي شدند که علي رغم بقيه رهبري و به خاطر جلو افتادن!! از حزب توده ايران، چنين شعاري بدهند، در مورد شعارهاي ضد امپرياليسم آمريکا، ضرورت وحدت نيروهاي ملي وگسترش آزادي هاي دموکراتيک تمام سازمان ها و شخصيت هاي وابسته به جبهه ملي و مصدق مطلقا" ساکت بودند. آنان کلمه اي عليه آمريکا بر زبان نمي آوردند.

    بنابراين اختلاف بر سر کودکي اين يا آن سازمان، اسم خيابان عوض کردن يا نکردن (که سرانجام هم خيابان شاه پس از 25 سال خيابان جمهوري شد) نبود بر سر اساسي ترين مسايل انقلاب بود. سازمان هاي وابسته به جبهه ملي از فرار شاه دچار وحشت شده بودند. در وضعي به مراتب بدتر از زمان حکومت علا قرار داشتند. در فروردين 1330 آنان مي توانستند ولي نمي خواستند زمام حکومت را به دست بگيرند زيرا از انقلاب مي ترسيدند.

براي اين که انقلاب نشود حاضر بودند از علا حمايت کنند. امروز عمق انقلابي صد بار بيشتر از زمان علا بود و ترس آن ها از گسترش انقلاب صد بار بيشتر!! آن ها براي ترمز کردن انقلاب به اقداماتي دست مي زدند که نتيجه اش پيروزي زاهدي بود.

    از اين جا بود که از صبح 25 مرداد و به ويژه 26 مرداد رفته رفته اين شعارها: "پس از شاه نوبت حزب توده ايران است"، "مرگ برحزب توده ايران"، به شعاراصلي گروه هاي وابسته به جبهه ملي و به ويژه نيروي سومي ها و جناح راست پان ايرانيست ها بدل شد. آنان با کمک مستقيم "نيروهاي انتظامي" کودتاچي به پاره کردن روزنامه هاي حزبي و مترقي پرداختند و شروع به حادثه سازي کردند تا بتوانند پاي نيروهاي نظامي را که اغلب در خدمت کودتا بودند به ميان کشند.

    حزب توده ايران متوجه بود که اين وضع متشنج زمينه را براي کودتا فراهم
مي کند. کودتاچيان آرام نشسته اند. کودتاي جديدي دارد تدارک مي شود لذا حزب دايما هشدار مي داد و اعضاي خود را به مواظبت و مراقبت دعوت مي کرد:

    "عناصر درباري اخلال مي کنند، خودشان مغازه ها را غارت مي کنند و مي گويند ديديد شاه رفت شلوغ شد!

    ... به تحريک درباريان و عده اي از چاقوکشان نيروي سومي حوادث خونيني به وجود آمده است..." [3]

     "گردانندگان گروه هاي پان ايرانيست ها [4] و "نيروي سوم" قصد دارند با ايجاد آشوب و هرج و مرج و حمله به ادارت و خانه هاي مردم زمينه توطئه جديدي را فراهم کنند. هدف اين است که مردم را به آشوب طلبي متهم کنند.

    به تمام رفقا و دوستان و همقدمان خود هشدار مي دهيم و جدا طلب مي کنيم که مواظب تحريکات عمال درباري باشند... بايد هشيار بود." [5]

    متاسفانه گوش ها بدهکار هشدار نبود، چرا که سرنخ اصلي ايجاد تشنج و آشوب در سفارت آمريکا و مقر "سيا" و انتليجنس سرويس قرار داشت که در اين لحظات با دقت تمام و طبق برنامه کار مي کردند. کيم روزولت فعاليت هايش در روزهاي 25 تا 28 مرداد را بالنسبه مفصل تر از ساير روزها نوشته و با آن که آنچه نقل کند مخفي کرده، بسيار چيزها را گفته است. از جمله او تصريح مي کند که صبح 25 مرداد وقتي خبر شکست کودتاي نظامي و دستگيري نصيري را شنيده نخستين کاري که کرده عبارت بوده است از "شمردن اقداماتي که پس از آن بايد کرد."

    آنچه موفقيت روزولت را تضمين مي کرد امنيت کامل سفارت آمريکا و همه آمريکاييان مقيم تهران بوده، که اگر چه از طرف مردم نسبت به آن ها ابراز نفرت مي شد، از طرف دولت کم ترين مزاحمتي متوجه آنان نبود. لذا روزولت همان صبح 25 مرداد دستور مي دهد که يک به اصطلاح مصاحبه مطبوعاتي تشکيل دهند.

     در کتابي که سال 1337 با تاييد ستاد ارتش نوشته شده درباره حوادث پشت پرده اين روزها از جمله گفته شده است:

    "روز 26 مرداد ساعت يک بعد ازظهر سرتيپ مدبر رئيس شهرباني وقت روساي کلانتري ها را به اداره کل شهرباني احضار کرد و به آن ها دستورات لازم براي حفظ آرامش و استقرار نظم صادر کرد... بعدها روشن شد که محرمانه نيز دستور داده بود که حتي المقدور از تظاهرات، مخصوصا تظاهرات توده اي جلوگيري شود"، پنج روز رستاخيز ملت ايران، نوشته منصور علي اتابکي، احمد بني احمد، چاپ تهران 1337، صفحه 116.

و فرمان عزل مصدق و نخست وزيري زاهدي را توسط روزنامه نگاران آمريکايي به همه جا ابلاغ کنند. او مي نويسد: گفتم:

    "بيل مي رود به سراغ دو روزنامه نگار آمريکايي که در تهران هستند و آن ها را مي آورد به منزل ديک مانويل. آنجا مصاحبه مطبوعاتي کوتاهي با مصطفي تشکيل مي دهند و او مي گويد که شاه مصدق را عزل کرده و زاهدي را به جاي او نشانده است. بعد مصطفي را مي برد به سفارت." [6]

    چنان که مي بينيد کم ترين فاصله ايي ميان "روزنامه نگاران"، جاسوسان و سفارت آمريکا نيست.

    دستور دوم روزولت اين است که زاهدي را به جاي امن ببرند و اين جاي امن منزل يک آمريکايي است به نام فرد زيمرمان. حسن اين منزل اين است که در خطر نيست، زير زمين خوبي دارد، به سفارت آمريکا و مقر "سيا" نزديک است. خود روزولت به سراغ زاهدي مي رود و او را که قيافه فلاکت باري داشته و اونيفورم سرلشکري را در چمدانش مخفي کرده بود با ماشين "سيا" به منزل زيمرمان مي برد" [7]

دستور سوم برقراري رابطه با خارج بود که "سيا" و سفارت آمريکا دستگاه فرستنده داشتند و از طريق پايگاه انگليس در قبرس با واشنگتن و لندن تماس مي گرفتند. [8]

    دستور چهارم، تهيه  نسخه هايي از فرمان شاه بود تا بتوان آن را پخش کرد و به اتکاي اين فرمان جنايت "سيا" را قانوني جلوه داد. روزولت مي نويسد که اين امر تهيه نسخه کمي دشوار شد. مجبور شديم ماشين بزنيم. [9]

    در مورد انتشار فرمان و کليشه کردن آن نکته جالبي هم هست و آن اين که در اين روزها "روزنامه داد" که مدير آن عميدي نوري با کودتاچيان مربوط بود، آزادانه منتشر مي شد و لذا طبق دستور "مرکز" آن را کليشه و منتشر کرد.

    عميدي  نوري در خاطراتش مي نويسد:

    "ظهر 27 مرداد آقاي مصطفي الموتي به من با تلفن اطلاع داد که در ميان محتويات صندوق مراسلات کليشه اي هم با يادداشتي رسيده است. گفتم چيست؟ گفت: کليشه متن فرمان اعليحضرت داير بر عزل دکتر مصدق و نصب سرلشکر زاهدي به نخست وزيري است يادداشت هم به خط آقاي اردشير زاهدي است که من اين کليشه را به صندوق انداخته ام.

دستور دادم فرمان را وسط صفحه اول بگذارند توي کادر با عنوان درشت." [10]

    عميدي نوري سپس توضيح مي دهد که روزنامه "داد" با کليشه اين فرمان روز 28 مرداد در آمد و سندي شد در دست افسران کودتاچي. به اين ترتيب در روزهايي که سازمان هاي به اصطلاح ملي تمام کينه خود را متوجه حزب توده ايران کرده بودند و روزنامه هاي حزبي را پاره پاره مي کردند و در روزهايي که حتي "بسوي آينده" توقيف بود، روزنامه کودتاچي "داد" با خيال راحت چاپ مي شد و حضرات خطري از جانب آن متوجه انقلاب ايران نمي ديدند!! "داد" کودتاچي را "نيروي سومي" پاره نمي کرد. آن را خودي مي دانست. اما "مردم" را پاره مي کرد که ضد کودتا بود!!

دستور بعدي روزولت اعزام افرادي با فرمان شاه پيش فرماندهان نظامي اصفهان و کرمانشاهان است. اين افراد دوشنبه 26 مرداد ماه حرکت کردند. توانستند فرمانده نيروهاي اصفهان را حداقل بي طرف کنند وموافقت قطعي تيمور بختيار فرمانده پادگان کرمانشاه را با کودتا جلب کرده و از او بخواهند که روز چهارشنبه 28 مرداد با تمام نيروي خود به سوي تهران حرکت کند.

    سرانجام عصر سه شنبه 27 مرداد، زماني که تهران در دست نيروهاي ضد توده اي و نظاميان هوادار شاه بود و از حرکت هنگ کرمانشاهان و غيره اطمينان حاصل شده بود روزولت به "برادران باسکو" سرکردگان اوباش فرمان داد که چهارشنبه 28 مرداد ماه روز موعود است.

 

    گفتند : آماده ايم و عمل خواهيم کرد.

    روزولت در عين حال که مي داند کودتا را بايد به دست اوباش آغاز کند تا ظاهر آن حرکت "مردم" باشد، مي داند که نيروي اصلي نظامي است:

    "بهترين چيزي که مي توانستيم اميدوار باشيم اين بود که ترتيب ورود نيروهايي از بيرون صحنه داده شود. از اصفهان، کرمانشاه، يا هر دو...

    خبر از کرمانشاه رسيد که سرهنگ آماده است. با تانک حرکت مي کند... اگر مجبور شود خواهد جنگيد... ما آنچه را که مي خواستيم داشتيم." [11]

    اردشير زاهدي در خاطراتش مي نويسد که به اصفهان خود او رفته بود و به کرمانشاهان سرتيپ عباس فرزانگان. [12]

 

    سرهنگ بختيار که فرمانده لشکر کرمانشاهان بود از مدت ها پيش از28 مرداد به بهانه اين که گويا عشاير اورامانات مقاصد شومي دارند و براي جلوگيري از اقدامات احتمالي آنان تقويت ارتش و مانور نظامي ضروري است و همواره واحدهاي زير فرمان خود را براي حمله به تهران و نه مقابله با اقدامات عشاير آماده نگاه مي داشت و به ستاد ارتش مصدق گزارش مي داد ولي ارتباط واقعي او با ستاد مخفي کودتا بود. [13]

    اردشير زاهدي و سرتيپ گيلانشاه نوشته اند که هدف از تماس با فرماندهان اصفهان و کرمانشاهان اين بود که زاهدي "دولت قانوني!" خود را در يکي از شهرستان هاي مذکور تشکيل داده و با اعلام استقلال واحدهاي ارتشي و انتظامي کرمانشاه و اصفهان و ساير واحدهاي اهواز و خرم آباد و کرمان را هم که در شاه دوستي فرماندهان آن ترديدي نبود با خود همدست کرده جنوب را از مرکز مجزا کنيم و آن جا تکليف دولت مصدق را معين کرده تهران را تصرف نماييم." [14]

   

ت - يک ملاقات تعيين کننده

    "فرمانده عمليات کودتا" هنوز از مردم مي ترسيد. حساب اصلي او چنان که گفتيم اين بود که جبهه را بشکند. هر مخالف شاه را به نام توده اي بکوبد. به علاوه او مي بايست ترتيبي بدهد که دست اوباش شاه پرست وي در دفاع از شاه باز باشد و نيروهاي نظامي کودتاچي بتوانند آزادانه عمل کنند. او مي بايست مصدق را که در واقع فرمانده کل قوا بود فلج کند تا او نتواند فرمان رويارويي با کودتا را صادر کند.

    براي انجام اين کار سفير آمريکا لوي هندرسن که روز 26 مرداد براي شرکت در عمليات کودتا به تهران وارد شده بود، در نظر گرفته شد. او بنا به توصيه کيم روزولت روز 27 مردادماه از مصدق تقاضاي ملاقات کرد. مصدق چنان که در صفحات پيش گفتيم براي اين ملاقات چنان اهميتي قائل شد که جلسه هيات دولت را که قرار بود همان روز بعد از ظهر براي تعيين تکليف شاه تشکيل شود، به تاخير انداخت. قطعا" هندرسن چنين درخواستي از او کرده بود ومصدق نمي خواست قبل از ملاقات با هندرسن تصميمي عليه شاه بگيرد.

    اين ملاقات که روزش را مصدق در 27 و 28 مرداد تعيين کرد عصر چهارشنبه 27 مرداد ماه انجام گرفت.

    طبق قراري که هندرسن با روزولت داشت مي بايست در اين ملاقات مصدق را تهديد کند و به او اطلاع دهد که آمريکا زاهدي را نخست وزير مي شناسد و باقي ماندن او در نخست وزيري به معناي رويارويي با آمريکا و جنگ داخلي است. کيم روزولت که در کتاب ياد شده اش بسياري مطالب را پنهان مي کند در مورد اين ملاقات مي گويد که دوشنبه شب به ديدار هندرسن رفته و به او توصيه مي کند که مصدق را ببيند و در اين باره که ايراني ها به آمريکاييان مقيم ايران توهين مي کنند، به ماشين ها آن ها حمله ور مي شوند و غيره به مصدق اعتراض کند و در ضمن در مورد حکومت ايران به او بگويد که آمريکايي ها:

    "از شاه که سلطان قانوني است هواداري مي کنند" [15]

    روزولت توضيح مي دهد که هندرسن هنگام ملاقات با مصدق به مراتب تندتر از اين ها حرف زده و سفر شاه را نظير هجرت محمد دانسته که به قصد اعتلاي او بود. هندرسن سپس اولتيماتوم داده که اگر جلو مردم در مخالفت با آمريکاييان گرفته نشود دولت آمريکا تمام وابستگان خود را از ايران فرامي خواند. آيا اولتيماتوم همين بوده يا بيشتر و آيا هندرسن مطالب ديگر هم گفته يا نه، از توضيحات روزولت معلوم نيست. اما در مورد عکس العمل مصدق روزولت مي گويد:

    "جنتلمن پير که از لحن شديد لوي {هندرسن} آشکارا يکه خورده بود، دست و پاي خود را گم کرد و تقريبا" به التماس افتاد که نه آقاي سفير مايل نيستم شما اين کار را بکنيد. اجازه بدهيد که رئيس پليس را صدا کنم خواهيد ديد، ترتيبي خواهم داد که هم ميهنان شما مورد حافظت ويژه قرار بگيرند." [16]

    روزولت اضافه مي کند:

    "قبل از اين که لوي منزل مصدق را ترک کند پليس را صدا زدند و دستورات لازم را به او دادند.

    بعدها من و لوي بر آن بوديم که اين اقدام سودمند بود و نيروي پليس طرفدار شاه را جري کرد." [17]

    نويسنده فرانسوي ژراردو ويليه در کتابي به نام: صعود مقاومت ناپذير محمدرضا شاه ايران اين ملاقات را با جملات روشن تري تصوير مي کند:

    "هندرسن به مصدق نشان داد که چه دامي برايش تهيه کرده اند و چگونه در آن خواهد افتاد. از او مي پرسد، آيا واقعا ميل دارد ببيند که تانک هاي روسي بر کشورش حکومت و فرماندهي کنند {!!}

    گفته مي شود که هندرسن توانست مصدق را از راهي که مي رفت "بازگرداند" و نگذارد زير تسلط حزب توده قرار گيرد... مصدق مي پذيرد که براي مقابله با کودتايي که بر ضد او در شرف تکوين است از حزب توده کمک نگيرد.

    (البته مصدق نمي داند که تاريخ کودتا براي همان فردا تعيين شده است)

    ... هندرسن نزد کيم روزولت مي رود و همه چيز را نقل مي کند. دو مرد آمريکايي اوضاع را بررسي مي کنند. پس اکنون مي توان کار را آغاز کرد." [18]

    درباره اين ملاقات عميدي نوري از خدمه کودتا روايت ساده تر و بي پيرايه تري دارد:

    "اردشير زاهدي فرمان عزل مصدق و نخست وزيري زاهدي را داده بود که چاپ کنم... عصر 27 مرداد در روزنامه ها خواندم که آقاي هندرسن سفير کبير آمريکا به ملاقات دکتر مصدق رفته است. با آگاهي که از روحيه دکتر مصدق داشتم تصور نمودم باز هم ترتيب ملاقات را خود او داده است زيرا اين نوع ملاقات ها براي تاثير در افکار و محافل سياسي است.

    از اين جهت با تلفن با سفارت آمريکا با آقاي علي پاشا صالح تماس گرفتم و گفتم پيغام مرا به آقاي سفير کبير برسانيد که باز هم ملاقاتي نموديد تا از آن بهره برداري براي تثبيت دولت ياغي شود؟

    او گفت پيغام شما را مي رسانم. يک ربع بعد به من تلفن کرد که آقاي سفير کبير در پاسخ پيغام شما گفتند اين ملاقات از آن ملاقات ها نبود بلکه خودم از ايشان وقت گرفتم و صريحا اعلام نمودم چون دولت آمريکا ايران را در کام کمونيسم مي بينيد زيرا کشورش دراختيار توده اي هاست ديگر رابطه اي با شما نخواهد داشت.

    دکتر مصدق جواب داد من الان دستور مي دهم جلوي تظاهرات توده اي ها را بگيرند. خيال مي کنم اين استنباط شما صحيح نباشد." [19]

    "غروب بود که يکي از دوستان تلفن نمود الان در چهار راه مخيرالدوله پاسبان ها را ديدم اجتماع توده اي ها را که در آنجا عليه شاه نطق مي کردند و تقاضاي تغيير رژيم داشتند متفرق نمودند." [20]

    درباره اين ملاقات حساس مصدق و هندرسن، دکتر غلامحسين صديقي هم که وزير کشور مصدق و نايب نخست وزير بود اطلاعاتي درهمين حدود مي دهد:

    "آمريکايي ها از نفوذ عناصر کمونيست سخت ناراحت شده بودند. عصر روز 27 مرداد ماه لوي هندرسن سفير کبير آمريکا در تهران که تازه از مرخصي {!!} آمده بود با مشاهده تظاهرات توده اي ها به ديدار نخست وزير آمد و اظهار داشت:

    شما وضع خوبي نداريد با اين جرياناتي که مي بينم کمونيست ها ابتکار عمل را به دست گرفته اند. شما در برابر اين وضع چه اقدامي خواهيد کرد؟

    ... البته آقاي دکتر مصدق دستور جلوگيري از اين تظاهرات را دادند ولي دير شده بود!"[21]

    منظور صديقي از اين که "دير شده بود" اين است که گويا اگر مصدق قبلا توده اي ها و در حقيقت مردمي را که، شاه را نمي خواستند مي کوبيد، آمريکايي ها کودتا نمي کردند. در واقع دستور حمله به مردم ضد سلطنت بسيار به موقع! صادر شد. بلافاصله پس از ملاقات هندرسن مصدق فرمانداري نظامي فرمان صادر کرد و هر نوع تظاهرات ضد درباري را قدغن اعلام کرد. امنيت سفارت آمريکا و خانه هاي آمريکاييان بيش از پيش تامين شد. کودتاچيان درست منتظر چنين دستوري بودند زيرا به اين ترتيب همه جنايات آنان عليه مردم و براي انجام کودتا به حساب فرمانداري نظامي مصدق گذاشته مي شد.

    با صدور اين فرمان، اوضاع تهران از غروب 27 مرداد ماه کاملا تغيير کرد. پاسبانان و نظاميان به مردمي که فرار شاه را جشن گرفته بودند هجوم بردند. سرکوب مردم محيط وحشتي به وجود آورد. اوباش آماده به خدمت دوره ديده چهارده آذر و نهم اسفندها به ميدان آمدند. از حدود ساعت 11 شب تقريبا به دست آنان افتاد.

کودتا آغاز شد.

    گزارشگر کيهان حوادث بعد از ظهر 27 مرداد ماه را اين طور ثبت کرده است:

    "دسته هاي مختلف با شعارهايي که در دست داشتند در خيابان هاي مرکزي شهر به راه افتاده عليه شاه و براي برقراري رژيم جمهوري شعار مي دادند... اين وضع تا ساعت 8 شب ادامه داشت. مقارن همين ساعت جمع کثيري از جوانان وابسته به حزب توده در ميدان سپه جمع شدند و يک پارچه سفيد که روي آن نوشته شده بود "زنده باد حزب توده ايران" به وسط ميدان آوردند.

    طولي نکشيد که چند کاميون پاسبان و سرباز وارد ميدان شدند و به جمعيت اخطار کردند متفرق شويد...

    هر چند دقيقه يک بار به جمعيت هجوم مي آوردند و مردم را تا داخل خيابان هاي اطراف تعقيب مي کردند و عقب ماندگان را با تفنگ و باتون مي کوبيدند و بالاخره مامورين گاز اشک آور به کار بردند و عده اي از آنان را سخت مضروب کردند...

    سربازها در جلو صف تظاهر کنندگان قرار گرفته و درحالي که تفنگ خود را روي دست بلند مي کردند زنده باد شاه مرده باد خائنين، برقرار باد مشروطه، نابود باد حزب توده شعار مي دادند. در اين وقت مامورين تظاهرکنندگان را تعقيب مي کردند و هرکس را که عليه شاه شعار مي داد مي گرفتند. يک جوان که شعار ضد شاه مي داد بر اثر اصابت سرنيزه نقش زمين شد و از پاي درآمد. سپس به تعقيب پرداختند به هرکس که مي رسيدند مي زدند. در اين جريان عده کثيري بازداشت شدند.

    ... جوانان حزب توده ارگان رسمي حزب را علنا مي فروختند و عليه رژيم سلطنتي شعار مي دادند. مامورين انتظامي و افراد حزب پان ايرانيست و نيروي سوم هنگام فروش روزنامه مردم به توده اي ها حمله مي کردند و روزنامه آنان را گرفته پاره مي کردند.

    کار پاره کردن روزنامه کم کم توسعه يافت تا جايي که سربازهاي طرفدار سلطنت کليه روزنامه هاي عصر را هم که مقالاتي عليه شاه نوشته بودند از دست روزنامه فروش ها گرفته پاره مي کردند.

    در خيابان هاي لاله زار، اسلامبول، نادري، فردوسي، منوچهري و شاه آباد دسته هاي نيروي انتنظامي مرتبا" به دنبال تظاهرکنندگان مي دويدند و فرياد مي زدند:

    "برقرار باد سلطنت."

    مدت سه ساعت وضع خيابان هاي شهر يکپارچه جنجال شده بود و مردم اين طرف و آن طرف مي دويدند و طوري شده بود که هيچکس به وضع خود اطمينان نداشت و اغلب زير دست و پا مي افتادند و مصدوم مي شدند.

    در اين وضع طرفداران شاه در خيابان ها به راه افتادند و به جمعيت هاي چپ حمله ور شدند. به چند مرکز توده اي ها حمله شد و اثاثيه و اموال آن ها را به تاراج بردند و هر يک از توده اي ها را مي ديدند مي زدند. چند مغازه مربوط به توده اي ها را غارت کردند." [22]

    کودتاچيان پس از پيروزي در28 مرداد با احساس شعف و لذت از اين که به خوبي توانسته اند جو شديد ضد توده اي را وسيله انجام جنايت خود قرار دهند به خود مي باليدند. نويسندگان کتاب "پنج روز رستاخيز ملت ايران" از جمله مي نويسند که در روزهاي 25 و 26 مرداد افسران و درجه داران شاه پرست در پادگان ها جلسات محرمانه داشتند و سربازان را عليه مصدق و به سود شاه تحريک مي کردند. دراردوگاه شمس آباد شامگاه 26 مرداد نظاميان مدت يک ربع ساعت عليه مصدق شعار مي دادند و براي شاه هورا مي کشيدند. وقتي رئيس ستاد تيپ 3 کوهستاني خواست ماجرا را با تلفن به فرمانده تيپ (سرهنگ اشرفي که فرماندار نظامي تهران هم بود) گزارش کند، او مجال گزارش نداد و گفت که به جاي اين حرف ها عده اي سرباز براي مقابله با توده اي ها بفرست.   

به نوشته خود کتاب توجه کنيد:

    "سرهنگ اشرفي مجال صحبت به او نداد و پشت سر هم تاکيد مي کرد که تعداد زيادي سرباز به خيابان هاي اسلامبول و نادري و ميدان توپخانه براي سرکوبي توده اي ها بفرستد. وقتي اين خبر به تيپ رسيد دو گروهان از هنگ نادري که فرماندهي آن با سرگرد زند بود مامور خيابان اسلامبول شد. وقتي سرگرد زند از اين ماموريت اطلاع يافت خوشحال شد و بهترين سربازان و درجه داران و افسران شاه دوست خود را انتخاب و از هنگ خارج شد... اين دو گروهان وقتي به خيابان هاي شهر رسيدند توده اي ها را به شدت متواري ساخته و همان شب قريب 70 نفر را دستگير کردند و دو نفر هم در اثر زخم هاي مهلکي که برداشته بودند کشته شدند." [23]

    واحدهاي همين سرگرد زند در روز 28 مرداد نيز نقش بسيار فعالي در پيشبرد کودتا ايفا کردند و در اشغال راديو شرکت نمودند.

    رفيق کيانوري در خاطرات مربوط به 27 مرداد مي نويسد:

    "عصر روز 27 مرداد حمله وحشيانه پليس و فرمانداري نظامي به نمايش دهندگان ضد رژيم آغاز شد. سربازان و پليس با شعارهاي زنده باد شاه مردم را وحشيانه مي زدند و زخمي مي کردند و بازداشت مي نمودند. در آن عصر تنها در تهران بيش از600 نفر از مبارزان حزبي بازداشت شدند و اين بازداشت ها صدمه زيادي به ارتباطات حزب ما که به علت مخفي بودن تنها سرپايي و در خيابان بود وارد آورد."

                                                                         


 محاکمه و دفاع دکتر مصدق، چاپ تهران 1336، انتشارات تلاش، صفحه 38. {درباره ملاقات عصر سه شنبه با هندرسن که به خاطر آن دکتر مصدق چنان جلسه پراهميت هيات وزيران رابه تاخير انداخت، در صفحات بعد توضيح بيشتري خواهيم داد}[1]

 شجاعت، 27 مردادماه 1332[2]

 شجاعت، 2 مرداد ماه 1332[3]

 پس از 28 مرداد گروه هاي پان ايرانيست ها تجزيه شدند. بخش سالم و ملي آن زير رهبري  داريوش فروهر در حزب ملت ايران گرد آمد که در انقلاب امروز ايران نقش مثبتي ايفا مي کند [4]

 شجاعت (بسوي آينده هنوز هم توقيف بود)، 28 مرداد 1332[5]

 کرميت روزولت، کتاب ياد شده ، صفحه 176. بيل، ديک و مصطفي همکاران روزولت هستند}.

    اين مصاحبه در آن زمان به حساب خود سرلشکر زاهدي گذاشته شد و روزنامه هاي مدافع کودتاچيان ادعا کردند که گويا زاهدي با خبرنگاران داخلي! خارجي مصاحبه کرده است. پسر زاهدي اردشيرزاهدي که از مهره هاي شناخته "سيا" در ايران بود بعدها مطالب راست و دروغي به هم آميخت و به نام خاطرات منتشر کرد و در آن ادعا نمود که:

    "عده اي  از خبرنگاران داخلي و خارجي را که دردسترس بود پيدا کرديم و در تپه هاي ولنجک جمع کرديم و تيمسار زاهدي بدوا" فرمان نخست وزيري خود را به آنان ارائه داد و بعد عکس هاي فرمان را ميان خبرنگاران توزيع نموديم"، پنج روز رستاخيز ملت ايران، نوشته منصورعلي اتابکي، احمد بني احمد، چاپ تهران 1337، صفحه 172.

   اين ادعا به شهادت روزولت سرتا پا دروغ است. مصاحبه با شخص زاهدي نبود، خبرنگار داخلي در آن شرکت نداشت. يک صحنه ساختگي بود با حضور و خبرنگار جاسوس آمريکايي .[6]

همان جا، صفحات 178 تا 191 [7]

 همان جا، صفحه 178[8]

 خاطرات عميدي نوري، روزنامه اطلاعات، يکشنبه 27 مردادماه 1353[9]

 همان جا [10]

 کرميت روزولت ، اثر ياد شده [11]

 پنج روز رستاخيز ايران، نوشته منصور علي اتابکي، احمد بني احمد، چاپ تهران 1377، صفحه 172[12]

همان جا، صفحه 175 [13]

 همان جا، صفحه 179[14]

 همان جا، صفحه 184[15]

 همان جا، صفحه 185[16]

 همان جا [17]

 مصدق ، نفت، کودتا، ترجمه و تاليف محمود تفضلي، تهران، موسسه انتشارات اميرکبير، 1358،  صفحه 115-116[18]

 خاطرات عميدي نوري، روزنامه اطلاعات، 27 مرداد ماه 1353. {شنيدني است که در آن روزها روزنامه داد کودتاچي علنا" منتشر مي شد اما مردم "غيرقانوني" بود وروزنامه بسوي آينده و چندين روزنامه ديگر که جاي آن منتشر مي شدند توقيف بودند}[19]

 خاطرات عميدي نوري، روزنامه اطلاعات، 27 مرداد ماه 1353[20]

 دکتر غلامحسين صديقي، مصاحبه با روزنامه دنيا، 20 شهريور ماه 1358[21]

 روزنامه کيهان، 29 مرداد ماه 1332[22]

 پنج روز رستاخيز ملت ايران، نوشته منصور علي اتابکي، احمد بني احمد، چاپ تهران 1327،  صفحه 193-192[23


 

 

مصدق

صداقت داشت- جسارت نداشت

جدا کردن خوزستان طرح هميشگي امريکا

 

 

12.  روز 28 مرداد

    کودتاي 28 مرداد برخلاف مشهور فقط به دست يک مشت اوباش که صبح آن روز به ميدان آمده باشند انجام نگرفت. دستگاه دولتي و به ويژه پليس و ارتش از قبل در دست کودتاچيان بود. حکومت نظامي به کودتاچيان امکان داد که از شب پيش تمام شهر (چه تهران و چه شهرستان ها) را اشغال کنند.

    جو ضد توده اي که سازشکاران و مدافعين دروغين مصدق به همراه عمال کودتا ايجاد کرده بودند، دست کودتاچيان را باز مي گذاشت که از ساعت 8 شب 27 مرداد ماه هر صداي مخالف شاه را در کوچه ها خفه کنند. دستور فرمانداري نظامي به "مامورين انتظامي" که پس از ملاقات مصدق با هندرسن براي جلوگيري از تظاهرات توده اي ها صادر کرده بود سرود ياد مستان مي داد و به فعاليت کودتاگران جنبه "قانوني" بخشيد.

ساعت 11 شب در واقع شهر اشغال شده و محيط وحشت بر همه جا حکمفرما شده بود. کينه ضد توده اي و علاقه عميقي که سازمان هايي مانند نيروي سوم و جناح راست پان ايرانيست ها (ظاهرا" مدافع مصدق) نسبت به رژيم سلطنتي و "دوستي" ايران و آمريکا داشتند آن ها را در کنار کودتاچيان قرار مي داد.

    هيچ نيرويي مدافع واقعي مصدق و دشمن شاه در خيابان ها وجود نداشت جز توده اي ها که آن هم با چنين شدتي کوبيده شدند. و اعلاميه فرمانداري نظامي مصدق عليه آن ها صادر شد که حق تظاهرات ندارند.

    موضوع مهمي که در 28 مرداد نقش بسيار جدي ايفا کرد سلطه "نيروهاي انتظامي" در کارخانه ها بود. ما در صفحات پيش گفتيم که نيروهاي نظامي - کودتاچي از ماه ها پيش به بهانه جلوگيري از اعتصاب و غيره به طور ثابت واحدهايي را در کارخانه ها و مناطق کارگري مستقر کرده و کارخانه ها را عملا" اشغال کرده بودند.

    کارگران دلايل کافي و به حقي داشتند که  ناراضي باشند. فشار عمده اقتصاد بدون نفت به دوش آنان بود. مصدق به ملاکين و سرمايه داران کم ترين فشاري نمي آورد. با اين حال حزب توده ايران به همان نسبت که در مشي اتحاد با مصدق پي گيرتر مي شد، از نفوذ خود در ميان کارگران براي جلوگيري از اعتصاب ها استفاده بيشتري مي کرد و چون نفوذ معنوي و سازماني بسيار عميقي در ميان کارگران داشت موفق شد از چند ماه قبل از مرداد 32 در کارخانه ها و مناطق کارگري روح حمايت از دولت مصدق و اصلي گرفتن مبارزه با امپرياليسم را مسلط کند. در اين چند ماه هيچ اعتصابي در کارخانه ها رخ نداد. با اين حال سياست نظامي کردن کارخانه ها با شدت دنبال شد.

    فرمانداري نظامي واحدهاي خود را در مناطق کارگري تقويت کرد و دولت مصدق براي اين که آمريکا را قانع کند که جلو "کمونيست ها" را گرفته است اين روش را تاييد نمود. به ويژه در مرداد ماه که تدارک کودتا وارد مرحله عملي شده کارخانه ها در واقع به سربازخانه بدل شده و در روزهاي 25-27 مرداد کار به جايي رسيده بود که خروج کارگران از کارخانه ها بسيار دشوار بود. از عصر 27 مرداد اين وضع بازهم شديدتر شد تا جايي که روز 28 مرداد از صبح زود کارخانه هاي اشغال شده عملا" در دست کودتاچيان بود که کارگران مبارز را مي کوبيدند.

    صبح 28 مرداد خيابان ها خالي و در آن ها وحشت مرگ حاکم بود. توده اي ها به حق مي ترسيدند که اگر تظاهرات ضد درباري و به سود مصدق را ادامه دهند برخلاف دستور فرمانداري نظامي مصدق است و مي تواند موجب تقويت بيشتر هواداران شاه گردد. شور و شوق حاصل از فرار شاه جاي خود را به نگراني و بلاتکليفي داده بود. در چنين وضعي فقط دست هواداران شاه باز بود. آنان از ساعت 9 صبح کار خود را آغاز کردند. آن ها مانند شب پيش شعار "زنده باد شاه" را با "مرگ بر حزب توده" در آميختند تا به اين ترتيب آن بخش از هواداران مصدق را که کينه ضد توده اي آنان به مراتب بيش از اختلاف شان با شاه بود با خود همراه کرده يا حداقل بي طرف کنند. در نتيجه ميدان براي شاه پرستان خالي بود. مگر اين که توده اي ها به تنهايي به مقابله برخيزند. که آنان نيز بر اثر دستور فرماندار نظامي و سرکوب شديد شب پيش، نگران بودند که چه گونه از مصدق حمايت کنند تا بيش از پيش موجب تفرقه نيروهاي ملي نشوند و به اتحاد نيروها کمک کنند.

    چماق به دستان شاه با حمايت علني ارتش حرکت مي کردند.

گزارشگر کيهان حوادث را مستقيما" از خيابان ها به شرح زير گزارش داده است:

    "مقارن ساعت 9 ابتدا از طرف نقاط جنوب شهر در ميدان سپه اجتماع کرده و با شعار زنده باد شاه، مرگ بر توده اي  دست به تظاهرات زدند.

    عده اي که با چوب دستي هاي بزرگ مجهز بودند به جمعيت مزبور اضافه شدند... چهار کاميون سرباز و پاسبان نيز که در جلو هر يک مسلسلي قرار داشت از جلو و عقب تظاهر کنندگان حرکت مي کردند و شعارهاي تظاهرکنندگان را تاييد مي کردند. مقارن ساعت 10 با شعار "زنده باد شاه - مرگ بر توده" از ديوارهاي حزب ايران بالا رفتند... در و پنجره را شکستند وچند نفري را که در حزب بودند مجروح کردند... طولي نکشيد که به روزنامه "باختر امروز" حمله کردند و آتش زدند، ... روزنامه "شهبار" را آتش زدند. راديو تهران برخلاف معمول خبر نداد و ساکت بود.

    ساعت 2 بعد از ظهر شهرباني و ستاد ارتش از طرف شش تانک و چند کاميون حامل سرباز محاصره شد.

    سرتيپ دفتري با چند جيپ از گارد مسلح گمرک به شهرباني کل کشور آمد و آن جا را اشغال کرد (در واقع سرتيپ دفتري طبق فرمان خود مصدق به رياست شهرباني گمارده شده بود در حالي که با کودتاچيان مربوط بود و فرمان هم از سرلشکر زاهدي داشت [!!]).

    ...اداره پست و تلگراف را گرفتند. مردم سوار بر تانک به طرف بي سيم حرکت کردند. ساعت 5/1 بعد از ظهر چندين کاميون حامل سربازان مسلح و عده اي پاسبان و همچنين تعداد زيادي اتومبيل هاي زره پوش مجهز به تمام وسايل، به علاوه چند کاميون و اتومبيل بارکش که همگي چندين عکس شاه و شاه سابق را جلو و عقب خود حمل مي کردند با شعارهاي "زنده باد شاه" حرکت کردند.

    نکته قابل توجه اين که در اين موقع تقريبا کليه تظاهرات توسط قواي انتظامي انجام مي شد.

    بازار از صبح وضع مضطربي داشت. همه در آستانه مغازه خود بدون اين که به کسب و کار مشغول باشند در انتظار حوادثي بودند براي جلوگيري از اتلاف مال و سرمايه خود، تا صدايي مي آمد محل کسب را مي بستند و جلو آن مي ايستادند.

    تا حدود ظهر اطراف منزل آقاي دکتر مصدق آرام بود. قواي محافظ همه راه ها را بسته بودند... دسته هايي از جمعيت مقارن ظهر آمدند... چند تير شليک شد و عقب نشستند. حدود ساعت 5/4 چند تانک ديگر نيز به کمک تظاهرکنندگان آمدند. تانک ها آماده حمله به خانه مصدق بودند. شليک رگبار مسلسل ها قسمتي از بالاي خانه را خراب کرد... دو گلوله سنگين از تانک ها خالي شد و قسمتي از بالاي ساختمان را ويران کرد... در اين موقع 27 تانک اطراف خانه مصدق را گرفته بودند. عده اي سرباز نيز جلو و عقب اين تانک ها بودند... مسلسل هاي تانک ها نيز مرتبا کار مي کرد... تانک ها وارد باغ شدند. هر کس هر چه به دستش مي آمد از منزل مصدق مي برد. چند دقيقه بعد خانه خالي و به کلي ويران شد."[1]

    نويسندگان کتاب "پنج روز رستاخيز ايران" به ياد مي آورند که وقتي تظاهرکنندگان کودتاچي به ميدان توپخانه رسيدند، ابتدا افسران واحدهاي مستقر در شهر به خيال اين که تظاهرات توده اي ها است دستور تيراندازي دادند. ولي بعد متوجه موضوع شده به کمک کودتاچيان شتافتند:

    "جمعيت از ناصريه وارد توپخانه شد اما در همين لحظه از طرف سربازان چند تير هوايي خالي شد و در اثر اين تيراندازي عده اي پا به فرار گذاشتند... در اين موقع يک نفر از سربازان مسلح با حالت دو آمد فرياد زد: آقايان! جناب سروان مي گويند ببخشيد. معذرت مي خواهم. ما خيال کرديم که شما توده اي هستيد والا تيراندازي نمي کرديم... حالا آزاديد هر کاري مي خواهيد بکنيد." [2]

    در صف جلو اوباش و فواحش حرکت مي کردند تا به کودتا ظاهر مردمي بدهند و مصدق و اطرافيانش را نسبت به عمق حادثه اغفال کنند.

اما در پشت سر فواحش واحدهاي نظامي که توسط افسران آمريکايي از مرکز سفارت آمريکا و اداره مستشاري هدايت مي شدند، عمل مي کردند:

    "قواي انتظامي طرفدار مصدق در چند نقطه با چنين مردماني [اوباش کودتاچي] رو به رو بودند. اما نمي دانستند مرکز اصلي فعاليت کجا است. و چون از مرکز اصلي فعاليت خبر نداشتند تنها کاري که مي توانستند بکنند اين بود که اطراف خانه مصدق را قرق کنند." [3]

    "مردم [بخوان اوباش] به سمت شمال حرکت کردند در اين حال صداي چند تانک و ارابه به گوش رسيد... هشت تانک و چند کاميون... مردم متوحش شدند. ولي سربازان از داخل تانک ها سربلند کرده و گفتند اي مردم! زنده باد شاه. نترسيد!

    فرماندهي تانک ها... مردم را مخاطب قرار داد و گقت:

    اي مردم! درپناه اين تانک ها براي نابودي دشمنان شاهنشاه به هرکجا که مي خواهيد برويد. نترسيد." [4]

    افسران محافظ خانه دکتر مصدق از آن سوي سنگر حوادث 28 مرداد ماه را به شرح زير توصيف کرده اند:

    "... ماموريت خلع سلاح گارد شاهنشاهي به سرهنگ علي محمد روحاني که با کودتاچيان ارتباط داشت محول شد... سرتيپ دفتري به رياست شهرباني کل کشور منصوب شد. تيمسار رياحي مي گفت:

    "آقا اين عمل صحيح نيست در بازجويي از افسران کودتاچي معلوم شده است که او با کودتاچيان ارتباط دارد [5] و بايد بازداشت شود."

    ولي دکتر مصدق مجاب نشد. حکم رياست شهرباني به نام دفتري صادر شد در حالي که در همان لحظه در جيب او يک حکم رياست شهرباني از طرف سرلشکر زاهدي هم وجود داشت. سروان هوشنگ اميرقهاري آجودان سرتيپ دفتري براي ما تعريف کرد:

    در فاصله 25 تا 28 مرداد، سرتيپ دفتري کليه گزارش هاي خانه مصدق را به سرلشکر زاهدي مي داد.

    ... از نيمروز 28 مرداد تظاهرات به خيابان کاخ کشيده شد. سرهنگ ممتاز، سروان مهران و من در خانه 109 بوديم. حوالي ساعت 11 از کاخ شمس به روي ما آتش گشودند. در همين وقت از داخل کاميوني در مقابل دانشکده افسري و از داخل کاميوني ديگر جلوي سر در سنگي به سوي ما تيراندازي شد که به کمک واحد مستقر ستوان شجاعيان هر دو کاميون منهدم گرديد.

    ... مقارن ظهر 3 تانک از سه راه شاه به سوي خانه 109 آمدند... وادار به تسليم کرديم.

    در همين ساعت چند تن از سران حزب توده جهت مذاکره با دکتر مصدق در مورد تحويل اسلحه و مقاومت در برابر کودتاچيان با دکتر مصدق ملاقات کردند که دکتر مصدق با پيشنهاد آن ها مخالفت کرد.

    زد و خوردهاي اطراف خيابان کاخ تا ساعت 5 بعد از ظهر ادامه داشت. تا موقعي که راديو به تصرف کودتاچيان درآمد ... در اين وقت دکتر مصدق به سرهنگ ممتاز دستور داد نفرات خودش را به سربازخانه ببرد... شايد اين دردناک ترين اشتباه بود. زيرا او فرمانده تيپ کوهستاني بود و تا وقتي درخانه 109 بود جرات حمله به آن خانه نمي کردند...

    ما جمعا 60 نفر بوديم. پشت بام به دفاع پرداختيم... زندان دژبان به تصرف کودتاچيان درآمد. افسران کودتاچي از قبيل باتمانقليچ، نصيري، خسروپناه... آزاد شدند... آن ها هم با دو تانک حمله کردند... مصدق گفت با ملحفه پرچم سفيد درست کنيد تا مهاجمان دست از کشتار بردارند. اين کار را کرديم. ولي فايده نداشت.

 شليک گلوله از باغ اصل چهار [ترومن] به خانه 109 لحظه اي قطع نمي شد... يگ گلوله توپ ديوار اتاق را شکافت و از ديوار مقابل خارج شد... پيشنهاد خودکشي دسته جمعي مرحوم نريمان نيز عملي نشد ناچار براي اين که به دست اراذل و فواحش نيفتيم مصدق را حاضر به ترک منزل نموديم." [6]

    رفيق هوشنگ قربان نژاد که آن روزها با درجه ستوان دومي در هنگ زرهي بود و تدارک بخش کوچکي از کودتا را به چشم ديد، در خاطراتش مي گويد:

    "ما را به اقدسيه برده بودند... سرهنگ روحاني رئيس ستاد لشکر به بهانه سرکشي هر چند گاهي مي آمد. روز 25 مرداد آمد. با سرگرد جاويدپور به گردانش دستور داد که آماده حرکت باشند. آماده باش بي موقع نگراني آور بود. جاويدپور به دوستانش توضيح داده بود که زنش حامله است و مي خواهد به شهر برود. آماده باش به خاطر بيماري زن؟!

    نصف شب خبر شکست کودتاي نصيري رسيد. سرعت شکست به حدي بود که کار به شرکت جاويدپور نکشيد.

    وضع در لشکر ناآرام بود. دستور دادند به سلطنت آباد برگرديم. صبح روز 28 مرداد از ستاد ارتش چند سرهنگ به پادگان آمدند و به سرگرد اميرخليلي دستوراتي دادند. اميرخليلي با يک دسته تانک روانه شهر شد و به من هم گفت با يک دسته تانک برو لشکر... وسط راه از لشکر دستور رسيد دو تانک را مقابل در ورودي بي سيم مستقر کن و دو تانک را به لشکر ببر.

    حوالي ظهر بود که يک اتوبوس پر زنده باد شاه گويان در جاده قديم شميران مقابل لشکر رسيدند. سرهنگ نوذري فرمانده لشکر در اطاقش بود و دستور صادر مي کرد. در اين موقع يکي از افسران لشکر پيش من آمد و گفت: فرمانده لشکر شما را مي خواهد. مسئوليت بي سيم را به استواري سپردم و رفتم. از فرمانده خبري نبود. مدتي معطل ماندم. گفتند خبري نيست به بي سيم برگرد. وقتي به آنجا رسيدم استوار مسئول پيش من آمد وگفت:

   "سرلشکر زاهدي به اتفاق شاهپور غلامرضا با يک تانک آمدند و از راديو پيام فرستادند. فهميدم احضار من از لشکر طبق نقشه بوده است.

    کم کم سر و کله سربازان و افسران گارد که از 25 مرداد آفتابي نبودند پيدا شد و به دسته هاي زنده باد گو اضافه شد. از لشکر دستور رسيد که پيش فرمانده بيا. اين بار دستور کتبي خواستم. دادند به فرمانده لشکر که رسيدم گفت با دو تانک به ستاد ارتش برو و در اختيار تيمسار رياحي باش.

    به خيابان شاه که رسيدم صداي تيراندازي از خيابان کاخ به گوش مي رسيد. دسته اي مرکب از نظامي و غيرنظامي در نادري راه را بر من بستند. ستوان امير خسروداد، همدوره ام در ميان شان بود، گفت برويم جلو خانه مصدق گفتم اول بايد به ستاد ارتش سر بزنم گفت اين ها نمي گذارند بروي. قول بازگشت حتمي دادم و خودم را به ستاد ارتش رساندم.

    تيمسار رياحي در دفترش بود. خودم را معرفي کردم و گفتم چه دستور مي فرماييد؟ گفت تانک ها را به داخل دژبان ببر و منتظر دستورباش. گفتم اگر درهاي دژبان را ببندند داخل چهار ديواري قادر به انجام کاري نيستم. گفت همين که گفتم...

    به دژباني که رسيدم وضع غيرعادي بود. گروهبان هاي دژبان در حياط شعار مي دادند.

    سرهنگ رحيمي آن ها را تهييج مي کرد... ساعت 3 بعد از ظهر ناگهان در شمال دژبان باز شد. اميرعلايي استاد دانشکده افسري همراه ده بيست نفر زنده باد شاه گويان به دژبان هجوم آورد. در زندان ها را به رويشان بازکردند. افسران کودتاچي: نصيري، باتمانقليچ و ديگران را روي دست بردند و باتمانقليچ را مستقيما" به ستاد  ارتش بردند و جاي رياحي نشاندند.

    درجه داران دژبان سوار تانک هايم شدند و خواستند که حرکت کنم. گفتم دستور حرکت ندارم. گفتند چاره اي نداري. خود سرهنگ رحيمي سوار تانک اول شد. اجبارا" حرکت کرديم ... تيراندازي اطراف خانه مصدق شديد بود. در تلسکوپ ديدم چند تانک M9 مقابل خانه مصدق مستقر هستند... رئيس ستاد لشکر سرهنگ روحاني در مقابل ستاد ارتش بود و تانک ها را هدايت مي کرد..."( قربان نژاد، پس از انقلاب از اعضاي مرکزيت رهبري حزب توده ايران شد و درجريان قتل عام زندانيان سياسي در سال 1376 او نيز پس از حدود 7 سال زندان و شکنجه اعدام شد!- راه توده)

    آنچه در خاطرات رفيق قربان نژاد آمده فقط گوشه اي از ماجراست. ولي از همين گوشه کوچک مي توان ديد که در روز 28 مرداد، اراذل و فواحش و چماق به دستان وسيله نيروي اصلي نظامي بودند که از پشت سرآن ها مي آمد. کودتا در آشفتگي ظاهري خود نظم و ريتم داشت. کودتاچيان گام به گام جلو مي رفتند. آن ها ابتدا خانه مصدق را محاصره و از شهر جدا کردند. راديو را گرفتند. حکومت خود را به سرتاسر کشور اعلام کردند. سپس به خانه مجزا و منفرد مصدق يورش بردند.

    در تمام خانه هاي اطراف خانه مصدق، در کاخ شمس، در ساختمان اصل چهار (که خود مصدق به آمريکايي ها اجاره داده بود) و در ساير ساختمان هاي اطراف خانه مصدق واحدهاي نظامي کودتاچي مستقر بود که از آن ها خانه مصدق را مي کوبيدند. شگفت اين که اين افسر آماده به دفاع از حکومت مصدق که از صبح در اختيار ارتش بود و در شهر حرکت مي کرد در هيچ جا به فرماندهي که به او دستور دفاع از حکومت را بدهد برنخورد. او هيچ کجا مقاومتي در برابر کودتا نديد. کودتاچيان همه جا چراغ سبز داشتند. کسي آن ها را دستگير نمي کرد. کسي معترض آنان نبود. وقتي زاهدي به راديو رفت با آن که سرش ده هزارتومان جايزه داشت نيروهاي مسلح مصدق او را توقيف نکردند.

    بنابراين کودتاي 28 مرداد به هيچ روي سازمان نيافته و الله بختکي نبود. پشت سرش نيرو داشت که در صورت مقاومت مردم کار به جنگ خانگي مي کشيد. براي مقابله با چنين کودتايي مي بايست:

    جبهه متحد خلق وارد ميدان شود و مصدق با تکيه به اختيارات قانوني خود و با استفاده از تمام وسايل مردم را مسلح کند و نيروهاي نظامي وفادار به مردم را به حرکت آورد. مصدق از انجام اين وظيفه ميهني سرباز زد و به مراجعات مکرر حزب ما پاسخ رد داد. به احتمال قوي کودتاچيان مي دانستند که مصدق چنين خواهد کرد.

    رفيق کيانوري تماس هاي رهبري حزب و شخص مصدق را دراين روز تاريخي اين طور به خاطر مي آورد:

    "با شکست کودتاي 25 مرداد ستاد کودتاچيان و رهبر کودتا (زاهدي) به سفارت آمريکا انتقال يافتند و اقدامات کودتاچيان از پرتو ديد هواداران حزب ما خارج گرديد. در عين اين که ما مي دانستيم که حتما" کودتا دوباره شروع خواهد شد ولي ديگر نتوانستيم خبر بگيريم که از کجا و در چه لحظه و به چه صورت شروع خواهد شد.

    دستگاه عريض و طويل ستاد ارتش، شهرباني، و افراد وابسته به جبهه ملي که همه مقامات مهم لشکري و کشوري را در دست داشتند مثل اين که در مورد توطئه هاي کودتاچيان همه کور و کر و لال شده بودند.

    تنها خبري که 27 مرداد شب هنگام از محافل کودتاچيان به دست ما رسيد اين بود که کودتاچيان پس از شکست کودتاي 25 مرداد در تهران و فرار شاه مي خواهند نقشه اي را که هميشه به عنوان جانشين کودتا داشتند به موقع عمل گذارند و دولت زاهدي را در خوزستان علم کنند و آمريکا آن را به رسميت بشناسد.

    براي ما مسلم بود که آمريکا اگر نتواند در تهران به تغيير دولت مصدق موفق شود مرکز ثقل تحريکات را به خوزستان خواهد برد. ما ترديد نداريم که در صورت عدم موفقيت توطئه 28 مرداد، اين نقشه عملي مي شد.

    در مجموعه همه اين شرايط بود که صبح روز 28 مرداد، ما از حرکت اوباش و فواحش در شهر با خبر شديم. خبر رسيد که پاسبان ها و مامورين فرمانداري نظامي از آن ها پشتيباني مي کنند. اولين فکر ما اين بود که بايد با اين جريان مقابله کنيم. ولي با توجه به دستور روز گذشته دکتر مصدق داير به سرکوبي تظاهرات ضد درباري و با عمل وحشيانه فرمانداري نظامي و پليس قرار شد فورا" با دکتر مصدق تماس گرفته شود.

    من با دکتر مصدق از همان راه هميشگي تماس گرفتم و به او گفتم:

    "به نظر ما اين جريان مانند 9 اسفند مقدمه يک شکل تازه اقدامات کودتايي است. ما حاضر هستيم براي مقابله با اين جريان که از طرف نظامي ها و پليس هم پشتيباني مي شود به خيابان ها بريزيم و مردم را به مقابله دعوت کنيم. دستور ديروز شما مانع بزرگي براي ماست. خواهش مي کنيم فورا طي اعلاميه کوتاهي از راديو مردم را به کمک و پشتيباني دعوت کنيد."

    دکتر مصدق با تمام صراحت پاسخ داد:

    "آقا شما را به خدا کاري نکنيد که پشيماني بياورد. اين جريان بي اهميتي است. همه نيروهاي امنيتي وفادارند و اين جريان بزودي برطرف مي شود. اگر شما به ميدان بياييد زد و خورد و برادرکشي مي شود و من مجبورم دستور سرکوبي بدهم. خون ها ريخته خواهد شد و من مسئوليت هيچ چيز را به عهده نمي گيرم."

    مدتي بعد نزديک ظهر خبرهاي گوناگون به ما مي رسيد که وضع شهر متشنج تر مي شود و از آرام شدن خبري نيست. از پادگان ها خبر رسيد که حرکاتي در حال تکوين است.

خبر رسيد که تنها اوباش و فواحش نيستند، به طور مسلم گروهبان هاي لباس شخصي پوشيده و آدمکش هاي تربيت شده ارتش در داخل آن ها هستند وهمان دارو دسته هاي 9 اسفند ماه شعبان بي مخ و همپالکي هايش آن ها را رهبري مي کنند.

    راديو تهران به جاي آن که مردم را از جريان توطئه مطلع سازد به لاطائلات
مي پرداخت، ساعت 13 دکتر عالمي يکي از وزرا پشت ميکروفن رفت و درباره مساله بي معنايي به سخنراني پرداخت مثل اين که آب از آب تکان نمي خورد.

    ما باز هم با مصدق تماس گرفتيم و از طرف ديگر هياتي از جمعيت ملي ضد استعمار را که رفيق فقيد محمدرضا قدوه هم در آن شرکت داشت به نزد مصدق فرستاديم و از او خواستيم که دستور دهد به نيروهاي توده اي اسلحه داده شد تا مهاجمان را سرکوب کنيم و قبل از هر چيز طي اعلاميه کوتاهي مردم را به کمک فراخواند.

    دکتر مصدق به هيات اعزامي ما پاسخ رد داد. سروان داورپناه که از افسران وابسته به جبهه ملي و از محافظين خانه مصدق بود، در اين باره شهادت داده است.

    در تلفن دوم، دکتر مصدق به من گفت:

    "فرماندهان نيروهاي انتظامي همه به من اطمينان داده اند که از ناحيه ارتش هچ خطري نيست، و جرياني که در شهر مي گذرد به زودي خاموش مي شود. نبايد نفت روي آتش ريخت."

    وقتي من با اصرار گفتم: آقاي دکتر از واحدهاي ارتش خبرهاي نگران کننده مي رسد او به من پاسخ داد: آقا اين ها "پانيک" است.

    فرماندهان نيروهاي نظامي کي ها بودند، سرتيپ رياحي وابسته به جبهه ملي و رئيس ستاد ارتش، سرتيپ اميني رئيس ژاندارمري از بستگان مصدق، سرتيپ دفتري خواهر زاده دکتر مصدق، سرهنگ ممتاز از افسران وابسته به جبهه ملي و فرمانده تيپ زرهي، سرهنگ شاهرخي از افسران جبهه ملي و فرمانده تيپ دوم زرهي.

    ولي ظاهرا" همه اين ها غير از سرهنگ ممتاز که خود راسا گارد حفاظت منزل دکتر مصدق را در دست داشت، (بايد يادآوري کرد که سرهنگ زند کريمي و رئيس ستاد و سرهنگ خسروپناه فرمانده يکي از هنگ هاي آن تيپ از کودتاچيان بودند که سرهنگ ممتاز فرمانده آن بود) بقيه فرماندهان نيروهاي انتظامي يا خواب بودند، يا با کودتاچيان همکاري مي کردند و يا منتظر بودند ببينند کدام طرف پيروز مي شود، به او کُرنش کنند.

    در حدود ساعت 2 بعد از ظهر به ما خبر رسيد که واحدهاي منظم ارتش به هواداري از کودتاچيان در گوشه هاي شهر وارد عمل شده اند.

    ما که هر لحظه منتظر بوديم که نيروهاي وفادار مصدق در ارتش وارد عمل شوند بازهم با مصدق تماس گرفتيم اين بار او به ما گفت:

    "آقا همه به من خيانت کرده اند. شما اگر کاري از دستتان بر مي آيد بکنيد. شما به وظيفه ميهن پرستانه خود هر طور صلاح مي دانيد عمل کنيد."

    در پاسخ خواست مبرم من که لااقل پيامي به مردم بفرستيد و کمک بخواهيد، تلفن قطع شد وما ديگر نتوانستيم با او تماس بگيريم."

    ما نمي دانيم که پيشنهادهاي حزب توده ايران چگونه در هيات وزيران مصدق مطرح مي شده ولي مسلما" همه از وجود اين پيشنهادها خبر داشته اند، منتهي اکثريت مخالف "شدت عمل" بوده اند.

    دکتر غلامحسين صديقي وزير کشور و نايب نخست وزير در کابينه مصدق که بعد از ظهر 28 مرداد پيش مصدق بوده در يک مصاحبه مطبوعاتي درباره مخالفت مصدق و يارانش با شدت عمل چنين توضيح مي دهد:

    "وقتي از خيابان کاخ جلو منزل حشمت الدوله والاتبار مي گذشتم، ايشان مرا مخاطب قرارداد و گفت:

    به جناب آقاي دکتر مصدق بگوييد يک اعلاميه از راديو پخش کنند که دولت با شاه مخالفتي ندارد و به اين جنجال خاتمه دهند.

    هنگامي که براي راه حل در اطاق آقاي دکتر مصدق صحبت مي شد نظر آقاي والاتبار را هم مطرح کرديم. آقاي نخست وزير گفتند ما که با شاه اصلا حرفي نداريم، که در اين مورد اعلاميه بدهيم...

    راه حل ديگر هم اين بود که شدت عمل به خرج داده شود که نه آقا و نه ما موافق نبوديم."[7]

    حشمت الدوله والاتبار نابرادري دکتر مصدق و از افراد کاملا مورد اعتماد شاه بود که ماه هاي اخير از طرف او در مذاکرات با مصدق شرکت مي کرد. در روز 28 مرداد هم جلسات دسته اي از مخالفان در منزل همين حشمت الدوله تشکيل شده بود. [8]

عجيب است که آقاي والاتبار در بعد از ظهر28 مرداد در موقع زد و خورد جلو پنجره بيايد و اتفاقا درست در لحظه اي که آقاي صديقي با ماشين از آن جا عبور مي کند چنين جمله فصيح و طولاني بيان کند. بدون ترديد رابطه از نوع ديگري وجود داشته و کودتاچيان به وسيله آقاي دکتر غلامحسين صديقي هم راه حل هاي پيشنهادي خود را که عبارت از تسليم بود به هيات دولت مصدق ابلاغ کرده اند.

    از تصميمات هيات دولت مصدق و مواضع تک تک اعضاي هيات خبري در دست نيست. آقايان وزراي مصدق هنوز هم حقيقت را به مردم نمي گويند. اما يک نکته مسلم است و آن اين که مصدق و يارانش علي رغم توصيه هاي مکرر حزب توده ايران مايل به مقاومت جدي و نشان دادن شدت عمل در برابر کودتاچيان نبوده اند. مصدق در آن روز فعال نبوده به فرماندهان نظامي دستورات سريع صادر نکرد و از تجهيز مردم و دفاع از راديو مي ترسيد.

    کيم روزولت با گستاخي نفرت آوري خرسندي خود را از موضع مصدق در اين روز اظهار مي کند و درباره حوادث روز 28 مرداد مي نويسد:

    "حوادث صبح چهارشنبه ]28 مرداد] با تق و تق شروع نشد. برادران باسکو از بازار شروع  کردند. خيلي دور از محلي که ما با بي صبري انتظارش را مي کشيديم ]راديو و منزل مصدق[ آنان پشتيباني غول هاي زورخانه را جلب کرده بودند...

    راديوي تبريز از ساعت 8 صبح مي گفت زنده باد شاه ... بختيار هم از کرمانشاه حرکت کرده بود...

    حوادث موافق ميل ما سير مي کرد... ديک پرسيد آيا وقتش رسيده که زاهدي را آزاد کنيم که به طرف جمعيت برود... گفتم صبر کن. براي اين که قهرمان ما]!!] ظاهر شود بايد لحظه مناسبي پيدا کنيم.

    محسن خبر داد که مي رود راديو را بگيرد. سر تکان دادم و گفتم طبق برنامه است.

    ساعت يازده و ربع بود و راديوي تهران همچنان از مظنه غله سخن مي گفت: اپراتور، فرستنده خودمان را به راه انداخت. بيدل اسميت پيامي براي من داشت...

    رفتم به سفارت آمريکا. راديو تهران هنوز هم از قيمت غله صحبت مي کرد... نهار خوبي خوردم و ودکا... صداي راديوي تهران بلند شد که هم به فارسي و هم به انگليسي مي گفت زنده باد شاه قاعدتا" به انگليسي مي گفتند که منهم بفهمم ]!!].

    ... زود رفتم زاهدي را بياورم. "نخست وزير قانوني ايران" هنوز لباس نپوشيده بود. اونيفورمش روي صندلي افتاده بود. منتظر شديم پوشيد...

    سرهنگي که از کرمانشاه به تهران مي آمد، ورودش تا شب طول کشيد. اما همين که شايعه حرکت او در تهران پخش شده بود کفايت مي کرد.

    ورودش به شادي عمومي ]!!] افزود." [9]

    از لحن عمومي روزولت در 28 مرداد، اعتماد به اين که دستوري از طرف مصدق عليه کودتا داده نخواهد شد، هيچ واحد نظامي از مصدق دفاع نخواهد کرد، راديو از حدود مظنه غله جلوتر نخواهد رفت، به روشني احساس مي شود و معلوم مي گردد که چرا تلاش پرتب و تاب حزب ما که جلو کودتا گرفته شود و مصدق اگر هيچ کاري نمي کند لااقل دستور ديروزش را داير به سرکوب توده اي ها لغو کند تا اقدام ما براي دفاع از او و مقابله با کودتا خلاف دستور صريح خود او نباشد، بي نتيجه و بدون پاسخ مي ماند. 

    در اين روز پر تب و تاب 28 مرداد که حزب توده ايران اين چنين در تلاش يافتن راه حل، کمک به مصدق، و کوشش براي دفاع مشترک بود از آن همه سازمان و گروهک مدعي هواداري از مصدق، از "جبهه ملي" و دم دستگاهش حتي يک صدا به سود مصدق و انقلاب برنخاست. آنان که در دو روز گذشته به جاي مبارزه با دشمن به نبرد با دوست پرداخته و زمينه کودتا را چيده بودند در اين روز تاريخي معلوم نشد کجا هستند و چه مي کنند. رهبري هيچ يک از اين سازمان ها و احزاب جلسه اي تشکيل نداد و تصميمي براي مقاومت نگرفت، کم ترين اقدامي به عمل نياورد، و حتي پيشنهادي براي مقاومت به مصدق نداد. طي 25 سالي که از اين روز شوم مي گذرد و بسياري از رهبران اين سازمان ها انواع جزوه ها و نشريات "تحليلي" درباره روش رهبري حزب توده ايران در اين روز نوشته و هر ثانيه از فعاليت حزب ما را موافق ميل خويش و به استناد اطلاعات ساواکي زير ذره بين عيب جويي خصمانه گذاشته اند ولي حتي يکي از آنان نتوانسته و البته نخواسته است بگويد که آن روز خودش کجا بود و چه مي کرد؟ چه طور شد که جلو بازار نرفت و بازار را به مقاومت دعوت نکرد؟ چه طور شد که به مثابه يک مقام رسمي (اکثر آنان مقام رسمي دولتي داشتند) به راديو نرفت و حرفي با مردم نزد و اصولا" چطور شد که مردم نسبت به حکومت مصدق آنقدر بي تفاوت شدند که مشتي اوباش و اراذل "زنده باد شاه" و "مرگ بر حزب توده" گويان تواتسند شهر را بگيرند؟

 جز اين است که هواداران آن ها در طول حکومت دو ساله به اين کارها عادت کرده بودند و ناسزا به حزب توده ايران را امري خودي مي دانستند؟

    برخي از محافل امروزين مدعي هواداري از مصدق و ادامه راه مصدق به جاي پاسخ به پرسش هاي فوق و صدها پرسش نيز، مرتبا اين ادعاي دروغين خرابکاران و شرکاي کودتاچيان را تکرار مي کنند که گويا حزب توده ايران در 28 مرداد مصدق را تنها گذاشت!! اما واقعيت بسيار تلخ اين است که نه ما مصدق را بلکه مصدق ما را و به ويژه سازمان هاي هوادار مصدق ما را تنها گذاشتند. نه فقط آن روز بلکه روزها و سال هاي شوم بعد زماني که هزاران توده اي اعدام، شکنجه، زندان و تبعيد و بي خانمان شدند تنها گذاشتند و هربار که امپرياليسم و ارتجاع مبارزين توده اي را کوبيدند اگر تشويق نکرده باشند سکوت را ترجيح دادند.

    در نيم روز 28 مرداد وقتي که صداي مصدق با اين جمله کوتاهش در تلفن قطع شد که:

    "شما به وظيفه ميهن پرستانه خود هر طور که صلاح مي دانيد عمل کنيد."

