نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه
شعله ی ما دخلِ اين شبُ مياره دخترک!

نویدنو:03/8/1385

شعله ی ما دخلِ اين شبُ مياره دخترک!
برای دل آرا دارابی و حنجره اش که بر بوم های نقاشی فرياد شده است
هژير پلاسچی



ديوانه ای دختر! با اين رنگ های خاکستری روی بوم و اين فريادهايی که انگار مچاله شده اند در آدم هايت. ديوانه ای! اين همه نديدن خودت برای چه؟ اصلا مگر آن بی شرف، از تبار بی شمار بی شرفانِ زمين چقدر به تو فکر می کند؟ می دانی که حالا دارد در زندان برای خودش سوت می زند و منتظر است زودتر تو در انتهای چوبه ی اعدام رقصيده باشي؟

هی لی لی زمانه ی من! حالا که نشسته ای پشت بوم نقاشی ات لابد می دانی زيادی عاشق بوده ای در اين زمانه ی بی همه چيز، زمانه ی دوستت دارم های کوتاه، زمانه ی بی حوصلگی های مدام.

حالا دختر شبينه هايِ ماهِ راه راهِ ميله دار! وقتی که تو نيمه شب کابوس طناب دار می بينی و از خواب می پری هراسان، من با سيگاری نيم سوخته از پشت پنجره ی خانه ی کوچکم پيرزنِ همسايه را ديد می زنم که عادت دارد هر شب لخت مادرزاد گل های باغچه ی پاييز زده اش را آب دهد. زندگی به همين بيهودگی است. باور کن! اصلا بگذار بگويمت تو بازمانده ی نسلی هستی که دارد تمام می شود. در ست مثل دايناسورها. تخم شما شوريدگان شيدايی زمين را ملخ خورده است. و اين ملخ نمی دانم چرا نمی رود سر وقت تخم کرکس های مرده خوار، پيران رصدخانه های مرگ!

مراقب خودت باش خواهر ديوانه ی زمين! سرما نخوری در برودت اين بادهای ديوانه. کاش بودی. کاش همين لحظه اينجا بودی تا زير اين باران تکه تکه بزنيم به دل اين شهر که برای نفس های تو تنگی می کند.

دل آرای جهان! مشغول ثبت عشق! اين را بدان، آن روز که تو را به سوی ميدان اعدام می برند من همين تنِ رنجورِ تنهامانده را زير پاهايت فرش می کنم. طناب دار را لعنت کن! اين دنيای پلشتِ نکبتی ارزش زنده ماندن ندارد اما تو بايد زندگی کنی. آبروی زمين محتاج توست. زنده بمان دختر!

خارج از دستور
۱: شب پيش چيزکی نوشتم از سر وظيفه انگار در باب نمی دانم چه. اما نبود آن چيزی که می خواستم پس پاک شد از آرشيو اين رايانه ی همدم. اين نمايشگاه امروز اما عنصر مشکوک ذهنم را بيدار کرد انگار. پس بيهوده نيست که اين بار همه ی اين پست بوی دل آرا بدهد. تنها همين که طاهره ی خوب در خراب آبادش يکی از هذيان های منثور من را مهمان کرده است. لطفت بی کرانگی کرده عزيز! ممنون.

خارج از دستور
۲: تاريک ترين نقاشی های يک نقاش را بخوانيد به قلم شايا شهوق در شنگرف.

تريبون آزاد: بخوانيد ,اينجا, را از دل آرا دارابی: ,آن سوی خط فرضی زمان/ آنجا که گذشته ها جا مانده!/ و از نق نق ساعت مزاحم اينجا خبری نيست!/ آنجا که ثانيه بدون احساس حقارت زاده می شود!/ من جا مانده ام!/ و حالا ... اينجا/ چيزی شبيه همين سيم خاردار روی ديوار،/ به دور کالبد متروکم می پيچد!/ روحم کالبدم را ترک گفته/ و... من تنهايم!/ اينجا متروکه است و ثانيه در بطن سکون/ سقط می شود!/ اينجا ريش خندت می کنند!/ اينجا زمان اثبات شدنی نيست!/ اينجا مجوز انسان بودنت را باطل می کنند/ اينجا ... اينجاست و من تنهايم!,

تابلوی اعلانات: ,تابلوهای نقاشی ام که برای ديدنشان نمی دانم از کدام جاده ی سرزمين عشقتان آمده ايد، يک سری نقاشی آبکی يا بی حرف نيستند! همگی فتورئال های دردناک و واقعی روح زندگی ماست. تمامشان با عشق قلم خورده اند. حتی زمانی که قلم هايم شکسته می شد اين انگشت هايم بود که با قدرت عشق ساعت ها بالا و پايين شد. محو و محوتر کرده، بافت و ساخت و احساسم را رنگ به رنگ بافت ... و بافت ...

تمامشان از مکانی با امکاناتی زير خط استانداردهای انسانی کشيده شدند. عزيزان يعنی اين که می توان در جايي، يا جامعه ای غيرآزاد يا محروم زندگی کرد ولی آزاد بود و اجازه ی اعمال هر نظر و قدرتی را نداد. در مکانی يا جهانی سياه بخت زنده بود و احساس سعادت کرد. می توان بدون نياز به اميد يا نااميدی زندگی کرد بی آن که زندانی زندان آرزوها بود. چگونه ها و واقعيت های موجود را بپذيری بی آن که باورشان کنی و در حضور باشی! ... مهم نيست در کجا.

نه عزيزانم يک بار نپنداريد اين قلم، جوهرش اضافه کرده است که اين طور بی وقفه در تاريکی می نويسد! نه! ... اينجا خودکار کيمياست. نفسم هم از جای گرمی درنمی آيد. برای آموختن و دانستن بهای سنگينی دادم. جوانيم را ... اينجا اوضاع چندان مناسب نيست ... اينها همه شگفتی های زندگی ست، تلنگر زيبای عشق!

... عشق و شادی اين مجموعه ی غمناک، بی هيچ قائم بودن به دليلی تقديم همه ی شما باد! شمايی که دوستتان دارم بی هيچ دليل ... و ديگر همه چيز با خداست. برای رهايی دل آرا و دل آراهای ديگر دعا کنيد.,

اين بخشی است از کاغذنوشته ی دل آرا دارابی از زندان رشت برای نمايشگاه نقاشی هايش در نگارخانه ی گلستانِ دروس که از 28 آبان در آنجا برپاست و تا 4 آبان نيز چنين خواهد بود، هر روز از ساعت 16 تا 20. حوصله ی شرح دوباره ی قصه ی دل آرا را ندارم. برويد و ببينيد تنها يادتان باشد برای دل شعر آن شاعر بارانی هم که شده دستمالی سپيد، پاکتی سيگار و گزينه شعر فروغ را هم همراه داشته باشيد. احتمال گريستن شما بسيار خواهد بود.

http://havari.blogfa.com/post-35.aspx

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics