خانه - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها - تماس وهمکاری - ویژه نامه               

عمران صلاحی در گذشت

نویدنو:15/7/1385

 

حالا حکایت ماست

قطار ماند ومرد رفت

عمران صلاحی در گذشت

 

 

 

نویدنو ضمن گرای داشت یاد عمران صلاحی ویژه نامه زیر را تقدیم خوانندگان گرامی می نماید .

مراسم تشییع پیکر عمران صلاحی برگزار شد

 

اخبار روز:

حیاط خانه هنرمندان ایران، صبح روز پنجشنبه از جمعیتی مملو بود که برای بدرقه چهره طناز شعر معاصر ایران گرد هم آمده بودند؛ عمران صلاحی که خود در این سال‌ها بدرقه‌گر بسیاری از اهل هنر این سرزمین بود.
به گزارش خبرنگار بخش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در این مراسم، پیام عباس توفیق از آمریکا که درگذشت عمران صلاحی را به خانواده و اهل قلم تسلیت گفته بود، توسط علی‌اکبر گودرزی طائمه خوانده شد.
سپس او شعر «من بچه‌ی جوادیه‌ام» عمران صلاحی را برای حاضران خواند.
در ادامه، غلامحسین سالمی با قرار گرفتن در پشت تریبون، چند مرتبه با لحن بلند گفت: من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی‌کنم.
او با دعوت از جواد مجابی برای سخن گفتن، خطاب به حاضران که عده‌ای از آنان شروع به خواندن سرود «ای ایران» کرده بودند، اعلام کرد: خواهش می‌کنم توجه کنید، لطفا نه سرود بخوانید و نه شعاری بدهید.
مجابی هم در سخنانی، درگذشت عمران صلاحی را به خانواده‌اش و دوستداران فرهنگ تسلیت گفت و در نوشتاری خاطرنشان کرد: «نمی‌میری و نمی‌میرند کسانی؛ بس‌که شکل زندگی‌اند. عمران از مرگ نمی‌گفت و نمی‌نوشت؛ اما از پس خنده‌ی لابه‌لای کلماتش می‌توانستی دریابی که گریه‌ای در کار است. عمران عین شرافت آدمیزادی بود که از سرزمین هرز بی‌حاصل، چون بهار عبور می‌کرد و این شرافت رفیقانه را خرج همه کرد».
سپس مدیا کاشیگر از همگان خواست که به صدای عمران صلاحی که قرار بود از تریبون پخش شود، گوش کنند که به‌علت مشکل فنی، این امر میسر نشد. او با دعوت از محمود دولت‌آبادی برای صحبت، مراسم را ادامه داد.
دولت‌آبادی نیز در نوشتاری متذکر شد: «چه بگویم و چگونه بسرایم درباره‌ی انسانی و مردی که هیچ به مرگ نمی‌مانست؟! انسانی به‌قامت و پیراسته در عین سادگی که "شکیب" برازنده‌ی او بود، با آن چهره‌ی زیبا و سرشت به لبخندی انگار ازلی. چه بگویم که چون غافلگیر نیستن می‌شویم، در عین ناباوری اشک بیرون می‌شود از دیده‌ها! نه، عمران صلاحی هیچ به مرگ نمی‌مانست، از آن‌که او خود زندگی بود، درخشان و دل‌زنده با چشمانی که روشنایی و دوستی از مردمک‌هایش سرمی‌ریخت و تو را مجاب هم‌زبانی خود می‌کرد. با او نزیسته بودم چنان‌که بتوانم در لطیفه‌هایش به‌تفسیر، متنی بنگارم، اما او در گذر گفت و سخن هم رعایت رفتار را داشت، و خیلی صمیمی بود».
دولت‌آبادی همچنین در متنی که خواند، آورده بود: «چگونه شده است این زندگی غم‌بار، این آژنگ‌های نشسته بر پیشانی آدمیان که انگار به عادتی سخت و سمج درآمده است. چندان که حس شادمانی و زیستن آن‌گونه که عمران بود، رفتاری نابه‌هنجار می‌نماید. عمران را به یاد می‌آورم و می‌دانم که در یادها سفر خواهد داشت».
سپس صدای سخنان طنز و جدی عمران صلاحی - مربوط به مراسم نکوداشت کامبیز درم‌بخش که چندی پیش در همین مکان برگزار شده بود - پخش شد؛ و بسیاری از حاضران را اندوهگین کرد.
در پایان مراسم، پیکر این شاعر و طنزپرداز با تشییع حاضران برای خاک‌سپاری به‌سوی قطعه‌ی هنرمندان بهشت زهرا تشییع شد.
به گزارش خبرنگار ایسنا، در این مراسم، جمع کثیری از اهالی فرهنگ و هنر، شاعران، نویسندگان، هنرمندان عرصه‌های مختلف و روزنامه‌نگاران حضور داشتند.

 

وداع با عمران صلاحي

اعتماد ملي- احسان عابدي:‌ روزها از پي هم آمدند و رفتند تا فرصت عمران صلاحي هم به پايان برسد. حالا صلاحي آرام گرفته و ديگر از شيطنت‌هايش خبري نيست. كسي امروز در كنار او نمي‌خندد اما گريه هم نبايد كرد چون گريه با مرام عمران صلاحي جور در نمي‌آيد. صلاحي طنزپرداز يك عمر خنده را ترويج كرد. قدم به هر محفلي كه مي‌گذاشت خنده را به ارمغان مي‌آورد. پس خاطراتش را گرامي ‌بداريم.عمران صلاحي خيلي ناگهاني درگذشت، نيمه‌شب يازدهم ماه مهر. قلب مهربان او نتوانست بيش از اين دنيا را تاب بياورد و امروز در قطعه هنرمندان بهشت‌زهرا براي هميشه آرام مي‌گيرد.