    ما تنهاي تنها بوديم و مصدق هم تنها بود ولي نه به تقصير ما بلکه به تقصير مدعيان دروغين هواداريش که به قول خودش همه به او خيانت کردند و او را تنها گذاشتند و به تقصير خودش که نمي خواست به طبقه کارگر و دهقانان زحمتکش متکي باشد. تکيه گاه او بازار بود که به قول گزارشگر کيهان جلو دکان هايشان منتظر و مضطرب، مراقب اموالشان بودند!

   در اين لحظه دشوار که شهر اشغال شده، هواداران مصدق روي برگردانده، مصدق بدون کلمه اي پيام به مردم از صحنه خارج گرديد، کودتاچيان راديو را گرفته و فرمان نخست وزيري زاهدي را به امضاي شاه به اطلاع ايران و دنيا رسانيدند و با آن اعلام همه واحدهاي مسلح کشور در همه شهرستان ها به کودتاچيان پيوسته اند، حزب توده ايران بدون اسلحه، حزب "غيرقانوني" حزبي که تا چند ساعت پيش از طرف سازمان هاي "ملي" سرکوب مي شده و عليه فعاليت آن از طرف فرمانداري دولت مصدق اعلاميه صادر شده و به مصدقي ها توصيه شده که با آن همکاري نکنند... تنها رها شده است. در اين وضع حزب چه مي توانست بکند. براي بررسي اين وضع بلافاصله جلسه گسترده هيات اجرائيه (هيات اجراييه و گروهي از اعضاي کميته مرکزي و کميته ايالتي تهران) تشکيل شد.

    "از اين گفتار مصدق که همه به او خيانت کرده اند براي رهبري حزب که همه در همان محل کميته ايالتي تهران جمع شده بودند در اين لحظه مسلم شد که تمام واحدهاي مهم نظامي که فرماندهان آن ها از هواداران مصدق بودند خيانت کرده و به کودتاچيان پيوسته اند. حقيقت هم همين طوربود، کوچک ترين مقاومتي از طرف افسران هوادار مصدق در واحدها که اکثرا فرماندهي را در دست داشتند انجام نشد. مسلم بود که هرگونه عمل جداگانه حزب، در مقابل چنين نيروي مسلطي بدون حتي همکاري اسمي دکتر مصدق تنها با يک قتل عام پايان خواهد يافت.

    بر اين پايه بود که رهبري گسترش يافته حزب، ابتدا با ترديد برخي از رفقا ولي سرانجام به اتفاق آرا تصميم گرفت که سازمان حزبي را از زير اولين ضربه هاي خردکننده کودتاچيان مسلط شده و خونخوار در آورد."

    در اين جا رفيق کيانوري به آن پرسش ساخته و پرداخته دشمنان که "چه طور شد ارتباطات قطع شد" پاسخ مي دهد. چنان که مي بينيم ارتباط برخلاف آنچه گروهي شايع کرده اند به طرز مرموزي بدون نظر رهبري قطع نشده، رهبري حزب، رهبري گسترش يافته حزب ارزيابي کرده است که در اين لحظه، سازمان حزبي را از زير ضربه بيرون کشد. لذا بخشي از ارتباط ها از دسترس خارج شده است. کمي بعد خبرهاي ديگري رسيده که چندان درست هم نبوده نياز به ارتباط پديد آمده و جاي خالي آن احساس شده است.

    رفيق کيانوري در ادامه خاطرات آن روزش مي نويسد:

    "کمي بعد از ابلاغ اين تصميم و متفرق شدن رفقاي مسئول خبر به ما رسيد که در خانه دکترمصدق مبارزه درگيري شده است و مدافعان خانه مصدق دفاع مي کنند. همراه با اين خبر اين شايعه هم به ما رسيد که واحدهاي نظامي هوادار دکتر مصدق وارد عمل شده و به مقابله با کودتاچيان قدم گذاشته اند. ما فورا" تصميم گرفتيم که حالا که يک گروه از هواداران مصدق به دفاع پرداخته است بايد همه نيروها را براي حمايت از مدافعان خانه مصدق و به ياري واحدهاي هوادار مصدق تجهيز کنيم ولي تا ما اين خبر را به شبکه حزبي برسانيم
شبکه اي که در نتيجه توقيف هاي روز 27 مرداد و تصميم قبلي ارتباطاتش به ميزان زيادي پاره شده بود خبر رسيد که مقاومت خانه مصدق خاتمه يافته و سرهنگ ممتاز تير خورده و شايعه وارد عمل شدن واحدهاي نظامي هوادار مصدق دروغ بوده است.

    فرار دکتر مصدق و اين که او و دکتر فاطمي جان سالم به دربرده اند براي ما اميد بخش بود و مصمم شديم با تمام نيرو براي تجهيز مقاومت مردم وارد عمل شويم ولي خبر تسليم دکتر مصدق و عدم آمادگي جبهه ملي به هر شکلي از مقاومت، حزب ما را در صحنه مبارزه با کودتاچيان به کلي تنها گذاشت."

   گاه مي پرسند: با وجود اين که حزب توده ايران تنها ماند و مسلح نبود، از هر نوع پشتيباني اسمي مصدق هم شده محروم بود و اقدامش براي مقابله با کودتا به معناي قتل عام مبارزان توده اي مي بود، آيا با وجود همه اين ها بهتر نبود حزب دست به اقدام بزند و شکست روحي بعد از کودتا را لااقل تخفيف دهد؟

    لنين در اثر داهيانه خود کارل مارکس در بخش "تاکتيک مبارزه طبقاتي پرولتاريا" از قيام کارگران پاريسي در 1870 با آن که بي موقع بود پس از شروع، مارکس به آن تهنيت گفت ياد مي کند و مي آموزد.

    "در چنين شرايطي، و نيز در بسياري از موارد ديگر، از ديدگاه ماترياليسم ديالکتيک مارکس در مسير عمومي و فرجام نهايي نبرد پرولتاري شکست اقدام انقلابي پرولتاريا شر کم تري است تا دست کشيدن از موضع اتخاذ شده، تسليم بدون نبرد: چنين تسليمي روحيه پرولتاريا را مي شکند و توان پيکار را از او سلب مي کند." [10]

    شايد به اين معنا و به اين مقصود دست زدن به اقدام تنها سودمند مي بود. ولي فراموش نکنيم که 28 مرداد هنوز پايان کار نبود. اميد مي رفت که با عقب نشيي منظم بتوان تهاجم قاطع تري را تدارک ديد. در برابر چنين دورنماي احتمالي، تصميم گيري براي قتل عام مبارزان توده اي واقعا دشوار بود. به علاوه در اين روز قيام کارگري وجود نداشت و چه بسا مي بايست پيشاهنگ را به تنهايي به ميدان فرستاد.

    نکته اي که باقي مي ماند جاي سازمان افسري ماست که گويا در آن روز وارد ميدان نشد. بسياري از محافل خرابکار و عناصر سازش کاري که يک عمر حزب توده ايران را کوبيده و تازه طلبکار هم درآمده اند که "حزب توده ايران سازمان افسري داشت چرا از ما دفاع نکرد" قدرت اين سازمان را دانسته بالا مي برند تا از ارزش واقعي آن و رهبران و رزمندگان قهرمان آن بکاهند و آن را لجن مال سازند. اين حضرات هرگز نخواسته اند خدمت عظيم حزب توده ايران را که براي نخستين بار انضباط کورکورانه ارتش شاهنشاهي را شکست و افسران جوان را آگاه ساخته عليه آن برانگيخت و متشکل کرد ببينند و اين افتخار بزرگ را بشناسند. آنان نخواستند به اين پرسش پاسخ دهند که چرا اين همه ارتشي به حزب توده ايران که حزب مخفي "غيرقانوني" بود پيوستند و خطر مرگ را به جان خريدند ولي به احزاب سازشکار نپيوستند و چرا اين گونه احزاب و سازمان ها با آن همه ادعا نتوانستند يک صدم حزب توده ايران در صفوف ارتش شاه نفوذ کنند.

 آيا جز اين بود که مشي حزب توده ايران انقلابي و صحيح و لذا جاذب و نيروبخش بود؟ آيا جز اين بود که اين سازمان ها اصولا" نمي خواستند در ارتش فعاليت کنند و آن را قرق "اعليحضرت" مي دانستند.

    کساني که اين افتخارات را نمي بينند، فقط در اين باره سخن مي گويند که در 28 مرداد حزب توده ايران از سازمان افسري به درستي استفاده نکرد. در پاسخ بايد بگوييم که:

    طبق دستور و رهنمودهاي حزب افسران توده اي در دوران مصدق بزرگ ترين خدمات ها را به نهضت ملي ايران کردند و هر چه از دستشان برمي آمد براي حفظ حکومت مصدق به عمل آوردند. تاريخ اين خدمت بزرگ را ارج خواهد گذاشت.

    و اما در اين باره که چرا سازمان افسران حزب علي رغم مصدق جلو کودتا را نگرفت بايد تاکيد کنيم که: 

    حزب توده ايران که قصد پشتيباني از حکومت مصدق را داشت صادقانه در اين راه
مي کوشيد. افسران توده اي را با اين روح پرورش مي داد و لذا سازمان افسري را براي يک اقدام نظامي علي رغم مصدق آرايش نمي داد.  

افسران توده اي در سراسر کشور و در پادگان هاي مختلف پراکنده بودند.

    به علاوه فراموش نکنيم که سازمان افسري حزب توده ايران پس از ضربات سنگين سال 1325 در سال هاي 30-31 تازه داشت از نو جان مي گرفت. سازمان افسري حزب توده ايران در سال 1333 که لو رفت 466 نفر عضو داشت که از اين گروه 120 نفر پس از کودتاي 28 مرداد به حزب پيوسته بودند. اين سازمان به علت خصلت انقلابي آن نمي توانست در افسران رده هاي بالاي ارتش شاهنشاهي نفوذ کند. افسران جوان و خلقي به سوي آن مي آمدند. به طوري که در28 مرداد 1332 قريب 90% اعضاي سازمان را درجات زير سرگرد تشکيل مي دادند و بخش اعظم آنان از افسران غير صفي: فني و پزشکي و شهرباني و ژاندارمري بودند و حزب به دليل اين که سال ها پنهان و تحت پيگرد بود مي بايست عده اي از افسران رده بالنسبه بالا را در پست هاي اداري و اطلاعاتي و دادرسي ارتش و غيره نگاه دارد تا سپري براي حزب به وجود آورند.   

 

پي گفتار

    ما را قصد آن نيست که در اين پي گفتار جنبش ملي شدن نفت و تجربه 28 مرداد را جمع بندي کنيم. اين جنبش آن چنان پربار و اين تجربه آنچنان غني است که بايد نتيجه گيري از آن را باز گذاشت و در زندگي زنده و روزمره، موافق شرايط از آن پند آموخت.

    در اين جا فقط به آن رشته اصلي که نبرد ديروز را با انقلاب امروز مستقيما" به هم مي پيوندد اشاره مي کنيم. مبادا نهضت انقلابي ما يک بار ديگر دچار همان سرنوشتي شود که در گذشته شد. متاسفانه کساني در اين جهت مي کوشند و پي گيرانه و آزادانه هم مي کوشند.

    جنبش ملي شدن نفت ايران، بيش از همه از تفرقه نيروهاي ملي، از ناروشني شعارها، و عدم شناخت درست دوست و دشمن زيان ديد. محافل امپرياليستي و عوامل خرابکار آن ها توانستند از اين وضع استفاده کرده، خود را در صف نيروهاي ملي جا بزنند، دو به همزني کنند و در لحظه حساس نيروها انقلابي را فلج سازند و دروازه ها را به روي دشمن بگشايد.