تولد و كودكي صلاحي

عمران صلاحي دهم اسفندماه سال 1325 در تهران به دنيا آمد. پدرش كارمند اداره راه‌آهن و از اهالي اردبيل و مادرش اهل باكو بود. هنوز تحصيلات ابتدايي خود را به پايان نرسانده بود كه همراه با خانواده خود به شهر تبريز رفت و چند سالي را در آنجا سپري كرد. اما ظاهرا سفر به تبريز براي خانواده صلاحي به هيچ وجه خوش‌يمن نبود. عمران صلاحي خاطرات خود از آن سال‌ها را چنين روايت كرده است: <خواهر كوچكي داشتم كه با يك سرماخوردگي ساده از دستمان رفت و من خيلي غمگين شدم. براي او چيزهايي نوشتم كه با توجه به سن و سالم، بسيار ساده و ابتدايي بود. شكل و محتواي آن يادم نمي‌آيد. پانزده ساله بودم كه خبر فوت پدرم را آوردند. در يك زمستان سرد، پدر من با چند نفر از همكارانش از شدت سرما در يك واگن باري كهنه در بشكه‌اي آتش روشن مي‌كنند و در واگن را مي‌بندند. حتي درزها و روزنه‌هاي واگن را هم مي‌پوشانند. گازي كه از سوختن قير يا روغن بشكه در واگن توليد مي‌شود، آنها را دچار خفگي مي‌كند. هيچ‌كس نمي‌تواند جان سالمي به در ببرد، به جز يك نفر كه كف واگن افتاد بود و از هواي پايين در تنفس مي‌كرد. در آغاز نوجواني ضربه سنگيني بر اثر مرگ پدرم به من وارد شد.>

صلاحي شاعر

سرنوشت اينگونه رقم خورده بود كه صلاحي شاعر شود، آنچنان كه گفته است: <به جاي اينكه من شعر را انتخاب كنم، شعر مرا انتخاب كرده است.> ‌ صلاحي در عرصه شعر فرم‌ها و تجربه‌هاي بسيار متفاوتي را پشت سر گذاشته است؛ گاهي ترانه و اشعار كلاسيك همچون مثنوي، غزل، قصيده و دوبيتي سروده و گاهي اشعاري در اوزان نيمايي و در ساليان اخير هم شعر سپيد. او حتي گفته است: <زماني شعرهاي فولكلوريك مي‌گفتم. ترانه‌سرايي هم مي‌كردم. در روزنامه توفيق كه بودم، شعرهاي تنبكي مي‌گفتم. حتي براي آگهي‌هاي تجارتي هم شعر گفته‌ام.>صلاحي همه اينها را ناشي از تصادف در زندگي خود دانسته. او با اشاره به گذشته‌هاي دور خود گفته است: <هيچ وضعيت مشخصي نداشتم. اولين شعر من در پانزده سالگي، زماني كه در شهر تبريز بودم در مجله اطلاعات كودكان چاپ شد. كارم را با مثنوي آغاز كرده بودم و هيچ راهنمايي هم در زمينه شعر نداشتم. اصلا شعر نو و نيما را نمي‌شناختم. در عمرم چهره هيچ شاعري را نديده بودم و فكر مي‌كردم كه شاعران، قيافه‌هاي خيلي عجيبي دارند.>او در سال 1342 همراه با خانواده خود به تهران مي‌آيد و در همان سال به انجمن‌هاي ادبي پايتخت راه پيدا مي‌كند، انجمن‌هايي براي كهنه‌سرايان. خاطره صلاحي از اين انجمن‌ها نيز خواندني است: <دوستم شاگرد تعميركار دوچرخه بود. يكي از مشتري‌هاي آنها در جلسات ادبي رفت و آمد داشت و از طريق همان بود كه پاي من هم به اين جلسات باز شد. تازه آن زمان بود كه فهميدم شاعران آنقدر‌ها هم كه فكر مي‌كردم، قيافه جالبي ندارند.>حضور عمران صلاحي در اين جلسات نقطه آغاز راهي بود كه تا سال‌ها با سرودن شعرهايي در قالب‌هاي كلاسيك توسط اين شاعر طي شد. او غزل‌هاي بسياري سروده كه بخشي از آنها در دهه‌هاي چهل و پنجاه در دو مجموعه <گريه در آب> و <ايستگاه بين راه> منتشر شده است. در دهه هفتاد نيز مجموعه‌اي با نام <آي نسيم سحري يه دل پاره دارم چن مي‌خري؟> منتشر كرد كه يكي از دفترهاي آن به غزل‌هاي او اختصاص دارد. ‌

سال 1345 زماني كه عمران صلاحي هنوز تحصيلات خود در دبيرستان را به پايان نرسانده بود، در روزنامه طنز <توفيق> مشغول به كار شد. صلاحي كم و سن سال‌ترين نويسنده روزنامه بود اما تجربه توفيق باعث شد كه از همان زمان اركان اشعار آينده خود را پايه‌گذاري كند. نگاه ساده و بي‌پيرايه او به زندگي روزمره مردم عادي و به تصوير كشيدن آنها با زباني محاوره‌اي و اغلب طنزآميز را مي‌توان نتيجه همان دوران دانست. شمس‌لنگرودي در كتاب تحليلي شعر نو درباره شعرهاي صلاحي مي‌نويسد: <عمران صلاحي از معدود شاعراني بود كه هم از نخست زباني ويژه خود داشت. اشعاري عموما جامعه‌گرا، ساده، با تصاويري بديع، طنزي پنهان و خوش‌آهنگ كه مي‌توانست تاثيرگذار هم باشد. ولي همكاري مدام با نشريات فكاهي شايد سبب شد كه گاه اشعارش به هزل گرايد و چهره حقيقي اشعارش پنهان بماند.>

شانس بزرگ صلاحي

عمران صلاحي آشنايي با پرويز شاپور را بزرگ‌ترين شانس زندگي خود عنوان كرده است. پرويز شاپور طنزنويس معروف و همسر فروغ فرخزاد، با اغلب شاعران معروف و پيشرو دوست بود. پس از دوستي با صلاحي نيز پل ارتباطي صلاحي با اين شاعران شد. صلاحي گفته است: <يك روز شاپور به تحريريه توفيق آمد و كتاب هواي تازه را براي من آورد. تا آن موقع اسم شاملو را هم نشنيده بودم. شب تا صبح نخوابيدم و كتاب را خواندم. همان روزها شاپور پيشنهاد داد كه كارهاي مشتركي براي شاملو در مجله خوشه انجام دهيم. شاپور سوژه مي‌گفت و من كاريكاتورش را مي‌كشيدم. بالاي آن هم مي‌نوشتيم شرح از پرويز شاپور، طرح از عمران صلاحي.>

در نهايت، احمد شاملو با انتشار شعري از صلاحي در مجله خوشه فصلي تازه از زندگي او را رقم مي‌زند و به گفته خود، از آن پس به سرودن شعر در قالب‌هاي نو گرايش پيدا مي‌كند. اين شعر از معروف‌ترين اشعار صلاحي است و در سال 1352 نيز با اسم <عيادت> در مجموعه <گريه در آب> منتشر شد. ‌

<گريه در آب> اولين مجموعه شعر عمران صلاحي است و يك هفته‌اي از انتشار آن نمي‌گذرد كه توسط اداره سانسور حكومت پهلوي از بازار جمع‌آوري مي‌شود. كتاب دچار جرح و تعديل فراوان مي‌شود و سرآخر در سال 57 با حذف چند شعر تجديد چاپ مي‌شود. اين كتاب مجموعه‌اي از اشعار نيمايي، غزل و ترانه‌هاي عمران صلاحي است.

او در همان سال‌ها هم به ترانه‌سرايي توجه داشت و همراه موج نويي كه در زمينه ترانه‌سرايي با دوري گزيدن از رمانتيسم محض به وجود آمده بود، او نيز فعال بود. در همان سال‌ها چندين ترانه او را خوانندگان معروف به آواز خواندند. ‌

صلاحي در سال‌هاي 55 و 56 دو مجموعه شعر ديگر هم به نام‌هاي <ايستگاه بين راه> و <قطاري در مه> منتشر كرد كه ادامه تجربيات پيشين او در كتاب <گريه در آب> بودند. اما مجموعه چهارم او با نام <هفدهم> كاملا متفاوت از همه اين آثار بود. شاعر در اين اثر تصاويري از قتل عام مردم توسط نيروهاي نظامي شاه در روز هفدهم شهريور ماه سال 1357 را ثبت مي‌كند، بدون اينكه خود را درگير مسائلي چون وزن، قافيه و... كند. او در اين باره گفته است: <روزي كه قتل عام ميدان ژاله اتفاق افتاد من تصادفي آنجا بودم. صحنه‌هايي كه آن روز ديدم چنان مرا تكان داد كه شب رفتم روي پشت بام و تا صبح گريه كردم و شعر نوشتم. ديگر به هيچ چيزي كار نداشتم، به اينكه شعر من وزن و انسجام دارد يا نه. فقط به فكر نوشتن بودم. حاصل ملغمه‌اي شد كه اسمش را هفدهم گذاشتم.>

مجموعه شعر هفدهم اگرچه به خاطر غلطيدن در ورطه شعار چيزي به مرتبه شاعر نمي‌افزايد اما از اين نظر اهميت مي‌يابد كه صلاحي با كنار زدن تمام قواعد دست و پاگيري كه خود را به آن محدود كرده بود، تجربه ديگري را آزمايش مي‌كند، تجربه‌اي كه در اواسط دهه شصت به پختگي مي‌رسد. ‌

صلاحي در سال 1366 به شعر سپيد روي مي‌آورد: <در آن روزها زندگي من بسيار پرتلاطم شده بود. مانند آدمي بودم كه با شتاب مي‌دود و در عين حال حرف هم مي‌زند. اشعارم در هيچ قالبي نمي‌گنجيد. تصميم گرفته بودم حرف‌هايم را به هر طريقي كه شده بگويم. بهترين كارهاي من در زمينه شعر سپيد، اشعاري است كه با الهام از كتاب هزار و يك شب سرودم و در مجموعه‌اي به نام هزار و يك آينه گردآوري كردم. اين كتاب سال‌ها بعد منتشر شد.>

پس از انتشار مجموعه هفدهم يك ركود در زمينه چاپ كتاب شعر براي صلاحي پديد آمد به گونه‌اي كه در طول بيست و دو سال تنها يك مجموعه به زبان تركي چاپ كرد كه اين مجموعه <پنجره دن داش گلير> نام داشت. برخلاف نظر بسياري كه صلاحي را به كم‌كاري در خلال اين سال‌ها متهم كردند، او در اين مدت بيشتر از هميشه شعر سرود و شايد بيشتر از هر شاعر ديگري. وي در اين باره گفته است: <من هميشه كمرو بوده‌ام. طنزهايي كه مي‌نويسم، مرا خيلي رك‌گو نشان مي‌دهد در حالي كه در زندگي خصوصي‌ام آدم خجالتي هستم، آن‌قدر كه حتي از مراجعه به ناشران هم عاجز بوده‌ام. هيچ‌وقت نتوانسته‌ام از ناشري درخواست كنم كه كتابم را چاپ كند. تمام اتفاقاتي كه در زندگي‌ام رخ داده، تصادفي است. حتي كتاب اولم نيز اگر دوستم آقاي بيژن اسدي‌پور نبود، شايد هيچ‌وقت چاپ نمي‌شد. تمام كتاب‌هاي شعر مرا دوستانم چاپ كرده‌اند. بعد از انقلاب به دليل همين كمرويي به سراغ هيچ ناشري نرفتم. هيچ ناشري هم سراغ من نيامد و اين بيست و دو سال طول كشيد.>

طلسم عمران صلاحي در نهايت سال 1379 با انتشار كتاب <آي نسيم سحري...> و تجديد چاپ كتاب‌هاي <گريه در آب> و <قطار در مه> شكست. پس از آن بود كه صلاحي كتاب‌هاي بيشتري را منتشر كرد، با شتاب فراوان

 

 

"اين پيچيدگی دم‌ها يک مقدار کار را پيچيده کرده است"

در سوگ عمران صلاحي، شاعر و طنز‌نويس
عمران صلاحی
در آخرين ساعتهای شامگاه ديشب عمران صلاحی شاعر، محقق و طنزنويس معاصر درگذشت. شهرت عمران صلاحی گرچه بيشتر به خاطر طنزهايش در مطبوعات است از او کارهای تحقيقی مهمی چون کتاب ,طنزآوران امروز ايران,، ترجمه‌هايی از آثار شاعران ترک‌زبان و چند کتاب شعر نيز برجا مانده است.