    بايد از تجربه گذشته پند گرفت، دوست و دشمن انقلاب را شناخت. هدف و مقصود را دقيقا روشن کرد و در صداقت کساني که دانسته و طبق نقشه شعارهاي انحرافي مي دهند، نفاق افکني مي کنند و هر بار که زمينه ايجاد وحدت نيروهاي انقلابي فراهم مي شود با حادثه سازي خصومت مي آفرينند، ترديد کرد. متاسفانه امپرياليست ها دراين انقلاب (57) هم از کوتاهي حافظه نيروهاي صديق انقلابي بهره گرفته و بسياري از شگردهاي زمان مصدق را تکرار مي کنند. آيا ما واقعا" يک بار ديگر به دام خواهيم افتاد؟

    حلقه مرکزي تلاش هاي خرابکارانه دشمنان انقلاب ايران ايجاد فاصله ميان حزب توده ايران و ساير نيروهاي انقلابي است. محافل امپرياليستي مي کوشند با استفاده از آن زمينه روحي که ساواک و جاسوسان رسمي آمريکا طي 25 سال عليه حزب توده ايران به وجود آورده اند، از ارزش همکاري حزب ما با ساير نيروهاي ضد امپرياليستي بکاهند و صداقت ما را در اين امر زير علامت سئوال بگذارند. آن ها اين دروغ بزرگ را هر روز تکرار مي کنند که گويا حزب توده ايران در مبارزه عليه انحصارات امپرياليستي نفت فعال نبود و يا از مصدق چنان که بايد دفاع نکرد.

    واقعيت هاي تاريخي که ما گوشه اي از آن را نشان داديم ثابت مي کند که ما توده اي ها مبارزه قاطع عليه شرکت استعماري نفت انگليس را سال ها و سال ها پيش از سازمان هاي ديگر زماني که سازمان هاي وابسته به مصدق اصلا" وجود نداشتند شروع کرديم. کمونيست هاي ايران زماني عليه قرارداد 1933 برخاستند و زندان و تبعيد و شکنجه را به جان خريدند که هيچ کس ديگري  در ايران و از جمله مصدق حتي يک کلمه عليه آن نمي گفت.

    حزب توده ايران نيز که راه حزب کمونيست ايران را ادامه مي داد سال ها تنهاي تنها عليه شرکت سابق رزميد، به خاطر آن صدمات سنگين ديد، مجبور به کار پنهاني شد، و با وجود اين نيروي توده ها را عليه استعمار تجهيز کرد.

    در مورد تاخير حزب ما در پذيرش شعارملي شدن نفت مطالب خصمانه فراواني گفته اند. حقيقت همان بود که در اين کتاب توضيح داديم. اما نکته مهمي که حتما" بايد مورد توجه قرار گيرد اين است که حزب توده ايران ملي شدن نفت را جدي مي گرفت و مي دانست که نفت را نمي توان با کمک فئودال ها و امپرياليست هاي آمريکايي ملي کرد.

    ملي کردن نفت در ايران سال 30، يعني انقلاب ملي و دموکراتيک و لذا بايد براي انجام آن استراتژي متناسبي مي داشتيم.

    حزب ما شعار ملي شدن نفت را به اين معنا پذيرفت و به همين مناسبت تا آخر از آن دفاع کرد. حزب ما تنها حزبي بود که ملي شدن نفت را در ارتباط با مبارزه طبقاتي درون جامعه و با مناسبات عمومي اقتصادي سياسي جامعه ايران با جهان سرمايه داري مطرح ساخت براي متشکل کردن کارگران و دهقانان، براي به ميدان کشيدن توده مردم در مبارزه ضد امپرياليستي کوشيد و موفق شد.

    متاسفانه اکثريت قريب به اتفاق کساني که در آغاز شعار ملي شدن نفت را پذيرفته بودند، آن را وسيله جلوگيري از انقلاب وسيله مهارکردن توده مردم مي دانستند و زماني که مبارزه ضد امپرياليستي چهره واقعي توده اي خود را نشان داد از آن روي برتافتند.

    دکتر محمد مصدق بدون ترديد سياستمدار بزرگي بود که در بازي هاي سياسي کوتاه مدت موفقيت هاي بزرگي کسب کرد. اما مشي دوربرد او نادرست بود و شکست 28 مرداد را در بطن خود داشت.

    اين اختلاف در استراتژي و تاکتيک بدون ترديد ميان ما و مصدق دشواري هايي به وجود مي آورد که عناصر خرابکار معمولا همه گناه آن را به گردن ما مي گذارند و در اين باره دروغ هاي غرض آلودي به هم مي بافند. ولي حقيقت اين است که ما و فقط ما بوديم که براي رفع اين دشواري ها کوشيديم و به طور يک جانبه از مصدق حمايت کرديم.

    ما در سرتاسر دوران مصدق با وجود اين که حزبي مخفي بوديم و کم ترين حمايتي از طرف مصدق و جبهه ملي نمي ديديم که سهل است از جانب همان ها هم سرکوب مي شديم، همواره در لحظات حساس کنار مصدق ايستاديم، از همه کارهاي مثبت او حمايت کرديم. در سي ام تير 1331، کودتاي شهريور مهر 1331، در نهم اسفند ماه 1331، و 25 مرداد ماه 1332 ما مصدق را از سقوط نجات داديم و در 28 مرداد هم با تمام قوا آمادگي خود را اعلام کرديم، اصرار ورزيديم، ولي مصدق و يارانش دست اتحاد ما را نفشردند و ما را تنها گذاشتند. بايد علت طبقاتي اين امر را دريافت. بايد دانست که نمايندگان بورژوازي ملي در اين لحظات حساس نتوانستند و نخواستند گام بزرگي به جلو بگذارند.

    فراموش نکنيم که اگر کودتاي 28 مرداد طبق پيشنهاد حزب توده ايران با جبهه متحد خلق و با شرکت فعال زحمتکشان مسلح شکسته مي شد که تنها راه شکستن کودتا بود انقلاب ايران وارد مرحله کيفي نويني مي گشت. جنبش ملي شدن نفت چنان که در ماهيتش بود به يک انقلاب ملي و دموکراتيک فرا مي روييد. ستون فقرات ارتش محمدرضا خاني و نظام پليسي آن مي شکست، دربار براي هميشه سرنگون مي شد و نفوذ امپرياليسم آمريکا به دنبال امپرياليسم انگليس طرد مي شد، محو فئوداليسم و اجراي تحول بنيادي در مناسبات اجتماعي به سود دهقانان، بهره برداري ملي از نفت و صنعتي شدن کشور در دستور روز قرار مي گرفت...

    مصدق و ياران و به طريق اولي سازشکاران اطراف او حاضر نشدند در اين راه گام بردارند.

    سرهنگ مبشري مسئول تشکيلات سازمان افسري در موقع بازجويي و زير حکم اعدام در پاسخ بازپرس نظام که مي پرسد:

    "مگر مصدق داراي رويه و مرام حزب توده بود که مي گوييد حزب منحله توده با مصدق موافق بود." [11]

پاسخ مي دهد:

   " مصدق داراي رويه و مرام حزب توده نبود ولي حزب توده ايران نسبت به حکومت او موافق بود به علت اين که مصدق کارهايي انجام داد که حزب توده موافق بود." [12]

    ستوان بختياري در پاسخ پرسش نظير مي گويد:

    "تاکتيک حزب توده ايران همين بود که از حکومت مصدق پشتيباني کند." [13]

    در برابر اين همه صداقت ما از متحدين بالقوه خود تاکنون چيزي جز ناسزا تحويل نگرفته ايم.

    معدودي از رهبران و مسئولين جبهه ملي که تصادفا پس از 28 مرداد و يا سال هاي  بعد به زندان افتاده و محاکمه شده اند، دفاع خود را براين اساس استوار کرده اند که دشمن کمونيسم اند، با حزب توده ايران مبارزه کرده اند و بهتر از رژيم شاه مي توانند با "کمونيسم" مقابله کنند و لذا نبايد در زندان شاه بمانند. اين جمله "دفاعيه" بقايي حرف دل اکثريت آنان است که در دادگاه گفت:

    "هيچکس در ايران به اندازه من و دوستانم بر ضد انقلاب مبارزه نکرده است." [14]

    ما از سرنوشت خود که دست دوستي مان از طرف نمايندگان بورژوازي با ناسزا رد مي شود گلايه اي نداريم، ما رسالت تاريخي خود را مي شناسيم و مي دانيم که براي پيروز شدن بر امپرياليسم، و انجام تحول بنيادي در جامعه بايد به اين محدوديت طبقاتي، به اين وحشت از انقلاب هم پيروز شد، ضد انقلاب را منفرد کرد و انقلابيون را متحد ساخت.

    حزب توده ايران همواره آگاه ترين، صادق ترين و جوينده ترين بخش جنبش ملي شدن نفت بود. حتي در لحظاتي که حزب ما در مشي کوتاه مدت خود مرتکب اشتباه مي شد يک سر و گردن از سياست بازان پخته اي که پشت سر مردم با ماموران "سيا" جلسه مي کردند بالاتر بود. در برابر هر اشتباه تاکتيکي ما که دشمنان انقلاب و نوکران سرمايه داري بين المللي 25 سال است با بوق و کرنا بر سر کوي و برزن جار مي زنند، هزاران قهرماني و فداکاري صادقانه، صدها تلاش پي گير براي آموختن و بهتر رزميدن، ده ها نبرد براي اصلاح مسير وجود دارد. و اما در آنسوي سنگر، در قبال هر اشتباه ما ده ها خيانت استراتژيک آشکار و دانسته مي توان ديد.                

 

 روزنامه کيهان، 29 مرداد ماه 1332[1]

 پنج روز رستاخيز ملت ايران، نوشته منصور علي اتابکي، احمد بني احمد، چاپ تهران 1337، صفحه 201 تکيه از ما است [2]

 همان جا، صفحه 204[3]

 همان جا، صفحه 206[4]

 رفيق نورالدين کيانوري هم وجود رابطه ميان دفتري و کودتاچيان را به مصدق اطلاع داد اما او ايجاب نشد [5]

 خاطرات افسران محافظ خانه مصدق، روزنامه اطلاعات، 28 و 29 مرداد ماه 1358[6]

 دکتر غلامحسين صديقي، مصاحبه با روزنامه دنيا، 20 شهريور ماه 1358[7]

 خاطرات ايرج داورپناه، افسر محافظ خانه مصدق، روزنامه اطلاعات، 29 مرداد ماه 1358[8]

  کرميت روزولت، کتاب ياد شده ، صفحات 190 تا 193[9]

 لنين، کارل مارکس،زندگينامه کوتاه با فشرده اي از مارکسيسم، ترجمه ف.م. جوانشير،  تهران 1358، صفحه 53[10]

 کتاب سياه درباره افسران توده، تهران 1334، صفحه 289-290 [11]

 کتاب سباه درباره افسران توده، تهران 1334، صفحه 289-290[12]

 کتاب سباه درباره افسران توده، تهران 1334، صفحه 289-290[13]

 دفاعيات بقايي در دادگاه روزنامه اطلاعات، 7 دي ماه 1340 [14]

 

 

انتشارات حزب توده ایران

سال انتشار :1358

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست

 

Free Web Counters & Statistics