خبرهای بد زود منتشر مي‌شوند، و اگر خبر، از دست رفتن انسانی محبوب باشد بسيار زودتر. صبح امروز در حالی که چند ساعت بيشتر از مرگ عمران صلاحی شاعر، مترجم و طنزپرداز معاصر نگذشته بود جمع بزرگی از دوستان و دوستدارانش مقابل بيمارستان توس گردآمده بودند تا از چند و چون اين خبر غيرمنتظره آگاهی يابند. عمران صلاحی در آخرين ساعات شب گذشته، سه شنبه ۱۱ مهرماه بر اثر بيماری قلبی در گذشت. او را که عصر ديروز در يک جلسه شرکت کرده بود از آنجا به بيمارستان منتقل کرده بودند اما تلاش پزشکان برای نجات جانش به جايی نرسيد و جامعه‌ی ادبی ايران سوگوار يکی از چهره‌های شاخص دهه‌های اخير خود شد. از عمران صلاحی که نوشتن شعر و طنز را از اواسط دهه‌ی چهل آغاز کرده تاکنون بيست مجموعه شعر و نثر منتشر شده است. عنايت سميعی منتقد و شاعر مي‌گويد:
,عمران صلاحی شخصيت جامع‌الاطرافی بود. يعني، به گمان من در وهله‌ی اول شاعر بود، محقق هم بود ولی همه او را بيشتر به عنوان ظنز نويس مي‌شناسند.,
سميعی با اشاره به اين که طنز محتاج وجود فضای باز سياسی است معتقد است که در فضای سياسی بسته‌تر کار عمران صلاحي، همچون کار ديگر طنزنويسان، به سوی طنز اجتماعی سوق پيدا مي‌کند و طنز سياسی در اثار يکی دو سال اخير او کمتر به چشم مي‌خورد. عنايت سميعی که چهار دهه با عمران صلاحی دوستی داشته و با کار او به خوبی آشناست ويژگيهای آثار او را چنين توصيف مي‌کند.
,طنز عمران صلاحی تفاوتی اساسی و بنيادی با طنزهای همگنانش دارد. يعنی اگر چه او از ‌نوجواني، اگر اشتباه نکنم از ۱۷، ۱۸ سالگی کارش را با توفيق شروع کرد و به سرودن شعر و نوشتن طنز پرداخت، به سرعت توانست خودش را به عنوان يک طنز نويس متمايز و ممتاز به جامعه معرفی بکند. به خصوص در مقاطعی که فضای سياسی به نسبت بازتر بود عمران صلاحی سعی مي‌کرد با کمترين عبارات بيشترين پيام را از طريق طنز به مخاطب منتقل کند. طنز عمران هرگز آن تلخای طنز را نداشته است. حتما بايد تبسمی يا خنده‌ای را بر لب مي‌آورد و آن وقت پيام تلخ طنزآميز خودش را به ديگری منتقل مي‌کرد. به كمان من اين يک ويژگی اساسی در کار عمران بود که طنز نويس عبوسی به نظر نمي‌آمد و اگر چه جهان را تراژيک مي‌ديد، جنبه‌ی کميک آن را هرگز از ياد نمي‌برد.,
عمران صلاحی بارها به دليل طنزهايش با مشکل روبرو شده و بارها نيز مطبوعاتی که با آنها همکاری مي‌کرده بسته شده‌اند. او سال گذشته در گفتگويی برای صدای آلمان در پاسخ به اين پرسش که آيا بستن نشريه‌ها نيز به يکی از تخصص‌های او تبديل شده گفت:
,والله ما را جزو ,بستنی,‌ها حساب نکنيد. ما تلاشمان اين است که باز بکنيم. اما گاهی يک چيزی توی اين لوله‌ها گير مي‌کند که آن ديگر تقصير من نيست. يعنی من نمي‌دانم چرا اينجوری شده. خوشبختانه مجله کارنامه که اخيرا... اِ ... بد شد، خواستم بگويم اين که بد بدختانه تعطيل شد نوشته‌ی من باعث‌‌اش نبود. از اين نظر خوشبختانه و از بابت تعطيلی بدبختانه. خب طنز عوارض جانبی دارد و دست خود آدم هم نيست. من بعضی وقتها خيلی هم مراعات مي‌کنم که پا روی دم کسی نگذارم، ولی متاسفانه محدوده‌ی دم افراد مشخص نيست و يکهو مي‌بينی هرجا پا مي‌گذاری روی دم يک نفر پا گذاشته‌ای. جايی نوشته بودم چون اين دم‌ها به همديگر وصل هستند، دم اين را لگد مي‌کنی صدای يک نفر ديگر بلند مي‌شود. اين پيچيدگی دم‌ها يک مقدار کار را پيچيده کرده است. اما نه...، من اصلا دوست ندارم هيچ روزنامه‌ای تعطيل بشود!,
عمران صلاحی که سادگی و سلامت نوشته‌هايش در سلوک و زندگی شخصی و اجتماعي‌اش نيز جلوه‌ای دلنشين داشت در آستانه‌ی شصت سالگی درگذشت. مراسم تشييع پيکر او فردا، ساعت ۹ صبح پنج شنبه از خانه‌ی هنرمندان (خيابان ايرانشهر) آغاز خواهد شد تا برای خاکسپاری در قطعه‌ی هنرمندان به بهشت زهرا منتقل شود. ياد شاعر و نويسنده‌ی محبوب و محجوب ما گرامی باد.

بهزاد کشميري‌پور، گزارشگر صدای آلمان در تهران

 

به ياد عمران صلاحی


بهرام رحمانی
bamdadpress@telia.com

بخشی از شعر ,عيادت,

مرگ از پنجره بسته به من می?نگرد
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد كرد
در تنم خرچنگی است
كه مرا می?كاود
بستگانم از من می?ترسند
آشنايانم نيز
به ملاقات پرستار جوان می?آيند
(عمران صلاحی)

با کمال تاسف مرگ عمران صلاحي، نويسنده و شاعر و طنزپرداز برجسته را هم شنيديم. عمران را به علت سكته قلبی در بيمارستان ,توس, تهران، در سن 60سالگی از دست داديم. اين واقعه برای جامعه فرهنگی و ادبی ايران، همکاران و دوستان و خانواده عمران، بس سنگين است.
بنا به اظهار يکی از بستگان عمران، او عصر روز سه‌شنبه 11 مهر 1385- 3 اکتبر 2006، با احساس درد در قفسه سينه راهی بيمارستان كسری شد و از آن?جا به بيمارستان توس منتقل و در بخش سی.سی.يو بستری شد و بامداد روز بعد عزيزان و دوستدارانش را وداع گفت.

عمران، علاوه بر برجستگی در ادبيات و هنر فارسی و ترکی آذري، انسانی والا و مهربانی و متواضع و فروتن بود. او، در سراسر عمر خود، محکم و سرسخت از آزادی بيان و قلم و تشکل دفاع کرد. هر کسی که با عمران همنشين شد امکان نداشت که شيفته کلام زيبا و متانت وی نشود.
عمران صلاحي، در اسفند ماه سال 1325 متولد شد. او، فعاليت?های ادبی و هنری خود را با مجله‌ ,توفيق, شروع كرد. عمران، سال‌ها در مطبوعات از جمله ,گل ‌آقا, طنز مي‌نوشت.
او، از سال ١٣٥٢ به دعوت ,نادر نادرپور, به گروه ادب و هنر راديو و تلويزيون پيوست. از آثار او مي‌‏توان رمان طنزآميز از گلستان ببر ورقي، شايد باور نكني، گريه در آب، حالا حكايت ماست، عطاری در مه، ناگاه يك ناگاه و گزيده اشعار طنزآميز او، آی نسيم سحری نام برد.
عمران، همچنين به گردآوری و بررسی آثار ادبی كلاسيك و معاصر نيز پرداخته بود كه می?توان به طنزآوران امروز ايران، منتخب طنز معاصر با همكاری ,بيژن اسدی پور,، روياهای مرد نيلوفري، تحليل و بررسی شعرهای سرمد كاشاني، ملانصرالدين، يك لب و هزار خنده، باران پنهان، خنده سازان و خنده پردازان، اولين تپش‌‏های عاشقانه قلبم، اشاره كرد. او كتاب و مجموعه شعرهايی را نيز به زبان فارسی و تركی در دست انتشار داشت. او، به تازگی از سفر چين باز گشته بود. او، در اين سفر، درباره شعر معاصر ايران سخنرانی کرده بود.

عمران، خودش را چنين توصيف کرده بود: ,آنچه امروز به آن رسيده‏ام اين است كه بايد به جای وزن به توازن توجه داشته باشيم. رسيدن به نوعی تعادل كه ساختار شعری را مي‏سازد. چون شعر هنری سمعی است كه با موسيقی ارتباط داشته و دارد. به همين دليل حتی وقتی شاعر در خلوت خود شعر مي‏گويد با توجه به آهنگ پنهان در كلمات انگار شعری می?گويد تا بلند خوانده شود.
پس طنين كلمات خيلی مهم است. شاعر برای رسيدن به هماهنگی و توازن بايد از هر روشی بهره ببرد. نه فقط از اوزان عروضی.
شعرهای من مثل آجيل چهارشنبه سوری است. ميان آن?ها همه چيز پيدا می?شود. معمولا هركس در زمينه هنر يا نويسندگی از اول تا آخر عمر يک حرف را تكرار مي‏كند، اما در قالب‏های مختلف.
در قديم شعر می?گفتم، اما اصلا نمي‏دانستم شعر يعنی چه. چه برسد به ساختار آن! اين?ها را در چند سال اخير ياد گرفته‏ام! آدم‏ها به محض اين كه به راه رفتنشان فكر مي‏كنند، كج و كوله راه مي‏روند، مثل من!
درختی در بيابان را در ذهنتان فرض كنيد. گاه مسافر خسته‏ای از راه می?رسد و مي‏گويد مي‏شود در زير سايه آن استراحت كرد. كسی كه تاجر است مي‏گويد عجب درختي، جان مي‏دهد كه از چوب آن استفاده كنم. يعنی آدم‏ها از زوايای مختلف به آن درخت نگاه مي‏كنند. شاعر اما فقط درخت را مي‏بيند نه چيز ديگر. همين برخورد صاف و بي‏شائبه است كه شعر را به عرفان نزديك مي‏كند. يعنی شاعر در شعرش به نوعی وحدت وجود مي‏رسد. گاه مي‏بينيد شاعر از زيان سنگ هم حرف مي‏زند. انگار به نوعی يگانگی با جهان رسيده است. شعرای حقيقي، همان عرفا هستند ... البته اميدوارم وقتی مي‏گويم عرفان، ذهنتان سراغ تعاريف مشخص نرود.,

خبرگزاری ميراث فرهنگی - كتاب - عمران صلاحي، نوشته است: ,صلاحی درباره وضعيت كنونی طنز در ايران گفت: ,متاسفانه جامعه ما خيلی حساس شده و اين حساسيت به قدری است كه ديگر مردم تحمل هيچ چيزی را ندارند چه برسد به اين كه شما طنز در مورد كسی بنويسيد به همين خاطر نوشتن طنز و كشيدن كاريكاتور عوارض جانبی بيش?تری پيدا كرده است مثلاً نويسندگان و كاريكاتوريست?های ما در مجموع چيزهايی می?نويسند كه به جايی بر نخورد و اين اصلا مطلوب نيست چرا كه طنزپرداز بايد بتواند حرف بزند و آيينه را هم?چنان جلوی جامعه نگه دارد و اتفاقا اين به نفع جامعه است كه عيب?هايش گفته شود.,
اين طنزپرداز درباره علت حساسيتی كه جامعه ما گرفتار آن شده، افزود: ,طنزپرداز بايد بتواند زندگی?اش را بچرخاند و نه اين كه احيانا با نوشتن چيزهای خط قرمزي، زندگی?اش را از دست بدهد و اتفاقا به همين خاطر است كه يكی از آفات طنز نويسی يعنی خودسانسوری كه بدترين آن?ها هم هست به سراغ نويسندگان ما می?آيد. يعنی به شرايطی می?افتيم كه نويسنده خودش دست و پای خودش را می?بندد. از طرف ديگر روز به روز خط قرمزهای ما زيادتر و پررنگ تر می?شوند و تنبيه?ها نيز زيادتر می?شوند. در اين ميان فقط كتاب، نويسنده?ای كه قصد و غرضی هم در نوشتن مطلبی نداشته، توقيف می?شود. اين اتفاق فقط به او لصمه نمی?زند، بلكه به كل صنعت نشر از ناشر گرفته تا صفحه بند آسيب می?رساند.,...
جواد مجابي، نويسنده و شاعر، درباره عمران، به خبرنگار خبرگزاری دانشجويان ايران?(ايسنا)، گفته است: ,... صلاحي، از دردهای مردم جدا نبود، برای اين كه خودش از مردم جدا نبود و در تمام آثاری كه خلق كرده، مسائل مشترك بين او و مردم ايران را مي‌بينيم و اين صفت به كار عمران ويژگی مي‌دهد... پشت طنزهای شوخ و شاد عمران همواره يك اندوه عظيم بر سرنوشت آدمی موج مي‌زند و اين خصيصه‌ يك طنزپرداز برجسته است... كار عمران صلاحی به پايان نرسيده بود و در زمينه‌ ادبيات طنز رو به شيفتگی و رسيدن به قله‌های هنرش بود كه متاسفانه در اين راه فرو ماند... جامعه‌ ايرانی احترام خود را نسبت به عمران حفظ خواهد كرد، به دليل شادخويی و اين‌كه شادخويي‌اش را تقسيم مي‌كرد. برای مردم مي‌نوشت و خود يكی از بهترين مردمان بود.,
اشتغال‏زايى?(طنزی از عمران): يك نفر به اداره كاريابى مراجعه مى‏كند و مى‏گويد: ,من دست‏هايم آسيب ديده و نمى‏توانم ديگر سبيل‏هايم را تاب بدهم. به عبارت‏ديگر از خود اشتغالى محروم شده‏ام.,
به او جواب مى‏دهند كه ,برو، ما برايت اشتغال‏زايى مى‏كنيم.,
يك هفته ديگر يك نفر ديگر به اداره كاريابى مراجعه مى‏كند و مى‏گويد: ,رئيس كارخانه ما اشتغال‏زدايى كرده و ما را از كارخانه بيرون‏انداخته. شما فكرى به حال ما بكنيد.,
به او جواب مى‏دهند: ,هفته پيش يك نفر اين?جا آمده بود كه دست‏هايش آسيب ديده و نمى‏تواند با سبيل‏هايش بازى كند. شما مى‏توانيد برويد و با سبيل‏هاى او بازى كنيد.,
متقاضى مى‏گويد: ,نمى‏شود كار ديگرى براى ما پيدا كنيد؟,
مى‏پرسند: ,اين كار چه ايرادى دارد؟ به قول شاعر برو كار مى‏كن مگو چيست كار/ كه سرمايه جاودانى‏ست كار.,
متقاضى مى‏گويد: ,مى‏دانم، كار عار نيست. ولى اگر سبيل طرف را دود بدهند چى؟ دوباره من بى‏كار مى‏شوم.,
جواب مى‏دهند: ,نگران نباش، آن وقت دستت را به جاى ديگرى بند مى‏كنيم.,
در مراسمی که ساعت 9 صبح روز پنج?شنبه دهم مهر ماه، در مقابل خانه هنرمندان ايران برگزار شد، شاعران، نويسندگان و دوستداران عمران صلاحي، تجمع کردند و پيکر شاعر از دست رفته را به سمت قطعه هنرمندان بهشت زهرا بدرقه کردند.
جواد مجابي، در مراسم خاک?سپاری شاعر، پشت تريبون می?رود و ضمن تسليت، می?گويد: ,تو با اين زيبايی?ات نمی?ميری. نمی?ميرند کسانی هيچ?گاه از بس که عين زندگی?اند مثل عمران... عمران هيچ از مرگ نمی?گفت. همواره از زندگی می?گفت و می?سرود... ورای شيرينی کلامش زهری جريان داشت که از واقعيت ناگزير می?تراود و او چيره دستانه هر دو منظر را يک?جا به ما نشان می?دهد... او هم?چون ذات زندگي، ديگران را در خود ايمن و شاد می?خواست. نمی?ميرند کسانی که چون عمران عين شادی?اند. عمران تمام عمرش را با مردم کوچه زيست.,
بنا به گزارش رسانه?های ايران، کسی از جمع می?خواهد که صلوات بفرستند. اما صدای دست?ها زدن?ها بلندتر است. سرود خوانده می?شود. صدای نوار عمران صلاحی همه را ساکت می?کند. نوار صدای عمران متعلق به روزی است که قريب دو ماه پيش در گرامی?داشت کيومرث درم بخش در خانه هنرمندان ايراد کرده بود. شوخی?های کلامی?اش هم آدمی را می?خنداند.
***
بعد از مرگ احمد شاملو، با عمران صلاحی تماس گرفتم تا مطلبی درباره شاملو، به کتاب ,چنين گويد بامداد شاعر, ويژه نامه بامداد به ياد احمد شاملو، بنويسد، با متانت پذيرفت. آنچه در زير ملاحظه می?کنيد مطلبی است که عمران، به ياد شاملو نوشت.
***
آخرين ديدار
تقريبا چهل روز پيش‏ از سفر هميشگى شاملو به بيمارستان ايران مهر رفتم تا هم گلشيرى را ملاقات كنم و هم شاملو را. گلشيرى در طبقه سوم بيمارستان بسترى بود و شاملو در طبقه چهارم. گلشيرى در اغما بود و فرزانه طاهرى داشت دستگاه اكسيژن به بينى او وصل مى?كرد. فرزانه پردة اتاق را كشيده بود و مى‌گفت گلشيرى نمى?خواهد دوستان او را اين طورى ببينند. شوخى بى?مزه‌اى هم كردم و به فرزانه گفتم اين جا شده كانون نويسندگان ايران. جلال بايرام هم بود كه چه‌قدر نگران و مراقب گلشيرى بود، مثل قاسم روبين و چند نفر ديگر. جمشيد برزگر هم بود. سيدعلى صالحى هم آمده بود و رفته بود. رضا سيد?حسينى هم بود. على و سيمين بهبهانى هم بودند. چند دقيقه‌اى آن‌جا بودم.
بعد با على و سيمين رفتيم طبقه بالا به ملاقات شاملو. وارد اتاق كه شديم اول آيدا را ديديم و بعد شاملو را و چند نفرى را كه آن‌جا بودند او جمله كازرونى را. بهبهانى از شكوه و زيبايى شاملو تعريف كرد و اين كه هم‌چنان دوست داشتنى است. شاملو به آيدا گفت: ببين، پيش‏ تو دارد با من عشق بازى مى‌كند!
من هم پل هوايى زدم و دو طرف صورت شاملو را بوسيدم. با هر بوسه‌اى شاملو از ته دل مى‌گفت: جان!
وقتى ديدم شاملو حالش‏ خوب است، لطيفه‌اى برايش‏ تعريف كردم: يك نفر مى‌ميرد و مى‌رود به بهشت. همين كه وارد بهشت مى‌شود، دستور مى‌دهند مته برقى بياورند و كتف?هايش‏ را سوراخ كنند. طرف ناراحت مى‌شود و اعتراض‏ مى‌كند كه چرا مى‌خواهيد اين كار را بكنيد؟ مى‌گويند چون تو آدم پاكى بوده‌اى و در آن دنيا گناهى نكرده‌اى، مى‌خواهيم دو تا بال روى شانه?هايت نصب كنيم تا مثل فرشته‌ها بشوى.
مدتى كه مى‌گذرد، باز دستور مى‌دهند مته برقى بياورند و جمجمه آن مرحوم را از شقيقه‌ها سوراخ كنند. باز طرف اعتراض‏ مى‌كند كه چرا مى‌خواهيد اين كار را بكنيد؟ مى‌گويند مى‌خواهيم يك هاله نورانى، هم دور سرت نصب كنيم.
آن مرحوم اعتراض‏ مى‌كند و مى‌گويد من اين بهشت را نخواستم، لطفا مرا به جهنم منتقل كنيد. مى‌گويند جهنم جاى مناسبى نيست. آن جا چوب توى ماتحت آدم مى‌كنند. آن مرحوم مى‌گويد: باشد، اقلا سوراخش‏ را خودمان داريم!
شاملو خيلى خنديد. بعد شنيدم اين لطيفه را براى ديگران هم تعريف كرده است. كاش‏ من هم توانسته بودم اين لطيفه را از زبان او بشنوم. شاملو در تعريف كردن لطيفه بی?داد مى‌كرد و شوخ طبعى او حرف نداشت.
بيت:
من نديدم در جهان مانند او
شاملو آمد دليل شاملو
13ـ 5ـ 1379
تهران
* برگرفته از کتاب ,چنين گويد بامداد شاعر, ويژه نامه بامداد به ياد احمد شاملو، سردبير بهرام رحماني،

انتشارت آرش - استکهلم، پاييز 2000

منبع : روشنگری

 

به یاد عمران صلا حی

 

محمود معتقدی

اخبار روز


عمران
از دروازه های چین
تا
کوچه های طنز و
عشق
همین تو بوده ای شاعر
  از جریان خنده
تا
گریه های آب
هزار پنجره را
تو
باز گشوده ای
عمران
  
محمود معتقدی
دوازدهم مهر٨۵

 

 

در سوگ عمران صلاحی

شهروند ــ در سايت ها به جستجوي تازه ترين اخبار ميگردي. يکي از ويژگيهاي خبر، تازه بودن آن است. يک باره چشمت به خبر درگذشت عمران صلاحی شاعر و طنزنويس ايرانی مي افتد که در همه سايت ها کم کم خودنمايي ميکند و فکر ميکني کاش تازه ترين خبرت، خبر مرگ يکي از کوشندگان ادب و فرهنگ کشورت آنهم بي هنگام نبود.
به گزارش بي بي سي و ايسنا، صلاحي به دليل حمله قلبی به بيمارستان توس تهران منتقل شد و همانجا درگذشت آنهم در حالي که هنوز به 60 سالگي اش پنج ماهي مانده بود.
صلاحی در دهم اسفند 1325 در اميريه تهران متولد شد و ساعتی پس از نيمه شب دوازدهم درگذشت.
زندگينامه عمران صلاحي را به نقل از بي بي سي ميخوانيد:
او سرودن شعر را از پانزده سالگی آغاز کرد و در 1347 احمد شاملو در مجله خوشه نخستين شعر نيمايی او را چاپ کرد. صلاحی اشعار جدی و طنزآميز خود را در قالبهای کلاسيک، نيمايی، آزاد و سپيد می سرود.
بعضی از اشعار اجتماعی و عاشقانه او در بين نسل پيش و پس از انقلاب طرفدارانی داشت. اشعاری مانند "بچه جواديه"، "آی نسيم سحری يه دل پاره دارم چن می خری؟".
او از جمله شاعرانی بود که در شبهای شعر کانون نويسندگان ايران که بعدها به ده شب معروف شد، شعر خواند و اشعار ساده و دلنشينش با استقبال روبرو شد.

عمران صلاحی در سالهای پس از انقلاب بر فعاليت خود افزود و در تنها شب شعر و داستان کانون نويسندگان ايران در تابستان 1365 شعر خواند.
در 1367 مجله دنيای سخن صفحه "حالا حکايت ماست" را به طنزهای عمران اختصاص داد که انتشار آن تا واپسين شماره دنيای سخن ادامه يافت. از اوايل دهه هشتاد تا توقيف مجله کارنامه، عمران صلاحی صفحه طنزی در آن مجله داشت.
عمران صلاحی در 1352 به دعوت نادر نادرپور به گروه "ادب امروز" راديو پيوست و پس از آن در راديو استخدام شد.
چند سال پيش صلاحی در پاسخ به اين پرسش که چگونه روحيه شاعرانه و روحيه طنز را با هم تلفيق می کند، به خبرنگار روزنامه آسيا گفته بود: "گاهی اوقات فکر می‌کنم دو آدم متفاوت هستم. گاهی اوقات هم اين دو دوش ‌به ‌دوش هم هستند. اما فکر می‌کنم شعر را برای دل خودم می‌گويم و طنز را برای دل مردم. از طرفی طنز را بايد با اراده نوشت ولی شعر بايد خودش بيايد".
عمران به زبان فارسی و ترکی شعر می سرود و اشعار ترکی او در جمهوری آذربايجان طرفدارانی دارد. اشعار ترکی او عاری از طنز و گاه بسيار تلخ ، اما دلنشين است.
از او کتاب های "قطاری در مه"، "هفدهم"، "گريه در آب"، "ايستگاه بين راه"، "هزار و يک آيينه"، "روياهای مرد نيلوفری"، "شايد باور نکنيد" ( در سوئد )، "يک لب و هزار خنده"، "حالا حکايت ماست"، "آی نسيم سحری"، "ناگاه يک نگاه"، "ملانصيرالدين"، "از گلستان من ببر ورقی"، "باران پنهان"، "رمان موسيقی گل سرخ" و چندين کتاب ديگر به زبان فارسی و کتاب های "هزار و يک آينه" و "آينا کيمين" به ترکی منتشر شده است.
مراسم تشييع پيکر عمران صلاحی ساعت 9 صبح پنجشنبه سيزدهم مهرماه از مقابل خانه هنرمندان انجام ميشود.
به گزارش ايسنا جواد مجابي، عمران صلاحي را يكي از نويسندگان تراز اول در طنز دانست.
او همچنين گفت: صلاحي كسي است كه مسائل اجتماعي را با يك ديد موشكاف بررسي كرده و هر مسأله‌ي زودگذر را در روشناي يك تجربه‌ تاريخي ديده است و مهم‌ترين خصيصه‌ عمران، دوست داشتن مردم و سخن گفتن به شيوه‌ آن‌هاست؛ به اين معنا كه زبان مردم كوچه و بازار را در حد كمال به‌كار مي‌برد.
به اعتقاد جواد مجابي، صلاحي از دردهاي مردم جدا نبود، براي اينكه خودش از مردم جدا نبود و در تمام آثاري كه خلق كرده، مسائل مشترك بين او و مردم ايران را مي‌بينيم و اين صفت به كار عمران ويژگي مي‌دهد.
اين شاعر و طنزپرداز در ادامه خاطرنشان كرد: پشت طنزهاي شوخ و شاد عمران همواره يك اندوه عظيم بر سرنوشت آدمي موج مي‌زند و اين خصيصه‌ي يك طنزپرداز برجسته است. كار عمران صلاحي به پايان نرسيده بود و در زمينه‌ ادبيات طنز رو به شكفتگي و رسيدن به قله‌هاي هنرش بود كه متأسفانه در اين راه فروماند... جامعه ايراني احترام خود را نسبت به عمران حفظ خواهد كرد، به دليل شادخويي و اين‌كه شادخويي‌اش را تقسيم مي‌كرد. براي مردم مي‌نوشت و خود يكي از بهترين مردمان بود.

منبع : شهروند

 

پايان حکايت آقاي صلاحي

 

عمران صلاحي، طنزپرداز و شاعر بنام ايران، سه‌شنبه يازدهم مهرماه 1385 در سن شصت سالگي درگذشت.
وي متولد 1325 در تهران بود، و در كودكي به همرا خانواده به تبريز مهاجرت كرد. پدرش اردبيلي و مادرش از مهاجران باکويي بود، و تا پانزده سالگي به همراه خانواده در تبريز زندگي مي‌کردند. در سال 1340 پدر عمران درگذشت و وي به همراه خانواده به تهران آمد.

عمران از نوجواني به انجمن‌هاي ادبي مي‌رفت و از دلبستگان ادبيات بود. او که از هجده سالگي براي مجله «توفيق» طنز مي‌نوشت، از سال 1345 رسما به عنوان نويسنده به «توفيق» پيوست و البته همچنان شعرهاي جدي نيز مي‌سرود. او در مدرسه مترجمي زبان انگليسي تحصيل کرد و از سال 1352 به استخدام سازمان راديو تلويزيون درآمد که پس از انقلاب نيز ادامه يافت.

آثار قلمي صلاحي
عمران صلاحي در مجله «توفيق»، صفحات «چهل‌ستون»، «حکايت» و «حزب خران» را اداره مي‌کرد که همگي موفق و پرخواننده بودند. صلاحي پس از توقيف «توفيق» با مجلات به طور پراکنده و يا ثابت همکاري کرد که شايد معروف‌ترين آنها، مطالبي بود که وي با نام «حالا حکايت ماست» در مجله دنياي سخن منتشر مي‌کرد. نخستين کتاب او نيز «طنزآوران امروز ايران» بود که در سال 1349 به چاپ رسيد و حاوي آثار قلمي نزديک به چهل نفر از طنزنويسان معاصر به همراه بيوگرافي مختصر آنان بود. (اين کتاب که با همکاري بيژن اسدي‌پور جمع‌آوري شد، تاکنون هفت ‌بار تجديد چاپ شده است).

وي با نام‌هاي مستعار «بچه جواديه»، «ابوطياره»، «زرشک»، «زنبور»، «يکي از بزرگان اهل تميز» و... در جرايد حضور داشت و از جمله طنزنويساني بود که به مسائل فرهنگي و اجتماعي، بيش از مسائل سياسي توجه داشت.
برخي از کتاب‌هاي عمران صلاحي، «گريه در آب» (مجموعه شعر نو)، «قطاري در مه» (منظومه) «ايستگاه بين راه»، «هفدهم» (منظومه) «پنجره دن داش گلير» (مجموعه شعر نو ترکي)، «رؤياي مرد نيلوفري»، «حالا حکايت ماست» (مجموعه طنز) ، «طنزآوران امروز ايران» و «يك لب و هزار خنده» است.

صلاحي ساده‌نويس
عمران صلاحي، يکي از طنزنويسان شاخص در عرصه «ساده‌نويسي» است. او در عين حال كه نثري پيراسته داشت و اصول ادبيات را رعايت مي‌کرد، يادداشت‌هاي طنز خود را به زبان محاوره نزديک مي‌کرد.
او نه چنان شکسته‌نويس بود که نثر و نظمي شلخته داشته باشد و نه تعارض با دستور زبان و نه چنان رسمي و مکلف و پرکنايه مي‌نوشت که نوشته‌هايش خشک و مخاطبانش، محدود به جمعي خاص باشد. يادداشت‌‌هاي طنز او و به ويژه مطالب «حالا حکايت ماست»، آنقدر راحت‌فهم و روان هستند که گويي، عمران صلاحي با لحني خودماني حرف مي‌زند. در عين حال، بسياري از طنزهاي او عميق و چند لايه‌اند و رواني نثر و نظم او به خاطر سطحي بودن مفاهيم طنزهاي صلاحي نيستند.

تسلط صلاحي بر منابع ادبي کهن از يک‌سو و ارتباط قوي و دايم صلاحي با انجمن‌هاي ادبي و شاعران و نويسندگان معاصر از سوي ديگر، باعث شده بود تا پشتوانه ارزشمندي از فرهنگ و هنر و ادبيات ايران داشته و حجم بسياري از آثار طنز او، حاوي گوشه و کنايه‌هاي لطيف ادبي باشد.
صلاحي قلمي محجوب داشت و هرچند اهل مطايبه بود، هزل‌گو و هزل‌نويس نبود. او مي‌توانست در قالب کنايه‌ها و اشارات لطيف و مؤدبانه، هر منظور و کلمه‌اي را که معيارهاي اخلاقي جامعه اجازه انتشار آنها را نمي‌دهد، تصوير کند.

عمران صلاحي شاعر و طنزپردازي بود که اهل نشست و برخاست با روشنفکران و اهل فرهنگ و هنر و ادبيات بود و بيشتر هم در رسانه‌هاي متعلق به اين طيف قلم مي‌زد، اما همواره عامه مردم را در نظر داشت و براي آنان مي‌نوشت.

نمونه‌اي از نگاه رندانه صلاحي
طنز زير كه از مجموعه «حالا حكايت ماست» انتخاب شده،‌ نمونه كوچكي است كه طرز نگاه صلاحي به مسائل فرهنگي و اجتماعي و همچنين تسلط وي بر ادبيات و نظم را نشان مي‌دهد.
ماجرا آن است كه قرار مي‌شود، برخي از كلمات داراي بار اخلاقي منفي از اشعار يك شاعر مشهور،‌ حذف و شعر به گونه‌اي بازسرايي شود كه گزك دست كسي ندهد (توضيحات داخل پرانتزها از صلاحي است).


قهوه‌چي! برخيز و در ده استكان                          خاك بر سر كن غم دور زمان

چايي به چشم شاهد دلبند ما خوش است            زان رو سپرده‌اند به چايي زمام ما

(در نسخه اصل به جاي «چايي»، «مستي» آمده است. به نظر، مناسبت چاي با چشم بيشتر است، ‌چون وقتي چشم آدم درد مي‌گيرد، يا سرخ مي‌شود، آن را با چاي مي‌شويند).

قهوه‌چي! آمدن عيد مبارك بادت                          وان مواعيد كه كردي مرواد از يادت

روزه يك‌سو شد و عيد آمد و دلبر برخاست             چايي و قهوه به جوش آمد و مي‌بايد خواست

(در نسخه اصل به جاي «چايي و قهوه»، «مي‌ ز خمخانه» آمده است كه به نظر ما چايي و قهوه با جوشيدن مناسبت بيشتري دارد).

چه شود گر من و تو چند گالن چاي خوريم              چاي محصول شمالست نه از خون شماست

در اين زمانه رفيقي كه خالي از خلل است              سماور حلبي با سفينه غزل است

دير پير قهوه‌چي كه بساطش به راه باد                  گفتا بنوش چاي و غم دل ببر ز ياد

فرياد كه قهوه‌چي لب‌شكري دوش                       دانست كه مخمورم و چايي نفرستاد

راهي بزن كه آهي بر ساز آن توان زد                    شعري بخوان كه با او يك استكان توان زد

اين هم چند بيت از «چايي‌نامه»:

بيار گارسون! آن چاي خوش آب و رنگ                   كه گر گربه نوشد،‌ شود چون پلنگ
به من ده كه نوشم سپس تند و تيز                     بخندم،‌ معلق زنم روي ميز
بيار گارسون! آن چايي معده سوز                         كه نوشنده‌اش مي‌پرد چون فيوز
بده تا به ديوار كوبم لگد                                    به روي سر خود گذارم سبد!

 

منبع : بازتاب

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics